23- ابن کثیر در تاریخش به هنگام ردیف کردن فضائل عثمان روایتى آورده است از اسماعیل بن عبد الملک از عبد اللّه بن ابى ملیکه از عائشه. می گوید:
«هرگز ندیده ام رسول خدا (ص) دستهاى خویش را بحدى بالا ببرد که زیر بغلش نمودار شود جز در مواقعى که می خواست در حق عثمان بدرگاه خدا دعا کند».
امینى گوید: ابن کثیر و دیگر کسانى که این روایت خنده آور را ذکر کرده اند از ثبت سند آن خوددارى نموده و چنانکه پندارى روایتى ثابت و مسلم است بى سند ذکر کرده اند بى توجه به این که شناختن اسماعیل بن عبد الملک- یکى از رجال سند آن- براى روشن شدن بى اساسى آن کفایت می نماید و نیازى به معرفى دیگران نیست. ابن عمار و ابو داود درباره او می گویند: «ضعیف» و سست روایت است. ابن جارود و ابن معین و نسائى و ابو حاتم می گویند: «قوى» نیست.
عبد الرحمن بن مهدى می گوید: روایاتش را بدور افکن.
فلاس و ابو موسى می گویند: عبد الرحمن و یحیى از او نقل نمی کردند.
ابن حبان می گوید: آنچه را روایت می کرد دگرگون می نمود. «1»
معلوم نیست عائشه چه وقت این را روایت کرده است، پیش از تکفیر عثمان و تحریک مردم علیه او، با پس از آن؟! شاید پیش از تکفیر عثمان این مطلب را فراموش کرده بوده است، زیرا او خاطرات و محفوظاتش را خیلى زود از یاد مى برده، چنانکه سفارش مشهور پیامبر (ص) که سگان حوأب بسوى او پارس خواهند کرد و با على (ع) دشمنى خواهد کرد را زود فراموش کرده است. شاید هم هنگامى روایت کرده که سرگرم تحریک مردم علیه وى بوده و افروختن آتش جنگ و کشاندنش به مهلکه. در اینصورت باید از تضاد میان روایت کردن و عمل این بانوى «صحابیه»- که عادل و راستروش می پندارند و ما در همه اصحاب «عادل» و راسترو است- به حیرت بود. یا اینکه پس از تحریکات و تبلیغات علیه عثمان و هنگامى روایت کرده باشد که طلحه و زبیر- آن دو بیعت شکن- او را به قیام براى خونخواهى عثمان بر انگیخته و واداشته اند و آن همسر پیامبر (ص) را چون کنیزى که در موقع خرید می کشند و به خانه می برند به میدان جنگ کشیده اند و به بصره در حالیکه همسران خویش را در خانه و مستور داشته اند و بانوئى را که پیامبر (ص) دستور داده در خانه بماند و پرده نشین باشد بیرون کشیده و نمایان ساخته اند «1» تا شوریده مگر گناهى را که می پنداشته در حق عثمان مرتکب گشته بزداید و مشمول مغفرت نماید، و در این راه به گناهى بزرگ آلوده گشته و حکم خدا را در مورد همسران پیامبر (ص) زیر پا نهاده است، این حکم را که «در خانه خویش قرار گیرید و چون دوره دیرینه جاهلیت مخرامید» «2» بجاى در خانه قرار گرفتن سوار شتر گشته و لشکرکشى کرده و مستقیما در جنگ شرکت جسته است و با مردان بیگانه معاشرت نموده و تعالیم قرآن را پشت گوش افکنده و حرمت همسرش را و پاسش را نداشته است.
دستوراتى را که پیامبر (ص) به او دائر به پرهیز از جنگ «جمل» داده- و در جلد سوم بتفصیل آوردیم- و از مخالفت با امیرالمؤمنین و جنگ با او بر حذر داشته- و پاره اى از آنها را در جلد اول و دوم و سوم و چهارم نوشتیم- زیر پا نهاده است. همچنین به سفارشهائى که حضرتش درباره جانشین پاکدامن و پاک طینت خویش نموده بى اعتنائى کرده است و چنانکه در روایت «معمر» خواندیم «عائشه دل و نظر خوشى با على (ع) نداشته است» یا چنانکه در روایت دیگرى دیدیم عائشه حاضر نبود از على (ع) به خوبى یاد نماید «3» این روایت، «صحیح» هم شمرده شده است و رجال سندش همگى «ثقه» و مورد اعتمادند. احمد حنبل آنرا در «مسند» از طریق معمر از زهرى از عبید اللّه بن عتبه ثبت کرده است. عبید اللّه بن عتبه می گوید: عائشه به من گفت: ابتداى ناخوشى پیامبر خدا (ص) در خانه میمونه- همسرش- بود. از همسرانش اجازه خواست در خانه او پرستارى شود. اجازه دادند، پس در حالى که یکدستش را بر شانه فضل بن عباس تکیه داده بود و دست دیگر را بر شانه مردى دیگر و پاهایش به زمین کشیده می شد از خانه بدر شد.
