اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

وقایع جلوی درب خانه عثمان

متن فارسی

ابن سعد از قول ابی حفصه – آزاد شده مروان بن حکم – می نویسد: “روز جنگ بر در خانه عثمان، مروان بن حکم پیش آمده سرود رزمی خوانده می گفت : چه کسی به مبارزه من می آید ؟ عروة بن شییم بن بیاع لیثی به نبردش آمده شمشیری بر پس گردنش زد تا به روی در غلتید . عبید بن رفاعة بن رافع با کاردی پیش آمد تا سر او را ببرد. مادر مروان که او را شیر داده بود یعنی فاطمه از قبیله ثقیف که مادر بزرگ ابراهیم بن عربی فرماندار یمامه است – دویده به او گفت: اگر می خواستی او را بکشی کشتی، دیگر به گوشتش چکار داری که می خواهی او را تکه تکه کنی ؟ عبید بن رفاعه از او خجالت کشید و مروان را به همان حال رها کرد. “

از زبان عیاش بن عباس می نویسد : ” شخصی که آن روز حضور داشته به من می گفت : ابن بیاع را دیدم که به نبرد مروان بن حکم می رفت و دو طرف قبایش را که زیر آن زره پوشیده بود بالا زده بود، و دیدم که ضربه ای به پس گردن مروان نواخت به طوری که قسمت بالای گردنش قطع شد و به روی در غلتید. خواستند او را سر ببرند. گفته شد: گوشتش را پاره پاره می کنید ؟ رهایش کردند. “

بلاذری از قول خالد بن حرب می نویسد : ” روز قتل عثمان، بنی امیه به ” ام حبیبه ” پناه بردند. او خانواده عاص و خانواده ابی العاص و خانواده اسید را در کندو و دیگران را در جایی دیگر پنهان کرد. روزی معاویه به عمرو بن سعید که با تبختر و گردن فرازی راه می رفت نگریسته گفت : پدر و مادرم فدای ” ام حبیبه “، چقدر این خانواده را خوب می شناخت وقتی تو را در کندو مخفی کرد !

مردم به طرف (خانه)عثمان رو آورده از خانه بنی حزم انصاری به خانه او درآمدند. در برابرشان سه تن از قریش به دفاع برخاستند : عبد الله بن وهب، عبد الله بن عوف بن سباق، و عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام. عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام می گفت : بندگان خدا قرآن میان ما و شما حاکم و داور است (یا باشد). عبد الرحمن ‌بن عبد الله جمحی در حالیکه این سرود رزمی را می خواند بر او حمله برد :

امروز با شمشیر بران باقیمانده کفار و قبایل مشرک

و جنگجویی را که بر مسلمانان حمله ور شدند می زنم

با چنان ضربه هایی که انسان بی تردید و مصمم میزند

آیا تو ما را به قرآن دعوت می کنی ؟

تو که قبلا آن را به کناری‌ انداخته بودی ؟

بر او حمله برد و او را کشت. گروهی از مردم بر عبد الله بن وهب و عبد الله بن عوف بن سباق تاخته آنها را در کنار خانه عثمان کشتند.

مالک اشتر آمد تا به عثمان رسید، و دید هیچکس پیش عثمان نیست. از برابر عثمان برگشت. مسلم بن کریب – از قبیله همدان – به او گفت : مالک‌اشتر تو ما را دعوت به کشتن این شخص می کردی تا دعوتت را پذیرفتیم، و اینک تا به او نگریستی رو از او برگردانیدی ؟ مالک به او گفت : تو را بجان پدرت ول کن مگر نمی بینی بی مدافع و بی وسیله است؟ داشت می رفت به دنبال کارش که ناگاه ناتل – برده آزاد شده عثمان – گفت : اجلش رسیده این به خدا مالک اشتر است که کشور را به تمامی علیه امیرالمومنین (عثمان) شورانده است. خدا بکشد مرا اگر او را نکشم این را بگفت و در پی مالک اشتر حمله آورد . عمرو بن عبید حارثی ، از قبیله همدان – داد زد که اشتر بپا یارو پشت سر تو است مالک اشتر رو برگرداند، ناتل را دید و او را با شمشیر زد تا دست چپش قطع شد، و به عمرو بن عبید گفت که ناتل زخمی را دنبال کند و او نیز وی را تعقیب کرد و کشت.

