1- شیخ ابو على فتال و جز او آوردهاند که ابو عبد اللّه صادق (ع) گفت جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت محمد! پروردگارت تو را سلام میرساند و میگوید من آتش دوزخ را حرام کردم بر کسى که تو را از پشت خود فرود آورد و بر کسى که تو را در شکم خود برداشت و بر دامنى که تو را در خود سرپرستى کرد آن پشت، پشت پدرت عبد اللّه بن عبد المطلب بود و آن شکم که تو را در خود برداشت از آمنه بنت وهب و آن دامان که تو را در خود سرپرستى کرد از ابوطالب.
در روایتى فاطمه بنت اسد را نیز بر ابوطالب افزوده «2» روضة الواعظین ص 121
برگردید به کافى از ثقة الاسلام کلینى ص 242 معانى الاخبار از صدوق کتاب الحجة از سید فخار بن معد ص 8 و هم استاد ما مفسر بزرگ ابو الفتوح رازى در تفسیر خود 4/201 با این عبارت آن را آورده: براستى خداى عز و جل بر آتش حرام کرد پشتى را که تو را در خود حمل کرد و شکمى را که تو را در خود حمل کرد و پستانى را که تو را شیر داد و دامنى را که تو را بپرورد.
2- از امیر مؤمنان رسیده است که گفت: رسول خدا (ص) گفت:
جبرئیل بر من فرود آمد و مرا گفت محمد براستى خداى عز و جل شفاعت تو را درباره شش کس میپذیرد: شکمى که تو را در خود حمل کرد و برداشت- آمنه بنت وهب- و پشتى که تو را (در آن) فرود آورد- عبد اللّه بن عبد المطلب و دامنى که تو را در خود سرپرستى کرد- ابوطالب- و خانهاى که تو را پناه داد- عبد المطلب-و برادرى که در روزگار پیش از اسلام داشتى و پستانى که تو را شیر داد- حلیمه بنت ابو ذویب-
گزارش بالا را سید فخار بن معد در کتاب الحجة ص 8 آورده است.
3- شیخ مفید با اسنادى بدون زنجیره پیوسته آورده است که چون ابو طالب بمرد امیر مؤمنان به نزد رسول خدا (ص) شد و گزارش مرگ او را به وى داد پس دل او سخت به درد آمد و بسیار اندوهناک شد آنگاه به امیر مؤمنان (ع) گفت اى على! برو و به کار او پرداز و غسل و حنوط و کفن او را بر عهده گیر و چون او را بر تابوت نهادى مرا آگاه کن امیر مؤمنان (ع) چنان کرد و چون او را بر تابوت نهاد پیامبر (ص) به او برخورد دلش بسوخت و اندوهگین شد و گفت عمو! پیوند خویشاوندى را استوار داشتى و پاداشى نیکو یافتى، کودکى را بپروردى و سرپرستى کردى و بزرگسالى را یارى و همراهى نمودى آنگاه روى به مردم کرد و گفت بخدا براى عمویم به گونهاى شفاعت خواهم کرد که جن و انس به شگفت آیند.
و به گزارش استاد ما صدوق: اى عمو! پدر مردهاى را سرپرستى کردى، کودکى را بپرودى و بزرگسالى را یارى دادى خدا از سوى من تو را پاداش نیکو دهد «1».
برگردید به تفسیر على بن ابراهیم قمى ص 355 امالى ابن بابویه صدوق الفصول المختارة از سید مرتضى ص 80 الحجة على الذاهب الى تکفیر ابى طالب ص 67 بحار الانوار 9 ص 15 الدرجات الرفیعة از سید شیرازى و ضیاء العالمین
4- آوردهاند که عباس بن عبد المطلب (ض) از رسول خدا (ص) بپرسید که درباره ابو طالب چه امیدى دارى گفت از پروردگارم (عز و جل) امید همه گونه نیکوئى در باره او دارم.
کتاب الحجة ص 15 الدرجات الرفیعة و برگردید به آنچه در ص 325نوشتیم.
5- آوردهاند که رسول خدا (ص) به عقیل بن ابیطالب گفت عقیل من تو را از دو جهت دوست دارم یکى براى خودت و یکى هم براى ابوطالب چون تو را دوست میداشت «1».
علل الشرایع از استاد ما صدوق الحجة ص 34 بحار الانوار 9/16
6- آوردهاند که رسول خدا (ص) گفت چون در پایگاه پسندیده بایستم درباره پدرم و مادرم و عمویم و برادرى که پیش از اسلام با من برادرى مینمود شفاعت خواهم کرد تفسیر على بن ابراهیم ص 355، 490 تفسیر برهان 3/794 و برگردید به آنچه در ص 3- 332 آوردیم.
7- از امام سبط حسین بن على آوردهاند که پدرش امیر مؤمنان در رحبه نشسته بود و مردمان نیز پیرامون او. پس مردى برخاست و گفت اى امیر مؤمنان تو در پایگاهى هستى که خدا تو را در آن جاى داده و آنگاه پدرت در آتش دوزخ کیفر میبیند گفت خاموش! خدا دهانت را بشکند سوگند به آنکس که محمد را به راستى به پیامبرى فرستاد که اگر پدرم درباره همه گنهکارانى که روى زمیناند به شفاعت برخیزد خدا شفاعت او را میپذیرد. پدر من در آتش کیفر ببیند؟ با آنکه پسرش بخش کننده بهشت و دوزخ است سوگند به آنکه محمد را براستى فرستاد که در روز قیامت نور پدرم ابوطالب روشنیهاى همه آفریدگان را خاموش میکند مگر 5 نور را: نور محمد و نور فاطمه و نور حسن و حسین و نور فرزندان او از امامان را همان نور او از نور ما است که خدا آن را 2000 سال پیش از خلقت آدم آفریده است.
