اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۸ آبان ۱۴۰۳

و تو چه میدانی که «حَکم بن ابی عاص» کیست؟!

متن فارسی

کارش اخته گرى بود و گوسفندان را اخته می کرد «1» در مکه در همسایگى پیامبر (ص) می زیست و از همان‏ها بود که کار را بر وى (ص) سخت کرده بودند و به گفته ى ابن هشام در سیره ى خود- 2/25- از بسیارى آزارهائى که به پیامبر (ص) می رساند همانند بو لهب شمرده می شد و طبرانى از داستان عبد الرحمن پسر بو بکر آورده است که حکم نزد پیامبر (ص) می نشست و چون وى (ص) سخن می گفت او با حرکات چشمش به توهین می پرداخت پس پیامبر (ص) او را دید و گفت: به همین گونه بمان! و پس از آن همیشه چشمش پرش داشت تا مرد.
و در گزارش مالک بن دینار: پیامبر (ص) به حکم بگذشت و حکم شروع کرد به مسخره کردن پیامبر (ص) با حرکات انگشتش. پس پیامبر او را دید و گفت:
خدایا او را به لرزش و ارتعاش دچار کن پس در همان جا دچار لرزش و ارتعاش گردید- و حلبى می افزاید: و ابتلایش به این بیمارى پس از آن بود که یک ماهبیهوش افتاده بود «1».
گزارش بالا را از طریق این حافظان: طبرانى، بیهقى، حاکم، در ج 1 ص 237 آوردیم و درست بودن آنرا باز نمودیم.
و بلاذرى در الانساب 5/27 می نویسد: حکم بن ابى العاص در جاهلیت همسایه ى پیامبر (ص) بود و پس از ظهور اسلام بیش از همه ى همسایگان دگر، او (ص) را آزار می رساند، پس از فتح مکه، به مدینه آمد و در دین او طعن و تردید داشتند، پشت سر پیامبر (ص) راه می افتاد و با تکان دادن دهان و بینى تقلید در می آورد و چون او (ص) به نماز می ایستاد وى هم پشت سرش می ایستاد و با حرکات انگشتان مسخره بازى در می آورد و به همان گونه در حالت ارتعاش ماند و به جنون مبتلا شد و یک روز که پیامبر (ص) در خانه ى یکى از زنانش بود او دزدیده نگاه می کرد و چون رسول وى را بشناخت با نیزه اى کوچک بیرون شد و گفت: کیست که این قورباغه ى ملعون را از سوى من جواب بدهد؟ سپس گفت:
به خدا که او و خاندانش نباید با من در یک جا باشند پس همه شان را به طائف تبعید کرد و چون رسول درگذشت عثمان به شفاعت از ایشان با ابو بکر سخن گفت و خواست که بازشان گرداند او نپذیرفت و گفت: من رانده شدگان رسول (ص) را پناه نمی دهم سپس که عمر خلافت یافت با او نیز درباره ى ایشان به سخن پرداخت و او نیز پاسخى مانند بو بکر داد و چون عثمان به خلافت رسید ایشان را به مدینه در آورد و گفت: من درباره ى ایشان با رسول سخن گفته و از او خواسته بودم که بازشان گرداند و او بمن وعده داده بود که به ایشان اجازه بازگشت دهد ولى پیش از اجازه در گذشت، پس مسلمانان از این که ایشان را به مدینه وارد کرده بود زبان به نکوهش گشودند.
واقدى گوید: حکم در ایام خلافت عثمان در مدینه در گذشت و او بر وى نماز گزارد و بر گورش چادر زد.
و آورده است که سعید بن مسیب گفت: عثمان خطبه خواند و دستور دادکبوترها را سر ببرند و گفت: در خانه هاى شما کبوتر زیاد شده و سنگ‏پرانى نیز زیاد گردیده و چیزى از آن نیز به ما خورده، یکى از مردم گفت: رانده شده هاى پیامبر (ص) را پناه می دهد و آن گاه می گوید کبوترها را بکشید.