مروان بن حکم درباره جنگ در اطراف خانه عثمان چنین سروده است :

روز آن جنگ به جماعتم نگفتم : مدتی دفاع کنید

و نگفتم زندگی را بر مرگ ترجیح دهید.

بلکه به آن جماعت گفتم : بجنگید

با شمشیرتان و نگذارید دست کسی به آن پیرمرد برسد

ابو مخنف می گوید : مروان و جمعی با او مهیای جنگ گشتند. عثمان آنان را منع کرد، ولی نپذیرفتند و به کسانی که به خانه عثمان درآمده بودند حمله بردند و آنها را بیرون کردند. عثمان‌ را از خانه بنی حزم بن زید انصاری سنگ باران کردند و در آن حال داد می زدند : ما نیستیم که تو را سنگ باران می کنیم، این خدا است که تو را با سنگ می زند در جوابشان گفت : اگر خدا مرا با سنگ می زد به من می خورد . مغیره بن اخنس با شمشیر و رجزخواندن حمله کرد . رفاعه بن رافع در حالیکه سرود رزمی می خواند به حمله او جواب داد و با شمشیر بر سر او زد، او را کشت، گفته اند : یکی از افراد عادی مردم او را کشته است.

مروان بن‌ حکم در حالیکه سرود جنگی می خواند به مردم حمله آورد و به چپ و راست شمشیر می زد . حجاج بن غزیه به او حمله کرده ‌با شمشیر بر گردنش نواخت ولی شمشیرش نبرید و مروان بر وی در غلتید . فاطمه انصاری دختر شریک – که مادر ابراهیم بن عربی کنانی که عبد الملک بن مروان او را به فرمانداری یمامه گماشت و دایه مروان بود – به بالین مروان آمده دستور داد او را به خانه ای که در آن بستری وجود داشت بردند . عامر بن بکیر کنانی که از مجاهدان بدر است به سعید بن عاص حمله برده با شمشیر بر سرش کوفت و نایله دختر فرافصه به بالینش آمده او را به خانه ای درآورد و درب آن را ببست. “

طبری از قول ابی حفصه – آزاده شده مروان بن حکم – می نویسد : ” هنگامی که عثمان – رضی الله عنه – به محاصره افتاد بنی امیه به یاری او مهیای جنگ شدند، و مروان به خانه عثمان درآمد و من همراهش بودم. به خدا من بودم که آتش جنگ را میان مردم روشن کردم. از بالای خانه مردی از قبیله اسلم را به تیر زدم و کشتم و او نیار اسلمی بود . بر اثر آن جنگ در گرفت. آنگاه از فراز خانه پایین آمدم و مردم بر در خانه در حال زد و خورد بودند. بعد به عثمان پیغام دادند که‌ قاتلش را تسلیم ما کن ، گفت : به خدا قاتل او را نمی شناسم. پس همان شب که ‌شب جمعه بود چون آتش بر ما تافتند، و چون بامداد گشت متوجه ما شدند و اولین کسی که رو آورد کنانه بن عتاب بود و به دستش مشعلی بر پشت بام خانه ما که از خانه خانواده ” حزم ” به او راه داده بودند . به دنبال او مشعلها که با نفت می سوخت سرازیر شد. ساعتی با آنها بر سر این که به چوب دست نیابند و نتوانند درهای چوبین را آتش‌ بزنند جنگیدیم. بالاخره آتش در قسمتهای چوبین افتاد. در این هنگام شنیدم که عثمان به یارانش می گفت : پس ‌از آتش گرفتن چیزی باقی نمانده است، و اینک چوبها آتش گرفته و آتش به درها گرفته. بنابراین هر که تاکنون موظف به اطاعت از من بود این وظیفه را از دوشش برداشتم و باید به خانه خویش برود و به مروان گفت : بنشین و بیرون نرو . اما مروان نافرمانی کرد و گفت : به خدا نمی گذارم کشته شوی و به‌ تو دست پیدا کنند. و من صدایش را می شنیدم. آنگاه مروان به طرف مردم رفت. به او گفتم : تو را تنها نمی گذارم . و همراهش رفتم و به دفاع از او کمر بستم. ما گروهی اندک بودیم. مروان سرود جنگی می خواند .