المناقب المائة از شیخ ابو الحسن ابن شاذان «2» کنز الفوائد از کراجکى ص 80امالى ابن شیخ ص 192 احتجاج طبرسى- چنانچه در بحار آنرا بعنوان مأخذ روایت یاد کرده- تفسیر ابو الفتوح 4/211، الحجة ص 15، الدرجات الرفیعة، بحار الانوار 9/15 ضیاء العالمین، تفسیر برهان 3/794
8- آوردهاند که مولانا امیر مؤمنان (ع) گفت بخدا که پدرم و جدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هیچکدام هرگز بتى را نپرستیدند پرسیده شد پس چه چیز میپرستیدند گفت آنان بر کیش ابراهیم (ع) بودند و چنگ در آن زده هنگام نماز روى به خانه خدا میکردند.
گزارش بالا را هم استاد ما صدوق با اسناد خود در ص 104 از اکمال الدین آورده است و هم شیخ ابو الفتوح در تفسیر خود 4/210 و هم سید در برهان 3/795
9- از ابو الطفیل عامر بن واثله گزارش کردهاند که على (ع) گفت چون پدرم را هنگام مرگ فرا رسید رسول خدا (ص) نزد او حاضر بود و درباره او خبرى به من داد که از جهان و هر چه در آن است براى من نیکوتر است
گزارش بالا را هم سید فخار بن معد به اسناد خود در ص 23 از کتاب الحجة یاد کرده و هم فتونى در ضیاء العالمین
10- آوردهاند که امیر مؤمنان (ع) گفت ابوطالب در نگذشت تا رسول خدا (ص) را از خود خشنود ساخت. تفسیر على بن ابراهیم ص 355 کتاب الحجة ص 23 الدرجات الرفیعة و ضیاء العالمین.
11- بیزنجیرهاى پیوسته از زبان شعبى آوردهاند که امیر مؤمنان گفت به خدا سوگند ابوطالب بن «1» عبد مناف بن عبد المطلب مؤمن و مسلمان بود و ایمان خود را از ترس آن نهان میداشت که هاشمیان از سوى قریش رانده گردند.
ابو على موضح گوید: این هم از امیر مؤمنان است که در سوک پدرش سروده:
ابوطالب! اى نگهدار پناه خواهندگان
واى باران خشکسالیها و فروغ تاریکیها،
با از دست رفتن تو مرز نام و ننگ و حریم کسانى که خود را از بدیها دور میساختند در هم شکست
و خداى نعمت بخش بر تو درود فرستاد
پروردگارت دربان بهشت را به دیدار تو فرستاد
که تو براى پیامبر برگزیده بهترین عموها بودى «1» کتاب الحجة ص 24
12- از اصبغ بن نباته آوردهاند که شنیدم امیر مؤمنان على (ع) میگفت رسول خدا (ص) به گروهى از قریش بگذشت که کشتارهائى از شتر یا گوسفند کرده بودند که آن را فهیره مینامیدند و بخاطر بتان آنها را سر میبریدند پس چون او به ایشان رسید سلام نکرده بگذشت تا نزدیک دار الندوه شد و ایشان گفتند یتیم عبد اللّه بر ما بگذشت و سلام نکرد کدام یک از شما میرود که نمازش را بر او تباه سازد عبد اللّه بن زبعرى سهمى گفت من چنین خواهم کرد پس خون و پلیدى شکمبهها را برگرفت تا به نزدیک پیامبر (ص) رسید که آن هنگام در سجده بود پس جامه و هیکل او را با آنها پر کرد و پیامبر (ص) برگشت تا نزد عمویش ابوطالب شد و گفت عمو! من کیستم گفت براى چه برادر زاده من؟ او داستان را برایش باز گفت وى پرسید کجا ایشان را رها کردى گفت در ابطح پس میان دودمانش آواز داد اى خاندان عبد المطلب! اى هاشمیان! اى عبد منافیان! پس از هر سوئى لبیک گویان روى به او نهادند و او پرسید شما چند تن هستید گفتند ما چهل تنیم گفت سلاح خویش بر گیرید پس سلاح بر گرفتند و او ایشان را راه انداخت تا رسیدند به آن گروه چون ایشان او را دیدند خواستند پراکنده شوند ولى او گفت بخداى این ساختمان هر کس از شما که برخیزد با شمشیر او را خواهم زد سپس به سراغ سنگى ستبر که در ابطح بود رفت و سه ضربه بر آن زد و آن را سه قطعه کرد و سپس گفت محمد از من پرسیدى که تو کیستى؟ سپس با انگشتش
پیامبر را نشان داد و این سرودهها را خواند:
تو محمد پیامبرى سرورى بزرگ و سالار توده و مهترى یافته …
تا پایان آنچه در ص 4- 263 گذشت و سپس گفت محمد! کدام یک از اینان با تو چنان کرد پیامبر (ص) عبد اللّه بن زبعرى سهمى شاعر را نشان داد ابوطالب او را بخواند و بر بینیاش کوفت تا آن را خونین ساخت و سپس خون و سرگینهاى شکنبه را بخواست و آن را بر سر همه حاضران ریخت و آنگاه گفت برادر زاده! آیا خشنود شدى و سپس گفت از من پرسیدى که تو کیستى تو محمد پسر عبد اللّه هستى و آنگاه پدران او را تا آدم (ع) یاد کرد و آنگاه گفت تو بخدا گوهرت از همگیشان ارجمندتر است و پایگاهت از همه برتر اى گروه قریش هر کس از شما خواهد بجنبد من همانم که میشناسیدم «1»
گزارش بالا را سید ابن معد در کتاب الحجة ص 106 آورده و همانند آن را نیز صفورى در نزهة المجالس گزارش کرده ج 2 ص 122 و در چاپ دیگر آن ص 91 نیز ابن حجة حموى در ثمرات الاوراق که در حاشیه المستطرف چاپ خورده 2/3 به نقل از کتاب الاعلام قرطبى آنرا آورده است.