و در ص 125 نیز این گزارش را به عبارتى کوتاه تر آورده و دو بیت از حسان بن ثابت درباره ى عبد الرحمن بن حکم نقل کرده- که در گزارش بو عمر خواهد آمد- و آن گاه گفته: وى سخنان محرمانه ى رسول (ص) را افشا می کرد پس بر وى نفرین فرستاد و او را به سوى طائف گسیل داشت- و همراه با او نیز عثمان از رق و حارث و جز آن دو از فرزندانش را- و گفت با من نباید در یک جا باشید و ایشان همچنان رانده شده و در تبعید بودند تا عثمان ایشان را بر گردانید و این کارش از انگیزه هائى بود که مردم را به نکوهش او واداشت.
و در سیره ى حلبى 1/337 می خوانیم: پیامبر در مدینه نزد یکى از زنانش بود و حکم از در خانه ى او دزدانه نگاه می کرد پس رسول با نیزه اى کوچک- و گفته اند با میخ و شاخى باریک- که در دست داشت به سوى او بیرون شد و گفت: «کیست که از جانب من پاسخ این قورباغه را بدهد، اگر بیابمش چشمش را کور می کنم» پس او و فرزندانش را نفرین کرد- این گزارش را ابن اثیر نیز به اختصار در اسد الغابه 2/34 آورده است.
و بو عمر در استیعاب می نویسد: پیامبر حکم را از مدینه بیرون کرد و از آن جا براند پس وى در طائف فرود آمد و پسرش مروان نیز با او بیرون شد و در انگیزه اى که موجب شد رسول او را تبعید کند به اختلاف سخن رفته، برخى گفته اند او نیرنگ می زد و خود را پنهان می کرد و آن چه را پیامبر (ص) درباره ى مشرکان قریش و دیگر کفار و منافقان به صورت سرى با یاران خود می گفت او می شنید و آن را برملا می کرد تا این کارش آشکار شد و نیز او پیامبر را در راه رفتن و پاره اى حرکاتش تقلید می کرد- و دیگر کارهائى که خوش ندارم یاد کنم- و گفته اند که پیامبر، راه رفتنش با سنگینى و وقار بود و حکم نیز تقلید او را در می آورد پس یک روز پیامبر نگاه کرد و او را دید و گفت: همچنین بمان. و از آن روز حکم دچار ارتعاش و لرزش اعضا گردید و عبد الرحمن بن حسان بن ثابت او را بنکوهید و در هجو عبد الرحمن بن حکم گفت:به راستى که نفرین شده، پدرت بود پس استخوان‏هاى او را ازبیفکن که اگر آن را از دست بیفکنى دیوانه ئى مبتلا به رعشه را از دستمی افکنى.که از کار پرهیزگارانه، شکم تهى و گرسنه می گردد و از کار پلید شکمگنده و سیر می شود «1»
و بو عمر از طریق عبد اللّه پسر عمرو بن عاص آورده است که رسول (ص) گفت:
«مردى ملعون بر شما در می آید» و من از عمرو جدا شده بودم تا لباسش را بپوشد و به نزد رسول (ص) آید و همه اش نگران بودم که مبادا او نخستین کسى باشد که در آید پس حکم داخل شد «2»
و ابن حجر در تطهیر الجنان که در کنار صواعق چاپ شده ص 144 می نویسد:
و با سندى که رجال آن رجال صحیح ‏اند آمده است که عبد اللّه بن عمر گفت پیامبر (ص) گفت: «در این ساعت مردى ملعون بر شما وارد خواهد شد» و من همچنان بی تابانه ورود و خروج را در نظر داشتم تا فلان کس- به تصریح روایت احمد یعنى حکم- وارد شد.
و بلاذرى در الانساب 5/126 و حاکم در مستدرک 4/481 و واقدى- به نقل سیره ى حلبى 1/337- مسندا آورده اند که عمرو بن مرة گفت: حکم از پیامبر اجازه ى ورود خواست و حضرت که صداى او را شناخت گفت: اجازه اش بدهید که لعنت خدا بر او باد و بر هر که از پشت وى به در می آید- مگر مؤمنان ایشان که اندک‏اند- (بیشترشان) صاحبان نیرنگ و فریبکاری اند دنیا به ایشان داده می شود و در آخرت بهره اى ندارند. «3»
و در عبارتى که ابن حجر در تطهیر الجنان که در حاشیه ى صواعق چاپ شده آورده می خوانیم:
