از انسبن مالک آورده اند که گفت پیامبر (ص) که روی به مدینه نهاد، آن هنگام بوبکر پیرمردی سرشناس بود و پیامبر (ص) جوانی ناشناس، مردم به بوبکر برمی خوردند و می گفتند ابوبکر این که جلوتر از تو است کیست و او می گفت ” راه را به من نشان می دهد ” تا به این وسیله دیگران را به پندار اندازد که او بلد و راهنمای جاده است ولی غرض خودش تنها آن بود که پیامبر راه خیر را به او می نماید . و در عبارت دیگر: ابوبکر پشت سر پیامبر (ص) بر مرکب نشسته بود و آن راه را بهتر از او می شناخت مردم که وی را می دیدند و می شناختندش و می پرسیدندابوبکر این بچه که جلوتر از تو است کیست؟ و به گزارش احمد می گفتند ابوبکر این بچه که جلوتر از تو است چیست؟ و وی می گفت این، راه را بمننشان می دهد و در عبارتی: می گفتند ابوبکر این کیست که به این گونه او را بزرگ می داری؟ او می گفت این، راه را بمن نشان می دهد چون آن را بهتر از من می شناسد . و در گزارشی دیگر: رسول خدا (ص) پشت سر بوبکر سوار شترش شد و در تمهید از ابن عبد البر آمده که چون شتر بوبکر را آوردند بوبکر از رسول خدا (ص)درخواست کرد سوار شود تا او هم در ترک او بنشیند. رسول خدا (ص) گفت نه تو سوار شو تا من در ترک تو سوار شوم، زیرا هر کس سزاوارتر است که جلوی چارپایش سوار شود. و پس از آن چون بوبکر را می گفتند این کیست پشت سرت؟ می گفت این، راه را بمن نشان می دهد . و در عبارتی دیگر: چون او (ص) روی به مدینه آورد مسلمانان با او برخوردند و بوبکر برای مردم برخاست وپیامبر خاموش بنشست و آن هنگام بوبکرپیرمرد بود و پیامبر جوان. پس کسانی از انصار که رسول خدا (ص) را ندیده بودند آغاز به آمدن کرده به نزد بوبکر می شدند و او ایشان را به پیامبر (ص) معرفی می کرد و این بودتا آفتاب بر رسول خدا (ص) افتاد و بوبکر روی آورده از بالاپوش خویش سایه بانی برای او ساخت و این هنگام مردم او را شناختند . صحیح بخاری بخشهجرت پیامبر 53 / 6 سیره ابن هشام 109 / 2 طبقات ابن سعد 222 / 1مسند احمد 287 / 3 معارف ابن قتیبه ص 75 الریاض النضره 80 و 79 و 78 / 1 المواهب اللدینه 86 / 1 سیره حلبی 61، 46 / 2
امینی گوید: روزگار چه بسیار از جایگاه بلند پیامبر اسلام کاسته تا بگویند: او جوانی ناشناس بوده که گویا او بچه ای ناشناس بوده که پیرمردی که آواز او همچون آوازه اش همه جا میان مردم پراکنده شده بود او را بلد راه خود گرفته، گاهی بر ترک خود بنشاند و گاهی وی را جلو اندازد و هر گاه پرسشی از او در این باره کنند بگوید: این، راه را بمن نشان می دهد چون بهتر از من آن را می شناسد. گویا پیامبر اسلام(ص) همان کس نبوده که همیشه خویشتنرا – همراه با دعوت خود – به قبیله ها عرضه می کرد تا چه آنان که به او ایمان آوردند و چه دیگران همه او را شناختند، بویژه انصار از مردم مدینه که – مردان اوس و خزرج از آنان بودند- و یکبار در عقبه اولی با او بیعت کردند و بار دوم نیز 73 مرد و دو زن از ایشان در عقبه دست بیعت به او دادند . و نیز گویا او (ص) همان کسی نبود که خود یارانش را فرمود تا پیش از وی به مدینه کوچ کنند و با آن کوچیدن ها در خانه هایی بسته شد و سرای مردمانی چند از ساکنان تهی گردید و اهل آن از مرد و زن روی به راه آوردند و آنگاه پیشاپیش مهاجران نزدیک به 60 مرد بود، تا در مکه معظمه کسی از مسلمانان با او (ص) نماند مگر امیرمومنان و بوبکر . و نیز گویا مدینه شهر بنی النجار نبود که همه دایی ها و بستگان مادری پیامبر اکرم به شمار می آمدند .
