Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_so9fonaa30sbke0946ds9lo2n4, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه، ابوبکر پیرمردی سرشناس بود و پیامبر(ص) بچه ای ناشناس – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ شهریور ۱۴۰۳

هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه، ابوبکر پیرمردی سرشناس بود و پیامبر(ص) بچه ای ناشناس

متن فارسی

از انس‌بن مالک آورده اند که گفت پیامبر (ص) که روی به مدینه نهاد، آن هنگام بوبکر پیرمردی سرشناس بود و پیامبر (ص) جوانی ناشناس، مردم به بوبکر برمی خوردند و می گفتند ابوبکر این که جلوتر از تو است کیست و او می گفت ” راه را به من نشان می دهد ” تا به این وسیله دیگران را به پندار اندازد که او بلد و راهنمای جاده است ولی غرض خودش تنها آن بود که پیامبر راه خیر را به او می نماید . و در عبارت دیگر: ابوبکر پشت سر پیامبر (ص) بر مرکب نشسته بود و آن راه را بهتر از او می شناخت مردم که وی را می دیدند و می شناختندش و می پرسیدندابوبکر این بچه که جلوتر از تو است کیست؟ و به گزارش احمد می گفتند ابوبکر این بچه که جلوتر از تو است چیست؟ و وی می گفت این، راه را بمن‌نشان می دهد و در عبارتی: می گفتند ابوبکر این کیست که به این گونه او را بزرگ می داری؟ او می گفت این، راه را بمن نشان می دهد چون آن را بهتر از من می شناسد .  و در گزارشی دیگر: رسول خدا (ص) پشت سر بوبکر سوار شترش شد و در تمهید از ابن عبد البر آمده که چون شتر بوبکر را آوردند بوبکر از رسول خدا (ص)درخواست کرد سوار شود تا او هم در ترک او بنشیند. رسول خدا (ص) گفت نه‌ تو سوار شو تا من در ترک تو سوار شوم‌، زیرا هر کس سزاوارتر است که جلوی چارپایش سوار شود. و پس از آن چون بوبکر را می گفتند این کیست پشت سرت؟ می گفت این، راه را بمن نشان می دهد .  و در عبارتی دیگر: چون او (ص) روی به مدینه آورد مسلمانان با او برخوردند و بوبکر برای مردم برخاست وپیامبر خاموش بنشست و آن هنگام بوبکرپیرمرد بود و پیامبر جوان. پس کسانی از انصار که رسول خدا (ص) را ندیده‌ بودند آغاز به آمدن کرده به نزد بوبکر می شدند و او ایشان را به پیامبر (ص) معرفی می کرد و این بودتا آفتاب بر رسول خدا (ص) افتاد و بوبکر روی آورده از بالاپوش خویش سایه بانی برای او ساخت و این هنگام مردم او را شناختند . صحیح بخاری بخش‌هجرت پیامبر 53 / 6 سیره ابن هشام 109 / 2 طبقات ابن سعد 222 / 1مسند احمد 287 / 3 معارف ابن قتیبه ص 75 الریاض النضره 80 و 79 و 78 / 1 المواهب اللدینه 86 / 1 سیره حلبی 61، 46 / 2
امینی گوید: روزگار چه بسیار از جایگاه بلند پیامبر اسلام کاسته تا بگویند: او جوانی ناشناس بوده که گویا او بچه ای ناشناس بوده که پیرمردی که آواز او همچون آوازه اش همه جا میان مردم پراکنده شده بود او را بلد راه خود گرفته، گاهی بر ترک خود بنشاند و گاهی ‌وی را جلو اندازد و هر گاه پرسشی از او در این باره کنند بگوید: این، راه را بمن نشان می دهد چون بهتر از من آن را می شناسد. گویا پیامبر اسلام(ص) همان کس نبوده که همیشه خویشتن‌را – همراه با دعوت خود – به قبیله ها عرضه می کرد تا چه آنان که به او ایمان آوردند و چه دیگران همه او را شناختند، بویژه انصار از مردم مدینه که – مردان اوس و خزرج از آنان بودند- و یکبار در عقبه اولی با او بیعت کردند و بار دوم نیز 73 مرد و دو زن از ایشان در عقبه دست بیعت به او دادند . و نیز گویا او (ص) همان کسی نبود که خود یارانش را فرمود تا پیش از وی به مدینه کوچ کنند و با آن کوچیدن ها در خانه هایی بسته شد و سرای مردمانی چند از ساکنان تهی گردید و اهل آن از مرد و زن روی به راه آوردند و آنگاه پیشاپیش مهاجران نزدیک به 60 مرد بود، تا در مکه معظمه کسی از مسلمانان با او (ص) نماند مگر امیرمومنان و بوبکر . و نیز گویا مدینه شهر بنی النجار نبود که همه دایی ها و بستگان مادری پیامبر اکرم به شمار می آمدند .
و نیز گویا او (ص) خود نبود که مدینه ‌را مرکز کشور و پایتخت فرمانروایی و لشکرگاه جنبش خود برگزیده و هم مردانش را در آن بپراکند و هم خاصان خود را چه از مردم خود آنجا و چه از مهاجران که در هر لحظه انتظار مقدم شریفش را داشتند و چون دیدندش که می آید خرد و کلانشان به پیشواز او شتافتند که در میان آنان بیعت کنندگان آن دوبار بودند و پیشاپیش آنان نیز مهاجران بودند که همه او رامثل فرزندان خویش می شناختند. و او (ص) چندین شبانه روز در قباء نزد بنی‌عمرو بن عوف درنگ کرد تا مسجد شریف خود را در آنجا بنیاد نهاد و همانجا هر کس در قباء بود از جمله کسانی از مردان اوس و خزرج هم که پیشتر او را نمی شناختند همه او را شناختند و هر که از مدینه آمده بود نیز به او پیوست و همگان با او آشنا شدند و خود نماز جمعه را در قباء و در میان بیابان – بیابان رانونا – بگزارد و تمامی مسلمانانی که آنجا بودند در پشت سرش به نماز ایستادند . و کاملا امری طبیعی است که مردم چون چشمشان به او (ص) افتد هر که او رامی شناسد بدیگران نشان بدهد و هر که نمی شناسد با پرسش خود در پی شناختنش‌باشد و بیعت کنندگان پیش بیفتند تا با وی آشنایی دهند و خود را به پیشگاه او نزدیک تر نمایند. در این هنگام و در میان انبوه این جمعیت دیگر نادانی نمی ماند تا هنگام کوچیدن حضرت از سرزمین بنی عمرو بپرسد ابوبکر این بچه که جلوتر از تواست کیست؟
گویا بزرگواری که می آمده‌ مردی معمولی بوده که آوازه او به همه‌گوشه و کنارها نرسیده و هیچکس از آن گروه انبوه وی را ندیده و آن همه انبوهی جمعیت بخاطر او نبوده و همه سر و پای برهنه مصرانه به دیدار وی نشتافته و پردگیان برای دیدار او به بلندی ها بر نیامده و بچه ها و کودکان با این سرودها به او خوش آمد نگفته بودند: ” ماه دو هفته به ما روی نمود از پشته های بدرودگاه  سپاسگزاری بر ما بایسته است و تا کی؟ تا آنگاه که دعا کننده‌ای خدا را می خواند .  ای آنکه در میان ما برانگیخته شده ای با فرمانی آمده ای که به کار بسته خواهد شد ”  و گویا اودر لباسی ناشناس و بی هیچ مقدمه به شهری پا نهاده که هیچکس او را در آنجا نمی شناسد و ناچار تنها باید باسوال از بوبکر هویت او روشن شود .  وانگهی این لا پوشانی که بوبکر در پاسخ خود روا داشته و گفته: او راه را به من می نماید چه انگیزه‌ای داشته که بگوییم او در دل خود مقصودش این بوده که راه خوشبختی را به من می نماید ولی می خواسته دیگران‌گمان برند که بلد راه است و جاده را نشان می دهد . مگر در آنجا ترس و بیمی در کار بوده که نیاز به این دو پهلو حرف زدن باشد؟ رسول خدا (ص) که پای به آن سرزمین ننهاده بود مگر با پشتوانه کافی و شماره پیروان فراوان و با نیروی دفاعی ارجمندی و آن هم در حالیکه انصار با او بیعت کرده بودند که در راه وی جان ببازند، آیا بوبکر در اینجا هم که در باروی بلند دین و در پناه زره استوار آن بود از قریش می ترسید؟ یا علتی دیگر داشت؟ این را باید از کارآگاهان پرسید و شگفت و هزاران شگفت از مردی که به گفته خودشان در مرکز اسلام و میان دلیران مهاجر و انصار به این گونه در هراس بوده و دست به عصا راه می رفته آنگاه آمده اند و بی هیچ زنجیره پیوسته ای از مجاهد روایت کرده و بر ابن مسعود بسته اند که گفته: نخستین کسی که با شمشیر خود اسلام را آشکار کرد رسول خدا بود و ابوبکر الخ