عبید اللّه بن عتبه مى افزاید: این مطلب را به ابن عباس گفتم. به من گفت:
می دانى آن مرد دیگر که عائشه اسمش را نبرده که بوده است؟ او على (ع) بوده ولى عائشه دل خوشى از او نداشته است. «1»
همین روایت را بخارى در «صحیح» خویش ثبت کرده «2» اما این سخن ابن عباس را که «ولى عائشه دل خوشى از او نداشته است» را حذف نموده است، و این رویه بخارى است در هر موردى که حقیقت و مطلب با مذاق و غرضش جور نمی آید.
آرى، عائشه دلش بار نمی دهد که اسم على را به زبان آورد و از او به نیکى یاد نماید، اما هم او گوش به فحشهائى که به على داده می شود می سپارد و از بدگوئى او خوشحال مى شود و طرف را از این کار زشت باز نمی دارد، چنانکه روایتى «صحیح» با سندى که همه رجالش «ثقه» و مورد اعتمادند و احمد حنبل ثبت نموده حکایت می کند: عطاء بن یسار می گوید: «مردى نزد عائشه آمده شروع به بدگوئى از على و عمار- رضى اللّه عنهما کرد. عائشه گفت: درباره على چیزى به تو نمی گویم ولى درباره عمار باید بگویم که از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که در حقش می گفت: نمی شود میان دو کار مخیر شود و آن را که به دین نزدیک تر باشد اختیار ننماید.» «3»
چرا اى مادر! اى مادر مؤمنان! نباید جلو بدگوئى به على علیه السلام را بگیرى؟! آیا از همسرت در فضائل على (ع) حتى یک حدیث از آنگونه که در حق عمار یاسر هست نشنیده اى!؟ آیا در قرآن آنقدر آیه در حق على (ع) که به آن حدیث درباره عمار بیارزد نیافته اى؟! در حالیکه خوب می دانى برترى على بر عمار یاسر بدان پایه است که حذیفه یمانى گفته است: بخدا قسم على بقدر برترى آسمان بر زمین بر عمار برترى دارد در حالیکه عمار از نیکان است. «1»
اى مادر! تو که از بد گفتن دیگران به حسان بن ثابت ناراحت می شوى چطور وقتى در حضورت از على (ع) بدگوئى می کنند بروى خود نمی آورى و اعتراض نمی کنى؟! «عروه» می گوید: عائشه از این که در حضورش به حسان بن ثابت بدگوئى شود ناراحت می شد و می گفت: او کسى است که چنین سروده:
براى دفاع از ناموس محمد (ص)*
پدر و جد و عائله ام در برابرتان ایستاده اند «2»
آیا قهرمانى هاى افتخار آمیز على (ع) در جنگهاى پیامبر (ص) و این اقدام دلیرانه اش که در شب هجرت بجاى پیامبر (ص) در بسترش آرمید و بخاطرش خدا در برابر فرشتگان مباهات نمود ارج و سپاس یک بیت شعر حسان بن ثابت را ندارد؟! و حسان بن ثابت را تو خوب می شناسى و می دانى که کیست! آه! اى مادر! پیداست که چرا چنین گفته اى و با على (ع) چنان بوده اى!
دیگر از آثار کینه اى که عائشه نسبت به على (ع) در دل مى پرورده حرفى است که هنگام شنیدن خبر بیعت مردم با او زده و گفته: «کاش پیش از وقوع این کار، آسمان بر زمین فرود آمده بود.»
تو، اى مادر مؤمنان! تو بر خلاف این عقیده که جنگیدن با خلیفه وقت روا نیست با امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (ع) جنگیده اى. اگر از تو بپرسند کدامیک از گناهانت سهمگین تر است، مبارزه ات براى سرنگونى عثمان یا جنگت با امیر المؤمنین على بن ابیطالب (ع)؟ نمی دانم چه جواب خواهى داد. لکن امروز معلوم شده است در جواب خواهد گفت که گناه سهمگین وى شرکت در جنگ تجاوز کارانه «جمل» است.
بنابر این ممکن است آن روایت را براى تبرئه و توجیه شرکتش در آن جنگ تجاوزکارانه بر زبان آورده باشد یا نه، دیگران براى توجیه و تبرئه اش ساخته اند و ناقلان یاوه و کسانیکه با خاندان پاک پیامبر (ص) دشمنى داشته اند و پادوهاى روحانى نماى دستگاه جائر اموى نشر داده و پراکنده اند.
