-1 از زید بن اسلم از پدرش حکایت شده که عمر بن خطاب
پسری را زد که کنیه ابو عیسی داشت، و مغیره بن شعبه مکنی بابی عیسی بود پس عمر به او گفت: آیا تو را کافی نیست که مکنی به ابی عبد الله باشی، پس گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا کنیه ابو عیسی داد، عمر گفت: به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به تحقیق که بر او گناه گذشته و آینده اش بخشیده شده و ما در مجلسمان (و یا به لفظ ابو داود در جلجلتنا و تغ تغمان) هستیم پس همواره او را به کنیه ابو عبد الله صدا می زد تا هلاک شد.
صورت دیگر:
مغیره اجازه خواست بر عمر پس گفت: کی، گفت: ابو عیسی گفت: ابوعیسی کیست، گفت: مغیره بن شعبه، گفت: پس آیا برای عیسی پدری است، پس بعضی از صحابه گواهی دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را مکنی به کنیه ابو عیسی نمودند، پس گفت:
به درستی که پیامبر صلی الله علیه و آله گناه او بخشیده شده و ما نمی دانیم با ما چه میشود او را کنیه ابو عبد الله داد.
-2 کنیز عبید الله بن عمر آمد پیش عمر که از او شکایت کند، پس گفت: آیا مرا معاف نمی کنی و نجات نمی دهی از ابی عیسی، گفت: ابو عیسی کیست، گفت: پسرت عبید الله، گفت: لعنت بر تو او را به کنیه ابو عیسی میخوانی و عبید الله را خواست و گفت وای بر تو خود را کنیه ابو عیسی داده ای پس ترسید و ناراحت شد و گرفت دست او را و گاز گرفت تا آنکه فریاد زد پس آن را با شلاقش زد و گفت وای بر تو آیا برای عیسی پدر است، آیا نمی دانی کنیه عرب چیست، ابو سلمه، ابو حنظله، ابو عرفطه، ابو مره.
-3 عمر… نوشت به اهل کوفه: هیچکس را به اسم پیامبری موسوم نکنید و دستور داد به جماعتی که تغییر دهند اسامی پسرانشان را که محمد نامیده بودند تا آنکه باو جماعتی از صحابه گفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داده به ایشان در نام گذاری فرزندانشان به نام آن حضرت پس آنها را ول کرد.
-4 از حمزه بن صهیب: حکایت شده که صهیب مکنی بابی یحیی بود و میگفت: که او از عرب است و بسیار بمردم طعام میداد،پس عمر باو گفت:ای صهیب تو را چه میشود که کنیه و لقب ابو یحیی گرفته ای و حال آنکه برای تو فرزندی نیست و میگوئی کهتو از عرب هستی و اطعام فراوان میکنی و این اسراف و زیاده روی در مال است، پس صهیب گفت: که رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا مکنی بابی یحیی نمود، و اما قول تو در نسب پس من مردی ازنمر بن قاسط از اهل موصلم ولی من بچه کوچکی بودم اسیرشدم که اهل و خویشانخود را گم کردم و اما قول تو در طعام، پس بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود اطعام طعامکنید و جواب سلام دهید پس این مرا بر آن داشت که اطعام طعام کند.و در عبارتی برای ابی عمر: عمر گفت: نیست چیزی در تو که من تو را ای صهیب عیب کنم و تنقیص نمایم مگر سه خصلت اگراینها نبود هیچکس را بر تو مقدم نمیداشتم، آیا تو مرا از آنها خبر میدهی، صهیب گفت: هیچ چیزی تو از من نمیپرسی مگر آنکهراست آنرا بتو میگویم، گفت میبینم که تو خود را منتسب بعرب میدانی و حال آنکه زبان تو عجمی است و خود را مکنی بابییحییکه نام پیامبریست نموده ای و در مالت اسراف و زیاده روی میکنی.گفت: امااسراف مالم پس من خرج نکردم آنرا مگردر راه حق و اما مکنی به ابی یحیی بودنم پس رسول خدا صلی الله علیه و آلهمرا کنیه ابو یحی داد آیا آنرا ترک کنم برای تو و اما نسبتم بعرب پس براستیکه رومیان مرا در کودکی اسیر کردند پس زبان آنها رافرا گرفتم و من مردی از نمر بن قاسط هستم اگر تو بشکافی از من سرگینی را هر آینه خود را نسبت بان دهم (کنایه از اینکههرریشه و منبث و نژادیکه تو پیدا کنی من خود را باو منسوب خواهم کرد)