و تازه موقعیت چنان اقتضا داشت که از هر کس در آن روز به مدینه آید درباره رسول خدا (ص) پرس و جو کنند و این که کی به آنجا می رسد نه درباره این که این بچه جلو روی بوبکر کیست .  و شگفت آنکه پندار این گزارشگر در ناشناس گرفتن مردم رسول خدا را همچنان میان پیشواز کنندگانی از او دنباله یافته که دل های همگان سخت پر می زده است برای شناخت او و تبرک جستن بدیدارش تا بوبکر بالاپوش خود را سایبان او گردانید و آنگاه مردم او را شناختند .  کی پیرمردی بوبکر با جوانی پیامبر مقارن بوده؟ او (ص) که – چنانچه انشاء الله بیاید – دو سال و چند ماه‌هم از وی سالخورده تر بوده . ابن قتیبه حکم بظاهرهمان احادیث یاد شده کرده و در ص 75 از المعارف می نویسد این حدیث نشان می دهد که بوبکر از رسول خدا (ص) خیلی سالمندتر بوده و آنچه نزد گزارشگران شهرت دارد نیز همین است که حکایت کردیم پایان و پیش از آن نیز حکایت کرده که رسول خدا (ص) از بوبکر سالمند تر بوده .  آری متاخران از شارحان بخاری نقطه ضعف را در آن احادیث دریافته و این سخن را که ” بوبکر پیرمرد و پیامبر جوان بوده ” به این گونه تاویل کرده اند ” که نشانه های پیری در ریش بوبکر نمایان بوده ولی چون موی چهره پیامبر سپید نشده بود جوان می نمود ” ولی هر کس با شیوه های سخنگویی آشنا باشد می داند که این گونه تفسیرها صرفا تکلفات نارواست است و آنچه باید از حدیث دریافت همانست که ابن قتیبه دریافته: بوبکر پیرمرد بوده و پیامبر خدا جوان، همین و بس وگرنه چه معنی دارد که پرسیده باشند این بچه پیش رویت کیست و این بچه پیش رویت چیست؟ و معلوم است که عنوان بچه را بر کسی نمی نهند که بیش از پنجاه سال عمر دارد هر چند هم موی چهره اش سیاه مانده باشد .  و تازه اگر آن تاویل را صحیح بشماریم چگونه تاویل کنندگان، یک بام و دو هوایی را که میان آن باخبر صحیحی از ابن عباس می بینیم درست می نمایند که او گفت: بوبکر گفت ای رسول خدا پیر شدی‌، فرمود دو سوره هود و واقعه مرا پیر کرد و نظیر آن را نیز حافظان از زبان‌ابن مسعود گزارش کرده اند و در گزارش‌ابی جحیفه آمده است که گفتند ای رسول‌خدا می بینیم پیر شده ای گفت سوره هود و همانندانش مرا پیر کرد .  این گزارش صحیح نشان می دهد که او (ص) بگونه ای غیر عادی بمرحله پیری رسیده‌و چگونگی های آن در وی آشکار شده و خیلی سریع پای در این گام اززندگی نهاده تا آنجا که دیگران علت آن را باز می پرسیدند تا بدانند چه چیزی در این واقعه اثر داشته؟ پس این را با آن تاویل خنک چگونه جمع کنیم؟  و چه بسا برای حل این دشواری (سرشناس و ناشناس) بگویند بوبکر بازرگانی بوده که از رفت و آمدهایش بمدینه در راه سفر شام مردم او را شناخته بودند ولی اگر هم گردن نهادیم‌و پذیرفتیم که او بازرگان بوده و اگرهم گردن نهادیم و پذیرفتیم که بشام رفته – که این دو فرض را هم جز به دشواری نتوان پذیرفت – تازه می توانیم در برابر آن بگوییم بسیار خوب رسول خدا (ص) هم که برای بازرگانی راه شام می سپرده از طریق مدینه سفر می کرده پس اگر تنها بازرگان بوده کسی مستلزم آن باشد که مردم بازرگان را بشناسند پس این ویژگی در پیامبر بزرگ مشخص تر بوده، زیرابزرگواری حاصل‌برای او و ناموری اش به درستکاری و بزرگی اش در دلها و آراستگی‌اش به برتری ها و آشکار بودن پاکدامنی و عصمت او میان مردم از نخستین روز و ارجمندی والای او از نظر نژاد، همه این ها او را چشمگیرتر می نمود تا همه دیده ها بسوی او دوخته شود بر خلاف بازرگان دیگری که هیچیک از این ویژگی ها را نداشته است .
و تازه اگریک تاجر گام در شهری نهد کسانی که اورا می شناسند گروهی انگشت شمارند از همکاران خودش یا کسانی که با او داد و ستد دارند و این گونه شناسایی ویژه‌اندکی از مردم بیش نیست، پس چه ارتباطی دارد که مثل طرفداران و مفسران آن حدیث ها گمان بریم توده مردم او را می شناخته اند . این مفسران مگر خبر ندارند که روزی پیامبر خدا (ص) به سفر مدینه رفت که بوبکر پستان مادر در دهان گرفته شیر می خورد؟ زیرا او (ص) چون عمرش به شش سال رسید ام‌ایمن او را برای دیدار دایی ها و بستگان مادری وی – بنی عدی بن النجار – بمدینه بردتا ایشان او را ببینند . در خانه نابغه که مردی از بنی عدی بن النجار بود او را منزل داد و یکماه در آنجا مقیمش ساخت و از جمله حوادث این سفر: ام‌ایمن گفت: نیمروز یکی از روزهاکه در مدینه بودم دو مرد از یهودان بنزد من شدند و گفتند احمد را برای ما بیرون فرست. چون او را فرستادم بوی نگریستند و مدت زمانی اورا وارسی نمودند و سپس یکی شان بدیگری گفت این پیامبر این مردم است و این هم سرای مهاجرت او است و بزودی‌در این شهر با کشتار و برده گیری، کاری سهمناک روی خواهد داد . ام‌ایمن‌گفت همه این ها را از سخنان آن دو دردل نگاهداشتم . آیا پس از همه این هاو پس از آن همه زمینه چینی هایی که از پیش برای پیامبری او شده و میان مشرق و مغرب را پر کرده بود و پس از آن آوازه بلندی که همه گوشه و کنارهارا تکان داد و پس از گذشتن 50 سال ازعمر مبارک رسول‌خدا (ص) باز هم او جوانی ناشناس است و بوبکر پیری سرشناس؟ که از وی بپرسند این بچه جلو رویت کیست؟ برای آن که این جمله ‌روشن شود سزاوار آن است که چگونگی هجرت او (ص) را بیاوریم تا بینایی خوانندگان فزونی گرفته و نیک بنگرند که گزافگویی در فضیلت تراشی چون با کوری و کری همراه گردید چه دروغ های جهالت باری پدید می آرد که در دل صحاح و مسندهای آنچنانی جا می گیرد پس گوییم:

نقش انصار در دو بیعت

رسول خدا (ص) در مواقعی که طوایف به زیارت کعبه می آمدند خویش را همراه با دعوت به سوی خدا بر آنان عرضه می کرد و آنان را گزارش می داد که او پیامبری برانگیخته است . چنانچه خود را هم بر کندیان عرضه داشت و هم بر بنی عبد الله که تیره ای از کلبیان بودند و هم بر بنی حنیفه و هم بر بنی عامر بن صعصعه و هم بر گروهی از بنی عبد الاشهل . تا چون خدای عز و جل خواست دین خود را آشکار ساخته و پیامبر (ص) خویش ارجمند سازد و وعده خود را به او وفاکند او (ص) در موقعی که گروهی از انصار را در آن دیده بود بیرون شد و چنانچه در هر موقعیت مناسبی برنامه‌اش بود خود را بر طوایف تازیان عرضه کرد و در هنگامی که نزدیک عقبه بود گروهی از خزرج را دیدکه خدا درباره ایشان خیر خواسته بود و از جمله آنان ابو امامه اسعد بن زراره نجاری بود و عوف بن حرث بن عفراء و رافع بن مالک و قطبه بن عامربن حدیده و عقبه بن عامر بن نابی و جابر بن عبد الله .  پس رسول خدا (ص) با آنان به سخن پرداخت و ایشان را به سوی خدا خواند و اسلام را بر ایشان عرضه کرده قرآن بر ایشان خواند، آنان دعوت وی را پاسخ مثبت داده و سپس از نزد او (ص) بازگشته و با ایمان و تصدیق وی روی به دیار خویش نهادند . چون به مدینه و میان قوم خویش رسیدند برای آنان حکایت رسول خدا (ص) را باز گفتند و ایشان را به اسلام خواندند تا نام این آیین درمیانشان بپراکند و هیچ خانه ای از خانه های انصار نماند مگر از رسول خدا (ص) در آن یاد می شد. چون سال آینده شد در موقع زیارت کعبه 12 مرد از انصار بیامدند و رسول خدا (ص) را در عقبه نخست دیدار کرده و به بیعت نساء با او دست فرمانبری دادند و این پیش از آن بود که جنگ بر ایشان‌واجب گردد و ایشان عبارتند از: ابو امامه اسعد بن زراره، عوف بن عفراء، معاذ بن عفراء، رافع بن مالک، ذکوان بن عبد قیس، عباده بن صامت، یزید بن ثعلبه، عباس بن عباده، عقبه بن عامر، قطبه بن عامر، ابو الهیثم بن تیهان، عدیم بن ساعده . عباده بن صامت گفت ما در شب عقبه نخست به رسول خدا (ص) دست فرمانبری‌دادیم که هیچ چیز را شریک خدا ندانیم، دزدی نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم و در دلمان که میان دست‌ها و پاهایمان‌است دروغی نیافرینیم و در هیچ کار نیکویی سر از فرمان او مپیچیم .
چون این گروه از نزد رسول خدا (ص) بازگشتند رسول خدا (ص) مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد مناف را با ایشان فرستاد و او را بفرمود تا قرآن بر ایشان بخواند و اسلام را به آنان بیاموزد و دانش دین‌به ایشان یاد داده نماز جمعه و جماعت در میانشان بر پای دارد. و این بود که‌معصب در مدینه ” قرآن آموز ” نامیده می شد، در خانه ابو امامه اسعد بن زراره نجاری فرود آمده و نماز جمعه وجماعت را در میانشان برپا می داشت و همچنان نزد او درنگ کرد و دو نفری مردم را به اسلام می خواندند تا هیچ خانه از خانه های انصار نماند که زنان و مردانی مسلمان در آنجا نباشند.  سپس مصعب بن عمیر به مکه برگشت و کسانی از مسلمانان انصاری هم با هم قبیله ای های بت پرستشان که آهنگ حج داشتند بیرون شدند تا به مکه رسیدند و برای میانه های ایام تشریق (سه روز پس از عید قربان) با رسول خدا (ص) در عقبه وعده گذاشتند . کعب گفت چون از کار حج فارغ شدیم و همان شبی رسید که با رسول خدا (ص) در آن وعده داشتیم سرور سروران ما و بزرگی از بزرگان مان عبد الله بن عمرو بن حرام – پدر جابر – هم با ما بود او را با خود بگرفتیم و به اسلام خواندیم او بپذیرفت و در عقبه با ما همراهی کرد و خود مهتر ما بود آن شب را با قوم خویش در میان بارهایمان خفتیم تا یک سوم شب گذشت و از میان بارهایمان برای وعده ای که با رسول خدا (ص) داشتیم بیرون شدیم تا در دره ای نزدی عقبه فراهم آمدیم، ما 73 مرد بودیم، و دو زن از زنان ما نیز همراه‌ما بودند: ام عماره نسیبه بنت کعب و ام منیع اسماء بنت عمرو . گفت که: پس رسول خدا (ص) به سخن پرداخت قرآن خواند و ما را به سوی خدا دعوت کرد و به اسلام آوردن تشویق‌فرمود و سپس گفت از شما دست فرمانبری‌می گیرم که در برابر هر گزندی که فرزندان و زنانتان را در برابر آن پاسداری می کنید از من پشتیبانی کنید. براء بن معرور دست او را بگرفت و سپس گفت آری سوگند به آن کس که تو رابه راستی برانگیخت از هر گزندی که همسران خود را در برابر آن پاسداری می کنیم تو را نیز پشتیبانی می کنیم . اینک ای رسول خدا دست فرمانبری از ما گیر که ما بخدا مردان جنگ و زره هستیم و این پیشه را بزرگمردانه از بزرگمردان پیشین به ارث برده ایم رسول خدا (ص) گفت دوازده تن مهتر از میان خویش به سوی من بیرون فرستید تا برای گروه خویش در آنچه پذیرفته اند (نماینده) باشند پس ایشان 12 مهتر از میان خویش‌بیرون فرستادند نه تن از خزرجیان و سه تن از اوسیان بدین شرح:
1- ابو امامه اسعد بن زراره خزرجی
2- سعد بن ربیع بن عمرو خزرجی
3- عبد الله بن رواحه بن امرو القیس خزرجی
4- رافع بن مالک بن عجلان خزرجی
5- براء بن معرور بن صخر خزرجی
6- عبد الله بن عمرو بن حرام خزرجی
7- عباده بن صامت بن قیس خزرجی
8- سعد بن عباده بن دلیم خزرجی
9- مندر بن عمرو بن خنیس خزرجی
10- اسید بن حضیربن سماک اوسی
11- سعد بن خیثمه بن حرث اوسی
12- رفاعه بن عبد المنذر بن زنبر اوسی که گاهی بجای او ابوالهیثم بن‌تهیان را یاد کرده اند .
پس رسول خدا(ص) به مهتران گفت شما همانگونه ضامن آنچه قومتان پذیرفته اند هستید که حواریان برای عیسی بن مریم ضامن شدند من نیز قوم خودم ضامن هستم – یعنی بر مسلمانان – ایشان گفتند آری . عباس بن عباده بن نضله انصاری گفت ای گروه خزرج آیا می دانید برای چه برنامه ای دست فرمانبری به این مرد داده اید؟ گفتند آری. گفت شما با او بیعت کرده اید که (برای پیشبرد دینش) با هر مردمی (که مخالف او بودند)از سیاه و سرخ پوست – بجنگید . اگر چنان می بینید که چون در راه او بلایی بر سر دارایی تان آمد و آنرا کاهش داد و بزرگانتان کشته شدند آنگاه بر خلاف میل او وی را به آشتی وا می دارید از هم اکنون بگوییدزیرا بخدا اگر چنین کنید رسوایی دنیاو آخرت گریبانگیر شما است، و اگر چنان‌می بینید که همانگونه که او را دعوت کرده اید برای کاهش دادن در دارایی ها و قربانی دادن بزرگان خود با او روبرو شده اید بخداکه این برنامه، نیکویی دنیا و آخرت را در بر دارد. گفتند ای رسول خدا اگر ما بلای کاهش دارایی ها و کشته شدن بزرگان خویش راآسان گیریم در برابر آن چه خواهیم یافت؟ گفت بهشت . گفتند دستت را دراز کن پس دست بگشود و همه دست فرمانبری به او دادند . عباس بن عباده به او گفت سوگند بخدای که تو را به راستی برانگیخت اگر خواهی فردابا شمشیرهامان بر سر آنان که در منی گردآمده اند خواهیم تاخت. گفت که: رسول خدا (ص) گفت دستور چنین کاری را ندارم ولی اکنون برگردید به سراغ بارهاتان . پس ایشان به خوابگاه هاشان برگشتند و چون به مدینه رسیدنداسلام را در آنجا آشکار ساختند. البته در میان قوم ایشان کسانی از پیران و بزرگان بودند که بر همان دین بت پرستی خود مانده بودند اما کسانی که دوم بار در عقبه با پیامبر بیعت کردند 73 مرد بودند و 2 زن، بدین شرح:
1- اسید بن حضیر
2- ابوالهیثم بن تیهان (ای
3-سلمه بن سلامه اشهلی
4- ظهیر بن رافع خزرجی
5- ابو برده بن نیار بن عمرو
6- نهیر بن هیثم حارثی
7- سعد بن خیثمه
8- رفاعه بن عبد المنذر (این دو نیز ازمهتران بودند)
9- عبد الله بن جبیر بن نعمان
10- معن بن عدی بن جلد
11- عویم بن ساعده اوسی
12- ابو ایوب خالد انصاری
13- معاذ بن حارث انصاری
14- اسعد بن زراره (از مهتران است)
15- سهیل بن عتیک نجاری
16- اوس بن ثابت خزرجی
17- ابو طلحه زید بن سهل
18- قیس بن ابی‌صعصعه نجاری
19- عمرو بن غزیه خزرجی
20- سعد بن ربیع (از مهتران)
21- مخارجه بن زید خزرجی
22- عبد الله بن رواحه (از مهتران)
23- بشیر بن سعد خزرجی
24- خلاد بن سوید خزرجی
25- عقبه بن عمرو خزرجی
26- زیاد بن لبید خزرجی
27- فروه بن عمرو خزرجی
28- خالد بن قیس‌خزرجی
29- رافع بن مالک (از مهتران)
30- ذکوان بن عبد قیس خزرجی
31- عباده بن قیس خزرجی
32- حارث بن قیس‌خزرجی
33- براء بن معرور (از مهتران)
34- بشر بن براء خزرجی
35- سنان بن صیفی خزرجی
36- طفیل بن نعمان خزرجی
37- معقل بن منذر خزرجی
38- یزید بن منذر خزرجی
39- مسعود بن یزید خزرجی
40- ضحاک بن حارثه خزرجی
41- یزید بن خزام خزرجی
42- جبار بن صخر خزرجی
43- طفیل بن مالک خزرجی
44- کعب بن مالک خزرجی
45- سلیم بن عمرو خزرجی
46- قطبه بن عامر خزرجی
47- یزید بن عامر خزرجی
48- کعب بن عمرو خزرجی
49- صیفی بن‌سواد خزرجی
50- ثعلبه بن غنمه سلمی
51- عمرو بن غنمه سلمی
52- عبد الله بن انیس سلمی
53- خالد بن عمر و سلمی
54- عبد الله بن عمر (از مهتران)
55- جابر بن عبد الله سلمی
56- ثابت بن ثعلبه سلمی
57- عمیر بن حارث سلمی
58- خدیج بن سلامه بن فرافر
59- معاذ بن جبل خزرجی
60- اوس بن عباد خزرجی
61- عباده بن صامت (از مهتران)
62- عنم بن عوف خزرجی
63- عباس بن عباده خزرجی
64-ابو عبد الرحمن بن خزرجی
65- عمرو بن حرث خزرجی
66- رفاعه بن عمرو خزرجی
67- عقبه بن وهب جشمی
68- سعد بن عباده (از مهتران)
69- منذر بن عمرو (از مهتران)
70- عوف بن حارث انصاری
71- معوذ بن حارث انصاری
72- عماره بن حزم انصاری
73- عبد الله بن زید مناه خزرجی