اجازه اش بدهید که لعنت خدا و همه ى مردمان و فرشتگان بر او باد و بر آن چه از پشتش خارج می شود در دنیا سرفرازى می یابند و در آخرت به خوارى دچار می شوند و صاحبان نیرنگ و فریب هستند- مگر شایستگان ایشان که بسیاراند کند.
و حاکم در مستدرک 4/481 گزارشى آورده و آن را صحیح شمرده که به موجب آن عبد اللّه بن زبیر گفت پیامبر، حکم و فرزندانش را نفرین کرد.
و دار قطنى در الافراد و نیز طبرانى و ابن عساکر از طریق عبد اللّه بن عمر آورده اند که وى گفت: شبانه به نزد پیامبر کوچیدم پس على بیامد و پیامبر (ص) او را گفت: نزدیک بیا پس او همچنان به وى نزدیک شد تا گوش بر دهان پیامبر نهاد و همین طور که وى برایش نجوا می کرد او مانند فردى نگران سر برداشت و پیامبر به على گفت: برو و او را همان گونه بیاور که گوسفند را به سوى شیر دوشنده می آرند. و من ناگهان على را دیدم که گوش آویخته حکم را به دست گرفته او را داخل کرد و در برابر پیامبر بر پاى داشت پس پیامبر سه بار او را لعنت کرد و سپس گفت او را در جائى بدار تا گروهى از مهاجر و انصار به سوى او شوند سپس بر او نفرین فرستاد و لعنت کرد و گفت: البته این با کتاب خدا و سنت رسول مخالفت خواهد کرد و از پشت او فتنه هائى به در می آید که دود آن به آسمان می رسد گروهى از آن مردم گفتند: این کمتر و خوارتر از آن است که این کارها از وى بر آید گفت: چنان خواهد بود که گفتم و برخى از شما نیز در آن روز پیروان او خواهید بود (کنز العمال 6/39، 90)
و ابن عساکر از طریق عبد اللّه بن زبیر آورده است که وى بر روى منبر گفت: قسم به پروردگار این خانه ى محترم و این شهر محترم (مکه) که حکم بن ابو العاص و فرزندانش به زبان پیامبر، نفرین شده اند و به گزارشى، او در حال طواف کعبه گفت: قسم به پروردگار این ساختمان که پیامبر حکم و فرزندانش را لعنت کرد کنز العمال 6/90
و ابن عساکر از طریق محمد بن کعب قرظى آورده است که او گفت: پیامبر، حکم و زادگانش را لعنت کرد مگر نیکان ایشان را که اندک ‏اند.
و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و عبد بن حمید و نسائى و ابن منذر گزارشى آورده اند- که حاکم نیز آن را نقل و به صحت آن داورى نموده- و به موجب آن، عبد اللّه گفت: من در مسجد بودم که مروان خطبه خواند و گفت: خداوند به خلیفه- معاویه- رأى نیکوئى درباره ى یزید القاء کرده که او را جانشین خود برگزیند چرا که بو بکر هم عمر را جانشین خود گردانید عبد الرحمن بن ابو بکر گفت: مگر دستگاه قیصر روم است؟ به خدا که بو بکر خلافت را نه در میان فرزندانش قرار داد و نه میان کسى از خانواده اش، و رفتار معاویه نیز تنها بخاطر بزرگداشت فرزندش و مهربانى به او است مروان گفت: مگر تو همان نیستى که به پدر و مادرش گفت: ننگ بر شما باد؟ عبد الرحمن گفت مگر تو پسر همان ملعونى نیستى که پیامبر، پدرت را لعنت کرد؟ عایشه این بشنید و گفت: مروان توئى که به عبد الرحمن چنین و چنان گفتى؟ به خدا دروغ گفتى این درباره ى او نازل نشد درباره فلان پسر فلان نازل شد.
و به گزارشى دیگر از زبان محمد بن زیاد: چون معاویه براى پسرش بیعت گرفت مروان گفت: این همان شیوه ى بو بکر و عمر است عبد الرحمن گفت بلکه شیوه هراکلیوس و قیصر روم است مروان گفت: این مرد همان است که خدا در باره ى او گفت: کسى است که به پدر و مادرش گفت: ننگ بر شما تا پایان آیه.