13- ابن فیاض در نگارش خود شرح الاخبار مینویسد: على (ع) در حدیثى از او گفت من و پیامبر (ص) در سجده بودیم که ابوطالب به سر وقت ما آمد و گفت آیا شما چنین کردید؟ سپس دست مرا گرفت و گفت بنگر که چگونه او را یارى دهى و آنگاه مرا در این کار تشویق و ترغیب کرد الحدیث
برگردید به ضیاء العالمین از شیخ ابو الحسن شریف فتونى
14- آوردهاند که امیر مؤمنان (ع) را پرسیدند پیش از پیامبر ما (ص) آخرین کس از جانشینان پیامبران که بود گفت پدرم
ضیاء العالمین از فتونى
15- امام سجاد زین العابدین على بن الحسین بن على (ع) را بپرسیدند که آیا ابوطالب مؤمن بود او (ع) گفت آرى گفتندش در این جا گروهى هستند که میپندارند او کافر بوده او (ع) گفت اى شگفتا و بسى شگفت! آیا ابوطالب را نکوهش میکنند یا رسول خدا (ص) را؟ که خداى تعالى در چندین آیه از قرآن؛ او را منع کرده بود از این که بگذارد کسى از زنان با ایمان در همسرى یک کافر باقى بماند و هیچکس هم تردید ندارد که فاطمه بنت اسد (رض) از زنان پیشگام در اسلام بوده و با این حال همچنان در همسرى ابوطالب ماند تا ابوطالب (ض) در گذشت.
برگردید به آنچه در ص 336 گذشت و به کتاب الحجة ص 24 و الدرجات الرفیعة و ضیاء العالمین که مینویسد: گفتهاند که این حدیث در میان ما از متواترات است.
16- ابو بصیر لیث مرادى گوید که به امام باقر (ع) گفتم سرور من مردم میگویند که ابوطالب در آبکینهاى از آتش است که بر اثر آن مغز وى میجوشد او (ع) گفت بخدا دروغ گفتند و بخدا که اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بنهند و ایمان این آفریدگان را در کفه دیگر ترازو، البته کفه ایمان او بر ایمان ایشان خواهد چربید- تا پایان آنچه در ص 336 گذشت، سید نیز در کتاب الحجة ص 18 از طریق شیخ طوسى و او از صدوق آن را گزارش کرده همچنین سید شیرازى در الدرجات الرفیعة و فتونى در ضیاء العالمین آن را آوردهاند.
و سید ابن معد در کتاب الحجة ص 27 از طریقى دیگر از امام باقر (ع) آورده است که گفت: ابوطالب بن عبد المطلب، مسلمان و مؤمن از جهان رفت الخ
17- امام صادق ابو عبد اللّه جعفر بن محمد (ع) گفت: مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف بود که ایمان را نهفتند و نمایش به بت پرستى دادند و خدا هم دو بار به ایشان پاداش داد.
بر گردید به کافى از ثقة الاسلام کلینى ص 244 امالى از صدوق ص 366روضة الواعظین ص 121 کتاب الحجة ص 115 و در ص 17 نیز آن را از طریق حسین بن احمد مالکى به این عبارت گزارش کرده:
عبد الرحمن بن کثیر گفت امام صادق (ع) را گفتم مردم میپندارند که ابوطالب در آبکینهاى از آتش است گفت دروغ میگویند جبرئیل براى چنین گزارشى بر پیامبر فرود نیامد پرسیدم پس براى چه فرود آمد گفت جبرئیل در یکى از پیش آمدها به نزد وى شد و گفت اى محمد پروردگارت تو را سلام میرساند و میگوید به راستى اصحاب کهف ایمان را نهفتند و نمایش به بت پرستى دادند و خدا هم پاداش ایشان را دو بار داد و ابو طالب نیز ایمان را بنهفت و نمایش به بت پرستى داد و خدا هم پاداش او را دو برابر داد و از جهان بیرون نشد تا از سوى خداى تعالى برایش نوید بهشت رسید سپس گفت چگونه او را بدان سان یاد میکنند با آنکه جبرئیل در شب مرگ ابوطالب فرود آمد و گفت اى محمد از مکه بیرون شو که پس از ابوطالب تو را در مکه یاورى نیست.
گزارش بالا را مجلسى در بحار 9/24 یاد کرده و نیز سید در الدرجات الرفیعة و فتونى در ضیاء العالمین و شیخ ابو الفتوح رازى نیز همین حدیث را در تفسیر خود 4/212 آورده است.
18- ثقة الاسلام کلینى در ص 244 از کافى باسناد خویش از اسحاق بن جعفر آورده است که پدرش (ع) را گفتند چنان میپندارند که ابوطالب کافر بود گفت دروغ گفتهاند چگونه میشود با آنکه او گوید:
مگر ندانستید که ما محمد را پیامبرى یافتهایم همچون موسى که نام وى در نخستین نامههاى آسمانى آمده.
گزارش بالا را نیز چندین کس از پیشوایان حدیث (ض) در نگاشتههاشان آوردهاند.
19- ثقة الاسلام کلینى در اصول کافى ص 244 آورده است که امام صادق (ع) گفت چگونه میشود ابو طالب کافر باشد با آنکه او میگوید:
به راستى دانستهاند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمیشود
و پروائى از گفتگوهاى بیهوده نیز ندارد.
سپید روئى است که به آبروى او از ابر باران میخواهند
پناه پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان
گزارش بالا را سید در برهان 3/795 و نیز شمارهاى چند از بزرگان گروه ما همه بنقل از کلینى آوردهاند.