گزارش هجرت

چون قریش در برابر خدای عز و جل راه سرکشی در پیش گرفتند و آن نیکویی را که بر ایشان خواسته بود نپذیرفتند و پیامبر او (ص) را دروغگو شمردند و پرستندگان اواز یکتاپرستان و تصدیق کنندگان پیامبرش و چنگ زنندگان به کیش وی را شکنجه دادند و آواره کردند، آنگاه بودکه خدای عز و جل به رسولش (ص) اذن داد تا به پیکار برخیزد. پس این آیه نازل شد: کسانی که چون ستم دیده اندنبرد می کنند اجازه دارند و سپس نیز این آیه: با ایشان پیکار کنید تا آشوبی در میان نبوده و دین برای خداوند باشد . چون خدای تعالی او (ص) را اجازه جنگ داد و این گروه از انصار هم او را پیروی کردند که در راه اسلام و یاری او و پیروانش با اوباشند و کسانی از مسمانان نیز به پناه ایشان شتافتند، رسول خدا (ص) یارانش را بفرمود تا آن کسان از قوم خودش و همراهانشان که از مسلمانان مکه بودند و سپس در جرگه مهاجران درآمدند همه بمدینه روند و بدانجا کوچ کنند و به برادرانشان از انصار بپیوندند. و گفت: خدای عز و جل برای شما برادرانی نهاد و هم خانه ای قرارداد که در آنجا ایمن باشید پس ایشان دسته دسته بیرون شدند و رسول خدا (ص) در مکه چشم به راه ماند تا پروردگارش به او نیز اجازه خروج از مکه بدهد تا به مدینه کوچ کند . جحش زادگان کوچیدند و در خانه هاشان بسته‌شد و با این کوچ کردن ها چیزی نماند که در سراها روی به ویرانی رود، هیچ‌کس در آنها نماند و از ساکنان تهی گردید، بنی غنم بن دودان هم از مسلمانان بودند که همه ایشان از زنان و مردان به مدینه کوچیدندو مهاجران همچنان یکی از پی دیگری می‌رفتند و از آن میان:
1- ابو سلمه بن عبد الاسد
2- عامر بن ربیعه کعبی
3- عبد الله بن جحش
4- ابو احمد عبد بن جحش
5- عکاشه بن محصن
6- شجاع بن وهب
7- عقبه بن وهب
8- عربد بن حمیر
9- منقذ بن نباته
10- سعید بن رقیش
11- محرز بن نضله
12- یزید بن رقیش
13- قیس بن خابر
14- عمرو بن محصن
15- مالک بن عمرو
16- صفوان بن عمرو
17- ثقف بن عمرو
18- ربیعه بن اکثم
19- زبیر بن عبیده
20 – تمام بن عبیده
21- سخبره بن عبیده
22- محمد بن عبد الله بن جحش
23- عمر بن خطاب
24- عیاش بن ابی ربیعه
25- زید بن خطاب
26- عمرو بن سراقه
27- عبد الله بن سراقه
28- خنیس بن حذافه
29- ایاس بن بکیر
30- عاقل بن بکیر
31- عامر بن بکیر
32- خالد بن بکیر
33- طلحه بن عبید الله
34- حمزه بن عبد المطلب
35- صهیب بن سنان
36- زید بن حارثه
37- کنار بن‌حصین
38- عبیده بن حارث
39- طفیل بن حارث
40- حصین بن حرث
41- مسطح بن اثاثه
42- سویبط به سعد
43- طلیب بن عمیر
44- خباب برده عتبه
45- عبد الرحمن بن عوف
46- زبیر بن عوام
47- ابو سبره بن ابی رهم
48- مصعب بن عمیر
49- ابو حذیفه بن عتبه
50- سالم برده بوحذیفه
51- عتبه بن غزوان
52- عثمان بن عفان
53- انسه غلام رسول خدا
54- ابو کبشه غلام رسول خدا
رسول خدا (ص) پس از هجرت اصحابش خود در مکه درنگ کرده چشم براه بود تا دستوری برای کوچیدن خودش برسد و هیچکس از مهاجران در مکه با او نماندمگر کسانی که گرفتار بودند یا توشه راه نداشتند . البته علی بن ابیطالب و بوبکر بن ابی قحافه (ض) نیز مانده بودند تا روزی فرا رسید که خدابه رسول خود (ص) اجازه داد از میان‌قوم خود از مکه کوچ کند و بیرون شود، آنگاه که او (ص) خود بیرون شد هیچکس از بیرون شدن او آگاهی نیافت مگر علی بن ابیطالب و بوبکر صدیق و خانواده بوبکر . اما علی را رسول خدا(ص) از بیرون شدن خویش خبر داد و او را بفرمود که پس از او در مکه بماند تا امانت هایی را که از مردم نزد رسول خدا (ص) بود به ایشان برگرداند زیرا چون مردم مکه از راستی‌و درستکاری رسول خدا (ص) اطمینان داشتند این بود هر کس چیزی گرانبها داشت که از تلف شدن آن می ترسید آن را به امانت بنزد او (ص) نهاده بود. چون رسول خدا (ص) آماده خروج شد بابوبکر بدر آمد و روانه غار ثور گردید که در کوهی در جنوب مکه قرار داشت پس وارد آنجا شدند و رسول خدا (ص) با دوست خود سه روز در آنجا درنگ کرد .
سپس راهنمای آن دو – عبد الله بن ارقط – ایشان را به راه انداخته راه بخش های پایین مکه را در پیش گرفت و سپس آندو را به کرانه پایین عسفان برد و آنگاه به نواحی پایین امج و سپس آن دو را گذر داده پس از گذر دادن ایشان از قدید خود پیشاپیش آن دو به راه افتاد و ایشان را به راه خرار و سپس به راه پشته مره و آنگاه به راه لقف کشانید و آنگاه آندو را به درون وحش زار مجاج کشانید و سپس آندو را در سراشیبی مجاج به راه انداخت و سپس آندو را به‌دل مرجح ذو العضوین – الغضوین – کشانید و آنگاه به گودهای ذو کشر و سپس آندو را کشاند به جدا جد و آنگاه‌به اجرد و آنگاه آندو را در راه ذو سلم انداخت که از گودهای اعدا و وحش زار تعهن بود و پس از گذر از عبابید آندو را از فاجه گذر داد و آنگاه‌در عرج فرود آورد. پس رسول خدا (ص) مردی از اسلمیان را که به او وس بن حجر می گفتند بر شتری از آن وی که آن‌را ابن الرداء می گفتند سوار کرد و به مدینه فرستاد و مسعود بن هنیده راکه غلام او بود نیز با وی گسیل داشت. سپس راهنما آندو را از عرج بیرون برده از دست راست رکوبه راه پشته غایر را پیش گرفت تا آندو رادر گودهای ریم فرود آورد و سپس آندو را به سوی قباء پیش انداخت و این هنگام که روز بالا آمده و نزدیک به نیمه رسیده بود آن دو را بر بنی عمروبن عوف فرود آورد .
چون نزدیک قباء رسیدند مردی از چادرنشینان را به سوی‌ابو امامه و یاران او از انصار فرستادند. پس مسلمانان با شوری تمام روی به سلاح آورده و تعداد 500 تن ازانصار به پیشواز او شتافتند و او را دیدند که با بوبکر در زیر درخت خرمایی سایه گرفته سپس به آندو گفتند: با دل آسوه سوار شوید که ما فرمانبرداریم. پس آنان را به سمت راست‌برگرداند تا در قباء در خانه بنی عمرو بن عوف فرود آمدند. پس رسول خدا (ص) روز دوشنبه تا پنجشنبه را در قباء در میان بنی عمرو بن عوف گذراندو مسجد خود را بنیاد نهاد و چنانچه در سنن ابو داود – ج 1 / ص 74 – آمده‌گاهی گفته می شود که چهارده شب در قباء درنگ کرد و موسی بن عقبه 22 شب گفته و بخاری گوید ده و اندی شب . سراهای اوس و خزرج در قباء بود .  سپس‌خداوند او را در روز جمعه از میان ایشان بدر آورد و رسول خدا (ص) جمعه را در میان بنی سالم بن عوف بودو در مسجدی که در دل آن وادی – وادی را نوناء – بود نماز گزارد و آن نخستین نماز جمعه ای بود که در مدینه‌خواند . عبد الرحمن بن عویم گفت: مردانی از قبیله من که از یاران رسول‌خدا (ص) بودند مرا حکایت کردند و گفتند چون شنیدیم رسول خدا (ص) از مکه بدر شده با دانستن خبر، چشم به راه آمدنش بودیم و چون نماز بامداد می گزاردیم به سینه سنگلاخ خویش شتافته چشم به راه رسول‌خدا (ص) می ماندیم و بخدا سوگند از جا تکان نمی خوردیم تا آفتاب بر همه سایه ای که در پناه آن بودیم چیره شود و چون دیگر سایه ای نمی یافتیم به سرای های‌خویش بر می گشتیم زیرا هوای آن روزهاگرم بود .
چون رسول خدا (ص) پای به مدینه نهاد و نماز جمعه بگزارد عتبان بن مالک و عباس بن عباده بن نضله در میان مردانی از بنی‌سالم بن عوف به نزد او شدند و گفتند ای رسول خدا نزد ما بمان که ترا شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار در نزد ما هست. گفت راه آن را – شترش را می گوید – باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و رو یا روی خانه بیاضیان رسید و زیاد بن لبید و فروه بن عمرو با مردانی ازبیاضیان به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که ترا شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار نزد ما هست گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و گذارش به خانه ساعدیان افتاد و سعد بن عباده و منذربن عمرو در میان مردانی از ساعدیان به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که تو را شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی‌بسیار نزد ما هست گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و رو یا روی خانه حرثیان خزرجی رسید و سعدبن ربیع و خارجه بن زید و عبد الله بن رواحه در میان مردانی از حرثیان خزرجی به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد ما آی که شماره پیروان کافی و پشتوانه فراوان و نیروی دفاعی بسیار برایت داریم گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و به سرای بنی عدی بن نجار رسید و سلیط بن قیس و ابو سلیط اسیره بن ابی خارجه در میان مردانی از بنی عدی به او برخوردند و گفتند ای رسول خدا به نزد دایی ها و بستگان مادری ات بیا که شماره پیروان‌کافی و نیروی دفاعی بسیار و پشتوانه فراوان برایت دارند. گفت راه آن را باز گذارید که خود دستور کار را دارد. پس راه آن را باز گذاردند تا برفت و به سرای بنی مالک بن نجار رسید و همینجایی خوابید که امروز درب مسجد او (ص) است و آن روز جایی بود برای‌خشک کردن خرما که به دو کودک یتیم ازنجاریان بنام سهل و سهیل پسران عمرو تعلق داشت و چون شتر فرو خوابید، رسول خدا بر روی آن همچنان ماند و فرود نیامد تا دوباره شتر برجست و راهی نه چندان دراز بپیمود رسول خدا (ص) همچنان افسار او را رها کرده بود و جلوی او را نمی گرفت تا شتر به پشت سرش رو گرداند و برگشت‌به همانجایی که نخستین بار فرو خوابیده بود پس در همانجا دوباره فروخوابید و در جای خود آرام گرفت ، و بر زمین ماند و جران خود را بنهاد و این هنگام رسول خدا (ص) از آن بزیرآمد پس ابو ایوب انصاری – خالد ابن‌زید – بارهای او را برگرفت و در خانه خود نهاد و رسول خدا (ص) نیز بر او وارد شد و پرسید این زمینی که برای خشک کردن خرما به کار می رود ازکیست؟ معاذ بن عفراء گفت ای رسول خدا از سهل و سهیل دو پسر عمر است که دو یتیمند و من سرپرستشانم من آن دو را راضی می کنم که آن را بدهند تا مسجدی‌اختیار کنی . بنگرید به سیره ابن هشام 114 – 31 / 2، تاریخ طبری 249 – 233 / 2، طبقات ابن سعد 224- 201 / 1 عیون الاثر 159 و 152 / 1 کامل از ابن اثیر 44 – 38 / 2 تاریخ‌ابن کثیر 205 – 138 / 3، تاریخ ابو الفدا، ج 121 – 124 و 1، الامتاع از مقریزی ص 47 – 30، سیره حلبی 11 61 – 3/ 2

