در اینجا، در جریان بررسی اخبار تاریخی یی که در باره پسر عمر هست، می رسیم به این موضوع که از بدعت های پدرش پیروی کرده و نظریات وی را که بر خلاف قرآن و سنت بوده به عنوان آئین خویش برگزیده است. آنهم بعد از روشن شدن حقیقت برایش، و «پس از آنکه هدایت از گمراهی باز شناخته گشته است» «2». «چه می پندارند که هر گاه کار زشتی مرتکب می شوند می گویند پدران خویش را در حال انجام آن دیده ایم، و خدا به ما دستور انجامش را داده است؟!» «3»
از آن جمله اینها:
1- حافظ هیثمی در «مجمع الزوائد» می نویسد: از پسر عمر در باره متعه پرسیدند، گفت: حرام است. گفتند: ابن عباس معتقد است اشکالی ندارد. گفت:
بخدا ابن عباس می داند که پیامبر خدا (ص) در جنگ خیبر از آن نهی کرده است.» «4»
بیهقی می نویسد: «از پسر عمر در باره متعه نساء پرسیدند، گفت: حرام است مگر عمر بن خطاب- رضی اللّه عنه- اگر کسی را که متعه کرده بود می گرفت، سنگباران نمی کرد؟!» «5»
این مرد با اظهار قطعی حرام بودن متعه، به خدا و پیامبرش دروغ می بندد.
از او در باره دین و آئین خدا می پرسند و این که حکم متعه در شریعت اسلام چیست و او سخن از بدعت و حکم خلاف شرع پدرش می راند تازه با این سخن، پدرش را دروغگو می نماید، زیرا پدرش می گوید: دو متعه در زمان پیامبر خدا (ص) وجود داشت که من آن دو را منع می نمایم و مرتکبش را مجازات می کنم» و می گوید: «سه چیز در دوره پیامبر خدا وجود داشت که من آنها را حرام می سازم و مرتکبش را مجازات می کنم: متعه حج، متعه نساء، و گفتن حی علی خیر العمل» و هیچ نمی گوید که اینها در قسمتی از دوره پیامبر اکرم (ص) بوده و بعد از آن نهی فرموده، بلکه می گوید من حرام می سازم و منع می کنم، و کار تحریم را به خود نسبت می دهد. و این را از اولین کارهای خلاف عمر شمرده اند.
نه تنها پدرش را دروغگو نموده، بلکه عبد اللّه بن عباس را دروغگو خوانده و به او تهمت زده است که حکم خدا را می داند و بر خلافش فتوا می دهد، و این سخن ناروا را با سوگند بخدا مؤکد می سازد حال آنکه «علامه است» برتر از این است که چنین گناه سهمگینی را مرتکب شود.
همچنین برجسته ترین اصحاب را دروغگو شمرده است، اصحابی مانند جابر بن عبد اللّه و ابو سعید خدری و عمران بن حصین را که معتقد به جایز بودن متعه بموجب سنت نبوی بوده و گفته اند در دوره ابو بکر و قسمتی از دوره حکومت عمر متعه کرده اند و عمر از آن نهی نموده است. سرور خاندان پیامبر (ص) علی بن ابیطالب (ع) را دروغگو شمرده که نهی از متعه را کار عمر می داند و می فرماید: «اگر عمر از متعه نهی نکرده بود کسی جز تیره بخت سنگدل مرتکب زنا نمی شد».
وانگهی این حرف را که در اثنای جنگ خیبر از متعه نهی شده باشد همه حافظان حدیث و کسانی که بر «صحیح» بخاری شرح نوشته اند تکذیب کرده و گفته اند در آن هنگام از متعه نهی نشده است، و ما سخن سهیلی و ابو عمر و زرقانی را در جلد ششم آوردیم که آن حرف، پنداری است و خطائی و از سیره نویسان و راویان حدیث هیچ کس چنین حرفی نزده است. و این بحث بطور کامل و وافی در جلد ششم به انجام رسید.