و نیز گویا او (ص) خود نبود که مدینه را مرکز کشور و پایتخت فرمانروایی و لشکرگاه جنبش خود برگزیده و هم مردانش را در آن بپراکند و هم خاصان خود را چه از مردم خود آنجا و چه از مهاجران که در هر لحظه انتظار مقدم شریفش را داشتند و چون دیدندش که می آید خرد و کلانشان به پیشواز او شتافتند که در میان آنان بیعت کنندگان آن دوبار بودند و پیشاپیش آنان نیز مهاجران بودند که همه او رامثل فرزندان خویش می شناختند. و او (ص) چندین شبانه روز در قباء نزد بنیعمرو بن عوف درنگ کرد تا مسجد شریف خود را در آنجا بنیاد نهاد و همانجا هر کس در قباء بود از جمله کسانی از مردان اوس و خزرج هم که پیشتر او را نمی شناختند همه او را شناختند و هر که از مدینه آمده بود نیز به او پیوست و همگان با او آشنا شدند و خود نماز جمعه را در قباء و در میان بیابان – بیابان رانونا – بگزارد و تمامی مسلمانانی که آنجا بودند در پشت سرش به نماز ایستادند . و کاملا امری طبیعی است که مردم چون چشمشان به او (ص) افتد هر که او رامی شناسد بدیگران نشان بدهد و هر که نمی شناسد با پرسش خود در پی شناختنشباشد و بیعت کنندگان پیش بیفتند تا با وی آشنایی دهند و خود را به پیشگاه او نزدیک تر نمایند. در این هنگام و در میان انبوه این جمعیت دیگر نادانی نمی ماند تا هنگام کوچیدن حضرت از سرزمین بنی عمرو بپرسد ابوبکر این بچه که جلوتر از تواست کیست؟
گویا بزرگواری که می آمده مردی معمولی بوده که آوازه او به همهگوشه و کنارها نرسیده و هیچکس از آن گروه انبوه وی را ندیده و آن همه انبوهی جمعیت بخاطر او نبوده و همه سر و پای برهنه مصرانه به دیدار وی نشتافته و پردگیان برای دیدار او به بلندی ها بر نیامده و بچه ها و کودکان با این سرودها به او خوش آمد نگفته بودند: ” ماه دو هفته به ما روی نمود از پشته های بدرودگاه سپاسگزاری بر ما بایسته است و تا کی؟ تا آنگاه که دعا کنندهای خدا را می خواند . ای آنکه در میان ما برانگیخته شده ای با فرمانی آمده ای که به کار بسته خواهد شد ” و گویا اودر لباسی ناشناس و بی هیچ مقدمه به شهری پا نهاده که هیچکس او را در آنجا نمی شناسد و ناچار تنها باید باسوال از بوبکر هویت او روشن شود . وانگهی این لا پوشانی که بوبکر در پاسخ خود روا داشته و گفته: او راه را به من می نماید چه انگیزهای داشته که بگوییم او در دل خود مقصودش این بوده که راه خوشبختی را به من می نماید ولی می خواسته دیگرانگمان برند که بلد راه است و جاده را نشان می دهد . مگر در آنجا ترس و بیمی در کار بوده که نیاز به این دو پهلو حرف زدن باشد؟ رسول خدا (ص) که پای به آن سرزمین ننهاده بود مگر با پشتوانه کافی و شماره پیروان فراوان و با نیروی دفاعی ارجمندی و آن هم در حالیکه انصار با او بیعت کرده بودند که در راه وی جان ببازند، آیا بوبکر در اینجا هم که در باروی بلند دین و در پناه زره استوار آن بود از قریش می ترسید؟ یا علتی دیگر داشت؟ این را باید از کارآگاهان پرسید و شگفت و هزاران شگفت از مردی که به گفته خودشان در مرکز اسلام و میان دلیران مهاجر و انصار به این گونه در هراس بوده و دست به عصا راه می رفته آنگاه آمده اند و بی هیچ زنجیره پیوسته ای از مجاهد روایت کرده و بر ابن مسعود بسته اند که گفته: نخستین کسی که با شمشیر خود اسلام را آشکار کرد رسول خدا بود و ابوبکر الخ