20- شیخ ابو على فتال در روضة الواعظین ص 121 آورده است که امام صادق (ع) گفت چون ابوطالب (ض) را هنگام وفات رسید بزرگان قریش را فراهم آورد و ضمن وصیت کردن به ایشان گفت اى گروه قریش شما هم برگزیدگان خدائید از آفریدگان او و هم قلب تازیان و هم گنجوران خدا در زمین او و اهل حرم وى هم سرور فرمانروا در میان شما است و هم نیکخوى گشاده دست هم دلیر مرد پیشگام و هم بسیار بخش و بزرگ و بدانید که شما براى عربان هیچ بهرهاى از ارجمندى و سرافرازى بر جاى ننهادید مگر خود آن را یافته و به چنگ آوردید پس به این گونه؛ شما را بر مردم برتریها است و ایشان را نیز به یارى آن، همین به سوى شما دست افزارى است مردم براى شما جنگاند- تا آخر آنچه در ص 314 و 315 گذشت و خود نمودارهائى از واکنشهاى سرور ما ابوطالب بود که از زبانهاى سنیان گزارش شده و آن را سپاس باید داشت و این وصیت را شیخ مجلسى نیز در بحار 9/23 یاد کرده است.
21- شیخ ما ابو جعفر صدوق در اکمال الدین ص 103 با اسناد به محمد بن مروان گزارش کرده است که امام صادق (ع) گفت: ابوطالب نمایش به کافرى داد و ایمان را بنهفت و چون او را مرگ در رسید خداى عز و جل به رسول خدا (ص) وحى کرد که از اینجا بیرون شو که تو را در آن یاورى نیست او نیز به سوى مدینه کوچید.
گزارش بالا را شریف مرتضى در ص 80 از فصول مختاره آورده و سپس مى-نویسد: اینها مؤمن بودن او را ثابت میکند زیرا میرساند که در یارى رسول خدا (ص) و کمک رساندن به کار او تا چه اندازه پیش رفته.
ذیل حدیث را نیز سید ابن معد در کتاب خود الحجة ص 30 آورده و در ص 103 مینویسد: به اجماع مسلمانان چون ابوطالب در گذشت جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت پروردگارت تو را سلام میرساند و میگوید توده تو دست به هم دادهاند تا شبانه بر تو بتازند و یاور تو هم در گذشته پس از میان ایشان بدر شو آنگاه او را دستور به کوچیدن داد. اکنون در این بیاندیش که خداى تعالى ابوطالب (ره) را به پیامبر (ص) پیوند زده و اضافه کرده و گواهى داده که او یاور وى بوده که در این زمینه رساترین سرافرازیها و بزرگترین پایگاهها براى ابوطالب است و قریش به آن خرسندى داده بودند که ابوطالب با آنان رفت و آمد کند با آنکه خود شعر او را شنیده و از یگانه پرستى او و اقرارش به نبوت پیامبر (ص) خبر داشتند و نمیتوانستند او را بکشند و برانند چون تیره او از هاشمیان و برادرانشان از خاندان مطلب بن عبد مناف و هم پیمانان و بستگان و پیروان ایشان- از مؤمن و کافر- همه با او همراهى میکردند و اگر او تیره خویش را رها میکرد همگان بر علیه او میشدند و از این روى بود که چون ابو لهب شنید قریش در پیرامون او گفتگو میدارند و در کارش سخن میگویند ایشان را گفت: دست از این پیرمرد بدارید که او فریفته برادرزادهاش است و بخدا سوگند محمد کشته نشود مگر پس از کشته شدن ابوطالب و ابوطالب هم کشته نشود مگر پس از آنکه همه هاشمیان کشته شوند و هاشمیان نیز کشته نشوند تا همه تبار عبد مناف کشته گردند و تبار عبد مناف کشته نشوند تا مردم مکه کشته شوند پس دست از او بدارید و گرنه ما نیز به سوى او گرائیم آن گروه ترسیدند که وى چنان کند این بود دست از آن کار کشیدند و چون سخن وى به ابوطالب رسید طمع در کمک او بست و براى نرم کردن و به رقت آوردنش گفت:
اى پسر عبد المطلب! شگفت از بردبارى پدید آمدهاى،که خردهاى گروههائى نزد تو ناتوان است.
تا آخر سرودههائى که ابن ابى الحدید هم در شرح خود 3/307 یاد کرده و البته در گزارش او 5 بیت افزونتر نیز میبینیم که سید در الحجة یاد نکرده.
و ابن شجرى نیز در ص 16 از حماسه خود شعرها را آورده است.
و هم سید مینویسد که چون ابو لهب در انجام خواسته ابوطالب کندى نمود او براى نرم کردن وى گفت:
راستى را مردى که ابولهب از دودمان او باشد
از بخوارى افتادن در نتیجه ستمها بر کنار است.
او را میگویم و کجاست نیکخواهى براى من از او
اى ابولهب، شخص خود را بر پاى و استوار بدار.
تا 5 بیت که ابن هشام نیز آنها را با 4 بیت بیشتر در سیره خود 1/394 آورده مگر این که بیت نخستین آن به این گونه است:
و راستى را مردى که عمویش ابولهب باشد
در بوستانى است که بیداد گران، خوارش نتوانند کرد
به همین گونه ابن ابى الحدید نیز در شرح خود 3/307 و ابن کثیر در تاریخ خود 3/93 آن را آوردهاند.
22- یونس بن نباته آورده است که امام صادق (ع) گفت اى یونس مردم درباره ابو طالب چه میگویند گفتم فدایت شوم میگویند او در آبکینهاى از آتش است که بر اثر آن؛ مغز سرش میجوشد گفت: دشمنان خدا دروغ گفتند به راستى که ابوطالب از دوستان پیامبران و راست روان و جانباختگان راه خدا و نیک مردان است و آنان خوش دوستانى براى اویند.
