اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۳ آبان ۱۴۰۳

ولادت و وفات سید حمیری

متن فارسی

سید الشعراء حمیرى به سال 105 ه در عمان ولادت یافت و تحت سرپرستى پدر و مادر اباضى مذهب خود در بصره پرورش یافت تا به عقل و شعور خود رسید و پس از آن از پدر و مادر خود دورى گزید و به عقبة بن مسلم فرماندار پیوست و در پیش وى تقرّب یافت تا آنگاه که پدر و مادرش مردند و او آن چنانکه در صفحه 222 تا 234 گذشت میراث خوار آنان شد. سپس از بصره به کوفه آمد و در آنجا از اعمش حدیث فرا گرفت و با رفت و آمد در میان این دو شهر زندگى کرد، تا در رمیله بغداد، در زمان خلافت رشید درگذشت- قدر مسلم همین است- او را در کفن‏هائى که رشید وسیله برادرش على بن مهدى فرستاد، کفن کردند و على بن مهدى به روش امامیه، بر جنازه وى پنج تکبیر گفت و به فرمان رشید تا آنگاه که گور سید را هموار می‌کردند، آنجا ایستاد. سید در باغچه‌اى در ناحیه‌اى از کرخ که در پشت قطیعه ربیع است، بخاک سپرده شد.

اما «مرزبانى» تاریخ سال درگذشت سید را 173 ه گفته و قاضى مرعشى در مجالسش این تاریخ را از دستخط کفعمى بازگو نموده، و ابن حجر پس از نقل تاریخ مذکور از قول ابو فرج گفته است که دیگرى تاریخ آن را سال 178 ه دانسته و ابن جوزى 179 ه پنداشته است.

مرزبانى به اسناد خود از ابن ابى حودان روایت کرده است که گفت:
در هنگام مرگ سید، در بغداد به بالین وى آمدم به غلامش گفت: چون من مردم به انجمن بصریان می‌روى و آنان را از مرگ من آگاه می‌کنى و گمان نمی‌کنم که از آنها جز یکى دو نفر بیایند سپس به مجمع کوفیان می‌روى و آنان را نیز از درگذشت من می‌آگاهانى و براى آنان چنین می‌خوانى:
اى مردم کوفه! من از خردسالى تا کهنسالى و هفتاد سالگى دلباخته شما بوده‌ام به شما مهر می‌ورزم و دوستتان دارم، ستایش شما را چون فرمان محترم الهى بر خود لازم می‌شمرم براى آنکه شما وصى مصطفى را دوست می‌دارید. و ما را، مصطفى و جانشین او و آن دو سید بزرگوار حسن و حسین و فرزند آنان که همنام پیغمبر همان آورنده آیات و سور است، از دیگر مردم، بی‌نیاز می‌کند.
على است پیشوائى که امید رهائى از آتش سوزانى که بر دشمنان شعله‌ور است به اوست. شعر خود را براى شما فرستادم و خواستار آنم که چون از این دنیا به گور روم غیر از شما دیگران یعنى منکران بصرى و مبارزان بدرى و پادشاهان ستم پیشه‌اى که خوبانشان بی‌تردید بدکارند، به تشییع جنازه‌ام نیایند.
مرا در پارچه‌اى سفید و بی‌رنگ و کم بها کفن کنید و ناصبیان نیز جنازه مرا تشییع نکنند، چه اینها بدترین مردم از میان زنان و مردانند
امید است خداوند مرا به رحمت خود و ستایشى که از وارستگان و برجستگان خلق کرده‌ام، از دوزخ رهائى بخشد.
(اى غلام چون این اشعار را براى آنها بخوانى) به سوى من می‌شتابند و مرا تجلیل می‌کنند.

چون سید مرد، غلام چنین کرد. از بصریان فقط سه تن که کفن و عطرى نیز با خود داشتند دیگرى نیامد، امّا از کوفیان گروه بسیارى که 70 کفن همراه داشتند آمدند. و رشید، برادرش على را با کفن و حنوط فرستاد. دیگران کفنها را برگرداندند و سید را در کفن رشید پوشاندند و على بن مهدى بر او نماز خواند و پنج تکبیر گفت و بر گور او ایستاد تا هموار کردند آنگاه رفت. و تمام اینها به دستور رشید انجام گرفت، مرزبانى آوردن کوفیان هفتاد کفن را، از قول ابى العینا «1» و او به نقل از پدرش، آورده و افزوده است که چون سید مرد، وى را در ناحیه کرخ که در پشت قطیعه ربیع است به خاک کردند.