و تازه موقعیت چنان اقتضا داشت که از هر کس در آن روز به مدینه آید درباره رسول خدا (ص) پرس و جو کنند و این که کی به آنجا می رسد نه درباره این که این بچه جلو روی بوبکر کیست . و شگفت آنکه پندار این گزارشگر در ناشناس گرفتن مردم رسول خدا را همچنان میان پیشواز کنندگانی از او دنباله یافته که دل های همگان سخت پر می زده است برای شناخت او و تبرک جستن بدیدارش تا بوبکر بالاپوش خود را سایبان او گردانید و آنگاه مردم او را شناختند . کی پیرمردی بوبکر با جوانی پیامبر مقارن بوده؟ او (ص) که – چنانچه انشاء الله بیاید – دو سال و چند ماههم از وی سالخورده تر بوده . ابن قتیبه حکم بظاهرهمان احادیث یاد شده کرده و در ص 75 از المعارف می نویسد این حدیث نشان می دهد که بوبکر از رسول خدا (ص) خیلی سالمندتر بوده و آنچه نزد گزارشگران شهرت دارد نیز همین است که حکایت کردیم پایان و پیش از آن نیز حکایت کرده که رسول خدا (ص) از بوبکر سالمند تر بوده . آری متاخران از شارحان بخاری نقطه ضعف را در آن احادیث دریافته و این سخن را که ” بوبکر پیرمرد و پیامبر جوان بوده ” به این گونه تاویل کرده اند ” که نشانه های پیری در ریش بوبکر نمایان بوده ولی چون موی چهره پیامبر سپید نشده بود جوان می نمود ” ولی هر کس با شیوه های سخنگویی آشنا باشد می داند که این گونه تفسیرها صرفا تکلفات نارواست است و آنچه باید از حدیث دریافت همانست که ابن قتیبه دریافته: بوبکر پیرمرد بوده و پیامبر خدا جوان، همین و بس وگرنه چه معنی دارد که پرسیده باشند این بچه پیش رویت کیست و این بچه پیش رویت چیست؟ و معلوم است که عنوان بچه را بر کسی نمی نهند که بیش از پنجاه سال عمر دارد هر چند هم موی چهره اش سیاه مانده باشد . و تازه اگر آن تاویل را صحیح بشماریم چگونه تاویل کنندگان، یک بام و دو هوایی را که میان آن باخبر صحیحی از ابن عباس می بینیم درست می نمایند که او گفت: بوبکر گفت ای رسول خدا پیر شدی، فرمود دو سوره هود و واقعه مرا پیر کرد و نظیر آن را نیز حافظان از زبانابن مسعود گزارش کرده اند و در گزارشابی جحیفه آمده است که گفتند ای رسولخدا می بینیم پیر شده ای گفت سوره هود و همانندانش مرا پیر کرد . این گزارش صحیح نشان می دهد که او (ص) بگونه ای غیر عادی بمرحله پیری رسیدهو چگونگی های آن در وی آشکار شده و خیلی سریع پای در این گام اززندگی نهاده تا آنجا که دیگران علت آن را باز می پرسیدند تا بدانند چه چیزی در این واقعه اثر داشته؟ پس این را با آن تاویل خنک چگونه جمع کنیم؟ و چه بسا برای حل این دشواری (سرشناس و ناشناس) بگویند بوبکر بازرگانی بوده که از رفت و آمدهایش بمدینه در راه سفر شام مردم او را شناخته بودند ولی اگر هم گردن نهادیمو پذیرفتیم که او بازرگان بوده و اگرهم گردن نهادیم و پذیرفتیم که بشام رفته – که این دو فرض را هم جز به دشواری نتوان پذیرفت – تازه می توانیم در برابر آن بگوییم بسیار خوب رسول خدا (ص) هم که برای بازرگانی راه شام می سپرده از طریق مدینه سفر می کرده پس اگر تنها بازرگان بوده کسی مستلزم آن باشد که مردم بازرگان را بشناسند پس این ویژگی در پیامبر بزرگ مشخص تر بوده، زیرابزرگواری حاصلبرای او و ناموری اش به درستکاری و بزرگی اش در دلها و آراستگیاش به برتری ها و آشکار بودن پاکدامنی و عصمت او میان مردم از نخستین روز و ارجمندی والای او از نظر نژاد، همه این ها او را چشمگیرتر می نمود تا همه دیده ها بسوی او دوخته شود بر خلاف بازرگان دیگری که هیچیک از این ویژگی ها را نداشته است .
و تازه اگریک تاجر گام در شهری نهد کسانی که اورا می شناسند گروهی انگشت شمارند از همکاران خودش یا کسانی که با او داد و ستد دارند و این گونه شناسایی ویژهاندکی از مردم بیش نیست، پس چه ارتباطی دارد که مثل طرفداران و مفسران آن حدیث ها گمان بریم توده مردم او را می شناخته اند . این مفسران مگر خبر ندارند که روزی پیامبر خدا (ص) به سفر مدینه رفت که بوبکر پستان مادر در دهان گرفته شیر می خورد؟ زیرا او (ص) چون عمرش به شش سال رسید امایمن او را برای دیدار دایی ها و بستگان مادری وی – بنی عدی بن النجار – بمدینه بردتا ایشان او را ببینند . در خانه نابغه که مردی از بنی عدی بن النجار بود او را منزل داد و یکماه در آنجا مقیمش ساخت و از جمله حوادث این سفر: امایمن گفت: نیمروز یکی از روزهاکه در مدینه بودم دو مرد از یهودان بنزد من شدند و گفتند احمد را برای ما بیرون فرست. چون او را فرستادم بوی نگریستند و مدت زمانی اورا وارسی نمودند و سپس یکی شان بدیگری گفت این پیامبر این مردم است و این هم سرای مهاجرت او است و بزودیدر این شهر با کشتار و برده گیری، کاری سهمناک روی خواهد داد . امایمنگفت همه این ها را از سخنان آن دو دردل نگاهداشتم . آیا پس از همه این هاو پس از آن همه زمینه چینی هایی که از پیش برای پیامبری او شده و میان مشرق و مغرب را پر کرده بود و پس از آن آوازه بلندی که همه گوشه و کنارهارا تکان داد و پس از گذشتن 50 سال ازعمر مبارک رسولخدا (ص) باز هم او جوانی ناشناس است و بوبکر پیری سرشناس؟ که از وی بپرسند این بچه جلو رویت کیست؟ برای آن که این جمله روشن شود سزاوار آن است که چگونگی هجرت او (ص) را بیاوریم تا بینایی خوانندگان فزونی گرفته و نیک بنگرند که گزافگویی در فضیلت تراشی چون با کوری و کری همراه گردید چه دروغ های جهالت باری پدید می آرد که در دل صحاح و مسندهای آنچنانی جا می گیرد پس گوییم:
نقش انصار در دو بیعت
رسول خدا (ص) در مواقعی که طوایف به زیارت کعبه می آمدند خویش را همراه با دعوت به سوی خدا بر آنان عرضه می کرد و آنان را گزارش می داد که او پیامبری برانگیخته است . چنانچه خود را هم بر کندیان عرضه داشت و هم بر بنی عبد الله که تیره ای از کلبیان بودند و هم بر بنی حنیفه و هم بر بنی عامر بن صعصعه و هم بر گروهی از بنی عبد الاشهل . تا چون خدای عز و جل خواست دین خود را آشکار ساخته و پیامبر (ص) خویش ارجمند سازد و وعده خود را به او وفاکند او (ص) در موقعی که گروهی از انصار را در آن دیده بود بیرون شد و چنانچه در هر موقعیت مناسبی برنامهاش بود خود را بر طوایف تازیان عرضه کرد و در هنگامی که نزدیک عقبه بود گروهی از خزرج را دیدکه خدا درباره ایشان خیر خواسته بود و از جمله آنان ابو امامه اسعد بن زراره نجاری بود و عوف بن حرث بن عفراء و رافع بن مالک و قطبه بن عامربن حدیده و عقبه بن عامر بن نابی و جابر بن عبد الله . پس رسول خدا (ص) با آنان به سخن پرداخت و ایشان را به سوی خدا خواند و اسلام را بر ایشان عرضه کرده قرآن بر ایشان خواند، آنان دعوت وی را پاسخ مثبت داده و سپس از نزد او (ص) بازگشته و با ایمان و تصدیق وی روی به دیار خویش نهادند . چون به مدینه و میان قوم خویش رسیدند برای آنان حکایت رسول خدا (ص) را باز گفتند و ایشان را به اسلام خواندند تا نام این آیین درمیانشان بپراکند و هیچ خانه ای از خانه های انصار نماند مگر از رسول خدا (ص) در آن یاد می شد. چون سال آینده شد در موقع زیارت کعبه 12 مرد از انصار بیامدند و رسول خدا (ص) را در عقبه نخست دیدار کرده و به بیعت نساء با او دست فرمانبری دادند و این پیش از آن بود که جنگ بر ایشانواجب گردد و ایشان عبارتند از: ابو امامه اسعد بن زراره، عوف بن عفراء، معاذ بن عفراء، رافع بن مالک، ذکوان بن عبد قیس، عباده بن صامت، یزید بن ثعلبه، عباس بن عباده، عقبه بن عامر، قطبه بن عامر، ابو الهیثم بن تیهان، عدیم بن ساعده . عباده بن صامت گفت ما در شب عقبه نخست به رسول خدا (ص) دست فرمانبریدادیم که هیچ چیز را شریک خدا ندانیم، دزدی نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم و در دلمان که میان دستها و پاهایماناست دروغی نیافرینیم و در هیچ کار نیکویی سر از فرمان او مپیچیم .
چون این گروه از نزد رسول خدا (ص) بازگشتند رسول خدا (ص) مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد مناف را با ایشان فرستاد و او را بفرمود تا قرآن بر ایشان بخواند و اسلام را به آنان بیاموزد و دانش دینبه ایشان یاد داده نماز جمعه و جماعت در میانشان بر پای دارد. و این بود کهمعصب در مدینه ” قرآن آموز ” نامیده می شد، در خانه ابو امامه اسعد بن زراره نجاری فرود آمده و نماز جمعه وجماعت را در میانشان برپا می داشت و همچنان نزد او درنگ کرد و دو نفری مردم را به اسلام می خواندند تا هیچ خانه از