کنز الفوائد استاد ما کراجکى ص 80- کتاب الحجة ص 17- ضیاء العالمین
23- شریف ابن معد در کتاب الحجة ص 22 از طریق استاد ما ابو جعفر صدوق آورده که داود رقى گفت بر امام صادق (ع) در آمدم و مردى به من بدهکار بود و من از قصد وى میترسیدم و این را براى حضرت به درد دل باز گفتم او گفت چون به مکه گذشتى یک طواف از جانب عبد المطلب بکن و به نیابت او دو رکعت نماز بگزار و به نیابت ابوطالب هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از عبد اللّه هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از آمنه هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از فاطمة بنت اسد هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار سپس خداى عز و جل را بخوان تا دارائى تو را به تو پس دهد.
گفت چنین کردم و سپس از باب صفا بیرون شدم ناگاه بدهکارم را دیدم که ایستاده و میگوید داود بیا آنجا نزد من تا حق تو را بگزارم.
مجلسى نیز در بحار 9/24 گزارش بالا را آورده است
24- ثقة الاسلام کلینى در کافى ص 244 با اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که یک بار هنگامى که پیامبر (ص) در مسجد الحرام بود و جامهاى تازه بر تن داشت مشرکان بارک «1» شترى را بر او افکندند و جامههاى او را به آن انباشتند تا هر چه از آن توانست در لابلایش جاى گرفت او به نزد ابوطالب شد و گفت عمو شخصیت مرا در میان شما چگونه میبینى پرسید برادر زادهام اینها چیست او گزارش رویداد را بداد ابوطالب حمزه را بخواند و شمشیر را برگرفت و بحمزه گفت آن بارک را برگیر سپس روى به آن گروه نهاد و پیامبر (ص) نیز با او بود پس به نزد قریش شد و آنان پیرامون کعبه بودند. چون او را دیدند از چهرهاش دانستند که بد خواستى دربارهشان دارد سپس به حمزه گفت بارک را بر سبیل و جلو ریش ایشان بکش او چنین کرد تا به آخرین کسان رسید سپس ابوطالب روى به پیامبر کرد و گفت برادر زادهام این است ارج تو در میان ما.
داستان بالا را گروهى از بزرگان و پیشوایان حدیث در نگاشتههاشان یاد کردهاند.
25- ابو الفرج اصفهانى به اسناد خود آورده است که امام صادق (ع) گفت امیر مؤمنان (ع) را خوش میآمد که شعر ابوطالب (ع) را گزارش کند و فراهم آرد و گفت آن را بیاموزید و به کودکان خود یاد دهید زیرا او بر دین خدا بوده و در آن دانش بسیار است.
کتاب الحجة ص 25، بحار الانوار 9 24، ضیاء العالمین
26- استاد ما صدوق در ص 304 از امالى خود به اسناد از امام صادق (ع) آورده است که گفت نخستین نماز جماعتى که بر پا شد آنجا بود که رسول خدا (ص) نماز میگزارد و امیر مؤمنان على بن ابیطالب (ع) نیز با او بود که ابوطالب بر او بگذشت جعفر نیز با او بود. پس گفت پسرکم به پهلوى عمو زادهات بپیوند و چون رسول خدا این را دانست بر آن دو پیش افتاد و ابوطالب شادمان برگشت و میگفت:
به راستى على و جعفر پشتوانه منند،
در روزهاى گرفتارى و دردسر
تا آخر سرودههائى که در ص 297 گذشت و در ص 360 و 361 نیز بیاید و گزارش بالا را شیخ ابو الفتوح در تفسیر خود 4/211 گزارش کرده است.
27- ثقة الاسلام کلینى در ص 242 از کافى به اسناد خود آورده است که درست بن ابى منصور از ابو الحسن اول- امام کاظم (ع)- پرسید آیا ابوطالب حجیتى بر رسول خدا (ص) داشت گفت نه ولى ابوطالب امانتهائى از سپردههاى پیامبران نزد خود داشت که آنها را به وى سپرد گفت گفتم آیا آن سپردهها را به وى داد از این روى که حجیتى بر وى داشت گفت اگر حجیتى بر وى داشت سپردهها را به وى نمیداد گفت گفتم پس ابوطالب را چه حال بود گفت به پیامبر و به آنچه آورده بود گروید و سپردهها را به او داد و همان روز درگذشت.
امینى گوید: این پایگاهى است برتر از پایگاه گرویدن زیرا که آن، همراه با آنچه پیشتر از زبان مولانا امیر مؤمنان (ع) گذشت، روشن میکند که ابوطالب گذشته از ایمان ساده از جانشینان پیامبران و حجتهاى خدا در روزگارخویش بوده و روشنى این قضیه به آنجا رسیده که پرسنده به گمان افتاده که پیش از برانگیخته شدن پیامبر (ص) بر وى حجیتى داشته ولى امام این پندار را رد کرده و همان مرتبه جانشینى پیامبران را براى او آشکار ساخته و این را که او از کیش یگانه پرستى راستین که ابراهیم آورده بود پیروى میکرده و سپس در برابر آئین درخشان محمد سر فرود آورده و سپردههائى را که داشته به منادى آن آئین داده و پیشتر گذشت که او به ولایت علوى که فرزند نیکوکارش (ص) به آن برخاسته گرویده بوده.
28- استاد ما ابو الفتح کراجکى در ص 80 به اسناد خود از ابان بن محمد آورده است که گفت به امام پسندیده على بن موسى الرضا (ع) نوشتم فدایت شوم- تا پایان آنچه در بخش «آنچه کسان وى درباره او بازگو کردهاند» گذشت-
گزارش یاد شده را هم سید در ص 16 از کتاب الحجة آورده است و هم سید شیرازى در الدرجات الرفیعة و هم مجلسى در بحار الانوار ص 33 و هم استاد ما فتونى در ضیاء العالمین.