ابوبکر بن‌ حارث می گوید : پنداری همین الان است که به عبد الرحمن بن عدیس بلوی می نگرم که پشت خود را به مسجد پیامبراکرم (ص) تکیه داده بود و عثمان در آن وقت در محاصره بود و مروان به میدان آمده هم نبرد می طلبید . عبد الرحمن بن‌ عدیس به شخصی که پسر عروه بود گفت برخیز و به نبرد این مرد برو . نوجوانی بلند بالا برخاسته به طرف مروان رفت و دامن زره خویش را بالا زده ساق پایش را به مروان نمود تا به قصد ضربه زدن به آن حرکتی کرد و در همان لحظه پسر عروه ضربه ای به گردن مروان وارد ساخت. پنداری همین حالا است که دیدم چرخی زد و در غلتید و عبید بن رفاعه زرقی به سوی او آمد تا او را سر ببرد… (تا آخر ماجرا همانطور که از ابن سعد نقل شد)  .

از قول حسین بن عیسی به نقل از پدرش می نویسد : ” چون سه روز از عید قربان سپری گشت دور خانه عثمان – رضی‌الله عنه – را گرفتند، و او هیچ نپذیرفت جز این که بر حکومت بماند و بر رویه اش، و به لشکریان و نزدیکانش پیام داد تا گرد آمدند بعد، یکی از اصحاب پیامبر (ص) به نام نیار بن عیاض که پیری سالخورده بود برخاسته عثمان را صدا زد. عثمان از فراز خانه اش نمایان گشت و او را به خدا سوگند داد که آنان را دور سازد. در حالیکه نیار بن عیاض داشت جواب عثمان را می داد یکی از یاران عثمان او را به تیر زد و کشت، و پنداشتند کسی که تیر انداخته کثیر بن صلت کندی ‌بوده است. پس به عثمان گفتند : قاتل ‌نیار بن عیاض را به ما تسلیم کن تا او را به کیفر قتلی که کرده بکشیم . گفت : حاضر نیستم مردی را که به من در حالیکه می خواهید مرا بکشید یاری کرده ‌به کشتن دهم . چون وضع را چنین دیدند به در خانه اش هجوم برده آن را آتش زدند. مروان بن حکم از خانه عثمان با گروهی به آنان حمله کرد و سعید بن‌عاص با گروهی دیگر حمله آورد و مغیره‌ بن اخنس ثقفی با گروهی دیگر . و جنگ شدیدی در گرفت . آنچه باعث تسریع و تشدید جنگ گشت این بود که به ایشان خبر رسید نیرویی از اهالی بصره به یاری عثمان آمده و به ” صرار ” از توابع مدینه که یک شب راه با آن فاصله دارد رسیده و اهالی شام نیز به سوی مدینه رهسپار گشته اند. پس با آنان نبردی سخت بر در خانه کردند . مغیره بن اخنس ثقفی در حالی که سرود جنگی می خواند به مردم حمله آورد و از این طرف عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی ‌در حالیکه سرود رزمی میخواند بر او تاخت و او را کشت. رفاعه بن رافع انصاری به مروان حکم حمله برده با یک‌ضربه او را در غلتاند و چون می پنداشت او را کشته است دست از او کشید. عبد الله بن زبیر چندین زخم برداشت. جماعت مدافعان عثمان درهم شکستند و به کاخ پناه برده بر در آن سنگر گرفتند و در آنجا جنگی سخت کردند. در نبردی که بر در خانه صورت‌ گرفت زیاد بن نعیم فهری با عده ای از یاران عثمان کشته شد. مردم همچنان می جنگیدند تا عمرو بن حزم انصاری درب خانه اش را که پهلوی خانه عثمان بن عفان بود باز کرده مردم‌ را صدا زد. مردم از خانه او به خانه ‌عثمان رفته در آنجا با مدافعان جنگیدند تا آنها را شکست داده در خانه را بازگذاشتند تا بگریزند و آنها گریزان بیرون رفته در خیابانهای ‌مدینه پراکنده شدند و عثمان با تنی چند از خانواده و یارانش تنها ماند و همراهش کشته شدند و عثمان رضی الله عنه کشته شد. “

