اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

پسر عمر، سنت ‏های پدرش را احیا می کند

متن فارسی

در اینجا، در جریان بررسی اخبار تاریخی یی که در باره پسر عمر هست، می رسیم به این موضوع که از بدعت های پدرش پیروی کرده و نظریات وی را که بر خلاف قرآن و سنت بوده به عنوان آئین خویش برگزیده است. آنهم بعد از روشن شدن حقیقت برایش، و «پس از آنکه هدایت از گمراهی باز شناخته گشته است» «2». «چه می پندارند که هر گاه کار زشتی مرتکب می شوند می گویند پدران خویش را در حال انجام آن دیده ایم، و خدا به ما دستور انجامش را داده است؟!» «3»
از آن جمله اینها:

1- حافظ هیثمی در «مجمع الزوائد» می نویسد: از پسر عمر در باره متعه پرسیدند، گفت: حرام است. گفتند: ابن عباس معتقد است اشکالی ندارد. گفت:
بخدا ابن عباس می داند که پیامبر خدا (ص) در جنگ خیبر از آن نهی کرده است.» «4»
بیهقی می نویسد: «از پسر عمر در باره متعه نساء پرسیدند، گفت: حرام است مگر عمر بن خطاب- رضی اللّه عنه- اگر کسی را که متعه کرده بود می گرفت، سنگباران نمی کرد؟!» «5»
این مرد با اظهار قطعی حرام بودن متعه، به خدا و پیامبرش دروغ می بندد.
از او در باره دین و آئین خدا می پرسند و این که حکم متعه در شریعت اسلام چیست و او سخن از بدعت و حکم خلاف شرع پدرش می راند تازه با این سخن، پدرش را دروغگو می نماید، زیرا پدرش می گوید: دو متعه در زمان پیامبر خدا (ص) وجود داشت که من آن دو را منع می نمایم و مرتکبش را مجازات می کنم» و می گوید: «سه چیز در دوره پیامبر خدا وجود داشت که من آنها را حرام می سازم و مرتکبش را مجازات می کنم: متعه حج، متعه نساء، و گفتن حی علی خیر العمل» و هیچ نمی گوید که اینها در قسمتی از دوره پیامبر اکرم (ص) بوده و بعد از آن نهی فرموده، بلکه می گوید من حرام می سازم و منع می کنم، و کار تحریم را به خود نسبت می دهد. و این را از اولین کارهای خلاف عمر شمرده اند.
نه تنها پدرش را دروغگو نموده، بلکه عبد اللّه بن عباس را دروغگو خوانده و به او تهمت زده است که حکم خدا را می داند و بر خلافش فتوا می دهد، و این سخن ناروا را با سوگند بخدا مؤکد می سازد حال آنکه «علامه است» برتر از این است که چنین گناه سهمگینی را مرتکب شود.
همچنین برجسته ترین اصحاب را دروغگو شمرده است، اصحابی مانند جابر بن عبد اللّه و ابو سعید خدری و عمران بن حصین را که معتقد به جایز بودن متعه بموجب سنت نبوی بوده و گفته اند در دوره ابو بکر و قسمتی از دوره حکومت عمر متعه کرده اند و عمر از آن نهی نموده است. سرور خاندان پیامبر (ص) علی بن ابیطالب (ع) را دروغگو شمرده که نهی از متعه را کار عمر می داند و می فرماید: «اگر عمر از متعه نهی نکرده بود کسی جز تیره بخت سنگدل مرتکب زنا نمی شد».
وانگهی این حرف را که در اثنای جنگ خیبر از متعه نهی شده باشد همه حافظان حدیث و کسانی که بر «صحیح» بخاری شرح نوشته اند تکذیب کرده و گفته اند در آن هنگام از متعه نهی نشده است، و ما سخن سهیلی و ابو عمر و زرقانی را در جلد ششم آوردیم که آن حرف، پنداری است و خطائی و از سیره نویسان و راویان حدیث هیچ کس چنین حرفی نزده است. و این بحث بطور کامل و وافی در جلد ششم به انجام رسید.