 

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب  ج 7 ص 346 الی  362)

 

متن عربی

10- أبو بکر شیخ یُعرف و النبیّ شابّ لا یُعرف

عن أنس بن مالک قال: أقبل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم إلی المدینة، و أبو بکر شیخ یُعرف و النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم شابّ لا یُعرف؛ فیلقی الرجل أبا بکر «3» فیقول: یا أبا بکر من هذا الذی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 347

بین یدیک؟ فیقول: یهدینی السبیل، فیحسب الحاسب أنّه یهدیه الطریق و إنّما یعنی سبیل الخیر.

و فی لفظ: إنّ أبا بکر کان ردیف النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و کان أعرف بذلک الطریق فیراه الرجل یعرفه فیقول: یا أبا بکر من هذا الغلام بین یدیک؟ و فی لفظ أحمد: کانوا یقولون: یا أبا بکر ما هذا الغلام بین یدیک؟ فیقول: هذا یهدینی السبیل. و فی لفظ: قالوا: یا أبا بکر من هذا الذی تعظّمه هذا الإعظام؟ قال: هذا یهدینی الطریق و هو أعرف به منّی.

و فی روایة: رکب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وراء أبی بکر ناقته. و فی التمهید لابن عبد البرّ: أنّه لمّا أُتی براحلة أبی بکر سأل أبو بکر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یرکب و یردفه، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: بل أنت ارکب و أردفک أنا فإنّ الرجل أحقّ بصدر دابّته، فکان إذا قیل له: من هذا وراءک؟ قال: هذا یهدینی السبیل.

و فی لفظ: لمّا قدم صلی الله علیه و آله و سلم المدینة تلقّاه المسلمون، فقام أبو بکر للناس، و جلس النبیّ صامتاً، و أبو بکر شیخ و النبیّ شابّ، فطفق من جاء من الأنصار ممّن لم یر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یجی ء «1» أبا بکر فیعرّفه بالنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم حتی أصابت الشمس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأقبل أبو بکر حتی ظلّل علیه برادئه، فعرفه الناس عند ذلک.

صحیح البخاری باب هجرة النبیّ (6/53)، سیرة ابن هشام (2/109)، طبقات ابن سعد (1/222)، مسند أحمد (3/287)، معارف ابن قتیبة (ص 75)، الریاض النضرة (1/78، 79، 80)، المواهب اللدنیّة (1/86)، السیرة الحلبیة (2/46، 61)»

.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 348

قال الأمینی: ما أنزل الدهر نبیّ الإسلام حتی قیل: إنّه شابّ لا یُعرف. کأنّه غلام نکرة اتّخذه شیخ انتشر صوته کصیته بین الناس دلیلًا فی مسیره یرتدفه تارة و یمشّیه بین یدیه أخری، و مهما سئل عنه یقول: هذا یهدینی الطریق و هو أعرف به منّی، کأنّ نبی الإسلام صلی الله علیه و آله و سلم لم یکن ذلک الذی کان یعرض نفسه علی القبائل فی کلّ موسم فعرفوه علی بَکرة أبیهم من آمن منهم و من لم یؤمن، خصوصاً الأنصار المدنیین منهم و فیهم رجال الأوس و الخزرج، و قد بایعوه عند العقبة الأولی مرة، و بایعه منهم مرّة ثانیة عند العقبة ثلاثة و سبعون رجلا و امرأتان.

و کأنّه صلی الله علیه و آله و سلم لم یکن ذلک الذی أمر أصحابه بالهجرة إلی المدینة قبله، و کان بتلک الهجرة غلّقت أبواب، و خلت دور أُناس من السکنی و هاجر أهلها رجالًا و نساءً و کان فی مقدّم المهاجرین ما یناهز ستّین رجلًا، فلم یبق فی مکة المعظّمة من أسلم معه صلی الله علیه و آله و سلم إلّا أمیر المؤمنین و أبو بکر و کأنّ المدینة لیست بدار بنی النجّار و هم خؤولة النبیّ الأقدس.

و کأنّه صلی الله علیه و آله و سلم لم یکن الذی اتّخذ المدینة قاعدة ملکه، و عاصمة حکومته، و معسکر نهضته، فبثّ فیها رجاله و خاصّته من أهلها و من المهاجرین، فکانوا یرقبون مقدمه الشریف فی کلّ حین حتی إذا وافوه مقبلًا علیهم استقبلوه بقضّهم و قضیضهم و فیهم أهل البیعتین و من تقدّمه من المهاجرین و کلّهم یعرفونه کما یعرفون أبناءهم، و أنّه صلی الله علیه و آله و سلم مکث فی قباء عند بنی عمرو بن عوف أیّاماً و لیالی حتی أسّس مسجده الشریف فیها، فعرفه کلّ من فی قباء ممّن لم یکن یعرفه قبل من رجال الأوس و الخزرج، و اتّصل به کلّ من قدمها من المدینة فعرفوه جمیعاً، و قد صلّی الجمعة فی قباء و فی بطن الوادی وادی رانونا و ائتمّ به من حضر من المسلمین عامّة.

و بقضاء من الطبیعة أنّ الناس عند التطلّع إلی رؤیته صلی الله علیه و آله و سلم کان یومی إلیه کلّ عارف، و یسأل عنه کلّ جاهل، و یتقدّم المبایعون إلی التعرّف به و التزلّف إلیه، فلا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 349

یبقی فی المجتمع جاهل به حتی یسأل أبا بکر عنه فی انتقاله من بنی عمرو بقوله: من هذا الغلام بین یدیک یا أبا بکر؟

فکأنّ القادم رجل عادی ما دوّخ صیته الأقطار، و لم یره بشر من ذلک الجمع الحافل، و لم یحتفل به ذلک الاحتفال، و لا احتفی به تلک الحفاوة، و ما صعدت ذوات الخدور علی الأجاجیر «1» و ما هزجت الصبیان و الولائد بقولهنّ:

          طلع البدر علینا             من ثنّیات الوداعِ

             وجب الشکر علینا             ما دعا للَّه داع

             أیُّها المبعوث فینا             جئت بالأمر المطاعِ

 

و کأنّه قدم فی صورة منکرة بلا أیّ تقدمة إلی بلد لا یعرفه فیه أحد حتی خصّ السؤال عنه بأبی بکر فحسب.

ثمّ ما هذه التعمیة فی جواب أبی بکر بقوله: إنّه یهدینی السبیل. یرید سبیل السعادة فیحسب الحاسب أنّه یهدیه الطریق؟ أ لخوف کانت و لم یَرِد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلّا علی العدّة و العدد و المتعة و العزّة، و قد بایعته الأنصار علی التفانی دونه؟ أو کان یخاف أبو بکر قریشاً و هو فی حصن الدین المنیع و درعه الحصینة؟ أم کانت لغیر ذلک؟ فاسأل عنه خبیراً. و العجب کلّ العجب أنّ رجلًا هذه سیرته فی التقیّة عن الناس فی عاصمة الإسلام بین فرسان المهاجرین و الأنصار کیف صحّ عنه ما جاء عن ابن مسعود و ما روی عن مجاهد مرسلًا من قولهم: إنّ أوّل من أظهر الاسلام سبعة: رسول اللَّه، و أبو بکر إلی آخره «2».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 350

علی أنّ الحالة کانت تقتضی أن یُسأل کلّ قادم إلی المدینة یوم ذاک عن شخص رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أوان نزوله بها لا عن الغلام بین أیدی أبی بکر.