-5 عمر بن خطاب شنید که مردی صدا میزند (یا ذا القرنین) گفت آیااز نامهای پیامبران خلاص شدید که اسامی فرشتگان را بلند میکنید.امینی (رحمه الله علیه) گوید: این روایات روشن میکند از مواردی از جهل و نادانی را:
-1 نهی کردن خلیفه از نام گذاری باسم پیامبربزرگوار صلی الله علیه و آله و فرمانداد او به کسانیکه محمد نام بودند که آنرا تغییردهند و حال آنکه رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: کسیکه سه پسر برای او متولد شود و یکی از آنها را محمد نگذارد پسنادانی کرده.و آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: هر گاه محمد نامیدید پس او را نزنید و محرومش نکنید.و فرمود:صلی الله علیه و آله: هر گاه فرزندانتان را محمد نامیدید پس او را اکرام کنید و در مجلس به او جا دهید و صورت و چهره را براو زشت و کریه نکنید.و فرمود: صلی الله علیه و آله: بدرستیکه خدا بنده را نگه میدارد روز قیامت در برابر خود که نام او احمد یا محمد است پس خداوندتعالی باو میفرماید: بنده من آیا حیاء نکردی از من که مرا معصیت کردی و حال آنکه نام تو نام حبیب من محمد است، پس بنده ازخجلت و شرمندگی سرشرا بزیر انداخته و میگوید: بار خدایا بدرستیکه من کردم (آنچه نبایدبکنم) پس خداوند عز و جلمیفرماید:ای جبرئیل بگیر دست بنده مرا و او راوارد بهشت کن بدرستیکه منحیاء میکنم که عذاب کنم بآتش کسی را که نام او نام حبیب منست.و فرمود صلی الله علیه و آله: کسیکه برای اونوزادی بدنیا آید پس او را برای محبت من و تبرک محمد نامد او و نوزادش در بهشتخواهد بود.و عایشه… گفت زنی آمد پیش پیامبر صلی الله علیه و آله، پس گفت: ای رسول خدا بدرستیکه من پسری زائیدم و او را محمدنامیدم و او را مکنی بابی القاسم نمودم پس بمن یادآور شدند که شما این را مکروه میدارید، پس فرمود: چیست آنکه حلال کردهاسم مرا و حرامکرده کنیه مرا یا: کیست که حرام کرده کنیه مرا و حلال کرده اسم مرا.و آنحضرت صلی الله علیه و آله محمد بن طلحه بن عبید الله را محمد نامید و او را مکنی بابی القاسم نمود و این محمد از آنافرادیستکه عمر نام او راتغییر داد. و رسول خدا صلی الله علیه و آله عده ای از فرزندان عصر خودش را محمد نامید که از آنهاست:
محمد بن ثابت بن قیس انصاریو
محمد بن عمرو بن حزم انصاری و
محمد بن عماره بن حزم انصاری و
محمد بن انس بن فضاله انصاری و
محمد بن یفد یدویه هروی
و آنحضرت صلی الله علیه و آله بمردی انصاری که میخواست نام پسرش را محمد بگذارد پس مردم خوش نداشتند و از آنحضرتپرسیدند فرمود:نام گذاری کنید بنام من.و درباره مردیکه پسری برای او بدنیا آمد و او را قاسم نامید و باو گفتند ما تو را بکنیه و لقب ابوالقاسم صدا نخواهیم زد پس ازآنحضرت سئوال کرد، پس فرمود: موسوم باسم نمائید ولی مکنی به کنیه من نکنید.مضافا بر این خوب بودن نامها از چیزهائیست که شریعت پاک ترغیب و تشویق در آن نموده و محمد بهترین آنهاست و بهتریننامها آنستکه عبادت بآن شود(چون عبد الله و عبد الرحمن و عبد الرحیم و عبد الکریم و…) و ستوده باشد پس از آنحضرت صلی الله علیه و آله آمده: که شما روز قیامت بنامهایتان و نامهای پدرانتان خواندهمیشوید پس نیکو گذارید نامهای خود را.و فرمود: از حق فرزند بر پدرش اینست که اسم خوب بر او گذارد و او را خوب ادب کند.و فرمود: هر گاه قاصدی نزد من فرستادید پس خوش صورت وخوش نام بفرستید.و در جامع ترمذی ج 2 ص 107 از عایشه روایت کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله نام های زشت را تغییر میداد.و از کسانیکه نامش را تغییر داد (عاصیه) دختر عمر بود پس او را رسول خدا صلی الله علیه و آله جمیله نامیده چنانچه در صحیح ترمذی ج 2 ص 137 و مصابیح السنه ج 2 ص 148 یاد شده است..