خالد بن عقبه بن ابی ‌معیط – برادر ولید بن عقبه – در آن جنگ پا به فرار گذاشت به همین مناسبت عبدالرحمن بن سیحان در یک دو بیتی او را سرزنش کرده و خالد در بیتی او را بخاطر رو گرداندن از همان جنگ ملامت نموده است.

ابو عمر می نویسد : ” مغیره بن اخنس در جنگ بر در خانه عثمان با عثمان رضی الله عنه کشته شد. درباره او در آن جنگ روایات و اخبار زیادی رسیده است، از جمله این ‌که وقتی درب خانه عثمان را آتش زدند به عثمان گفت: بخدا نمی گذارم مردم درباره ما بگویند که ترا بی دفاع و خوار گذاشتیم. این بگفت و شمشیر بدست و سرود خوان به نبرد شتافت و به‌ مردم حمله برد. مردی ضربه ای به ساق‌پایش زده آن را قطع کرده و بعد کشتنش . یکی از قبیله بنی زهره به طلحه گفت : مغیره بن اخنس کشته شد. گفت: سرور هم پیمانان قریش کشته شده است. “

ابن کثیر می نویسد: ” از مشاهیری که جزو یاران عثمان بوده و کشته شدند زیاد بن نعیم فهری است و مغیره بن اخنس بن شریق، و نیار بن عبد الله اسلمی، با عده ای در اثنای نبرد. “

این روایات تاریخی را از آن جهت آوردیم و ضمیمه روایات تاریخی سابق کردیم که حکایت از این می کرد که‌ همراه عثمان و مدافعش کسی نبوده جز امویان و نوکران و بردگان آزاد شده آنها و تنی چند از قماش آنها . و اینها در برابر توده انبوه مهاجران وانصار از عثمان حمایت می کرده اند، و چند نفری به کشتن رفته اند و دسته ای ‌در کندوی خانه ” ام حبیبه ” مخفی شده‌ و چند نفر باقیمانده به کوچه های مدینه گریخته اند تا جز خود و خانواده اش کسی نمانده تا نوبت کشته شدنش رسیده است. این مطالب را به خاطر نگهدارید تا در بحث و بررسی از یک سلسله روایت تاریخی جعلی و دروغین مورد استفاده قرار گیرد.

نکته قابل توجه

در یکی از این روایات تاریخی – و دقیقا در آخری – می بینیم که نیار بن عبد الله اسلمی از جمله یاران عثمان شمرده شده است و این را ابن کثیر و امثالش بدان سبب مرتکب گشته اند که شماره مدافعان خلیفه را زیاد جلوه دهند. در حالیکه می دانیم وی مرد بزرگ و سالخورده ای بوده که برای‌ ارشاد و نصحیت عثمان به پا خاسته و نوکر مروان او را به تیر زده و کشته و جنگ معروف در اطراف خانه عثمان با همین تجاوز و تعرض مسلحانه آغاز گشته ‌است، زیرا مردم قاتل او را از عثمان‌ خواسته اند تا قانون کیفر اسلام را درباره اش به مورد اجرا گذارند، و چون ‌از انجام تقاضای حقه آنان سرپیچی نموده خشمگین گشته و او را به عنوان حامی قاتل و جانی مورد حمله قرار داده اند.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 274 – 282