و او را در حادثه مرگش، کرامتى جاویدان است، که در روزگار ماندنى و تا ابد در صفحه تاریخ خواندنى است. بشیر بن عمّار گفت: در رمیله بغداد، به هنگام وفات سید حاضر بودم او فرستاده‌اى را به سوى قصابان کوفه فرستاد تا آنان را از حال و وفات خود آگاه کند، فرستاده اشتباه کرد و به سوى سمساران رفت.
آنان سید را دشنام دادند و ناسزا گفتند و رسول فهمید که اشتباه کرده است، سپس به سوى کوفیان برگشت و آنان را بر حال و وفات سید اطلاع داد و ایشان با هفتاد کفن به جانب سید روى آوردند، و چون همگى حاضر آمدیم، سید به سختى افسوس می‌خورد و آه می‌کشید و چهره‌اش چون قیر سیاه شده بود و سخن نمی‌گفت تا آنگاه که به هوش آمد و دیدگانش را گشود و به جانب قبله و سمت نجف اشرف نگاه کرد و گفت:

اى امیر مؤمنان! آیا با دوست خود چنین می‌کنى؟ این جمله را سه بار پى در پى گفت، پس به خدا قسم رگه‌اى سپید در پیشانیش نمودار شد و پیوسته گسترده می‌شد و چهره‌اش را فرا می‌گرفت تا آنکه رویش چون ماه تمام شد و درگذشت و ما اسباب تجهیزش را فراهم آوردیم و او را در «جنینه» بغداد به خاک سپردیم. و این در روزگار خلافت رشید بود. اغانى جلد 7 صفحه 277

ابو سعید محمّد بن رشید هروى گفته است: روى سید در هنگام مرگ سیاه شد او به سخن آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! آیا با دوستان شما چنین رفتار می‌شود؟
پس چهره‌اش چون ماه تمام سپید شد و وى سرودن گرفت:
کسى را دوست دارم که چون دوستى از دوستانش بمیرد، در لحظه مرگ با او به بشارت و شادى روبرو می‌شود.
و چون دشمن وى که دیگرى را دوست دارد بمیرد، راهى جز به دوزخ نخواهد داشت.
اى ابا حسن! جان و خاندان و مال و آن چه دارم، فدایت باد.
تو جانشین و پسر عمّ مصطفائى و ما دشمنانت را دشمن می‌داریم و آنان را ترک می‌کنیم
دوستان تو، مؤمنان رهیافته و رستگارند و دشمنانت مشرک و گمراهند، سرزنشگرى مرا، درباره على و پیروانش سرزنش کرد و من گفتم خدا دشمنت باد که سخت نادانى. رجال کشى صفحه 185، امالى ابن الشیخ صفحه 31 بشارة المصطفى

حسین بن عون گفت: سید حمیرى را در بیمارئى که از آن مرد عیادت کردم وى نزدیک به مرگ بود و گروهى از همسایگان عثمانیش نیز در نزدش بودند سید مردى خوش صورت و گشاده‌رو و ستبر شانه بود. پس نکته‌اى چون مرکب سیاه بر چهره‌اش نشست و فزونى گرفت و بیشتر شد تا همه صورتش را فرا گرفت. از این پیشامد شیعیانى که آنجا بودند اندوهناک و ناصبیان شادمان شدند و شماتت کردند.
چیزى نگذشت که در همان جایگاه اول از صورتش، نقطه‌اى روشن پیدا شد و پیوسته فزونى گرفت و بیشتر گردید تا همه رویش را سپید و تابان کرد. سید خندید و چنین سرود:

آنان که می‌پندارند على دوستانش را از هلاک نمی‌رهاند، دروغگویند بخدا قسم، که من به بهشت عدن در آمدم و خدا از گناهانم در گذشت. اینک، دوستان على را بشارت دهید. و تا دم مرگ على را دوست بدارید. پس از وى نیز به فرزندانش یکى پس از دیگرى مهر بورزید.