2- بر خلاف کردار و فرمایش و تقریر پیامبر (ص) و به تقلید از پدرش- عمر بن خطاب- از گریستن بر مرده نهی کرده است، آنهم پس از دریافت حقیقت و سنت پیامبر (ص) در این باره و بعد از اتمام حجت بر او و پدرش. این مرد می گفت:
پیامبر خدا (ص) از کنار گوری می گذشت، فرمود: این اکنون از گریستن خانواده اش بر وی در عذاب است. عائشه گفت: خدا از ابو عبد الرحمن درگذرد، زیرا او دچار اشتباه شده است. و می دانیم خدای تعالی می فرماید: هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد. در حقیقت رسول خدا (ص) فرمود: این اکنون دارد عذاب می کشد و در همین حال خانواده اش بر او گریه می کنند. «1»
این موضوع را در جلد ششم و همین جلد روشن ساختیم.
3- به پیروی از دستور پدرش- که در جلد ششم به شرح آمد- از نقل و آموختن احادیث پیامبر (ص) خودداری کرد. شعبی می گوید: «یکسال و نیم یا دو سال با پسر عمر نشستم و جز یک حدیث نشنیدم که از پیامبر خدا نقل کند.» «2»
4- سخنش در باره طواف وداع برای کسی که در حال حیض باشد. این سخن را به پیروی از پدرش و بر خلاف سنت پیامبر (ص) می گفت. مدتی بر این عقیده و نظر بود و چون دید هیچ کس با او همعقیده و همداستان نیست ناچار دست از آن برداشت و به سنت تسلیم گشت- چنانکه در جلد ششم گذشت.
5- به تقلید از پدرش بدعتی را که او گذاشته و منع کرده بود که در باره آنچه به وقوع نپیوسته سئوال ننمایند «3» نشر می داد و می گفت: مردم! در باره آنچه بوقوع نپیوسته و نبوده نپرسید، زیرا من شنیدم عمر بن خطاب کسی را که در باره آنچه نبوده سؤال کرد لعنت نمود «4».
از بدبختی امت محمد (ص) تعجب نمی کنید که برایش بدعت را با دشنام تحکیم می نمایند و به وسیله کاری زشت او را از انجام کار درست و پسندیده باز می دارند؟!
6- سخنی که بر خلاف سنت ثابت و به پیروی از بدعت پدرش در باره عطر زدن در حال احرام زده است. بخاری و مسلم از طریق ابراهیم بن محمد بن منتشر از پدرش روایت کرده اند که «پسر عمر می گفت: اگر قیر آلود شوم برایم خوش تر از این است که در حال احرام باشم و بوی عطر از من برآید. من رفتم پیش عائشه و حرف پسر عمر را به اطلاعش رساندم، گفت: پیامبر خدا (ص) بخودش عطر زد و سری به همسرانش زد و به حال احرام درآمد.» یا به روایت بخاری: «… به اطلاع عائشه رساندم، گفت: خدا از ابو عبد الرحمن درگذرد، من به پیامبر خدا (ص) عطر می زدم و می رفت سری به همسرانش می زد و بعد به حال احرام در می آمد و بوی عطر از تنش بر می آمد.»
به روایت نسائی: «از پسر عمر در باره عطر زدن به هنگام احرام پرسیدم، گفت: اگر قیر آلود شوم برایم خوش تر از آن است. حرفش را به اطلاع عائشه رساندم، گفت: خدا از ابو عبد الرحمن درگذرد. من خودم به پیامبر خدا (ص) عطر می زدم و می رفت سری به همسرانش می زد و بعد بوی عطر از او بر می آمد «1».
7- آنچه مسلم و بخاری از قول مجاهد ثبت کرده اند. «2» می گوید: «من و عروة بن زبیر به مسجد درآمدیم و دیدیم عبد اللّه بن عمر در حجره عائشه نشسته است و مردم در مسجد دارند نماز می خوانند. از او در باره نمازشان پرسیدیم، گفت بدعت است. عروه از او پرسید: پیامبر خدا (ص) چند بار عمره بجای آورد؟
گفت: چهار بار یکی از آنها در ماه رجب بود. نخواستیم حرفش را رد کرده او را دروغگو نمائیم. در همان حال صدای عائشه را در حجره شنیدیم. عروه بانگ
برداشت که ای ام المؤمنین! نمی شنوی پسر عمر چه می گوید؟ پرسید: چه می گوید؟ گفت: می گوید: پیامبر خدا (ص) چهار عمره بجای آورد که یکی از آنها در ماه رجب بود. عائشه گفت: خدا از پسر عمر درگذرد. پیامبر خدا (ص) هر بار که به عمره می رفت او (یعنی پسر عمر) با وی بود و هرگز در ماه رجب عمره بجای نیاورد.»