2- بر خلاف کردار و فرمایش و تقریر پیامبر (ص) و به تقلید از پدرش- عمر بن خطاب- از گریستن بر مرده نهی کرده است، آنهم پس از دریافت حقیقت و سنت پیامبر (ص) در این باره و بعد از اتمام حجت بر او و پدرش. این مرد می گفت:
پیامبر خدا (ص) از کنار گوری می گذشت، فرمود: این اکنون از گریستن خانواده اش بر وی در عذاب است. عائشه گفت: خدا از ابو عبد الرحمن درگذرد، زیرا او دچار اشتباه شده است. و می دانیم خدای تعالی می فرماید: هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد. در حقیقت رسول خدا (ص) فرمود: این اکنون دارد عذاب می کشد و در همین حال خانواده اش بر او گریه می کنند. «1»
این موضوع را در جلد ششم و همین جلد روشن ساختیم.

3- به پیروی از دستور پدرش- که در جلد ششم به شرح آمد- از نقل و آموختن احادیث پیامبر (ص) خودداری کرد. شعبی می گوید: «یکسال و نیم یا دو سال با پسر عمر نشستم و جز یک حدیث نشنیدم که از پیامبر خدا نقل کند.» «2»

4- سخنش در باره طواف وداع برای کسی که در حال حیض باشد. این سخن را به پیروی از پدرش و بر خلاف سنت پیامبر (ص) می گفت. مدتی بر این عقیده و نظر بود و چون دید هیچ کس با او همعقیده و همداستان نیست ناچار دست از آن برداشت و به سنت تسلیم گشت- چنانکه در جلد ششم گذشت.

5- به تقلید از پدرش بدعتی را که او گذاشته و منع کرده بود که در باره آنچه به وقوع نپیوسته سئوال ننمایند «3» نشر می داد و می گفت: مردم! در باره آنچه بوقوع نپیوسته و نبوده نپرسید، زیرا من شنیدم عمر بن خطاب کسی را که در باره آنچه نبوده سؤال کرد لعنت نمود «4».
از بدبختی امت محمد (ص) تعجب نمی کنید که برایش بدعت را با دشنام تحکیم می نمایند و به وسیله کاری زشت او را از انجام کار درست و پسندیده باز می دارند؟!

6- سخنی که بر خلاف سنت ثابت و به پیروی از بدعت پدرش در باره عطر زدن در حال احرام زده است. بخاری و مسلم از طریق ابراهیم بن محمد بن منتشر از پدرش روایت کرده اند که «پسر عمر می گفت: اگر قیر آلود شوم برایم خوش تر از این است که در حال احرام باشم و بوی عطر از من برآید. من رفتم پیش عائشه و حرف پسر عمر را به اطلاعش رساندم، گفت: پیامبر خدا (ص) بخودش عطر زد و سری به همسرانش زد و به حال احرام درآمد.» یا به روایت بخاری: «… به اطلاع عائشه رساندم، گفت: خدا از ابو عبد الرحمن درگذرد، من به پیامبر خدا (ص) عطر می زدم و می رفت سری به همسرانش می زد و بعد به حال احرام در می آمد و بوی عطر از تنش بر می آمد.»
به روایت نسائی: «از پسر عمر در باره عطر زدن به هنگام احرام پرسیدم، گفت: اگر قیر آلود شوم برایم خوش تر از آن است. حرفش را به اطلاع عائشه رساندم، گفت: خدا از ابو عبد الرحمن درگذرد. من خودم به پیامبر خدا (ص) عطر می زدم و می رفت سری به همسرانش می زد و بعد بوی عطر از او بر می آمد «1».

