در مصادر ترجمه، به تاریخ ولادت شاعر دست نیافتیم، ولی از شعری که سروده و در اوائل قرن چهارم از پیری خود یاد میکند، چنین بر میآید که اواسط قرن سوم پا بعرصه وجود گذاشته باشد، در آن قصیده میگوید:
– اختران شب پیریم، در میان سیاهی زلف طلوع کرده.
– و این برای عذر کافی است، چه اجمال سخن از تفصیل خبر میدهد.
– جوانی از من رخ نهان کرد، همان جوانی که در خدمت همگان شفیع و واسطه بود، سیراب باد تربت آن جوانی سیراب باد.
– در آن هنگام خانه من بوستانی بود که، جمعی در پی جمعی به گشت و گزار آیند.
– من کوه آرزو بودم که در دامنم آشیان داشتند، درست همچون بوستانی که بر سر آن ابر سایه گستر باشد.
– پیری توانم را تحلیل برد، پیوسته رو به نقصانم، هر چند بطرف بالا و پست پویم.
– همانا زمین گیر شدهام، دیروز شغل و کاردانیم، گواه فضل و دانش بود، اینک بیکاری پرده بر روی فضائل من کشیده است.
– شمشیر تا در نیام باشد، جوهر آن مجهول است، موقعی مورد بهره قرار گیرد که از نیام برآید.
این قصیده را شاعر ما کشاجم در بغداد گفته و ابو علی ابن مقله وزیر را بدان ستوده، قبل از آنکه از وزارت بر کنار و بزندان گرفتار گردد. ابن مقله در سال 324 توقیف و در سال 328 در گذشت.
و اما وفات شاعر: در «شذرات الذهب» وفات او بسال 360 آمده و تاریخ آداب- اللغة العربیة آنرا برگزیده ولی در کشف الظنون و کتاب شیعه و فنون اسلام و اعلام زرکلی وفات او را بسال 350 نوشتهاند، جمعی هم بین این دو تاریخ مردد آوردهاند. گواه قطعی در دست نیست که کدام یک واقعیت دارد، از جمله در مقدمه دیوانش آمده که سال وفات شاعر 330 هجری است و آنهم ممکن است، زیرا شاعر ما چنانکه در مدیحه ابن مقله یاد کرده قبل از سال 324 از پیری خود مینالد.
توجه دیگر:
مسعودی در «مروج الذهب» ج 1 ص 523 چند شعر از کشاجم یاد میکند که در نکوهش نرد گفته و برای یکی از دوستانش ارسال داشته، در ضمن نام کشاجم را ابو الفتح محمد بن الحسن «1» مینگارد، و گمان میرود سید صدر الدین کاظمی که در کتاب تأسیس الشیعه، نام کشاجم را بین محمد و محمود، و نام پدرش را بین حسن و حسین مردد آورده، بتاریخ مسعودی توجه داشته، ولی مسعودی صحیح آنرا در چند مورد از مروج الذهب به قلم آورده است.
فرزندان شاعر:
از کشاجم دو فرزند بنام ابو الفرج و ابو نصر احمد بجا مانده و شاعر ما، خود را با نام دومین فرزند به کنایه، یاد کرده است از جمله:
– گفتند: ابو احمد خانهای بنیان میکند، گفتم: آری، چنانکه کرم ابریشم ساختمان پیله را بنیان نهاد.
– خانه را بنیاد نهاد و چون به پایان آمد، فرجامش با خیر و نیکی همراه بود.
کشاجم همین ابو احمد را در شعر خود ستوده و چنین وصف میکند:
– جانم فدای او باد که هر گاه ناملایمات روزگار، بر قلبم سنگینی کند با دیدار او جراحات قلب را درمان میکنم.
– پاره جگرم، میوه دلم، نور چشمم، مایه امیدم در تنگنای زندگی و فراخی.
– به پرورش او پرداختم و در سیمای او دیدم آنچه را پدرانم در سیمای من دیدند.
– تربیت من مورد پذیرش و استقبال او قرار گرفت و این را از عطای پروردگار منان میدانم.