متن عربی

یوم الدار و القتال فیها

أخرج ابن سعد فی طبقاته «4» (5/25) طبع لیدن؛ من طریق أبی حفصة مولى مروان، قال: خرج مروان بن الحکم یومئذ یرتجز و یقول: من یبارز؟ فبرز إلیه عروة ابن شییم بن البیاع اللیثی فضربه على قفاه بالسیف فخرّ لوجهه، فقام إلیه عبید بن رفاعة بن رافع الزرقی بسکّین معه لیقطع رأسه، فقامت إلیه أمّه التی أرضعته و هی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 275

فاطمة الثقفیّة و هی جدّة «1» إبراهیم بن العربیّ صاحب الیمامة فقالت: إن کنت ترید قتله فقد قتلته، فما تصنع بلحمه أن تبضّعه؟ فاستحیا عبید بن رفاعة منها فترکه.

و روى عن عیّاش بن عبّاس، قال: حدّثنی من حضر ابن البیّاع یومئذٍ یبارز مروان بن الحکم، فکأنّی أنظر إلى قبائه قد أدخل طرفیه فی منطقته و تحت القباء الدرع، فضرب مروان على قفاه ضربة فقطع علابیّ رقبته و وقع لوجهه، فأرادوا أن یذفّفوا علیه فقیل: تبضّعون اللحم؟ فترک.

و أخرج البلاذری «2» من طریق خالد بن حرب قال: لجأ بنو أُمیّة یوم قتل عثمان إلى أمّ حبیبة «3» فجعلت آل العاص و آل حرب و آل أبی العاص و آل أُسید فی کندوج «4» و جعلت سائرهم فی مکان آخر، و نظر معاویة یوماً إلى عمرو بن سعید یختال فی مشیته فقال: بأبی و أُمّی أُمّ حبیبة، ما کان أعلمها بهذا الحیّ حین جعلتک فی کندوج!

قال: و مشى الناس إلى عثمان و تسلّقوا علیه من دار بنی حزم الأنصاری، فقاتل دونه ثلاثة من قریش: عبد اللَّه بن وهب بن زمعة بن الأسود «5»، و عبد اللَّه بن عوف

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 276

ابن السبّاق «1»، و عبد اللَّه «2» بن عبد الرحمن بن العوام، و کان عبد اللَّه بن عبد الرحمن بن العوام یقول: یا عباد اللَّه بیننا و بینکم کتاب اللَّه. فشدّ علیه عبد الرحمن بن عبد اللَّه الجمحی و هو یقول:

لأضربنّ الیوم بالقرضابِ «3»             بقیّة الکفّار و الأحزابِ‏

ضرب امرئٍ لیس بذی ارتیابِ             أ أنت تدعونا إلى الکتابِ‏

 

نبذته فی سائر الأحقابِ

فقتله، و شدّ جماعة من الناس على عبد اللَّه بن وهب بن زمعة، و عبد اللَّه بن عوف بن السبّاق، فقتلوهما فی جانب الدار.

جاء مالک الأشتر حتى انتهى إلى عثمان، فلم یر عنده أحداً فرجع، فقال له مسلم بن کریب القابضی من همدان: أیا أشتر دعوتنا إلى قتل رجل فأجبناک حتى إذا نظرت إلیه نکصت عنه على عقبیک. فقال له الأشتر: للَّه أبوک أما تراه لیس له مانع و لا عنه وازع؟ فلمّا ذهب لینصرف قال ناتل مولى عثمان: وا ثکلاه هذا و اللَّه الأشتر الذی سعّر البلاد کلّها على أمیر المؤمنین، قتلنی اللَّه إن لم أقتله. فشدّ فی أثره فصاح به عمرو بن عبید الحارثی من همدان: وراءک الرجل یا أشتر، فالتفت الأشتر إلى ناتل فضربه بالسیف فأطار یده الیسرى و نادى الأشتر: یا عمرو بن عبید إلیک الرجل، فاتبع عمرو ناتلًا فقتله.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 277