-2 نهی کردن عمر از موسوم کردن باسامی پیامبران و حال آنکه آن بهترین نامهاست بعد از این نامهائی که مشتق از نامهای نیکویخدا شده از محمد و علی و حسن و حسین و بتحقیق ازرسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده قول آن بزرگوار: هیچ خانه ای نیست که در آن اسم پیامبری باشد مگر آنکه خداوند تبارک و تعالی بر انگیزد بسوی ایشان فرشته ای را که ایشان صبح و شام تقدیس کند. و آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: بنامید بنامهای پیامبران و محبوب ترین اسمها نزد خداعبد الله و عبد الرحمن و راست ترینآنها حارث و همام و قبیح ترین آنها حرب و مره است.
-3 قرقر کردن و دلتنگ شدن او از کنیه ابو عیسی و استدلال کردن بقولش: پس آیا برای عیسی پدریست (فهل لعیسی من اب)آیاخلیفه خیال میکرد که هر کس مکنی و ملقب بابی عیسی باشد خود را پدر برایعیسی بن مریم میداند که کنیه بنام اوگذارده تاآنکه باو گفته شود: (فهل لعیسی من اب) یا اینکه (آقای عمر)برای عیسائی که پدرش مکنی بنام او شده پدری نمیدید و خیال میکردکه پدرآن بنام فرزندانشان کنیه و لقب میگذارند و از اینجا بصهیب گفت: چیست تو را که کنیه و لقب ابو یحیی گذارده ای و حال آنکه برای تو پسری نیست (که یحیی موسوم باشد).
-4 و عجیب تر از همه اینها اینکه خلیفه بعد از شنیدنش از مغیره که پیامبر صلی الله علیه و آله او را مکنی و ملقب بابی عیسی نمودهاز رای و عقیده اش برنگشت و حال آنکه تصدیق کرده بود مغیره را در گفته اش لکن این را گناه بخشوده برای رسول خدا صلی الله علیه و آله شمرده و خواسته بود که او و دوست صمیمش مغیره گناه نکند چونکه نمیدانست چه میشود بایشان. و ایکاش من میدانستم آیا ثابت کرده بودن این کنیه (ابو عیسی) را که گناهی بزرگ که در پی آن عذاب یا آمرزش باشد به دلیل قطعی و دندان شکنی، آنگاه دانسته که رسول خدا صلیالله علیه و آله مرتکب آن گناه شده پس حکم مغفرت و آمرزش برای او آمده بدلالت آیه کریمه سوره فتح یا نه، ثابت نکرده این را مگر باین سفسطه ازقولش: (هل لعیسی من اب) آیا برای عیسی پدراست.اگر اولی باشد، که من آنرا نمیگویم، پس آفرین به پیامبر غیر معصوم، و پناه بر خدا ازاین سخن و اگر دوم باشد پس آفرین…بگوینده ایکه نمی داند.
-5 اینکهاو بعد از آنکه خیال کرد این دو لقب و کنیه دو گناه است شروع کرد به تعزیر و کتک زدن و گزیدن دست را پیش اززدن و هرگز گوش روزگار نشنیده مانند این تعزیر ناگوار طاقت فرسا
-6 بدرستیکه از چیزهائیکه خلیفه اختیار کرده و برگزیده از القاب و کناء عرب: ابو مره است و حال آنکه گذشت که رسول خداصلی الله علیه و آله نهی فرمود از نام گذاری بمره، مضافا بر اینکهابو مره کنیه و لقب ابلیس و شیطانست چنانچه در کتب تواریخ و لغات آمده.و بعضی گفته اند که شیطان ملقب به ابو مره شد برای آنکه دختری بنام مره داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله منع فرمود از نام گذاری بحیات و فرمود: که حیات شیطانست.و ابو داود در سننش ج 2 ص 308 نقل کرده از مسروق که گفت: ملاقات کردم عمر بن خطاب… را پس گفت تو کیستی: گفتم:مسروق بن اجدع، پس عمر گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اجدع شیطانست، پس گویا اینکه او فراموشکرده بود وقتیکه دستور داد که کنیه ولقب ابو مره گذارده شود یا نمیدانست که ابو مره لقب شیطانست یا برای او رای و اجتهادیبرابر رای پیامبر اسلام است. و الله اعلم.و همینطور لقب و کنیه ابی حنظله که ابنقیم حنظله را از زشت ترین اسماء شمرده چنانچه در زاد المعاد ج 1 ص 260 گفته است.