خانه های انصار نماند که زنان و مردانی مسلمان در آنجا نباشند. سپس مصعب بن عمیر به مکه برگشت و کسانی از مسلمانان انصاری هم با هم قبیله ای های بت پرستشان که آهنگ حج داشتند بیرون شدند تا به مکه رسیدند و برای میانه های ایام تشریق (سه روز پس از عید قربان) با رسول خدا (ص) در عقبه وعده گذاشتند . کعب گفت چون از کار حج فارغ شدیم و همان شبی رسید که با رسول خدا (ص) در آن وعده داشتیم سرور سروران ما و بزرگی از بزرگان مان عبد الله بن عمرو بن حرام – پدر جابر – هم با ما بود او را با خود بگرفتیم و به اسلام خواندیم او بپذیرفت و در عقبه با ما همراهی کرد و خود مهتر ما بود آن شب را با قوم خویش در میان بارهایمان خفتیم تا یک سوم شب گذشت و از میان بارهایمان برای وعده ای که با رسول خدا (ص) داشتیم بیرون شدیم تا در دره ای نزدی عقبه فراهم آمدیم، ما 73 مرد بودیم، و دو زن از زنان ما نیز همراهما بودند: ام عماره نسیبه بنت کعب و ام منیع اسماء بنت عمرو . گفت که: پس رسول خدا (ص) به سخن پرداخت قرآن خواند و ما را به سوی خدا دعوت کرد و به اسلام آوردن تشویقفرمود و سپس گفت از شما دست فرمانبریمی گیرم که در برابر هر گزندی که فرزندان و زنانتان را در برابر آن پاسداری می کنید از من پشتیبانی کنید. براء بن معرور دست او را بگرفت و سپس گفت آری سوگند به آن کس که تو رابه راستی برانگیخت از هر گزندی که همسران خود را در برابر آن پاسداری می کنیم تو را نیز پشتیبانی می کنیم . اینک ای رسول خدا دست فرمانبری از ما گیر که ما بخدا مردان جنگ و زره هستیم و این پیشه را بزرگمردانه از بزرگمردان پیشین به ارث برده ایم رسول خدا (ص) گفت دوازده تن مهتر از میان خویش به سوی من بیرون فرستید تا برای گروه خویش در آنچه پذیرفته اند (نماینده) باشند پس ایشان 12 مهتر از میان خویشبیرون فرستادند نه تن از خزرجیان و سه تن از اوسیان بدین شرح:
1- ابو امامه اسعد بن زراره خزرجی
2- سعد بن ربیع بن عمرو خزرجی
3- عبد الله بن رواحه بن امرو القیس خزرجی
4- رافع بن مالک بن عجلان خزرجی
5- براء بن معرور بن صخر خزرجی
6- عبد الله بن عمرو بن حرام خزرجی
7- عباده بن صامت بن قیس خزرجی
8- سعد بن عباده بن دلیم خزرجی
9- مندر بن عمرو بن خنیس خزرجی
10- اسید بن حضیربن سماک اوسی
11- سعد بن خیثمه بن حرث اوسی
12- رفاعه بن عبد المنذر بن زنبر اوسی که گاهی بجای او ابوالهیثم بنتهیان را یاد کرده اند .
پس رسول خدا(ص) به مهتران گفت شما همانگونه ضامن آنچه قومتان پذیرفته اند هستید که حواریان برای عیسی بن مریم ضامن شدند من نیز قوم خودم ضامن هستم – یعنی بر مسلمانان – ایشان گفتند آری . عباس بن عباده بن نضله انصاری گفت ای گروه خزرج آیا می دانید برای چه برنامه ای دست فرمانبری به این مرد داده اید؟ گفتند آری. گفت شما با او بیعت کرده اید که (برای پیشبرد دینش) با هر مردمی (که مخالف او بودند)از سیاه و سرخ پوست – بجنگید . اگر چنان می بینید که چون در راه او بلایی بر سر دارایی تان آمد و آنرا کاهش داد و بزرگانتان کشته شدند آنگاه بر خلاف میل او وی را به آشتی وا می دارید از هم اکنون بگوییدزیرا بخدا اگر چنین کنید رسوایی دنیاو آخرت گریبانگیر شما است، و اگر چنانمی بینید که همانگونه که او را دعوت کرده اید برای کاهش دادن در دارایی ها و قربانی دادن بزرگان خود با او روبرو شده اید بخداکه این برنامه، نیکویی دنیا و آخرت را در بر دارد. گفتند ای رسول خدا اگر ما بلای کاهش دارایی ها و کشته شدن بزرگان خویش راآسان گیریم در برابر آن چه خواهیم یافت؟ گفت بهشت . گفتند دستت را دراز کن پس دست بگشود و همه دست فرمانبری به او دادند . عباس بن عباده به او گفت سوگند بخدای که تو را به راستی برانگیخت اگر خواهی فردابا شمشیرهامان بر سر آنان که در منی گردآمده اند خواهیم تاخت. گفت که: رسول خدا (ص) گفت دستور چنین کاری را ندارم ولی اکنون برگردید به سراغ بارهاتان . پس ایشان به خوابگاه هاشان برگشتند و چون به مدینه رسیدنداسلام را در آنجا آشکار ساختند. البته در میان قوم ایشان کسانی از پیران و بزرگان بودند که بر همان دین بت پرستی خود مانده بودند اما کسانی که دوم بار در عقبه با پیامبر بیعت کردند 73 مرد بودند و 2 زن، بدین شرح:
1- اسید بن حضیر
2- ابوالهیثم بن تیهان (ای
3-سلمه بن سلامه اشهلی
4- ظهیر بن رافع خزرجی
5- ابو برده بن نیار بن عمرو
6- نهیر بن هیثم حارثی
7- سعد بن خیثمه
8- رفاعه بن عبد المنذر (این دو نیز ازمهتران بودند)
9- عبد الله بن جبیر بن نعمان
10- معن بن عدی بن جلد
11- عویم بن ساعده اوسی
12- ابو ایوب خالد انصاری
13- معاذ بن حارث انصاری
14- اسعد بن زراره (از مهتران است)
15- سهیل بن عتیک نجاری
16- اوس بن ثابت خزرجی
17- ابو طلحه زید بن سهل
18- قیس بن ابیصعصعه نجاری
19- عمرو بن غزیه خزرجی
20- سعد بن ربیع (از مهتران)
21- مخارجه بن زید خزرجی
22- عبد الله بن رواحه (از مهتران)
23- بشیر بن سعد خزرجی
24- خلاد بن سوید خزرجی
25- عقبه بن عمرو خزرجی
26- زیاد بن لبید خزرجی
27- فروه بن عمرو خزرجی
28- خالد بن قیسخزرجی
29- رافع بن مالک (از مهتران)
30- ذکوان بن عبد قیس خزرجی
31- عباده بن قیس خزرجی
32- حارث بن قیسخزرجی
33- براء بن معرور (از مهتران)
34- بشر بن براء خزرجی
35- سنان بن صیفی خزرجی
36- طفیل بن نعمان خزرجی
37- معقل بن منذر خزرجی
38- یزید بن منذر خزرجی
39- مسعود بن یزید خزرجی
40- ضحاک بن حارثه خزرجی
41- یزید بن خزام خزرجی
42- جبار بن صخر خزرجی
43- طفیل بن مالک خزرجی
44- کعب بن مالک خزرجی
45- سلیم بن عمرو خزرجی
46- قطبه بن عامر خزرجی
47- یزید بن عامر خزرجی
48- کعب بن عمرو خزرجی
49- صیفی بنسواد خزرجی
50- ثعلبه بن غنمه سلمی
51- عمرو بن غنمه سلمی
52- عبد الله بن انیس سلمی
53- خالد بن عمر و سلمی
54- عبد الله بن عمر (از مهتران)
55- جابر بن عبد الله سلمی
56- ثابت بن ثعلبه سلمی
57- عمیر بن حارث سلمی
58- خدیج بن سلامه بن فرافر
59- معاذ بن جبل خزرجی
60- اوس بن عباد خزرجی
61- عباده بن صامت (از مهتران)
62- عنم بن عوف خزرجی
63- عباس بن عباده خزرجی
64-ابو عبد الرحمن بن خزرجی
65- عمرو بن حرث خزرجی
66- رفاعه بن عمرو خزرجی
67- عقبه بن وهب جشمی
68- سعد بن عباده (از مهتران)
69- منذر بن عمرو (از مهتران)
70- عوف بن حارث انصاری
71- معوذ بن حارث انصاری
72- عماره بن حزم انصاری
73- عبد الله بن زید مناه خزرجی
گزارش هجرت
چون قریش در برابر خدای عز و جل راه سرکشی در پیش گرفتند و آن نیکویی را که بر ایشان خواسته بود نپذیرفتند و پیامبر او (ص) را دروغگو شمردند و پرستندگان اواز یکتاپرستان و تصدیق کنندگان پیامبرش و چنگ زنندگان به کیش وی را شکنجه دادند و آواره کردند، آنگاه بودکه خدای عز و جل به رسولش (ص) اذن داد تا به پیکار برخیزد. پس این آیه نازل شد: کسانی که چون ستم دیده اندنبرد می کنند اجازه دارند و سپس نیز این آیه: با ایشان پیکار کنید تا آشوبی در میان نبوده و دین برای خداوند باشد . چون خدای تعالی او (ص) را اجازه جنگ داد و این گروه از انصار هم او را پیروی کردند که در راه اسلام و یاری او و پیروانش با اوباشند و کسانی از مسمانان نیز به پناه ایشان شتافتند، رسول خدا (ص) یارانش را بفرمود تا آن کسان از قوم خودش و همراهانشان که از مسلمانان مکه بودند و سپس در جرگه مهاجران درآمدند همه بمدینه روند و بدانجا کوچ کنند و به برادرانشان از انصار بپیوندند. و گفت: خدای عز و جل برای شما برادرانی نهاد و هم خانه ای قرارداد که در آنجا ایمن باشید پس ایشان دسته دسته بیرون شدند و رسول خدا (ص) در مکه چشم به راه ماند تا پروردگارش به او نیز اجازه خروج از مکه بدهد تا به مدینه کوچ کند . جحش زادگان کوچیدند و در خانه هاشان بستهشد و با این کوچ کردن ها چیزی نماند که در سراها روی به ویرانی رود، هیچکس در آنها نماند و از ساکنان تهی گردید، بنی غنم بن دودان هم از مسلمانان بودند که همه ایشان از زنان و مردان به مدینه کوچیدندو مهاجران همچنان یکی از پی دیگری میرفتند و از آن میان:
1- ابو سلمه بن عبد الاسد
2- عامر بن ربیعه کعبی
3- عبد الله بن جحش
4- ابو احمد عبد بن جحش
5- عکاشه بن محصن
6- شجاع بن وهب
7- عقبه بن وهب
8- عربد بن حمیر
9- منقذ بن نباته
10- سعید بن رقیش
11- محرز بن نضله
12- یزید بن رقیش
13- قیس بن خابر
14- عمرو بن محصن
15- مالک بن عمرو
16- صفوان بن عمرو
17- ثقف بن عمرو
18- ربیعه بن اکثم
19- زبیر بن عبیده
20 – تمام بن عبیده
21- سخبره بن عبیده
22- محمد بن عبد الله بن جحش
23- عمر بن خطاب
24- عیاش بن ابی ربیعه
25- زید بن خطاب
26- عمرو بن سراقه
27- عبد الله بن سراقه
28- خنیس بن حذافه
29- ایاس بن بکیر
30- عاقل بن بکیر
31- عامر بن بکیر
32- خالد بن بکیر
33- طلحه بن عبید الله
34- حمزه بن عبد المطلب
35- صهیب بن سنان
36- زید بن حارثه
37- کنار بنحصین
38- عبیده بن حارث
39- طفیل بن حارث
40- حصین بن حرث
41- مسطح بن اثاثه
42- سویبط به سعد
43- طلیب بن عمیر
44- خباب برده عتبه
45- عبد الرحمن بن عوف
46- زبیر بن عوام
47- ابو سبره بن ابی رهم
48- مصعب بن عمیر
49- ابو حذیفه بن عتبه
50- سالم برده بوحذیفه
51- عتبه بن غزوان
52- عثمان بن عفان
53- انسه غلام رسول خدا
54- ابو کبشه غلام رسول خدا
رسول خدا (ص) پس از هجرت اصحابش خود در مکه درنگ کرده چشم براه بود تا دستوری برای کوچیدن خودش برسد و هیچکس از مهاجران در مکه با او نماندمگر کسانی که گرفتار بودند یا توشه راه نداشتند . البته علی بن ابیطالب و بوبکر بن ابی قحافه (ض) نیز مانده بودند تا روزی فرا رسید که خدابه رسول خود (ص) اجازه داد از میانقوم خود از مکه کوچ کند و بیرون شود، آنگاه که او (ص) خود بیرون شد هیچکس از بیرون شدن او آگاهی نیافت مگر علی بن ابیطالب و بوبکر صدیق و خانواده بوبکر . اما علی را رسول خدا(ص) از بیرون شدن خویش خبر داد و او را بفرمود که پس از او در مکه بماند تا امانت هایی را که از مردم نزد رسول خدا (ص) بود به ایشان برگرداند زیرا چون مردم مکه از راستیو درستکاری رسول خدا (ص) اطمینان داشتند این بود هر کس چیزی گرانبها داشت که از تلف شدن آن می ترسید آن را به امانت بنزد او (ص) نهاده بود. چون رسول خدا (ص) آماده خروج شد بابوبکر بدر آمد و روانه غار ثور گردید که در کوهی در جنوب مکه قرار داشت پس وارد آنجا شدند و رسول خدا (ص) با دوست خود سه روز در آنجا درنگ کرد .
سپس راهنمای آن دو – عبد الله بن ارقط – ایشان را به راه انداخته راه بخش های پایین مکه را در پیش گرفت و سپس آندو را به کرانه پایین عسفان برد و آنگاه به نواحی پایین امج و سپس آن دو را گذر داده پس از گذر دادن ایشان از قدید خود پیشاپیش آن دو به راه افتاد و ایشان را به راه خرار و سپس به راه پشته مره و آنگاه به راه لقف کشانید و آنگاه آندو را به درون وحش زار مجاج کشانید و سپس آندو را در سراشیبی مجاج به راه انداخت و سپس آندو را بهدل مرجح ذو العضوین – الغضوین – کشانید و آنگاه به گودهای ذو کشر و سپس آندو را کشاند به جدا جد و آنگاهبه اجرد و آنگاه آندو را در راه ذو سلم انداخت که از گودهای اعدا و وحش زار تعهن بود و پس از گذر از عبابید آندو را از فاجه گذر داد و آنگاهدر عرج فرود آورد. پس رسول خدا (ص) مردی از اسلمیان را که به او وس بن حجر می گفتند بر شتری از آن وی که آنرا ابن الرداء می گفتند سوار کرد و به مدینه فرستاد و مسعود بن هنیده راکه غلام او بود نیز با وی گسیل داشت. سپس راهنما آندو را از عرج بیرون برده از دست راست رکوبه راه پشته غایر را پیش گرفت تا آندو رادر گودهای ریم فرود آورد و سپس آندو را به سوی قباء پیش انداخت و این هنگام که روز بالا آمده و نزدیک به نیمه رسیده بود آن دو را بر بنی عمروبن عوف فرود آورد .