و العجب أنّ الجهل برسول اللَّه فی مزعمة هذا الراوی کان مستمرّا بین مستقبلیه- و کلّهم نفوسهم نزّاعة إلی عرفانه و التبرّک برؤیته- حتی ظلّله أبو بکر بردائه فعرفه الناس عند ذلک.

و متی کان أبو بکر شیخاً و النبیّ شابّا و هو صلی الله علیه و آله و سلم أکبر منه بسنتین و عدّة أشهر کما یأتی تفصیله إن شاء اللَّه؟ و ابن قتیبة أخذ هذا الحدیث بظاهره فقال فی المعارف «1» (ص 75):

هذا الحدیث یدلّ علی أنّ أبا بکر کان أسنّ من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بمدّة طویلة، و المعروف عند أهل الأخبار ما حکیناه. انتهی. و حکی قبل هذا أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم هو أکبر سنّا من أبی بکر.

نعم؛ عرف شرّاح البخاری من المتأخّرین موضع الغمز، فأوّلوا کون أبی بکر شیخاً بظهور الشیب فی لحیته، و کون النبیّ شابّا بسواد کریمته، و العارف بأسالیب الکلام یعلم أنّه تمحّل محض، و أنّ المفهوم من تلک کما فهمه ابن قتیبة؛ کون أبی بکر شیخاً و رسول اللَّه شابّا لا غیر ذلک. و إلّا فما معنی قولهم: ما هذا الغلام بین یدیک؟ أو: من هذا الغلام بین یدیک؟ و من المعلوم أنّ الغلام لا یطلق علی من عمره خمسون سنة تقریباً مهما اسودّ عارضه.

و علی صحّة هذا التأویل أین المؤوّلون من

صحیحة ابن عبّاس، قال: قال أبو بکر: یا رسول اللَّه قد شبت. قال: «شیّبتنی هود و الواقعة» الحدیث. و روی مثله الحفّاظ عن ابن مسعود،

و فی لفظ أبی جحیفة: قالوا: یا رسول اللَّه نراک قد شبت.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 351

قال: «شیّبتنی هود و أخواتها» «1».

فهذه الصحیحة تعرب عن أنّه صلی الله علیه و آله و سلم کان قد بان فیه الشیب علی خلاف الطبیعة، و أسرع فیه حتی أصبح مسؤولًا عنه و عمّا أثّره فیه صلی الله علیه و آله و سلم، فأین منها ذلک التأویل البارد؟

و ربما یُقال فی حلّ مشکلة- یُعرف و لا یُعرف-: إنّ أبا بکر کان تاجراً عرفه الناس فی المدینة عند اختلافه إلی الشام، لکنّه علی فرض تسلیم کونه تاجراً، و علی تقدیر تسلیم سفره إلی الشام و دون إثباته خرط القتاد، مقابل بأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أیضاً کان یحاول التجارة یستطرق المدینة إلی الشام، فلو کانت التجارة بمجرّدها تستدعی معرفة الناس بالتاجر فهو فی النبیّ الأعظم أولی لأنّ شرفه المکتسب، و شهرته بالأمانة، و عظمته فی النفوس، و تحلّیه بالفضائل، و بروز عصمته و قداسته عند الناس من أوّل یومه، و شرفه الطائل فی نسبه؛ أجلب لتوجّه النفوس إلیه، بخلاف التاجر الذی هو خلو من کلّ ذلک.

علی أنّ التاجر متی هبط مصراً فعارفوه رجال معدودون ممّن شارکوه فی الحرفة، أو شارفوه فی المعاملة، و هذا التعارف یخصّ بأُناس تُعدّ بالأنامل لا عامّة الناس کما حسبوه. و أنّی هذا من سفر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی المدینة و أبو بکر یوم ذاک یرضع من ثدی أُمّه، خرجت به صلی الله علیه و آله و سلم [أمّه ] لمّا بلغ ستّ سنین من عمره إلی أخواله بنی عدی بن النجّار بالمدینة تزور به أخواله و معه أمّ أیمن، فنزلت به فی دار النابغة

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 352

رجل من بنی عدیّ بن النجار فأقامت به شهراً. و ممّا وقع فی تلک السفرة:

قالت أُمّ أیمن: أتانی رجلان من الیهود یوماً نصف النهار بالمدینة فقالا: أخرجی لنا أحمد. فأخرجته و نظرا إلیه و قلّباه ملیّا ثمّ قال أحدهما لصاحبه: هذا نبیّ هذه الأُمّة، و هذه دار هجرته، و سیکون بهذه البلدة من القتل و السبی أمر عظیم. قالت أُمّ أیمن: وعیت ذلک کلّه من کلامهما «1». أبعد هذه کلّها، و بعد تلکم الإرهاصات للنبوّة التی ملأت بین الخافقین، و بعد ذلک الصیت الطائل الذی دوّخ الأقطار، و بعد مضیّ خمسین سنة من عمره الشریف صلی الله علیه و آله و سلم رسول اللَّه شابّ لا یُعرف و أبو بکر شیخ یُعرف، یُسأل عنه: من هذا الغلام بین یدیک؟

و لإیضاح هذه الجمل من الحریّ أن نسرد کیفیّة هجرته صلی الله علیه و آله و سلم حتی تزید بصیرة القارئ علی موقع الإفک من هذه المجهلة المأثورة فی الصحاح و المسانید الصادرة عن الغلوّ فی الفضائل عمیاً و صمّا. فأقول:

الأنصار فی البیعتین:

کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یعرض نفسه علی القبائل فی المواسم إذ کان یدعوهم إلی اللَّه و یخبرهم أنّه نبیّ مرسل فعرض نفسه علی کندة، و علی بنی عبد اللَّه بطن من کلب، و علی بنی حنیفة، و علی بنی عامر بن صعصعة، و علی قوم من بنی عبد الأشهل. فلمّا أراد اللَّه عزّ و جلّ إظهار دینه، و إعزاز نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم و إنجاز موعده له، خرج صلی الله علیه و آله و سلم فی الموسم الذی لقی فیه النفر من الأنصار فعرض نفسه علی قبائل العرب کما کان یصنع فی کلّ موسم، فبینما هو عند العقبة لقی رهطاً من الخزرج أراد اللَّه بهم خیراً و فیهم: أسعد بن زرارة أبو أُمامة النجاری، و عوف بن الحرث بن عفراء، و رافع بن مالک، و قطبة بن عامر بن حدیدة، و عقبة بن عامر بن نابی، و جابر بن عبد اللَّه.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 353

فکلّمهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و دعاهم إلی اللَّه، و عرض علیهم الإسلام، و تلا علیهم القرآن فأجابوه فیما دعا إلیهم ثمّ انصرفوا عنه صلی الله علیه و آله و سلم راجعین إلی بلادهم و قد آمنوا و صدّقوا.

فلمّا قدموا المدینة إلی قومهم ذکروا لهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و دعوهم إلی الإسلام حتی فشا فیهم، فلم تبق دار من دور الأنصار إلّا و فیها ذکر من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، حتی إذا کان العام المقبل وافی الموسم من الأنصار إثنا عشر رجلًا فلقوه بالعقبة الأولی فبایعوا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی بیعة النساء و ذلک قبل أن یفترض علیهم الحرب، و هم: أبو أُمامة أسعد بن زرارة، و عوف بن عفراء، و معاذ بن عفراء، و رافع بن مالک، و ذکوان بن عبد قیس، و عبادة بن الصامت، و یزید بن ثعلبة، و العبّاس بن عبادة، و عقبة بن عامر، و قطبة بن عامر، و أبو الهیثم بن التیّهان، و عویم بن ساعدة.

قال عبادة بن الصامت: بایعنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لیلة العقبة الأولی: علی أن لا نشرک باللَّه شیئاً، و لا نسرق، و لا نزنی، و لا نقتل أولادنا، و لا نأتی ببهتان نفتریه بین أیدینا و أرجلنا، و لا نعصیه فی معروف.

فلمّا انصرف القوم عنه صلی الله علیه و آله و سلم بعث رسول اللَّه معهم مصعب بن عمیر بن هاشم ابن عبد مناف «1» و أمره أن یقرئهم القرآن، و یعلّمهم الإسلام، و یفقّههم فی الدین، و یقیم فیهم الجمعة و الجماعة، و کان مصعب یسمّی بالمدینة: المقرئ، و کان منزله علی أسعد ابن زرارة أبی أُمامة النجاری. و کان یصلّی بهم الجمعة و الجماعة فأقام عنده یدعوان الناس الی الإسلام حتی لم تبق دار من دور الأنصار إلّا و فیها رجال و نساء مسلمون.

ثمّ إنّ مصعب بن عمیر رجع إلی مکّة، و خرج من خرج من الأنصار من المسلمین إلی الموسم مع حجّاج قومهم من أهل الشرک حتی قدموا مکّة فواعدوا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم العقبة من أوسط أیّام التشریق. قال کعب: فلمّا فرغنا من الحجّ و کانت اللیلة التی واعدنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لها و معنا عبد اللَّه بن عمرو بن حرام

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 354

أبو جابر سیّد من ساداتنا و شریف من أشرافنا أخذناه معنا، ثمّ دعوناه إلی الإسلام فأسلم و شهد معنا العقبة، و کان نقیباً، فنمنا تلک اللیلة مع قومنا فی رحالنا، حتی إذا مضی ثلث اللیل خرجنا من رحالنا لمیعاد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حتی اجتمعنا فی الشعب عند العقبة و نحن ثلاثة و سبعون رجلًا، و معنا امرأتان من نسائنا: نسیبة بنت کعب أمّ عمارة، و أسماء بنت عمرو أمّ منیع.