-7 تصور و خیال او که ذی القرنین از نامهای فرشتگانست و از خاطر او رفته و دور شده که ذی القرنین جوانی رومی بود که خدا به اوشاهی و سلطنت داد چنانچه طبری آنرا نقل کرده و در روایت صحیحی از امیر المومنین علیه السلام آمده که او مردی بود خدا رادوست میداشت پس خدا هم او را دوست داشت و برای خدانصیحت کرد و خدا هم خیر او را خواست نه پیامبر بود و نه فرشته و درقرآن کریم آیت سودمندیست در ذکر ذی القرنین مثل اینکه آنها همگی از یاد خلیفه رفته و بر او مخفی شده نام گذاری رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیر المومنین علی علیه السلام را به ذی القرنین که در ملاء عام و حضورهمه مردم فرمود “: یا ایها الناس اوصیکم بحب دی قرنیها اخی و ابن عمی علی بن ابیطالب فانه لا یحبه الا مومن و لا یبغضه الا منافق من احبه فقد احبنی و من ابغضه فقد ابغضنی ” آی مردم من شما را سفارش و توصیه میکنم بدوستی ذی القرنین برادرم و پسر عمویم علی بن ابیطالب پسبدرستیکه او را دوست نمیدارد مگر مومن و دشمن نمیدارد مگر منافق کسیکه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هرکس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. و بعلی علیه السلام فرمود: بدرستیکه برای تو در بهشت خانه ایست، و کنز (گنج) هم روایت شده، و تو صاحب دو قرن آنی و شارحین حدیث گفته اند: یعنی صاحب دو طرف بهشت هستی و ملک و مساحت آن بزرگ تر است و سیر میکنی تمام بهشت را چنان چه ذو القرنین تمام زمین را سیر کرد یا صاحب دو قرن است پس امه ضمیر و حذف شده از ظاهر کلام هر چند که جلوتر ذکر آن نشده مثل قول خدای تعالی: حتی توارت بالحجاب تا آنکه پنهان درپشت پرده شد قصد نمود خورشید را و یادی در ظاهر از آن نشده ابو عبید گوید: و من این تفسیردوم را برگزیدم بر اول.گویند: و روایت شده از علی رضی الله عنه که آنحضرت یادی از ذی القرنین کرده و فرمود: او خویشان خود را بعباده خدای تعالی دعوت کرد پس دو ضربت بر جلوی سر از زدند و در میان شما مانند اوست، و ما میبینیم که مقصود آنحضرت خودش بود یعنی من دعوت بحق میکنم تا آنکه بر سرم دو ضربت میزنند که شهادت من در آنست.
یا صاحب دو کوه آن حسن (ع) و حسین (ع) دوسبط و نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله، و این ثعلب روایت شده.یا صاحب دو شکاف و شکستگی در دو جلوی سرمبارکش یکی از عمرو بن عبدود در روز خندق و دومی از ابن ملجم لعنت اللهعلیه و ابو عبید گوید و این صحیح ترین چیزیست که گفته اند ا و بعد مخفی ماندن آنچه در قرآن و سنت است بر خلیفه ما را نمیرسد که او را مواخذه بجهل و نادانی کنیم بشعر شعراء و مردان دوره جاهلیت و حال آنکه ذو القرنین در شعر امرء و القیس و اوس بن حجر و طرفه بن عبد یاد شده.
و اعشی بن ثعلبه گفته:
و الصعب ذو القرنین امسی ثاویا
بالحنو فی جدث هناک مقیم
و ذو القرنین سرسختو محکم شام کرد در حالیکه منزل کرده بود با خمیده گی در خانه قبر که در اینجا اقامت کند.
و ربیع به ضبیع گوید:
و الصعب ذو القرنین عمر ملکه
الفین امسی بعد ذلک رمیما
و ذی القرنین نیرومند دو هزار شهرش را آباد کرد بعد از آن شام کرد در حالیکه خاک شده بود.