– در عوض مادر، خودم صبح و شب ملازم او گشتم، با آنکه مادرش نجیب و زاده نجباست.
– با وجود او مجالس و محافل خود را آباد و معمور داشتم و آنچه میخواستم از وجود او توشه برداشتم.
– سراسر روز خرم و مسرور بودم که وجود او را در کنار خود احساس میکنم و همواره راه چنگ زدن به مقامات بزرگ را بدو میآموختم.
– او را به خدمت دانشمندان میبردم که از آنان توشه گیرد، اینک کمتر کسی است که بزیارت دانشمندان مشتاق باشد.
– و چون تاریکی فرا میرسید، سراسر شب با من به گفتگو مینشست، یا در کنار من میآرمید و یا در برابرم به خدمت ایستاده بود.
– و من شب تا به صبح پاره دلم را به دلم را به دل میفشردم و تار و پودم را به بر میگرفتم.
ابو نصر فرزند کشاجم هم شاعری ادیب بود، و از شعر اوست که بخیلی را نکوهش میکند:
– دوستی دارم که در بخالت از همه سر است، و بر همه فائق آمده، با اینکه هیچ تفوقی ندارد.
– مرا دعوت کرد، چنانکه یک دوست دعوت کند و منهم پذیرفتم چنانکه دوستان میپذیرند.
– چون بر سر خوان غذا نشستیم، دیدم گویا تصور میکند پاره تنش را میخورم.
– گاه خشم میگرفت و بردهاش را دشنام میگفت و من میفهمیدم خشم و دشنام بخاطر من است.
– بناچار غذا را پوشیده میربودم، ولی چشمانش خیره، مراقب دست من بود.
– دست میبردم لقمهای بدزدم، با خشم بمن مینگریست و من ناچار دست بطرف سبزی برده و بآن مشغول میشدم.
– بالاخره با دست خود گور خود را کندم، چون گرسنگی عقل را از سر من ربود:
– یعنی دست بردم و ران مرغی را پیش کشیدم و او هم دست برد که پای مرا بکشد.
– چون بعد از طعام شیرینی آوردند، من که جرات نکردم دست به سیاهی و یا سفیدی بزنم.
– از سر خوان پاشدم، و اگر دیشب نیت روزه کرده بودم، امروز ثواب آنرا داشتم، چه امروز نه روزه دارم و نه غذا خوردهام.
ثعالبی در «یتیمة الدهر» ج 1 ص 257- 251 در حدود 60 بیت از اشعار او را انتخاب کرده و آورده است، محشی در ج 1 ص 240 مینویسد: در دیوان کشاجم به این اشعار دست نیافتم، و توجه نداشته که دیوان معروف کشاجم، دیوان شعر پدر است نه پسر.
ضمنا و طواط در کتاب «غرر الخصائص» به اشعار او استشهاد کرده است.
روزی ابو الفضل جعفر بن فضل بن فرات وزیر، در گذشته به سال 391 به بوستان شخصی خود در مقس «1» رفت، ابو نصر پسر کشاجم بر روی سیبی، با آب طلا، این دو شعر را نوشته به خدمت فرستاد:
– بدان هنگام که وزیر در کنار نیل خلوت میکند.
– در واقع دو همنامش: جعفر فرزند فرات بکنار آمدهاند «2».
و نیز در «بدایع البدایه» ج 1 ص 157 مختصری از شعر او یاد شده، و هم در تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 149 آنچه را در رمله به سال 356 بمناسبت ورود ابو علی قرمطی (قصیر) سروده خواهید دید.
محمد بن هارون بن اکتمی، دو فرزند کشاجم را نام برده و چنین نکوهش کرده است: «3»
– ای پسران کشاجم! شما هر دو کارگزار مجربی هستید.
– پدر نحستان مرد و شما به جای او نشستید.
– در روزگار ما بهم پیوستید، مانند پیوستن دوستاره شوم، نحسی شما همگان را گرفت.
– هم قیمت ارزاق بالا گرفت و هم جهان پادشاه صاحب کرم مرد.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 34