چون نزدیک قباء رسیدند مردی از چادرنشینان را به سویابو امامه و یاران او از انصار فرستادند. پس مسلمانان با شوری تمام روی به سلاح آورده و تعداد 500 تن ازانصار به پیشواز او شتافتند و او را دیدند که با بوبکر در زیر درخت خرمایی سایه گرفته سپس به آندو گفتند: با دل آسوه سوار شوید که ما فرمانبرداریم. پس آنان را به سمت راستبرگرداند تا در قباء در خانه بنی عمرو بن عوف فرود آمدند. پس رسول خدا (ص) روز دوشنبه تا پنجشنبه را در قباء در میان بنی عمرو بن عوف گذراندو مسجد خود را بنیاد نهاد و چنانچه در سنن ابو داود – ج 1 / ص 74 – آمدهگاهی گفته می شود که چهارده شب در قباء درنگ کرد و موسی بن عقبه 22 شب گفته و بخاری گوید ده و اندی شب . سراهای اوس و خزرج در قباء بود . سپسخداوند او را در روز جمعه از میان ایشان بدر آورد و رسول خدا (ص) جمعه را در میان بنی سالم بن عوف بودو در مسجدی که در دل آن وادی – وادی را نوناء – بود نماز گزارد و آن نخستین نماز جمعه ای بود که در مدینهخواند . عبد الرحمن بن عویم گفت: مردانی از قبیله من که از یاران رسولخدا (ص) بودند مرا حکایت کردند و گفتند چون شنیدیم رسول خدا (ص) از مکه بدر شده با دانستن خبر، چشم به راه آمدنش بودیم و چون نماز بامداد می گزاردیم به سینه سنگلاخ خویش شتافته چشم به راه رسولخدا (ص) می ماندیم و بخدا سوگند از جا تکان نمی خوردیم تا آفتاب بر همه سایه ای که در پناه آن بودیم چیره شود و چون دیگر سایه ای نمی یافتیم به سرای هایخویش بر می گشتیم زیرا هوای آن روزهاگرم بود .
چون رسول خدا (ص) پای به مدینه نهاد و نماز جمعه بگزارد عتبان بن مالک و عباس بن عباده بن نضله در میان مردانی از بنیسالم بن عوف به نزد او شدند و گفتند ای رسول خدا نزد ما بمان که ترا شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار در نزد ما هست. گفت راه آن را – شترش را می گوید – باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و رو یا روی خانه بیاضیان رسید و زیاد بن لبید و فروه بن عمرو با مردانی ازبیاضیان به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که ترا شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار نزد ما هست گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و گذارش به خانه ساعدیان افتاد و سعد بن عباده و منذربن عمرو در میان مردانی از ساعدیان به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که تو را شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعیبسیار نزد ما هست گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و رو یا روی خانه حرثیان خزرجی رسید و سعدبن ربیع و خارجه بن زید و عبد الله بن رواحه در میان مردانی از حرثیان خزرجی به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار برایت داریم گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و به سرای بنی عدی بن نجار رسید و سلیط بن قیس و ابو سلیط اسیره بن ابی خارجه در میان مردانی از بنی عدی به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد دایی ها و بستگان مادری ات بیا که شماره پیروانکافی و نیروی دفاعی بسیار و پشتوانه فراوان برایت دارند. گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و به سرای بنی مالک بن نجار رسید و همینجایی خوابید که امروز درب مسجد او (ص) است و آن روز جایی بود برایخشک کردن خرما که به دو کودک یتیم ازنجاریان بنام سهل و سهیل پسران عمرو تعلق داشت و چون شتر فرو خوابید، رسول خدا بر روی آن همچنان ماند و فرود نیامد تا دوباره شتر برجست و راهی نه چندان دراز بپیمود رسول خدا (ص) همچنان افسار او را رها کرده بود و جلوی او را نمی گرفت تا شتر به پشت سرش رو گرداند و برگشتبه همانجایی که نخستین بار فرو خوابیده بود پس در همانجا دوباره فروخوابید و در جای خود آرام گرفت ، و بر زمین ماند و جران خود را بنهاد و این هنگام رسول خدا (ص) از آن بزیرآمد پس ابو ایوب انصاری – خالد ابنزید – بارهای او را برگرفت و در خانه خود نهاد و رسول خدا (ص) نیز بر او وارد شد و پرسید این زمینی که برای خشک کردن خرما به کار می رود ازکیست؟ معاذ بن عفراء گفت ای رسول خدا از سهل و سهیل دو پسر عمر است که دو یتیمند و من سرپرستشانم من آن دو را راضی می کنم که آن را بدهند تا مسجدیاختیار کنی . بنگرید به سیره ابن هشام 114 – 31 / 2، تاریخ طبری 249 – 233 / 2، طبقات ابن سعد 224- 201 / 1 عیون الاثر 159 و 152 / 1 کامل از ابن اثیر 44 – 38 / 2 تاریخابن کثیر 205 – 138 / 3، تاریخ ابو الفدا، ج 121 – 124 و 1، الامتاع از مقریزی ص 47 – 30، سیره حلبی 11 61 – 3/ 2
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 346 الی 362)