و قیسبن ساعده گوید:
و الصعب ذو القرنین اصبح ثاویا
باللحد بین ملاعب الاریاح
و ذو القرنین قهرمان و سخت صبح کرد در حالیکه در لحد قبر منزل کرده میانبازیکردن بادها.
و تبع حمیری گوید:
قد کان ذوالقرنین قبلی مسلما
ملکا تدین له الملوک و تحشد
بتحقیق که ذو القرنین پیش از من پادشاه مسلمانی بود که شاهان باو پیروی کرده و زیر پرچم او بودند.
بلغ المشارق و المغارب یبتغی
اسباب امر من حکیم مرشد
رسید بتمام مشرقها و مغربها خاور و باختر را و میطلبیداسباب کار را از دانای رهنمائی (چونخضر ” ع). “
فرای مغیب الشمس عند غروبها
فی عین ذی قلب وثاط حرمد
پس دید محل پنهان شدن خورشید را موقع غروب آن در چشمه ای رباینده و گل بد بو و فاسدی.
من بعده بلقیس کانت عمتی
ملکتهم حتی اتاها الهدهد
پس از او بلقیس عمه من (ملکه سبا) بود کهبر ایشان حکومت کرد تا آنکه هدهد را (طرف سلیمان آمد نزد او).
و نعمان بن بشیر صحابی انصاری گوید:
و من ذا یعادینا من الناس معشر
کرام و ذو القرنین منا و حاتم
وکیست آنکه دشمنی کند ما را از مردم که گروهی بزرگوار هستیم و ذو القرنینو حاتم طائی از ماست آنگاه چه مانعی از نام
گذاری بنامهای فرشتگانست و چهاندازه زیاداند کسانیکه موسوم شده اند باسامی بالاترین فرشتگان مثل جبرئیل و میکائیل و اسرافیل
زیرا که آنها عبری و ترجمه آنها به عربی عبد الله و عبید الله و عبد الرحمن است چنانچه در خبریکه ابن حجر آنرا نقل کرده و در
صحیح بخاری از عکرمه آمده که جبرومیک و سراف: عبد، وایل: الله است و در صحیح آمده که محبوب ترین نامها نزد خدای
تعالی عبد الله
و عبد الرحمن است و نیز مانعی نیست هر گاه نام گذاری باین الفاظ بعبرانیه واقع شود.
-8 خیال کردن او که در اطعام طعام وخوراک دادن به مردم اسراف و زیاده روی در مالست پس او را صهیب با دلیل ساکت کرد
بگفته رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن و از آنحضرت صلی الله علیه و آله آمده “: یا ایها الناس افشوا السلام و اطعموا الطعام، و
صلوا الارحام ” آی مردم سلام را افشاء و اظهار کنید و اطعام طعام نمائید و ارحام و خویشان را دیدن و صله کنید.
و از عبد الله بن عمرو: روایت شده که مردی سئوال کرد از رسولخدا صلی الله علیه و آله، و گفت: ای رسول خدا چه اسلامی
خوبست، فرمود: اطعام طعام کنی و بر هر کس که شناختی یا نشناختی سلام نمائی.
م- و خطیب در تاریخ خود ج 4 ص 212 نقل کرده از طریق ابن عمر قول آنحضرت را افشاء و اظهار کنید سلام را و اطعام طعام
نمائید و بنده گانی باشید چنانچه خداوند عز و جل شما را توصیف و تعریف نموده.
-9 موآخذه کردن او صهیب را برای لقب و کنیه و نبودن فرزندی برای او در حالیکه فرزند داشتن از شرایط لقب و کنیه نیست
این عبد الله بن مسعود است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ملقب به ابو عبد الرحمن نمود پیش از آنکه فرزندی برای او
تولید شود.
و این محمد بن طلحه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را کنیه ابوالقاسم داد و او طفل شیر خوار بودو این برادر انس بن
مالک در جلوی چشمان او بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را مکنی بابی عمیر نمود او کودکی بود که هنوز بالغ نشدهبود و
این خود انس است که پیامبر صلیالله علیه و آله او را کنیه ابو حمزهداد و حال آنکه حمزه ای برای او نبودو این همسران پیامبر
بودند که همگی جز عایشه کنیه داشتند پس پیامبر صلی الله علیه و آله او را کنیه ام عبد الله داد و حال آنکه غیر از یکی از آنها
فرزندی نداشتند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 436