7- آنچه مسلم و بخاری از قول مجاهد ثبت کرده اند. «2» می گوید: «من و عروة بن زبیر به مسجد درآمدیم و دیدیم عبد اللّه بن عمر در حجره عائشه نشسته است و مردم در مسجد دارند نماز می خوانند. از او در باره نمازشان پرسیدیم، گفت بدعت است. عروه از او پرسید: پیامبر خدا (ص) چند بار عمره بجای آورد؟
گفت: چهار بار یکی از آنها در ماه رجب بود. نخواستیم حرفش را رد کرده او را دروغگو نمائیم. در همان حال صدای عائشه را در حجره شنیدیم. عروه بانگ
برداشت که ای ام المؤمنین! نمی شنوی پسر عمر چه می گوید؟ پرسید: چه می گوید؟ گفت: می گوید: پیامبر خدا (ص) چهار عمره بجای آورد که یکی از آنها در ماه رجب بود. عائشه گفت: خدا از پسر عمر درگذرد. پیامبر خدا (ص) هر بار که به عمره می رفت او (یعنی پسر عمر) با وی بود و هرگز در ماه رجب عمره بجای نیاورد.»
از این روایت پیداست که پسر عمر عمدا عمره ای برای پیامبر خدا (ص) در ماه رجب جعل کرده است. گر چه مجاهد و عروة نخواسته اند او را دروغگو نمایند، و این را از آن جهت جعل کرده تا بتواند بدان وسیله نظر خلاف سنتی را که پدرش در باره متعه حج اظهار کرده تأویل و توجیه نماید. توجیهی که در روایت احمد حنبل در «مسند» آمده است: پسر عمر می گوید، عمر به شما نگفته است که عمره در ماه های حج حرام است، بلکه گفته کمال عمره در آن است که در غیر ماه های حج به جای آورید «1». بنابر این پسر عمر خواسته با جعل عمره ای در ماه رجب برای پیامبر خدا (ص) تأیید و پایه ای برای تأویل و توجیه خویش در باره آن رأی پدرش بسازد، و ندانسته که این توجیه تکذیب حرف پدرش می باشد که تصریح می کند: «من آن را حرام می سازم و مرتکبش را مجازات می کنم»- چنانکه در جلد ششم- به تفصیل و بطرزی قاطع و روشن گذشت.
پیامبر اکرم (ص) هرگز در رجب عمره بجای نیاورده است چنانکه از حدیث «انس» هم پیداست: «پیامبر خدا (ص) چهار عمره بجای آورده همه در ذی القعده «2»» و در حدیث ابن عباس که ابن ماجه در «سنن» ثبت کرده است:
«پیامبر خدا (ص) جز در ذیقعده عمره ای بجا نیاورده است.» «3»
پسر عمر می پنداشت رسول خدا (ص) فقط دو بار عمره بجای آورده است، و عائشه حرفش را تکذیب کرد. و شاید این حرف را پسر عمر پیش از آن
تکذیب عائشه زده باشد. ابو داود و احمد حنبل از طریق مجاهد چنین ثبت کرده اند که «از پسر عمر پرسیدند: پیامبر خدا (ص) چند بار عمره بجای آورده است؟
گفت: دو بار. عائشه گفت: پسر عمر می داند که پیامبر خدا (ص) غیر از عمره ای که مقارن با حجة الوداع بجای آورده، سه بار عمره بجای آورده است «1».
خواننده ژرف بین هر گاه در روایتی که ابن عساکر از طریق پیشوای حنبلیان- احمد- از قول ابن ابزی ثبت کرده دقت کافی نماید شاید به ماهیت پسر عمر بهتر پی ببرد و او را به درستی بشناسد. می گوید: «عبد اللّه بن زبیر هنگامی که عثمان در محاصره بود به وی گفت: من اسب های اصیلی دارم که برایت آماده ساخته ام. آیا می خواهی رهسپار مکه شوی تا در آنجا هر که می خواهد به تو بپیوندد؟ گفت: نه، من از رسول خدا (ص) شنیده ام که در مکه یکی از قریش کافر (یا مدفون) خواهد گشت به نام عبد اللّه که نیمی از گناهان مردم را بدوش دارد. و فکر نمی کنم او کسی جز تو یا عبد اللّه بن عمر باشد.» «2»
احمد حنبل در مسندش این را ثبت کرده که «عبد اللّه بن عمر نزد عبد اللّه بن زبیر رفته به او گفت: مبادا در حرم خدای تبارک و تعالی کافر (یا مدفون) شوی، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مردی از قریش در آنجا کافر (یا مدفون) خواهد گشت که اگر بار گناهانش را با گناهان خلائق بسنجند از آن سنگین تر خواهد بود. بنابر این، مواظب باش تو آن شخص نباشی.» «3»

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 92

متن عربی

ابن عمر یحیی أحداث أبیه:

هاهنا یوقفنا السبر عن أخبار ابن عمر علی مواقف اتّباعه أحداث والده،

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 92

و اتّخاذه آراءه الشاذّة عن الکتاب و السنّة دیناً بعد تبیّن الرشد من الغیّ، ما بالهم إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و اللَّه أمرنا بها؟!

منها: ذکر الحافظ الهیثمی فی مجمع الزوائد (4/265) عن ابن عمر لمّا سُئل عن المتعة، قال: حرام. فقیل: إنّ ابن عبّاس لا یری بها بأساً. فقال: و اللَّه لقد علم ابن عباس أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نهی عنها یوم خیبر و ما کنّا مسافحین.

و أخرج البیهقی فی السنن الکبری (7/206) عن عبد اللَّه بن عمر أنّه سُئل عن متعة النساء فقال: حرام، أما إنّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه لو أخذ فیها أحداً لرجمه بالحجارة.