سپس دنباله گفتارش را چنین آورد:
اشهد ان لا اله الّا اللّه حقا حقا و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه حقا «1» حقا و اشهد انّ علیا امیر المؤمنین حقا حقا، اشهد ان لا اله الّا اللّه.
پس خودش دیدگانش را بست و جان او گوئى شعله‌اى بود که خاموش شد یا سنگى بود که فرو افتاد. (امالى شیخ صفحه 43، مناقب سروى ج 2 صفحه 20 کشف الغمه صفحه 124)

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 385

متن عربی

ولادته و وفاته:

وُلِد سیِّد الشعراء الحمیری سنة (105) بعُمان «5»، و نشأ فی البصرة فی حضانة والدیه الإباضیَّین، إلى أن عَقَل و شعر فهاجرهما، و اتّصل بالأمیر عقبة بن سَلم و تزَلّف لدیه حتى مات والداهُ فورثهما کما مرّ (ص 232- 234)، ثمّ غادر البصرة إلى الکوفة و أخذ فیها الحدیث عن الأعمش و عاش متردِّداً بینهما.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 386

و توفِّی فی الرُّمَیلة ببغداد فی خلافة الرشید، و هذا هو المتسالم علیه، و کُفِّن بأکفان وجّهها الرشید بأخیه، و صلّى علیه أخوه علیّ بن المهدی «1» و کبّر خمساً على طریق الإمامیّة، و وقف على قبره إلى أن سُطح بأمر من الرشید و دُفن فی جنینة «2» ناحیة من الکرخ ممّا یلی قَطیعة الربیع «3».

أمّا سنة وفاته فقد أرّخها المرزبانی «4» بسنة (173)، و نقلها القاضی المرعشی فی مجالسه «5» عن خطِّ الکفعمی «6». و قال ابن حجر «7» بعد نقل التاریخ المذکور عن أبی الفرج: أرَّخه غیره سنة (178) و أرَّخه ابن الجوزی «8» سنة تسع.

روى المرزبانی «9» بإسناده عن ابن أبی حردان قال: حضرت السیِّد ببغداد عند موته، فقال لغلام له: إذا متُّ فأتِ مجمع البصریِّین و أعلِمهم بموتی، و ما أظُنُّه یجی‏ء منهم إلّا رجلٌ أو رجلان؛ ثمّ اذهب إلى مجمع الکوفیِّین فأعلمهم بموتی و أَنشدهم:

یا أهل کوفانَ إنِّی وامقٌ لکمُ             مُذ کنت طفلًا إلى السبعین و الکِبَرِ

أهواکمُ و أُوالیکمْ و أمدحُکمْ             حتماً علیَّ کمحتومٍ من القَدَرِ

لحبِّکم لوصیِّ المصطفى و کفى             بالمصطفى و به من سائر البشرِ

و السیِّدین أُولی الحسنى و نَجلِهُمُ             سَمِیُّ من جاء بالآیات و السورِ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 387

هو الإمام الذی نرجو النجاةَ بهِ             من حرّ نارٍ على الأعداءِ مُسْتَعِرِ

کتبتُ شِعری إلیکمْ سائلًا لکمُ             إذ کنتُ أُنقَلُ من دارٍ إلى حُفَرِ

أن لا یَلینی سواکم أهل بَصرَتِنا             الجاحدون أو الحاوون للبِدَرِ

و لا السلاطین إنَّ الظلمَ حالَفَهمْ             فَعُرفُهمْ صائرٌ لا شکّ للنُکُرِ

و کفِّنونی بیاضاً لا یخالطُهُ             شی‏ء من الوشی أو من فاخر الحبِرِ

و لا یُشیِّعنی النُّصّابُ إنّهمُ             شرُّ البریّة من أُنثى و من ذَکَرِ

عسى الإلهُ یُنَجِّینی برحمتِهِ             و مَدحیَ الغُرُرَ الزاکین من سَقَرِ

 

فإنّهم لیسارعون إلیَّ و یُکبّرون «1».

فلمّا مات فعل الغلام ذلک، فما أتى من البصریِّین إلّا ثلاثة معهم ثلاثة أکفان و عِطر، و أتى من الکوفیِّین خلقٌ عظیم معهم سبعون کفناً، و وجَّه الرشید، بأخیه علیٍّ و بأکفانٍ و طیب، فرُدَّت أکفان العامّة علیهم و کُفِّن فی أکفان الرشید، و صلّى علیه علیُّ ابن المهدی و کبّر خمساً و وقف على قبره إلى أن سُطح و مضى، کلُّ ذلک بأمر الرشید.

و روی مجی‏ء الکوفیِّین بسبعین کفناً عن أبی العینا «2» عن أبیه و زاد: فلمّا مات دفن بناحیة الکرخ ممّا یلی قطیعة الربیع.