این خبر به عایشه رسید و گفت: «مروان دروغ گفت. مروان دروغ گفت. به خدا سوگند او نیست که درباره ى وى است و اگر می خواستم کسى را که آیه درباره اش نازل شده نام می بردم ولى رسول پدر مروان را در حالى لعن کرد که مروان در صلب او بود پس مروان خرده ریزه اى از لعنت خدا است» و به یک گزارش: «ولى رسول خدا پدرت را در حالى لعن کرد که تو در صلب او بودى پس تو خرده ریزه اى از لعنت خدائى» و به گزارش الفائق: «پس تو چکیده ى پلیدى «1» از لعنت خدا و لعنت رسول او هستى.»
برگردید به مستدرک حاکم 4/481، تفسیر قرطبى 16/197، تفسیر زمخشرى،3/99، الفائق از همو 2/325، تفسیر ابن کثیر 4/159، تفسیر رازى 7/491، اسد الغابة از ابن اثیر 2/34، نهایه از ابن اثیر 3/23، شرح ابن ابى الحدید 2/55، تفسیر نیشابورى که در کنار تفسیر طبرى چاپ شده 26/13، الاجابة از زرکشى ص 141، تفسیر نسفى که در کنار تفسیر خازن چاپ شده 4/132، صواعق از ابن حجر ص 108، ارشاد السارى از قسطلانى 7/325، لسان العرب 9/73، الدر المنثور 6/41، حیوة الحیوان از دمیرى 2/399، سیرة حلبى 1/337، تاج العروس 5/69، تفسیر شوکانى 5/20، تفسیر آلوسى 26/20، سیرة زینى دحلان که در کنار سیرة حلبى چاپ شده: 1/245.
شایان توجه: حدیث یاد شده را در بیشتر- اگر نگوئیم همه ى- مآخذ بالا با همان عبارات که ما آوردیم می توان یافت جز این که بخارى در بخش تفسیر سوره احقاف از صحیح خود- که آن را آورده لعنت به مروان و پدرش را از آن انداخته و آن چه را عبد الرحمن گفته، خوش نداشته که یاد کند و این است شیوه ى وى در بیشتر گزارشگری هایش. و این هم عبارت او:
مروان را معاویه به کارگزارى حکومت در حجاز بر گماشته بود، روزى به خطبه پرداخت و یزید را به یادها آورد تا براى پس از پدرش با او بیعت کنند پس عبد الرحمن بن ابو بکر چیزى گفت و او گفت: بگیریدش. پس وى به خانه ى عایشه در آمد و به او دست نیافتند پس مروان گفت: این است همانکه خدا درباره ى او این آیه را نازل کرده: کسى است که به پدر و مادرش گفت «ننگ بر شما باد آیا مرا وعده می دهید» پس عایشه از پشت پرده گفت خداوند چیزى از قرآن درباره ى من نفرستاد جز این که بى گناه بودن مرا فرو فرستاد.
و این حدیث، دروغ بودن گزارشى را ثابت می کند که- چنانچه در ج 7 ص 236 از چاپ دوم گذشت حضرات به امیرمؤمنان و ابن عباس بسته اند که آیه ى «وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی»
درباره ى بو بکر نازل شده است.
و پس از همه ى این‏ها حکم همان است که مردم را به گمراهى می خواند و از مسلمان شدن باز می داشت روزى حویطب با مروان در یک جا بودند مروان از وى پرسید چند سال دارى وى او را آگاه ساخت پس او گفت: پیرمرد! تو چندان دیر به اسلام گرویدى که جوانان از تو پیشى جستند، حویطب گفت: از خدا یارى می خواهیم، به خدا سوگند من بارها می خواستم مسلمان شوم و در همه ى موارد پدرت مانع من می شد و می گفت: براى یک دین تازه، سرفرازی ات را پائین می آورى و کیش پدرانت را رها می کنى و پیرو می گردى؟ مروان خاموش شد و از آن چه به وى گفته بود پشیمان گردید. تاریخ ابن کثیر 8/70.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 342