إنّ الرجل متقوّل علی اللَّه و علی رسوله بحکمه الباتّ بحرمة المتعة، و السائل إنّما سأله عن دین اللَّه لا عمّا أحدثه أبوه، و هو فی قوله هذا مکذّب لأبیه، حیث یقول: متعتان کانتا علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أنا أنهی عنهما و أُعاقب علیهما. و یقول: ثلاث کنّ علی عهد رسول اللَّه أنا محرّمهنّ و معاقب علیهنّ: متعة الحجّ، و متعة النساء، و حیّ علی خیر العمل. و لم یستثنِ من ذلک العهد شیئاً، و نسب التحریم إلی نفسه، و قد عُدّ من أولیات عمر.

و مکذّب أیضاً ابن عبّاس و قاذف إیّاه بأنّه کان یعلم حکم اللَّه و یحکم بخلافه، و یحلف باللَّه فی قوله الفاحش، و حاشا حبر الأمّة عن هذه الطامّة الکبری.

و مکذّب فحول الصحابة نظراء جابر بن عبد اللَّه، و أبی سعید الخدری، و عمران بن حصین، القائلین بإباحة المتعة فی السنّة الشریفة، و إنّهم تمتّعوا علی عهد أبی بکر و شطر من خلافة عمر، و إنّ عمر هو الذین نهی عنها.

و مکذّب سیّد العترة أمیر المؤمنین علیه السلام فی عزوه النهی عن المتعة إلی عمر،

و قوله: «لو لا نهیه عنها ما زنی إلّا شقیّ»

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 93

 علی أنّ النهی عن المتعة بخیبر یکذّبه إطباق الحفّاظ و شرّاح البخاری علی عدم وجود النهی عنها یومئذ، و قد سبق القول عن السهیلی و أبی عمر و الزرقانی فی الجزء السادس (ص 226) بأنّه و هم و غلط لا یعرفه أحد من أهل السیر و رواة الأثر.

مرّ الکلام حول هذا البحث ضافیاً فی الجزء السادس (ص 198- 240).

و منها: نهیه عن البکاء علی الأموات احتذاء منه سیرة أبیه، خلاف ما جاء فی السنّة الشریفة من فعل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و قوله و تقریره، و کان ذلک بعد قیام الحجّة علیهما کما مرّ فی الجزء السادس،

و کان الرجل یقول: مرّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقبر فقال: إنّ هذا لیُعذّب الآن ببکاء أهله علیه، فقالت عائشة: غفر اللَّه لأبی عبد الرحمن، إنّه و هم، إنّ اللَّه تعالی یقول (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری) «1»: إنّما قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ هذا لیعذّب الآن و أهله یبکون علیه» «2». فصّلنا القول فی المسألة فی الجزء السادس (159- 167) و فی هذا الجزء (ص 43، 44).

و منها: استنکافه من الحدیث عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أخذاً برأی أبیه، السابق ذکره فی (6/294)، قال الشعبی: قعدت مع ابن عمر سنتین أو سنة و نصفاً فما سمعته یحدّث عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلّا حدیثاً «3».

و منها: قوله فی طواف الوداع علی الحائض التی أفاضت حذو رأی أبیه خلاف السنّة النبویّة الشریفة، و کان علی ذلک ردحاً من الزمان، ثم لمّا لم یرَ من وافقه فی الرأی لم یجد بدّا من البخوع للحقّ فأخبت إلیه، کما أسلفناه فی (6/111).

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 94

و منها: حضّه الناس علی ما أحدثه أبوه من المنع عن السؤال عمّا لم یقع «1»، و قوله: یا أیّها الناس لا تسألوا عمّا لم یکن، فإنّی سمعت عمر بن الخطّاب یلعن من سأل عمّا لم یکن «2».

ألا تعجب من سوء حظ أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم أن تدعم الأحدوثة فیها بالمسبّة، و تنهی عن المعروف بالفسوق؟!

و منها: قوله فی المتطیّب عند الإحرام اقتداءً بأحدوثة أبیه خلاف السنّة الثابتة، أخرج البخاری و مسلم من طریق إبراهیم بن محمد بن المنتشر، عن أبیه قال: سمعت ابن عمر یقول: لئن أصبح مطلیّا بقطران أحبّ إلیّ من أن أصبح محرماً أنضخ «3» طیباً، قال: فدخلت علی عائشة فأخبرتها بقوله فقالت: طیّبت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فطاف علی نسائه ثم أصبح محرماً.