عائشه حتما بخوبى می دانسته است که در پیشگاه خدا و پیامبرش همدستى او در قتل عثمان بهیچوجه با ندیده گرفتن حکم خدا و پیامبر (ص) و از خانه به میدان جنگ دویدن قابل مقایسه نیست و این بسیار خطرناک تر از آن است. و این را جاریة بن قدامة السعدى صحابى به او گوشزد کرده و گفته: «ام المؤمنین! بخدا قسم قتل عثمان بن عفان خیلى کوچکتر از این است که تو از خانه بقصد قیام بیرون آمده و بر این شتر لعنتى نشسته خود را در معرض اسلحه قرار داده اى. خدا برایت مستورى و حرمتى قرار داده بود، ولى تو از آن مستورى بدر آمده و پرده آن حرمت دریده اى. زیرا هر که جنگیدن علیه تو را روا بشمارد کشتنت را جایز شمرده باشد. بنابر این در صورتى که آزادانه و بدلخواه آمده اى بخانه ات برگرد، و در صورتى هم که بزور تو را آورده اند از مردم کمک بخواه». «1»
وانگهى، پیامبر اکرم چه دعائى در حق عثمان می کرد؟! دعا می کرد در طریق اجراى قانون اسلام ثابت قدم بماند و طبق قرآن و سنت رفتار کند؟ پس چرا دعایش مستجاب نگشت و عثمان در حکومت و اداره از قرآن و سنت تخطى نمود و جنایات و تخلفاتى از او سر زد که اصحاب متفقا بمخالفتش برخاسته به قتلش رساندند؟! یا دعا می کرد موفق به توبه شود و بقانون اسلام باز گردد؟ پس چرا در توبه موفق نگشت و هر بار توبه کرد توبه شکست و هر عهدى که دائر بر باز گشت به اجراى قانون اسلام بست گسست، تا توبه شکنى او بر انقلابیون و بر اصحاب پیامبر (ص) ثابت گشت و چاره اى جز اعدامش ندیدند؟! یا دعا می کرد که گرچه توبه اش را بشکند خدا او را بیامرزد؟! چنین دعائى فریفتن و واداشتن به گناهکارى است و صدور اجازه تبهکارى، و محال است پیامبرى چنین دعائى بکند. یا دعا می کرد که خواه مجرى قانون اسلام باشد و خواه سر از حکم خدا بپیچد از شر مردم و مخالفانش در امان بماند؟! بفرض که چنین دعائى را جایز هم بدانیم باز مسلم است که اجابت نگشته است. تازه زنده ماندن چنین موجودى چه فائده اى دارد؟! مردى که نه تنها در هیچ کار خیرى نمی توان از او سر مشق گرفت و در اجراى تعالیم دین از او پیروى کرد بلکه دوام عمرش دوام گنهکارى و شرارت است و مایه فرو رفتن در منجلاب شقاوت. یا دعا می کرد که خدا به او ثروت و مکنتى بدهد تا زندگى خودش را به خوشى بگذراند و همدستان و طرفدارانش در عیش و عشرت بسر برند گرچه از راه تبعیض و محروم کردن مسلمانان از حقشان و انحصارگرى باشد و با نقض قوانین اقتصادى اسلام؟! مگر چنین دعائى شرعا جایز است یا عقل سلیم اجازه می دهد که براى توفیق کسى در تبهکارى و غارتگرى و عشرت بلهوسانه دعا کنند؟! یا دعا می کرد که به خلافت نائل آید؟! البته اگر چنین چیزى راست باشد دعایش مستجاب گشته و عثمان به خلافت رسیده است. اما مسلم است که پیامبر اکرم با احاطه علمی اش بر حوادث آینده می دانسته که اگر عثمان به حکومت برسد کارهائى خواهد کرد که با دین و شریعت و خرد مغایرت دارد و حاصلى ببار نمی آورد جز سستى اعتقادى مردم و از بین رفتن شکوه و عظمت پیشوائى، و تزلزل ارکان نظام جامعه اسلامى، و بى اعتمادى مردم بیکدیگر، و سست شدن پیوندها و مناسبات اجتماعیشان، و توهین شخصیتهاى بارز جامعه و اصحاب عظیم الشأن او، و تعطیل احکام و قوانین اساسى، و تخطى از حدودى که خدا در امور مقرر داشته است و «کسانى که از حدود الهى تخطى نمایند آنها همان ستمگرانند» «1»، و اینها همان چیزهاست که اصحاب پى برده و در نتیجه آن به عثمان تاخته اند. بنابر این پیامبر اکرم چه احتیاجى به چنین «خلیفه» اى داشته است؟!