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 342         

الحَکَم و ما أدراک ما الحکَم؟:

کان خصّاء یخصی الغنم» أحد جیران رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بمکة من أُولئک الأشدّاء علیه صلى الله علیه و آله و سلم المبالغین فی إیذائه شاکلة أبی لهب کما قاله ابن هشام فی سیرته «3» (2/25)، و أخرج الطبرانی «4» من حدیث عبد الرحمن بن أبی بکر قال: کان الحکَم یجلس عند النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فإذا تکلّم اختلج، فبصر به النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فقال: «کن «5» کذلک» فما زال یختلج حتى مات.

و فی لفظ مالک بن دینار: مرّ النبی صلى الله علیه و آله و سلم بالحکم فجعل الحکم یغمز النبی صلى الله علیه و آله و سلم بإصبعه فالتفت فرآه فقال: «اللّهمّ اجعل به وزغاً» «6» فرجف مکانه و ارتعش. و زاد الحلبی: بعد أن مکث شهراً مغشیّا علیه «7».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 343

أسلفناه من طرق الحفّاظ «1» الطبرانی و الحاکم و البیهقی. و مرّت صحّته فی الجزء الأوّل صفحة (260).

روى البلاذری فی الأنساب (5/27): إنّ الحکم بن أبی العاص کان جاراً لرسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فی الجاهلیّة و کان أشدّ جیرانه أذىً له فی الإسلام، و کان قدومه المدینة بعد فتح مکة و کان مغموصاً علیه فی دینه، فکان یمرُّ خلف رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فیغمز به و یحکیه و یخلج بأنفه و فمه، و إذا صلّى قام خلفه فأشار بأصابعه، فبقی على تخلیجه و أصابته خبلة، و اطّلع على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم ذات یوم و هو فی بعض حُجر نسائه فعرفه و خرج إلیه بعنزة «2» و قال: «من عذیری من هذا الوزغة اللعین؟» ثم قال: لا یساکننی و لا ولده فغرّبهم جمیعاً إلى الطائف، فلمّا قبض رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کلّم عثمان أبا بکر فیهم و سأله ردّهم فأبى ذلک و قال: ما کنت لآوی طرداء رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم. ثمّ لمّا استخلف عمر کلّمه فیهم فقال مثل قول أبی بکر، فلمّا استخلف عثمان أدخلهم المدینة و قال: قد کنت کلّمت رسول اللَّه فیهم و سألته ردّهم فوعدنی أن یأذن لهم فقُبض قبل ذلک. فأنکر المسلمون علیه إدخاله إیّاهم المدینة.

قال الواقدی: و مات الحکم بن أبی العاص بالمدینة فی خلافة عثمان فصلّى علیه و ضرب على قبره فسطاطاً.

و عن سعید بن المسیب قال: خطب عثمان فأمر بذبح الحمام و قال: إنّ الحمام قد کثر فی بیوتکم حتى کثر الرمی و نالنا بعضه، فقال الناس: یأمر بذبح الحمام و قد آوى طرداء رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم.

و ذکره بلفظ أخصر من هذا فی صفحة (125) و ذکر بیتین لحسان بن ثابت فی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 344

عبد الرحمن بن الحکم الآتیین فی لفظ أبی عمر فقال: کان یفشی أحادیث رسول اللَّه، فلعنه و سیّره إلى الطائف و معه عثمان الأزرق و الحارث و غیرهما من بنیه، و قال: «لا یساکننی» فلم یزالوا طرداء حتى ردّهم عثمان، فکان ذلک ممّا نُقم علیه.

و فی السیرة الحلبیّة «1» (1/337): اطّلع الحکم على رسول اللَّه من باب بیته و هو عند بعض نسائه بالمدینة، فخرج إلیه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بالعنزة، و قیل بمدرى «2» فی یده و قال: «من عذیری من هذه الوزغة لو أدرکته لفقأت عینه»، و لعنه و ما ولد، و ذکره ابن الأثیر مختصراً فی أسد الغابة «3» (2/34).

و قال أبو عمر فی الاستیعاب: أخرج رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم الحکم من المدینة و طرده عنها فنزل الطائف و خرج معه ابنه مروان، و اختلف فی السبب الموجب لنفی رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إیّاه فقیل: کان یتحیّل و یستخفی و یتسمّع ما یسرُّه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إلى کبار أصحابه فی مشرکی قریش و سائر الکفّار و المنافقین، فکان یفشی ذلک عنه حتى ظهر ذلک علیه، و کان یحکیه فی مشیته و بعض حرکاته، إلى أُمور غیرها کرهت ذکرها، ذکروا: أن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم کان إذا مشى یتکفأ و کان الحکم یحکیه فالتفت النبیُّ صلى الله علیه و آله و سلم یوماً فرآه یفعل ذلک فقال صلى الله علیه و آله و سلم: «فکذلک فلتکن». فکان الحکم مختلجاً یرتعش من یومئذٍ، فعیّره عبد الرحمن بن حسان بن ثابت فقال فی عبد الرحمن بن الحکم یهجوه:

إنّ اللعین أبوک فارمِ عظامَه             إن تَرمِ تَرمِ مخلّجاً مجنونا

یمسی خمیصَ البطنِ من عملِ التقى             و یظلُّ من عملِ الخبیثِ بطینا «4»

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 345

و أخرج أبو عمر من طریق عبد اللَّه بن عمرو بن العاصی قال: قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «یدخل علیکم رجل لعین» و کنت قد ترکت عمراً یلبس ثیابه لیقبل إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فلم أزل مشفقاً أن یکون أوّل من یدخل، فدخل الحکم ابن أبی العاص «1».