قال: فتکلّم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فتلا القرآن و دعا إلی اللَّه و رغّب فی الإسلام ثمّ قال: «أبایعکم علی أن تمنعونی ممّا تمنعون منه نساءکم و أبناءکم». فأخذ البراء بن معرور بیده ثمّ قال: نعم و الذی بعثک بالحقّ لنمنعنّک عمّا نمنع منه أُزُرَنا «1» فبایعنا یا رسول اللَّه، فنحن و اللَّه أهل الحروب، و أهل الحلقة، ورثناها کابراً عن کابر، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «أخرجوا إلیّ منکم اثنی عشر نقیباً لیکونوا علی قومهم بما فیهم». فأخرجوا منهم اثنی عشر نقیباً تسعة من الخزرج و ثلاثة من الأوس. و هم:

1- أبو أمامة أسعد بن زرارة الخزرجی.

2- سعد بن الربیع بن عمرو الخزرجی.

3- عبد اللَّه بن رواحة بن امرئ القیس الخزرجی.

4- رافع بن مالک بن العجلان الخزرجی.

5- البراء بن معرور بن صخر الخزرجی.

6- عبد اللَّه بن عمرو بن حرام الخزرجی.

7- عبادة بن الصامت بن قیس الخزرجی.

8- سعد بن عبادة بن دُلیم الخزرجی.

9- المنذر بن عمرو بن خنیس الخزرجی.

10- أسید بن حضیر بن سماک الأوسی.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 355

11- سعد بن خیثمة بن الحرث الأوسی.

12- رفاعة بن عبد المنذر بن زنبر الأوسی. و قد یعدّ بمکانه أبو الهیثم بن التّیهان.

فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم للنقباء: «أنتم علی قومکم بما فیهم کفلاء ککفالة الحواریّین لعیسی بن مریم و أنا کفیل علی قومی- یعنی المسلمین-». قالوا: نعم.

قال العبّاس بن عبادة بن نضلة الأنصاری: یا معشر الخزرج هل تدرون علام تبایعون هذا الرجل؟ قالوا: نعم. قال: إنّکم تبایعونه علی حرب الأحمر و الأسود من الناس، فإن کنتم ترون أنّکم إذا نهکت أموالکم مصیبةً، و أشرافکم قتلًا اسلمتموه فمن الآن، فهو و اللَّه إن فعلتم خزی الدنیا و الآخرة. و إن کنتم ترون أنکم وافون له بما دعوتموه إلیه علی نهکة الأموال و قتل الأشراف فهو و اللَّه خیر الدنیا و الآخرة. قالوا: فإنّا نأخذه علی مصیبة الأموال و قتل الأشراف، فما لنا بذلک یا رسول اللَّه إن نحن وفینا؟ قال: «الجنّة». قالوا: ابسط یدک. فبسط یده فبایعوه.

فقال له العبّاس بن عبادة: و اللَّه الذی بعثک بالحقّ إن شئت لنمیلنّ علی أهل منی غداً بأسیافنا. قال: فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «لم نُؤمر بذلک و لکن ارجعوا إلی رحالکم». فرجعوا إلی مضاجعهم.

فلمّا قدموا المدینة أظهروا الإسلام بها و فی قومهم بقایا من شیوخ لهم علی دینهم من الشرک. و کان أهل بیعة العقبة الآخرة ثلاثة و سبعین رجلًا و امرأتین و هم:

أُسید بن حُضیر النقیب، أبو الهیثم بن التیّهان النقیب، سلمة بن سلامة الأسهلی، ظهیر بن رافع الخزرجی، أبو بردة بن نِیار بن عمرو، نُهَیر بن الهیثم الحارثی، سعد بن خیثمة النقیب، رفاعة بن عبد المنذر النقیب، عبد اللَّه بن جبیر

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 356

ابن النعمان، معن بن عدیّ بن الجد، عویم بن ساعدة الأوسی، أبو أیّوب خالد الأنصاری، معاذ بن الحارث الأنصاری، أسعد بن زرارة النقیب، سهیل بن عتیک النجاری، أوس بن ثابت الخزرجی، أبو طلحة زید بن سهل، قیس بن أبی صعصعة النجاری، عمرو بن غزیة الخزرجی، سعد بن الربیع النقیب، خارجة بن زید الخزرجی، عبد اللَّه بن رواحة النقیب، بشیر بن سعد الخزرجی، خلّاد بن سوید الخزرجی، عقبة بن عمرو الخزرجی، زیاد بن لبید الخزرجی، فروة بن عمرو الخزرجی، خالد بن قیس الخزرجی، رافع بن مالک النقیب، ذکوان بن عبد قیس الخزرجی، عبادة بن قیس الخزرجی، الحارث بن قیس الخزرجی، البراء بن معرور النقیب، بشر بن البراء الخزرجی، سنان بن صیفی الخزرجی، الطفیل بن النعمان الخزرجی، معقل بن المنذر الخزرجی، یزید بن المنذر الخزرجی، مسعود بن یزید الخزرجی، الضحّاک بن حارثة الخزرجی، یزید بن خزام الخزرجی، جبار بن صخر الخزرجی، الطفیل بن مالک الخزرجی، کعب بن مالک الخزرجی، سلیم بن عمرو الخزرجی، قطبة بن عامر الخزرجی، یزید بن عامر الخزرجی، کعب بن عمرو الخزرجی، صیفی بن سواد الخزرجی، ثعلبة بن غنمة السلمی، عمرو بن غنمة السلمی، عبد اللَّه بن أنیس السلمی، خالد بن عمرو السلمی، عبد اللَّه بن عمر النقیب، جابر بن عبد اللَّه السلمی، ثابت بن ثعلبة السلمی، عمیر بن الحارث السلمی، خدیج ابن سلامة بن الفرافر، معاذ بن جبل الخزرجی، أوس بن عباد الخزرجی، عبادة بن الصامت النقیب، غنم بن عوف الخزرجی، العبّاس بن عبادة الخزرجی، أبو عبد الرحمن بن یزید الخزرجی، عمرو بن الحرث الخزرجی، رفاعة بن عمرو الخزرجی، عقبة بن وهب الجشمی، سعد بن عبادة النقیب، المنذر بن عمرو النقیب، عوف بن الحارث الأنصاری، معوذ بن الحارث الأنصاری، عمارة بن حزم الأنصاری، عبد اللَّه بن زید مناة الخزرجی.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 357

نبأ الهجرة:

فلمّا عتت قریش علی اللَّه عزّ و جلّ، و ردّوا علیه ما أرادهم به من الکرامة، و کذّبوا نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم، و عذّبوا و نفوا من عبده و وحّده و صدّق نبیّه و اعتصم بدینه أذن اللَّه عزّ و جلّ لرسوله صلی الله علیه و آله و سلم فی القتال فنزل قوله تعالی (أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا

) «1» ثمّ الآیة أنزل اللَّه تعالی: (وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ

) «2».

فلمّا أذن اللَّه تعالی له صلی الله علیه و آله و سلم فی الحرب و تابعه هذا الحیّ من الأنصار علی الإسلام و النصرة له و لمن اتّبعه، و أوی إلیهم من المسلمین، أمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أصحابه من المهاجرین من قومه و من معه بمکّة من المسلمین بالخروج إلی المدینة و الهجرة إلیها، و اللحوق بإخوانهم من الأنصار، و قال: إنّ اللَّه عزّ و جلّ قد جعل لکم إخواناً و داراً تأمنون بها. فخرجوا أرسالًا «3» و أقام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بمکة ینتظر أن یأذن له ربّه فی الخروج من مکّة و الهجرة إلی المدینة، فهاجر بنو جحش فغلّقت دورهم هجرة تخفق أبوابها یَبابا، لیس فیها ساکن خلاء من أهلها. و کان بنو غنم بن دودان أهل إسلام قد أوعبوا إلی المدینة هجرةً نساءهم و رجالهم، ثمّ تتابع المهاجرون و فیهم:

أبو سلمة بن عبد الأسد، عامر بن ربیعة الکعبی، عبد اللَّه بن جحش، عبد بن جحش أبو أحمد، عکاشة بن محصن، شجاع بن وهب، عقبة بن وهب، عربد بن حمیر، منقذ بن نباتة، سعید بن رُقیش، محرز بن نضلة، یزید بن رُقیش، قیس بن

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 358

جابر، عمرو بن محصن، مالک بن عمرو، صفوان بن عمرو، ثقف بن عمرو، ربیعة بن أکثم، الزبیر بن عبیدة، تمام بن عبیدة، سخبرة بن عبیدة، محمد بن عبد اللَّه بن جحش، عمر بن الخطّاب، عیاش بن أبی ربیعة، زید بن الخطّاب، عمرو بن سراقة، عبد اللَّه بن سراقه، خنیس بن حذافة، إیاس بن البکیر، عاقل بن البکیر، عامر بن البکیر، خالد بن البکیر، طلحة بن عبید اللَّه، حمزة بن عبد المطّلب، صهیب بن سنان، زید بن حارثة، کنار بن حصین، عبیدة بن الحارث، الطفیل بن الحارث، الحصین بن الحرث، مسطح بن أثاثة، سویبط بن سعد، طلیب بن عمیر، خبّاب مولی عتبة، عبد الرحمن بن عوف، الزبیر بن عوام، أبو سبرة بن أبی رهم، مصعب بن عمیر، أبو حذیفة بن عتبة، سالم مولی أبی حذیفة، عتبة بن غزوان، عثمان بن عفان، أنسة مولی رسول اللَّه، أبو کبشة مولی رسول اللَّه.