اینها احتمالاتى است که در مضمون دعاى مفروض و ادعائى می توان داد و فرضیاتى که در آن باره می شود طرح کرد. اما دو سؤال دیگر بر جا می ماند و مطرح. یکى موجب دعا، و دیگرى شرایط و اوضاعى که در آن انجام شده است. مسأله اول این است که چه چیز ایجاب می کرده پیامبر اکرم در حق عثمان دعا کند؟ آیا کارهاى گذشته عثمان چنین چیزى را ایجاب می کرد یا کارهائى را که در آینده انجام می داده است؟! کارهاى آینده اش را که بدقت از نظر گذراندیم و بررسى کردیم و دیدیم که چه مصیبتها براى اسلام و مسلمین ببار آورده و خودش را بدست مهاجران و انصار به کشتن داده است، و بهیچوجه نمی تواند موجب دعاى خیر پیامبر (ص) باشد. درباره کارهاى گذشته اش نیز وضع بهتر از آن نیست. به کارش در جنگ «بدر» نگاه کنید که پا از آن به دامن کشید و او را تا آخر عمر بخاطرش ملامت و نکوهش می نمودند و عبد الرحمن بن عوف در اواخر حکومت عثمان در حضور خلق به او طعنه زد که در جنگ «بدر» شرکت نجسته است، و ولید بن عقبه- آن شرابخوار که خدا بد کارش نامیده «1»- طعنه اش را به عثمان خبر برده تا عذر تراشید که همسرش «رقیه» دختر پیامبر (ص) بیمار بوده و به پرستارى او نشسته است «2»! اما اصحاب هیچیک از آن حادثه که عثمان بهانه عدم حضورش در جنگ «بدر» ساخته بود خبر نداشته اند حتى نزدیکترین کسان عثمان، حتى عبد الرحمن بن عوف برادر پیمانیش، و اگر چنان چیزى می بود حتما خبردار می شدند. کارش را در جنگ «احد» بنظر آورید که از نبرد مشرکان گریخت و درباره او و دیگر گریختگان خدا چنین فرمود: «آنعده از شما که در بر خورد دو سپاه گریختند شیطان با پاره اى از آنچه بدست آوردند فریفت و لغزاندشان» «3» گناهى را که شب وفات همسرش «ام کلثوم»- دختر پیامبر (ص)- مرتکب گشت ملاحظه کنید که بخاطرش فردا صبح پیامبر (ص) در برابر اصحابش او را مورد توهین قرار داد و از دفن همسرش محروم ساخت «1» و دیگر کارهایش را از نظر بگذرانید. عبد اللّه بن ابى سرح مرتد شده و به مشرکان پیوسته بود. پیامبر (ص) در فتح مکه خونش را هدر اعلام کرده و افزود اگر او را زیر پرده کعبه هم یافتید بکشید. او گریخته به برادر شیریش- عثمان- پناه برد و عثمان با اینکه وظیفه داشت او را هر جا پیدا کرد بکشد نکشت بلکه پناه داد و پنهان کرد، و آوردش به حضور پیامبر (ص) و برایش تأمین خواست. پیامبر (ص) که مایل به زنده ماندن او نبود مدتى ساکت ماند و انتظار کشید مگر یکى از حاضران او را بکشد. «2» پسر عموى مشرک عثمان، معاویة بن مغیرة بن ابى العاص در نبرد «حمراء الاسد» اسیر شده بود. پیامبر (ص) دستور داد گردنش را بزنند. او به عثمان پناه جست، و عثمان برایش تأمین خواست. پیامبر (ص) موافقت کرد مشروط بر اینکه سه روزه قلمرو اسلام را ترک کند. لکن او بعد از سه روز هم بیرون نرفته فرارى شد. پیامبر (ص)، عمار یاسر و زید بن حارثه را به تعقیب او فرستاد و فرمود: در فلان جا او را پیدا خواهید کرد. آنان او را همان جا یافته کشتند. «3» اینکار عثمان چقدر شباهت دارد بکارش در مورد «حکم» و پسرش مروان بن حکم درباره حکومتش، و اینکه آندو را که توسط پیامبر اکرم (ص) به خارج از مدینه تبعید گشته و لعنت شده بودند «4» پناه داد و به مدینه باز گرداند و در سایه حمایت خویش گرفت و بر مسلمانان مسلط کرد.
مى بینیم کارهاى اول عثمان با کارهاى آخرش یکى است و دو قسمت زندگیش سر و ته یک کرباسند.
اینهاست آنچه از سوابق عثمان و کارهاى بعدیش می دانیم. مى بینیم هیچ کارى نکرده که ایجاب کند پیامبر اکرم (ص) به او محبت نموده و برایش دعاى خیر کند. چنانکه ثابت مى نماید هیچیک از این کارها نمی تواند شرایط و احوالى براى عثمان پیش آورد که پیامبر (ص) در آن دست دعا به آسمان فرا برده و براى عثمان خیر و خوشى و پاداش بطلبد. و هر چه در این زمینه ساخته اند پوچ است و از حقیقت بدور، و بافته هاى دوره امویان است
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 440