و قال ابن حجر فی تطهیر الجنان هامش الصواعق «2» (ص 144): و بسند رجاله رجال الصحیح عن عبد اللَّه بن عمر رضى الله عنه أنّه قال: «لیدخلنّ الساعة علیکم رجل لعین». فو اللَّه ما زلت أتشوّف داخلًا و خارجاً حتى دخل فلان- یعنی الحکم- کما صرّحت به روایة أحمد «3».

و روى البلاذری فی الأنساب (5/126)، و الحاکم فی المستدرک «4» (4/481) و صحّحه و الواقدی کما فی السیرة الحلبیّة «5» (1/337) بالإسناد عن عمرو بن مرّة قال: استأذن الحکم على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فعرف صوته فقال: «ائذنوا له لعنة اللَّه علیه و على من یخرج من صلبه إلّا المؤمنین و قلیل ما هم، ذوو مکر و خدیعة یُعطَون الدنیا و ما لهم فی الآخرة من خلاق» «6».

و فی لفظ ابن حجر فی تطهیر الجنان هامش الصواعق «7») (ص 147): «ائذنوا له

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 346

فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین و ما یخرج من صلبه یشرفون فی الدنیا، و یترذّلون فی الآخرة، ذوو مکر و خدیعة إلّا الصالحین منهم و قلیل ما هم».

و أخرج الحاکم فی المستدرک «8» (4/481) و صحّحه من طریق عبد اللَّه بن الزبیر قال: إنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم لعن الحکم و ولده.

و أخرج الطبرانی «9» و ابن عساکر و الدارقطنی فی الأفراد من طریق عبد اللَّه بن عمر قال: هجرت الرواح إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فجاء أبو الحسن فقال له رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «ادنُ»، فلم یزل یدنیه حتى التقم أُذنیه، فبینما النبیُّ صلى الله علیه و آله و سلم یساره إذ رفع رأسه کالفزع قال: فَدعّ «10» بسیفه الباب فقال لعلیّ: «اذهب فقده کما تقاد الشاة إلى حالبها» فإذا علیّ یدخل الحکم بن أبی العاص آخذاً بأذنه و لها زنمة «11» حتى أوقفه بین یدی النبی صلى الله علیه و آله و سلم فلعنه نبیُّ اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم ثلاثاً ثمّ قال: «أحلّه ناحیة» حتى راح إلیه قوم من المهاجرین و الأنصار ثمّ دعا به فلعنه ثمّ قال: «إنّ هذا سیخالف کتاب اللَّه و سنّة نبیّه، و سیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء». فقال ناس من القوم: هو أقلُّ و أذلُّ من أن یکون هذا منه قال «بلى و بعضکم یومئذٍ شیعته». کنز العمّال «12» (6/39، 90).

و أخرج ابن عساکر «13» من طریق عبد اللَّه بن الزبیر، قال و هو على المنبر: و ربّ هذا البیت الحرام و البلد الحرام إنّ الحکم بن أبی العاص و ولده ملعونون على لسان محمد صلى الله علیه و آله و سلم و فی لفظ: إنّه قال و هو یطوف بالکعبة: و ربّ هذه البنیّة للعن

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 347

رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم الحکم و ما ولد. کنز العمال «1» (6/90).

و أخرج ابن عساکر «2» من طریق محمد بن کعب القرظی أنّه قال: لعن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم الحکَم و ما ولد، إلّا الصالحین و هم قلیل.