و قال مروان فی یوم الدار:

و ما قلت یوم الدار للقوم حاجزوا             رُویداً و لا اختاروا الحیاة على القتلِ‏

و لکنَّنی قد قلت للقوم قاتلوا             بأسیافکم لا یوصلنَّ إلى الکهلِ‏

 

و فی روایة أبی مخنف: تهیّأ مروان و عدّة معه للقتال فنهاهم عثمان فلم یقبلوا منه و حملوا على من دخل الدار فأخرجوهم. و رُمی عثمان بالحجارة من دار بنی حزم بن زید الأنصاری و نادوا: لسنا نرمیک، اللَّه یرمیک، فقال: لو رمانی اللَّه لم یخطئنی، و شدّ المغیرة بن الأخنس بالسیف و هو یقول:

قد علمت جاریةٌ عطبول             لها وشاحٌ و لها جدیل‏

 

أنِّی لمن حاربت ذو تنکیل

فشدّ علیه رفاعة بن رافع و هو یقول:

قد علمت خودٌ سحوب للذیلْ             ترخی قروناً مثل أذناب الخیلْ‏

 أنّ لِقرنی فی الوغى منِّی الویلْ

فضربه على رأسه بالسیف فقتله. و یقال: بل قتله رجل من عرض الناس، و خرج مروان بن الحکم و هو یقول:

قد علمت ذات القرون المیل             و الکفّ و الأنامل الطفول‏

 

أنّی أروع أوّل الرعیل

ثمّ ضرب عن یمینه و شماله فحمل علیه الحجّاج بن غزیة و هو یقول:

قد علمت بیضاء حسناء الطلل             واضحة اللیتین قعساء الکفل‏

 

أنِّی غداة الروع مقدامٌ بطل

فضربه على عنقه بالسیف فلم یقطع سیفه، و خرّ مروان لوجهه، و جاءت

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 278

فاطمة بنت شریک الأنصاریّة من بُلَیّ «1»- و هی أمّ «2» إبراهیم بن عربی الکنانی الذی کان عبد الملک بن مروان ولّاه الیمامة، و هی التی کانت ربّت مروان- فقامت على رأسه ثمّ أمرت به فحمل، و أُدخل بیتاً فیه کُنّة «3» و شدّ عامر بن بکیر الکنانی و هو بدری على سعید بن العاص بن سعید بن العاص بن أمیة فضربة بالسیف على رأسه، و قامت نائلة بنت الفرافصة على رأسه ثمّ احتملته فأدخلته بیتاً و أغلقت بابه «4».

و فی روایة الطبری «5» من طریق أبی حفصة مولى مروان: لمّا حُصر عثمان رضى الله عنه شمّرت معه بنو أُمیّة، و دخل معه مروان الدار، فکنت معه فی الدار، فأنا و اللَّه أنشبتُ القتال بین الناس، رمیت من فوق الدار رجلًا من أسلم فقتلته، و هو نیار الأسلمی فنشب القتال، ثمّ نزلت فاقتتل الناس على الباب، فأرسلوا إلى عثمان أن أمکنّا من قاتله. قال: و اللَّه ما أعرف له قاتلًا، فباتوا ینحرفون علینا لیلة الجمعة بمثل النیران، فلمّا أصبحوا غدوا، فأوّل من طلع علینا کنانة بن عتاب فی یده شعلة من نار على ظهر سطوحنا، قد فتح له من دار آل حزم، ثمّ دخلت الشعل على أثره تُنضح بالنفط فقاتلناهم ساعة على الخشب و قد اضطرم الخشب، فأسمع عثمان یقول لأصحابه: ما بعد الحریق شی‏ء، قد احترق الخشب و احترقت الأبواب، و من کانت لی علیه طاعة فلیمسک داره، ثم قال لمروان: اجلس فلا تخرج. فعصاه مروان، فقال: و اللَّه لا تُقتل و لا یُخلص إلیک و أنا أسمع الصوت، ثمّ خرج إلى الناس، فقلت: ما لمولای مُتّرک. فخرجت معه أذبّ عنه و نحن قلیل، فأسمع مروان یقول:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 279