29- استاد ما مفسر بزرگ ابو الفتوح در تفسیر خود 4/211 آورده است که امام رضا (ع) گفت- و از پدرانش نیز از طریقهاى چندى روایت شده- که نقش نگین ابوطالب (ص) چنین بود:
خشنودى دادم به پروردگارى خدا و به پیامبرى برادرزادهام محمد و به اینکه على جانشین او باشد.
سید شیرازى در الدرجات الرفیعه و اشکورى در محبوب القلوب نیز گزارش بالا را آوردهاند.
30- شیخ ابو جعفر صدوق با اسناد خود آورده است که عبد العظیم بن عبد اللّه علوى حسنى مدفون در رى بیمار بود پس به ابو الحسن رضا (ع) نوشت اى فرزند رسول خدا درباره این گزارش مرا آگاه کن که ابوطالب در آبکینهاى از آتش است که بر اثر آن مغزش میجوشد پس رضا (ع) به او نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از دیگر سخنان اگر تو در ایمان ابوطالب چون و چرا داشته باشى باز گشتگاهت به سوى آتش است
کتاب الحجة ص 16، ضیاء العالمین از ابو الحسن شریف
31- استاد فقیه ما ابو جعفر صدوق به اسناد خود از امام حسن بن على عسکرى و او از پدرانش (ع) در ضمن حدیثى دراز آورده است که خداى تبارک و تعالى به رسول خدا (ص) وحى فرستاد که من تو را با دست دو دسته پیروان یارى رساندم یکى پیروانى که نهانى تو را یارى میکنند و دیگران هم آشکارا آنان که نهانى تو را یارى میدهند سرور و برترین ایشان عمویت ابوطالب است و آنان که آشکارا تو را یارى میدهند سرور و برترین ایشان پسر او على بن ابیطالب است و سپس گفت به راستى ابوطالب همچون مؤمن دودمان فرعون بود که ایمان خود را نهان میداشت.
کتاب الحجة ص 115، ضیاء العالمین از ابو الحسن شریف
32- شیخ ما صدوق در امالى خود ص 365 از طریق اعمش و او از عبد اللّه بن عباس و او از پدرش آورده است که گفت ابوطالب به رسول خدا (ص) گفت برادرزادهام آیا خدا تو را بر انگیخته گفت آرى گفت نشانهاى به من بنماى گفت آن درخت را بخوان چون بخواند و درخت روى آورد تا در برابر او به خاک افتاد سپس برگشت ابوطالب گفت گواهى میدهم که تو راستگوئى، على! به پهلوى عموزادهات بپیوند.
گزارش بالا را هم ابو على فتال در روضة الواعظین ص 121 آورده و هم سید ابن معد در الحجة ص 25 و با این عبارت: ابوطالب براى آنکه برترى پیامبر (ص) را به قریش بنماید پیش روى ایشان به او گفت برادرزادهام آیا خدا تو را فرستاده گفت آرى گفت براستى پیامبران را معجزات و خوارق عادات هست تو نیز نشانهاى به ما بنماى گفت آن درخت را بخوان و به آن بگو محمد بن عبد اللّه تو را میگوید که به اجازه خدا روى بما آر او آن را بخواند تا روى به ایشان آورد تا در برابر او به خاک افتاد سپس به آن دستور داد تا برگردد و برگشت و ابوطالب گفت گواهى میدهم که تو راستگوئى سپس بفرزندش على (ع) گفت: پسرکم عموزادهات را همراهى کن.
که شمارهاى چند از بزرگان گروه ما گزارش بالا را یاد کردهاند
33- ابو جعفر صدوق (قده) در ص 366 از امالى به اسناد خود از سعید بن جبیر آورده است که مردى از عبد اللّه بن عباس پرسید و به او گفت اى عمو زاده رسول خدا درباره ابوطالب مرا آگاهى ده که آیا مسلمان بود گفت چگونه مسلمان نباشد با آنکه گفته:
«به راستى دانستهاند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمیشود،
و پروائى از گفتگوهاى بیهوده ندارد»
راستى مثل ابوطالب همچون مثل اصحاب کهف بود که ایمان را نهفتند و بت پرستى را آشکار ساختند و خدا نیز دو بار به ایشان پاداش داد.
گزارش بالا را، هم سید ابن معد در ص 94 و 115 از الحجة آورده است و هم شمارهاى چند از پیشوایان حدیث.
34- استاد ما ابو على فتال نیشابورى در ص 123 از روضة الواعظین آورده است که ابن عباس گفت ابوطالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا (ص) بر خوردند که در مسجد الحرام نماز نیمروز میخواند و على (ع) هم در سمت راست او بود ابوطالب به جعفر گفت به پهلوى عموزادهات بپیوند پس جعفر پیش افتاد و على در پى وى ایستاد و در پشت سر رسول خدا (ص) صف زدند تا نماز را بگزارد و در این باره ابوطالب گفت:
به راستى على و جعفر پشتوانه منند
در روزهاى گرفتارى و دردسر «1»
هنگامى که بمیرم آندو را (بجاى پیامبر) در معرض کینه دشمنان در میآرمعموزادهتان را یارى کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است
به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر پاک داشته باشد
دست از پیامبر نخواهد داشت. «1».
و ابن معد در ص 59 از کتاب الحجة به اسناد خود از عمران بن حصین خزاعى آورده است که او گفت بخدا مسلمان شدن جعفر به دستور پدرش بود و به این قرار که ابوطالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا گذر کرد که نماز میگزارد و على (ع) نیز در سمت راست او بود پس ابوطالب به جعفر گفت به پهلوى عموزادهات بپیوند پس جعفر آمد و با پیامبر (ص) نماز گزارد و چون نماز را به پایان برد پیامبر (ص) به او گفت اى جعفر به پهلوى عموزادهات پیوستى خدا نیز در برابر، دو بال به تو خواهد داد تا به یارى آن در بهشت پرواز کنى پس ابوطالب (ض) آغاز به گفتن این سرودهها کرد:
«به راستى على و جعفر پشتوانه منند در روزهاى گرفتارى و دردسر
عموزادهتان را یارى کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است
به راستى ابولهب ما را تسلیم کرد زیرا ابولهب دلسوز نیست
به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر نیک داشته باشد
دست از پیامبر نخواهد داشت.