و أخرج ابن أبی حاتم و ابن مردویه و عبد بن حمید و النسائی «3» و ابن المنذر و الحاکم و صحّحه عن عبد اللَّه قال: إنّی لفی المسجد حین خطب مروان فقال: إنّ اللَّه تعالى قد أرى لأمیر المؤمنین- یعنی معاویة- فی یزید رأیاً حسناً أن یستخلفه فقد استخلف أبو بکر و عمر. فقال عبد الرحمن بن أبی بکر: أ هرقلیة؟ إنّ أبا بکر رضی اللَّه تعالى عنه و اللَّه ما جعلها فی أحد من ولده و لا أحد من أهل بیته، و لا جعلها معاویة إلّا رحمة و کرامة لولده. فقال مروان: أ لست الذی قال لوالدیه: أُفّ لکما؟ فقال عبد الرحمن: أ لست ابن اللعین الذی لعن رسول اللَّه أباک؟ فسمعت عائشة فقالت: مروان أنت القائل لعبد الرحمن کذا و کذا، کذبت و اللَّه ما فیه نزلت، نزلت فی فلان بن فلان.

و فی لفظ آخر عن محمد بن زیاد: لمّا بایع معاویة لابنه قال مروان: سنّة أبی بکر و عمر. فقال عبد الرحمن: سنّة هرقل و قیصر. فقال مروان: هذا الذی قال اللَّه فیه: (وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما) «4» الآیة. فبلغ ذلک عائشة فقالت: کذب مروان، کذب مروان و اللَّه ما هو به و لو شئت أن أُسمّی الذی نزلت فیه لسمّیته، و لکنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم لعن أبا مروان و مروان فی صلبه فمروان فضض من لعنة اللَّه. و فی لفظ: و لکن رسول اللَّه لعن أباک و أنت فی صلبه فأنت فضض من لعنة اللَّه. و فی لفظ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 348

الفائق: فأنت فظاظة «1» لعنة اللَّه و لعنة رسوله.

راجع «2» مستدرک الحاکم (4/481)، تفسیر القرطبی (16/197)، تفسیر الزمخشری (3/99)، الفائق له (2/325)، تفسیر ابن کثیر (4/159)، تفسیر الرازی (7/491)، أُسد الغابة لابن الأثیر (2/34)، نهایة ابن الأثیر (3/23) شرح ابن أبی الحدید (2/55) تفسیر النیسابوری هامش الطبری (26/13)، الإجابة للزرکشی (ص 141)، تفسیر النسفی هامش الخازن (4/132)، الصواعق لابن حجر (ص 108)، إرشاد الساری للقسطلانی (7/325)، لسان العرب (9/73)، الدرّ المنثور (6/41)، حیاة الحیوان للدمیری (2/399)، السیرة الحلبیة (1/337)، تاج العروس (5/69)، تفسیر الشوکانی (5/20)، تفسیر الآلوسی (26/20)، سیرة زینی دحلان هامش الحلبیة (1/245).

لفت نظر:

یوجد هذا الحدیث فی المصادر جلّها لو لا کلّها باللفظ المذکور، غیر أنّ البخاری أخرجه فی تفسیر صحیحه «3» فی سورة الأحقاف و حذف منه لعن مروان و أبیه و ما راقه ذکر ما قاله عبد الرحمن، و هذا دأبه فی جلّ ما یرویه، و إلیک لفظه:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 349

کان مروان على الحجاز استعمله معاویة فخطب فجعل یذکر یزید بن معاویة لکی یُبایع له بعد أبیه، فقال له عبد الرحمن بن أبی بکر شیئاً، فقال: خذوه. فدخل بیت عائشة فلم یقدروا علیه»، فقال مروان: إنّ هذا الذی أنزل اللَّه فیه: (وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما أَ تَعِدانِنِی‏). فقالت عائشة من وراء الحجاب: ما أنزل اللَّه فینا شیئاً من القرآن إلّا أنّ اللَّه أنزل عذری.

و هذا الحدیث یکذّب ما عزاه القوم إلى أمیر المؤمنین و ابن عبّاس من قولهما بنزول آیة: (وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی‏) «2» فی أبی بکر کما مرّ فی الجزء السابع (ص 326).

و کان الحَکَم مع ذلک کلّه یدعو الناس إلى الضلال و یمنعهم عن الإسلام. اجتمع حویطب بمروان یوماً فسأله مروان عن عمره، فأخبره، فقال له: تأخّر إسلامک أیّها الشیخ حتى سبقک الأحداث. فقال حویطب: اللَّه المستعان و اللَّه لقد هممت بالإسلام غیر مرّة کلّ ذلک یعوقنی أبوک یقول: تضع شرفک، و تدع دین آبائک لدین مُحدث، و تصیر تابعاً؟ فسکت مروان و ندم على ما کان قال له. تاریخ ابن کثیر «3» (8/70).