از این روایت پیداست که پسر عمر عمدا عمره ای برای پیامبر خدا (ص) در ماه رجب جعل کرده است. گر چه مجاهد و عروة نخواسته اند او را دروغگو نمایند، و این را از آن جهت جعل کرده تا بتواند بدان وسیله نظر خلاف سنتی را که پدرش در باره متعه حج اظهار کرده تأویل و توجیه نماید. توجیهی که در روایت احمد حنبل در «مسند» آمده است: پسر عمر می گوید، عمر به شما نگفته است که عمره در ماه های حج حرام است، بلکه گفته کمال عمره در آن است که در غیر ماه های حج به جای آورید «1». بنابر این پسر عمر خواسته با جعل عمره ای در ماه رجب برای پیامبر خدا (ص) تأیید و پایه ای برای تأویل و توجیه خویش در باره آن رأی پدرش بسازد، و ندانسته که این توجیه تکذیب حرف پدرش می باشد که تصریح می کند: «من آن را حرام می سازم و مرتکبش را مجازات می کنم»- چنانکه در جلد ششم- به تفصیل و بطرزی قاطع و روشن گذشت.
پیامبر اکرم (ص) هرگز در رجب عمره بجای نیاورده است چنانکه از حدیث «انس» هم پیداست: «پیامبر خدا (ص) چهار عمره بجای آورده همه در ذی القعده «2»» و در حدیث ابن عباس که ابن ماجه در «سنن» ثبت کرده است:
«پیامبر خدا (ص) جز در ذیقعده عمره ای بجا نیاورده است.» «3»
پسر عمر می پنداشت رسول خدا (ص) فقط دو بار عمره بجای آورده است، و عائشه حرفش را تکذیب کرد. و شاید این حرف را پسر عمر پیش از آن
تکذیب عائشه زده باشد. ابو داود و احمد حنبل از طریق مجاهد چنین ثبت کرده اند که «از پسر عمر پرسیدند: پیامبر خدا (ص) چند بار عمره بجای آورده است؟
گفت: دو بار. عائشه گفت: پسر عمر می داند که پیامبر خدا (ص) غیر از عمره ای که مقارن با حجة الوداع بجای آورده، سه بار عمره بجای آورده است «1».
خواننده ژرف بین هر گاه در روایتی که ابن عساکر از طریق پیشوای حنبلیان- احمد- از قول ابن ابزی ثبت کرده دقت کافی نماید شاید به ماهیت پسر عمر بهتر پی ببرد و او را به درستی بشناسد. می گوید: «عبد اللّه بن زبیر هنگامی که عثمان در محاصره بود به وی گفت: من اسب های اصیلی دارم که برایت آماده ساخته ام. آیا می خواهی رهسپار مکه شوی تا در آنجا هر که می خواهد به تو بپیوندد؟ گفت: نه، من از رسول خدا (ص) شنیده ام که در مکه یکی از قریش کافر (یا مدفون) خواهد گشت به نام عبد اللّه که نیمی از گناهان مردم را بدوش دارد. و فکر نمی کنم او کسی جز تو یا عبد اللّه بن عمر باشد.» «2»
احمد حنبل در مسندش این را ثبت کرده که «عبد اللّه بن عمر نزد عبد اللّه بن زبیر رفته به او گفت: مبادا در حرم خدای تبارک و تعالی کافر (یا مدفون) شوی، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مردی از قریش در آنجا کافر (یا مدفون) خواهد گشت که اگر بار گناهانش را با گناهان خلائق بسنجند از آن سنگین تر خواهد بود. بنابر این، مواظب باش تو آن شخص نباشی.» «3»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 92