هر چند ببینیم سرهاى ما و شما به تیغهاى بران هلاک شوند
مائیم و این پیامبر که خاندان اوئیم
و دشمنان را با سر نیزهها «2» از پیرامون او میزنیم
اگر شما با همه گروه خود به او برسید
ما در میان مردم پستترین تازیان هستیم.»
گزارش بالا را استاد ابو الفتح کراجکى نیز به طریقى دیگر از ابو ضوء بن صلصال آورده که گفت من پیش از مسلمانیام همراه با ابوطالب پیامبر را یارى میدادم تا یک روز در تابستان بسیار گرم نزدیک خانه ابوطالب نشسته بودم که ناگهان ابوطالب با حالى همچون اندوهناکان بنزد من بیرون شد و گفت اى ابو غضنفر این دو جوان- پیامبر و على (ع)- را ندیدى؟ گفتم از آنگاه که این جا نشستهام نه گفت پس بیا در جستجوى آندو برآئیم که من از قریش ایمن نیستم نکند ناگهان آندو را بکشند گفت پس من با او گذشتم تا از خانههاى مکه بیرون شدیم و به کوهى از کوههاى آن رسیدیم و به قله آن بر آمدیم و ناگهان پیامبر (ص) را دیدیم که على هم سمت راست او بود و آندو در برابر چشمه خورشید براى خدا به رکوع و سجود میپرداختند پس ابوطالب به پسرش جعفر که نیز همراه ما بود گفت به پهلوى عموزادهات بپیوند پس او در کنار على بایستاد و پیامبر (ص) که بودن آندو را دریافت پیش افتاد تا روى به کار خویش آوردند تا کار را به پایان بردند سپس روى به ما آوردند و من دیدم که شادمانى از چهره ابوطالب نمایان است سپس برخاست و سرودههاى یاد شده را بر زبان راند.
35- از عکرمه آوردهاند که ابن عباس گفت پدرم مرا گزارش داد که ابوطالب (رض) در هنگام مرگ گواهى داد که خدائى جز خداى یگانه نیست و محمد برانگیخته او است (ضیاء العالمین)
36- در تفسیر وکیع آورده است که ابوذر غفارى گفت به خدائى که جز او خدائى نیست ابوطالب (ص) نمرد تا به زبان حبشیان اظهار مسلمانى کرد و به رسول خدا (ص) گفت آیا زبان حبشیان را میدانى گفت اى عمو براستى خداوند همه زبانها را به من آموخته گفت اى محمد اسدن لمصا قاقا طالاها یعنى خالصانه گواهى میدهم که جز خداى یگانه خدائى نیست پس رسول خدا (ص) بگریست
و گفت راستى که خدا چشم مرا به ابوطالب روشن ساخت. ضیاء العالمین از استاد ما ابو الحسن شریف.
در این جا سرور مکیان دوست داشته است که گواهى را به زبان حبشیان بازگو کند و این البته پس از آن بوده که بسیار بارها آن را به زبان تازیان و جز آن در این باره گواهى داده چنانچه استاد و حجت ما ابو الحسن شریف فتونى در گذشته در 1138 در کتاب کلان و ارزنده خود- ضیاء العالمین به گستردگى در این باره سخن گفته- و نگارش او گرانبهاترین کتابى است که در امامت پرداخته
37- استاد ما ابو الحسن قطب الدین راوندى در نگارش خود الخرائج و الجرائح آورده است که فاطمه بنت اسد گفت چون عبد المطلب در گذشت ابوطالب بنابر وصیت پدرش پیامبر (ض) را برگرفت من نیز به پرستارى او برخاستم و در بوستان خانه ما درختهاى خرمائى بود و آن هنگام نوبر خرما بود و من و نیز کنیزم هر کدام هر روز یک مشت یا بیشتر از خرما بر میگرفتیم تا روزى چنان پیش آمد که من و کنیزم هر دو از یاد بردیم که چیزى برگیریم و محمد خوابیده بود و کودکان در آمدند و هر چه خرما ریخته بود برگرفتند و برگشتند من خوابیدم و از شرم این که محمد (ص) بیدار شود آستینم را بر چهره افکندم پس محمد بیدار شد و به درون بوستان رفت و خرمائى بر روى زمین ندید پس به درخت خرما اشاره کرد و گفت اى درخت من گرسنهام پس من دیدم که درخت شاخههایش را که خرما بر آن بود فرود آورد تا او هر چه از آن خواست خورد سپس آن را بر سر جاى خود بالا برد من از این به شگفت آمدم و آن هنگام ابوطالب (ص) نبود و چون بیامد و در را کوفت من پا برهنه به سوى او دویدم و در را باز کردم و آنچه را دیدم باز گفتم او گفت جز این نیست که او پیامبرى خواهد بود و تو نیز پس از نازائیات دستیارى براى او خواهى زائید پس چنانکه او گفته بود من على (ع) را زائیدم.