و أقام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بمکة بعد أصحابه من المهاجرین ینتظر أن یؤذن له فی الهجرة. و لم یتخلّف معه بمکّة أحد من المهاجرین إلّا من حُبس أو فُتن، إلّا علیّ بن أبی طالب و أبو بکر بن أبی قحافة حتی إذا کان الیوم الذی أذن اللَّه فیه لرسوله صلی الله علیه و آله و سلم فی الهجرة و الخروج من مکّة من بین ظهری قومه، و ما کان یعلم بخروجه صلی الله علیه و آله و سلم أحد حین خرج إلّا علیّ بن أبی طالب و أبو بکر الصدّیق و آل أبی بکر، أما علیّ فإنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أخبره بخروجه و أمره أن یتخلّف بعده بمکّة، حتی یؤدّی عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الودائع التی کانت عنده للناس، و کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لیس بمکّة أحد عنده شی ء یخشی علیه إلّا وضعه عنده لما یعلم من صدقه و أمانته صلی الله علیه و آله و سلم.

فلمّا أجمع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الخروج خرج و معه أبو بکر ثمّ عمدا إلی غارٍ بثور- جبل بأسفل مکّة- فدخلاه فأقام فیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ثلاثاً و معه صاحبه.

ثمّ خرج بهما دلیلهما عبد اللَّه بن أرقط سلک بهما أسفل مکّة ثمّ مضی بهما علی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 359

الساحل أسفل من عُسفان «1» ثمّ سلک بهما علی أسفل أمج «2» ثمّ استجاز بهما حتی عارض بهما الطریق بعد أن أجاز قُدَیداً «3» ثمّ أجاز بهما من مکانه ذلک فسلک بهما الخرّار «4» ثمّ سلک بهما ثنیّة «5» المرة، ثمّ سلک بهما لقفاً «6»، ثمّ استبطن بهما مدلجة مجاج «7» ثمّ سلک بهما مرجح مجاج ثمّ تبطّن بهما مرجح «8» من ذی العضوین- الغضوین- ثمّ بطن ذی کشر «9» ثمّ أخذ بهما علی الجداجد «10» ثمّ علی الأجرد «11» ثمّ سلک بهما ذا سلم من بطن أعدا مدلجة تعهن «12» ثمّ علی العبابید «13» ثمّ أجاز بهما الفاجة «14» ثمّ هبط بهما العرْج «15»، فحمل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم رجل من أسلم یقال له أوس بن حجر علی جمل له- یقال له: ابن الرداء- إلی المدینة، و بعث معه غلاماً له، یقال له مسعود بن هُنیدة، ثمّ خرج بهما دلیلهما من العرج فسلک بهما ثنیّة

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 360

العائر «1» عن یمین رکوبة «2» حتی هبط بهما بطن رئم «3» ثمّ قدم بهما قباء «4» علی بنی عمرو بن عوف حین اشتدّ الضحاء و کادت الشمس تعتدل.

و لمّا دنوا من قباء بعثوا رجلًا من أهل البادیة إلی أبی أمامة و أصحابه من الأنصار، فثار المسلمون إلی السلاح و استقبله زهاء خمسمائة من الأنصار فوافوه و هو مع أبی بکر فی ظلّ نخلة، ثمّ قالوا لهما: ارکبا آمنین مطاعین. فعدل بهم ذات الیمین حتی نزل بقباء فی دار بنی عمرو بن عوف، فأقام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقباء فی بنی عمرو بن عوف یوم الإثنین و یوم الثلاثاء و یوم الأربعاء و یوم الخمیس و أسّس مسجده، و قد یقال کما فی سنن أبی داود «5» (1/74): إنّه أقام فی قباء أربع عشرة لیلة، و حکی موسی ابن عقبة اثنتین و عشرین لیلة. و قال البخاری «6»: بضع عشرة لیلة، و بقباء کانت منازل الأوس و الخزرج.

ثمّ أخرجه اللَّه من بین أظهرهم یوم الجمعة فأدرکت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الجمعة فی بنی سالم بن عوف فصلّاها فی المسجد الذی فی بطن الوادی وادی رانوناء، فکانت أوّل جمعة صلّاها بالمدینة.

قال عبد الرحمن بن عویم: حدّثنی رجال من قومی من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 361

قالوا: لمّا سمعنا بمخرج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من مکّة و توکّفنا»

 قُدومه کنّا نخرج إذا صلّینا الصبح إلی ظاهر حرّتنا ننتظر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فو اللَّه ما نبرح حتی تغلبنا الشمس علی الظلال، فإذا لم نجد ظلّا دخلنا، و ذلک فی أیّام حارّة.

فلمّا قدم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم المدینة و صلّی الجمعة أتاه عتبان بن مالک و عبّاس بن عبادة بن نضلة فی رجال من بنی سالم بن عوف، فقالوا: یا رسول اللَّه أقم عندنا فی العدد و العُدّة و المنعة. قال: «خلّوا سبیلها فإنّها مأمورة»- یعنی ناقته- فخلّوا سبیلها. فانطلقت، حتی إذا وازنت دار بنی بیاضة، تلقّاه زیاد بن لبید، و فروة بن عمرو فی رجال من بنی بیاضة، فقالوا: یا رسول اللَّه هلمّ إلینا إلی العَدَد و العدّة و المنعة. قال: «خلّوا سبیلها فإنّها مأمورة»، فخلّوا سبیلها. فانطلقت، حتی إذا مرّت بدار بنی ساعدة، اعترضه سعد بن عبادة، و المنذر بن عمرو فی رجال من بنی ساعدة، فقالوا: یا رسول اللَّه هلمّ إلینا إلی العَدَد و العُدّة و المنعة. قال: «خلّوا سبیلها فإنّها مأمورة»، فخلّوا سبیلها. فانطلقت، حتی إذا وازنت دار بنی الحرث بن الخزرج اعترضه سعد ابن الربیع، و خارجة بن زید، و عبد اللَّه بن رواحة فی رجال من بنی الحرث بن الخزرج، فقالوا: یا رسول اللَّه هلمّ إلینا إلی العَدَد و العُدّة و المنعة. قال: «خلّوا سبیلها فإنّها مأمورة». فخلّوا سبیلها. فانطلقت، حتی إذا مرّت بدار بنی عدیّ بن النجار اعترضها سلیط بن قیس، و أبو سلیط أسیرة بن أبی خارجة فی رجال من بنی عدیّ فقالوا: یا رسول اللَّه هلمّ إلی أخوالک إلی العَدَد و العُدّة و المنعة. قال: «خلّوا سبیلها، فإنّها مأمورة». فخلّوا سبیلها. فانطلقت، حتی إذا أتت دار بنی مالک بن النجار، برکت علی باب مسجده صلی الله علیه و آله و سلم و هو یومئذ مربد «2» لغلامین یتیمین من بنی النجّار: سهل و سهیل ابنی عمرو، فلمّا برکت و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علیها لم ینزل و ثبَتْ، فسارت غیر

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 362

بعید و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم واضع لها زمامها لا یثنیها به، ثمّ التفتت إلی خلفها فرجعت إلی مبرکها أوّل مرّة، فبرکت فیه، ثمّ تحلحلت «1» و رزمت «2» و وضعت جرانها «3» فنزل عنها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فاحتمل أبو أیّوب خالد بن زید رحله فوضعه فی بیته و نزل علیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و سأل عن المربد لمن هو؟ فقال له معاذ بن عفراء: هو یا رسول اللَّه لسهل و سهیل ابنی عمرو و هما یتیمان لی، و سأرضیهما منه فاتّخذه مسجداً.

راجع «4» سیرة ابن هشام (2/31- 114)، تاریخ الطبری (2/233- 249)، طبقات ابن سعد (1/201- 224)، عیون الأثر (1/152- 159)، الکامل لابن الأثیر (2/38، 44)، تاریخ ابن کثیر (3/138- 205)، تاریخ أبی الفدا (1/121- 124)، الإمتاع للمقریزی (ص 30- 47)، السیرة الحلبیّة (2/3- 61).

 

برچسب‌ها: ابو الهیثم بن تیهانابو امامه اسعد بن زرارهابوالهیثم بن‌تهیاناجازهاسید بن حضیربن سماک اوسیافسارالریاض النضرهالمواهب اللدینهام ایمنام عمارهام منیعامانتانس‌بن مالکانصاراوسبازرگانبراء بن معرور بن صخر خزرجیبنی حنیفهبنی عامربنی عبدالاشهلبنی عبداللهبنی عدی بن نجاربنی نجاربیعتبیعت نساءبیعت کنندگانتاجرتازیتشریقثورجمعهجنگخرماخروجخزرجداییدوشنبهذکوان بن عبد قیسرافع بن مالکرافع بن مالک بن عجلان خزرجیراهنمارفاعه بن عبد المنذر بن زنبر اوسیسالمندسعد بن خیثمه بن حرث اوسیسعد بن ربیع بن عمرو خزرجیسعد بن عباده بن دلیم خزرجیسهلسیره ابن هشامسیره حلبیشامشترشیرطبقات ابن سعدعباده بن صامتعباده بن صامت بن قیس خزرجیعباس بن عبادهعبد الله بن رواحهعبد الله بن عمرو بن حرام خزرجیعدیم بن ساعدهعقبهعقبه بن عامرعوف بن عفراءغارقباقرآن آموزقطبه بن عامرمرکبمصعب بن عمیرمعاذ بن عفراءمعارف ابن قتیبهمندر بن عمرو بن خنیس خزرجیمهاجرمکهنابغهنسیبههجرتهود(ع)واقعهپستانکندیگزارشیتیمیزید بن ثعلبه