قد علمت ذات القرون المیلِ             و الکفّ و الأنامل الطفولِ‏

أنِّی أروع أوّل الرعیلِ             بفارهٍ مثل قطا الشلیلِ‏

 

و قال أبو بکر بن الحارث: کأنّی أنظر إلى عبد الرحمن بن عدیس البلوی و هو مسند ظهره إلى مسجد نبیّ اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و عثمان محصور، فخرج مروان فقال: من یبارز؟ فقال عبد الرحمن بن عدیس لفلان بن عروة «1»: قم إلى هذا الرجل. فقام إلیه غلام شابّ طوال فأخذ رفیف الدرع فغرزه فی منطقته، فأعور له عن ساقه، فأهوى له مروان و ضربه ابن عروة على عنقه، فکأنّی أنظر إلیه حین استدار، و قام إلیه عبید بن رفاعة الزرقی لیدفّف علیه … إلى آخر ما مرّ عن ابن سعد.

و من طریق حسین بن عیسى، عن أبیه، قال: لمّا مضت أیّام التشریق أطافوا بدار عثمان رضى الله عنه، و أبى إلّا الإقامة على أمره، و أرسل إلى حشمه و خاصّته فجمعهم. فقام رجل من أصحاب النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم یقال له: نیار بن عیاض «2»- و کان شیخاً کبیراً- فنادى: یا عثمان، فأشرف علیه من أعلى داره، فناشده اللَّه و ذکّره اللَّه لمّا اعتزلهم، فبینا هو یراجعه الکلام إذ رماه رجل من أصحاب عثمان فقتله بسهم، و زعموا أنّ الذی رماه کثیر بن الصلت الکندی، فقالوا لعثمان عند ذلک: ادفع الینا قاتل نیار بن عیاض فلنقتله به. فقال: لم أکن لأقتل رجلًا نصرنی و أنتم تریدون قتلی، فلمّا رأوا ذلک ثاروا إلى بابه فأحرقوه، و خرج علیهم مروان بن الحکم من دار عثمان فی عصابة، و خرج سعید بن العاص فی عصابة، و خرج المغیرة بن الأخنس الثقفی فی عصابة، فاقتتلوا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 280

قتالًا شدیداً، و کان الذی حداهم على القتال أنّه بلغهم أنّ مدداً من أهل البصرة قد نزلوا صِراراً- و هی من المدینة على لیلة-، و أنّ أهل الشام قد توجّهوا مقبلین، فقاتلوهم قتالًا شدیداً على باب الدار، فحمل المغیرة بن الأخنس الثقفی على القوم و هو یقول مرتجزاً:

قد علمت جاریةٌ عُطبولُ             لها وشاحٌ و لها حُجولُ‏

 

أنّی بنصل السیف خنشلیلُ

فحمل علیه عبد اللَّه بن بُدیل بن ورقاء الخزاعی، و هو یقول:

إن تکُ بالسیف کما تقولُ             فاثبت لِقرنٍ ماجدٍ یصولُ‏

 

بمشرفیٍّ حدُّهُ مصقولُ

فضربه عبد اللَّه فقتله، و حمل رفاعة بن رافع الأنصاری ثمّ الزّرقی على مروان ابن الحکم، فضربه فصرعه، فنزع عنه و هو یرى أنّه قد قتله، و جرح عبد اللَّه بن الزبیر جراحات و انهزم القوم حتى لجأوا إلى القصر، فاعتصموا ببابه، فاقتتلوا علیه قتالًا شدیداً، فقتل فی المعرکة على الباب زیاد بن نعیم الفهری «1» فی ناس من أصحاب عثمان، فلم یزل الناس یقتتلون حتى فتح عمرو بن حزم الأنصاری باب داره و هو إلى جنب دار عثمان بن عفّان، ثم نادى الناس، فأقبلوا علیهم «2» من داره، فقاتلوهم فی جوف الدار حتى انهزموا، و خلّی لهم عن باب الدار فخرجوا هُرّاباً فی طرق المدینة، و بقی عثمان فی أُناس من أهل بیته و أصحابه فقتلوا معه، و قُتل عثمان رضى الله عنه «3».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 281