و فی حدیث موته له مکرمةٌ خالدةٌ تُذکر مدى الدهر، و تُقرأ فی صحیفة التاریخ مع الأبد. قال بشیر بن عمّار: حضرت وفاة السیِّد فی الرمیلة ببغداد، فوجّه رسولًا إلى صفِّ الجزّارین الکوفیِّین یُعلمهم بحاله و وفاته، فغلط الرسول فذهب إلى صفِّ السموسین (کذا) فشتموه و لعنوه، فعَلِم أنّه قد غلط، فعاد إلى الکوفیِّین یُعْلِمهم بحاله و وفاته فوافاه سبعون کفناً. قال: و حضرنا جمیعاً و إنّه لیتحسّر تحسّراً شدیداً و إنَّ وجهه لأسودُ کالقار و ما یتکلّم، إلى أن أفاق إفاقة و فتح عینیه فنظر إلى ناحیة القبلة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 388

– جهة النجف الأشرف- ثمّ قال: یا أمیر المؤمنین، أ تفعل هذا بولیِّک؟ قالها ثلاث مرّات مرّةً بعد أخرى.

قال: فَتَجلّى و اللَّه فی جبینه عرقُ بیاض، فما زال یتّسع و یلبس وجهه حتى صار کلّه کالبدر، و توفِّی فأخذنا فی جهازه و دفنّاه فی الجنینة ببغداد، و ذلک فی خلافة الرشید. الأغانی «1» (7/277).

و قال أبو سعید محمد بن رشید الهروی: إنَّ السیِّد اسودَّ وجهه عند الموت، فقال: هکذا یُفعل بأولیائکم یا أمیر المؤمنین؟ قال: فابیضَّ وجهه کأنّه القمر لیلة البدر، فأنشأ یقول:

أُحِبُّ الذی من مات من أهل وُدِّهِ             تَلَقّاهُ بالبُشرى لدى الموتِ یَضحکُ‏

و من مات یهوى غیره من عدوِّهِ             فلیس له إلّا إلى النار مسلَکُ‏

أبا حسنٍ أفدیک نفسی و أُسرتی             و ما لی و ما أصبحتُ فی الأرض أملِکُ‏

أبا حسنٍ إنّی بفضلک عارفٌ             و إنّی بحبلٍ من هواک لممسِکُ‏

و أنت وصیُّ المصطفى و ابن عمِّهِ             فإنّا نُعادی مُبغضیک و نترُکُ‏

و لاحٍ لَحانی فی علیٍّ و حزبِهِ             فقلتُ: لحاک اللَّه إنّک أعفَکُ‏

مُوالیکَ ناجٍ مؤمنٌ بَیِّنُ الهدى             و قالیکَ معروفُ الضلالةِ مشرکُ‏

 

رجال الکشّی «2» (ص 185)، أمالی ابن الشیخ «3» (ص 31)، بشارة المصطفى «4».

و قال الحسین بن عون: دخلت على السیِّد الحمیری عائداً فی علّته التی مات فیها، فوجدته یُساق به، و وجدت عنده جماعة من جیرانه و کانوا عثمانیّة، و کان

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 389

السیِّد جمیل الصورة رحیب الجبهة عریض ما بین السالفَتین، فَبَدَت فی وجهه نُکتة سوداء مثل النقطة من المِداد، ثمّ لم تَزَلْ تزید و تنمى حتى طَبّقتْ وجهه- یعنی اسوداداً- فاغتمَّ لذلک من حضره من الشیعة، فظهر من الناصبة سرورٌ و شماتةٌ، فلم یَلبَثْ بذلک إلّا قلیلًا حتى بدتْ فی ذلک المکان من وجهه لمعة بیضاء، فلم تزل تزید بیاضاً و تنمى حتى أسفَر وجهه و أشرق، و افترّ السیِّد ضاحکاً، و أنشأ یقول:

کَذَبَ الزاعمون أنّ علیّا             لن یُنَجِّی مُحبّه من هناتِ‏

قد و ربِّی دخلتُ جنّة عدنٍ             و عَفا لی الإله عن سیّئاتی‏

فابشروا الیومَ أولیاء علیٍّ             و تَوَلَّوا علیَّ حتى المماتِ‏

ثمّ من بعده تَولَّوا بنِیه             واحداً بعد واحدٍ بالصفاتِ‏

 

ثمّ أتبعَ قوله هذا: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه حقّا حقّا، و أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه حقّا حقّا «1»، و أشهد أنّ علیّا أمیر المؤمنین حقّا حقّا. أشهد أن لا إله إلّا اللَّه. ثمّ غمّض عینیه لنفسه فکأنّما کانت روحه ذبالة «2» طفئت أو حصاة سقطت.

أمالی الشیخ «3» (ص 43)، مناقب السروی «4» (2/20)، کشف الغمّة «5» (ص 124).