و فی لفظ البخاری: ذکرته لعائشة فقالت: یرحم اللَّه أبا عبد الرحمن، کنت أطیّب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیطوف علی نسائه ثم یصبح محرماً ینضخ طیباً.

و فی لفظ النسائی: سألت ابن عمر عن الطیب عند الإحرام فقال: لَأَن أُطلَی بالقطران أحبّ إلیّ من ذلک. فذکرت ذلک لعائشة فقالت: یرحم اللَّه أبا عبد الرحمن، قد کنت أُطیّب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیطوف فی نسائه ثم یصبح ینضخ طیباً «4».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 95

و منها: ما أخرجه الشیخان «1» من طریق مجاهد قال: دخلت أنا و عروة بن الزبیر المسجد، فإذا عبد اللَّه بن عمر جالس إلی حجرة عائشة و الناس یصلّون الضحی فی المسجد، فسألناه عن صلاتهم فقال: بدعة، فقال له عروة: یا أبا عبد الرحمن کم اعتمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ قال: أربع عمر، إحداهنّ فی رجب، فکرهنا أن نکذّبه و نردّ علیه، و سمعنا استنان عائشة فی الحجرة، فقال عروة: ألا تسمعین یا أمّ المؤمنین إلی ما یقول أبو عبد الرحمن؟ فقالت: و ما یقول؟ قال: یقول: اعتمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أربع عمر إحداهنّ فی رجب. فقالت: یرحم اللَّه أبا عبد الرحمن، ما اعتمر رسول اللَّه إلّا و هو معه، و ما اعتمر فی رجب قط. الظاهر من الروایة أنّ ابن عمر تعمّد باختلاق عمرة لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی رجب، و إن کره مجاهد و عروة أن یکذّباه، و إنّما فعل ذلک رَوماً لتدعیم ما تأوّل به رأی أبیه الشاذّ فی متعة الحجّ ممّا رواه أحمد فی مسنده «2» (2/95) من قوله: إنّ عمر لم یقل لکم إنّ العمرة فی أشهر الحجّ حرام، و لکنّه قال: إنّ أتمّ العمرة أن تفردوها من أشهر الحج.

فأراد ابن عمر بعزو عمرة رجب المختلقة إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تأییداً لتأویله الذی یضادّ صریح قول أبیه: إنّی أُحرّمها و أُعاقب علیها. و قد فصّلنا القول فیها فی (ج 6).

و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ما اعتمر فی رجب قطّ کما

جاء فی حدیث أنس أیضاً: اعتمر

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 96

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أربع عمر کلّها فی ذی القعدة «1»، و أخرج ابن ماجة فی سننه «2» (2/233) من طریق ابن عبّاس قال: لم یعتمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عمرة إلّا فی ذی القعدة.

و کان ابن عمر یحسب أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم اعتمر مرّتین فأنکرت علیه عائشة أیضاً، و لعلّه کان قبل إنکارها السابق علیه،

أخرج أبو داود و أحمد «3» من طریق مجاهد قال: سُئل ابن عمر: کم اعتمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ فقال: مرّتین. فقالت عائشة: لقد علم ابن عمر أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد اعتمر ثلاثاً سوی التی قرنها بحجّة الوداع.

و لعلّ الباحث یقرب من عرفان حقیقة ابن عمر إن أمعن النظر فیما

أخرجه ابن عساکر من طریق إمام الحنابلة «4» عن ابن أبزی: أنّ عبد اللَّه بن الزبیر قال لعثمان یوم حُصِر: إنّ عندی نجائب قد أعددتها لک، فهل لک أن تتحوّل إلی مکة فیأتیک من أراد أن یأتیک؟ قال: لا، إنّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «یُلحد بمکة کبش من قریش اسمه عبد اللَّه علیه نصف أوزار الناس»، و لا أراک إلّا إیّاه أو عبد اللَّه بن عمر.

تاریخ ابن عساکر «5» (7/414).

و أخرج أحمد فی مسنده «6» (2/136): أتی عبد اللَّه بن عمر عبد اللَّه بن الزبیر فقال: یا ابن الزبیر إیّاک و الإلحاد فی حرم اللَّه تبارک و تعالی، فإنّی سمعت

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 97

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «إنّه سیلحد فیه رجل من قریش لو وُزِنت ذنوبه بذنوب الثقلین لرجحت». قال: فانظر لا تکونه.