و فرّ خالد بن عقبة بن أبی معیط أخو الولید یوم الدار، و إلیه أشار عبد الرحمن ابن سیحان «1» بقوله:

یلوموننی أن جُلتُ فی الدار حاسراً             و قد فرّ منها خالدٌ و هو دارعُ «2»

فإن کان نادى دعوةً فسمعتها             فشلّت یدی و استکَّ منِّی المسامعُ‏

 

فقال خالد:

لعمری لقد أبصرتهم فترکتهم             بعینک إذ ممشاک فی الدار واسعُ «3»

 

و قال أبو عمر: قتل المغیرة بن الأخنس یوم الدار مع عثمان رحمه الله و له یوم الدار أخبار کثیرة، و منها: أنّه قال لعثمان حین أحرقوا بابه: و اللَّه لا قال الناس عنّا إنّا خذلناک، و خرج بسیفه و هو یقول:

لمّا تهدّمت الأبوابُ و احترقتْ             یمّمتُ منهنَّ باباً غیرَ محترقِ‏

حقّا أقولُ لعبدِ اللَّهِ آمره             إن لم تقاتل لدى عثمانَ فانطلقِ‏

و اللَّهِ لا أترکُه ما دام بی رمقٌ             حتى یُزایَلَ بین الرأس و العنقِ‏

هو الإمامُ فلست الیومَ خاذلَهُ             إنّ الفرارَ علیّ الیوم کالسرقِ‏

 

و حمل على الناس فضربه رجل على ساقه فقطعها، ثمّ قتله. فقال رجل من بنی زهرة لطلحة بن عبید اللَّه: قُتل المغیرة بن الأخنس، فقال: قُتل سیّد حلفاء قریش.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 282

راجع الاستیعاب «1» ترجمة المغیرة.

و قال ابن کثیر فی تاریخه «2» (7/188): و من أعیان من قتل من أصحاب عثمان زیاد بن نعیم الفهری، و المغیرة بن الأخنس بن شریق، و نیار بن عبد اللَّه الأسلمی، فی أُناس وقت المعرکة.

قال الأمینی: لقد حدتنی إلى سرد هذه الأحادیث الدلالة بها منضمّة إلى ما سبقها من الأخبار على أنّه لم یکن مع عثمان من یدافع عنه غیر الأمویِّین و موالیهم و حثالة ممّن کان ینسج على نولهم تجاه هیاج المهاجرین و الأنصار فقتل من أولئک من قتل، و ضمّ إلیه کندوج أمّ حبیبة آخرین، و تفرّق شذّاذ منهم هاربین فی أزقّة المدینة، فلم یبق إلّا الرجل نفسه و أهله حتى انتهت إلیه نوبة القتل من دون أیّ مُدافع عنه، فتحفّظ على هذا؛ فإنّه سوف ینفعک فیما یأتی من البحث عن سلسلة الموضوعات.

لفت نظر:

 عدّ نیار بن عبد اللَّه من أصحاب عثمان کما فعله ابن کثیر غلط فاحش دعاه إلیه حبّه إکثار عدد المدافعین عن الخلیفة، المقتولین دونه، و قد عرفت أنّه کان شیخاً کبیراً حضر ذلک الموقف للنصیحة و الموعظة الحسنة لعثمان فقتله مولى مروان بسهم، فشبّ به القتال، و طولب عثمان بقاتله لیقتصّ منه و امتنع عن دفعه فهاج بذلک غضب الأنصار علیه.