38- استاد ما فقیه برتر ابن بابویه صدوق در ص 158 از امالى خود به اسناد از ابوطالب (ع) آورده است که گفت عبد المطلب گفت من در حجر اسماعیل خوابیدهبودم خوابى دیدم که مرا ترساند پس به نزد پیشگوى قریش که یک زن بود شدم چادر چار گوشه نگارینى از خز بر خود افکنده بودم و انبوه موهایم شانهام را میزد و او چون به من نگریست در چهرهام دگرگونى را دریافت، آن هنگام من بزرگ تودهام بودم پس او راست بنشست و گفت سرور تازیان را چه شده که رنگش دیگرگون است آیا از پیش آمدهاى روزگار رویدادى را ناپسند داشته من گفتم آرى دیشب من در حجر خوابیده بودم که دیدم گویا درختى بر پشت من است که سرش به آسمان رسید و شاخههایش را در خاور و باختر زد و روشنى آن را دیدم که آشکار میشود و هفتاد بار از روشنائى خورشید بزرگتر است و عرب و عجم را دیدم که در برابرش به خاک افتادهاند و هر روز روشنائى و شکوه آن افزایش مییافت و گروهى از قریش را دیدم که میخواستند آن را ببرند و چون به آن نزدیک میشدند جوانى ایشان را میگرفت که از نیکو رویترین و پاک جامهترین مردم بود پس ایشان را میگرفت و پشتشان را میشکست و چشمشان را بر میکند من دست خود را بلند کردم تا شاخهاى از شاخههاى آن را بگیرم جوان بانگ به من زد و گفت ایست! تو را از آن بهرهاى نیست گفتم درخت از من رسته میشود پس بهرهاش از کیست گفت بهره از آن اینان است که به آن آویختهاند و خود به آنان بر میگردد من از هراس بیتاب شده و با رنگ دگرگون از خواب پریدم پس رنگ آن زنک پیشگوى را دیدم که دگرگون شد و سپس گفت اگر راست گفته باشى از پشت تو فرزندى به در آید که بر خاور و باختر فرمانروائى یابد و در میان مردم پیامبرى نماید. پس اندوه از دل من برفت اینک ابوطالب بنگر که شاید آنکس تو باشى، ابوطالب این داستان را بازگو میکرد و پیامبر (ص) ظهور کرده بود واو میگفت بخدا درخت همان ابوالقاسم محمد امین است.
39- سید در کتاب خود الحجة ص 68 مینویسد سید نسب شناس علوى عمرى معروف به موضح با اسناد خود چنین یاد کرده که چون ابوطالب بمرد آن هنگام دستور به نماز بر مردگان هنوز نیامده بود و از این روى پیامبر نه بر او و نه برخدیجه نماز نکرد بلکه جنازه ابوطالب را که گذر میدادند پیامبر (ص) و على و جعفر و حمزه نشسته بودند پس برخاستند و جنازه او را تشییع کردند و براى او آمرزش خواستند گروهى گفتند ما نیز براى مردگان و نزدیکان خویش که بت پرست بودند آمرزش میخواهیم زیرا میپنداشتند که ابوطالب هم در بت پرستى مرده نه اینکه ایمان خود را پنهان داشته باشد پس خداوند این پندار را که ابوطالب بت پرست بوده از میان برد و پیامبر خود (ص) و آن سه تن نامبرده (ع) را از نسبت به خطا بر کنار داشت و فرمود نه پیامبر (ص) و نه مؤمنان را نمیرسد که براى بت پرستان آمرزش بخواهند هر چند از خویشان ایشان باشند. پس اگر کسى ابوطالب را کافر بخواند پیامبر را در این کار لغزش کار شمرده با این که خداى تعالى گفتهها و کردههاى او را از لغزش بر کنار شمرده الخ …
ابو الفرج اصفهانى به اسناد از محمد بن حمید آورده است که گفت پدرم مرا حدیث کرد که ابو الجهم بن حذیفه را پرسیدند آیا پیامبر (ص) بر ابوطالب نماز گزارد گفت آن روز نماز کجا بود زیرا دستور این گونه نماز پس از در گذشت وى رسید البته رسول خدا (ص) بر او اندوهگین شد و على را بفرمود تا به کار او برخیزد و خود بر جنازهاش حاضر شد و عباس و بوبکر هم به مسلمانى او گواهى دادند من نیز راستى سخن آندو را گواهى میکنم چون او ایمان خود را پوشیده میداشت و اگر تا ظهور پیروزى اسلام زندگیاش میپائید ایمان خود را آشکار میکرد.
40- از مقاتل گزارش کردهاند که چون قریش دیدند کار پیامبر (ص) بالا گرفته گفتند نمیبینیم که محمد جز بر خود بینى خویش بیافزاید و راستى را که او جز مردى جادوگر یا دیوانه نیست پس با هم پیمان بستند که چون ابوطالب (ص) بمیرد همه عشایر را براى کشتن او همداستان کنند، این گزارش به ابوطالب برسید پس هاشمیان و هم پیمانان ایشان از قریش را گرد آورد و سفارش پیامبر را به ایشان کرد و گفت هر چه این برادر زادهام میگوید پدران و دانشوران ما گزارش آن رادادهاند و راستى که محمد پیامبرى راستگو است و درستکار و سخنگو و راستى برترین شخصیت را دارد و جایگاه او نزد پروردگارش برترین پایگاه است دعوت او را بپذیرید و بر یاریاش همداستان شوید و از پیرامون حریم او دشمنش را با تیر بزنید زیرا او- تا پایان روزگار- سر افرازى جاودانه شما است. سپس آغاز به گفتن این سرودهها کرد:
«به یارى رو یا روى پیامبر نیکو سفارش میکنم
فرزندم على و نیز آن عموى نیکو، عباس را
و نیز حمزه آن شیرى را که از تاخت بردن او میترسند
و نیز جعفر را- تا گزند مردم را از او به دور دارند
و همه هاشمیان را سفارش به یارى او میکنم
که براى این پیکار با توده، جنگ آزمودههائى را به کار گیرند
اى فداى شما باد مادرم و همه زادگانش!
شما در یارى احمد و در پیش آمدهاى هراس انگیز همچون سپرها باشید
از هر شمشیرى یارى بخواهید که روى آن صیقل یافته
و در تاریکى شب، گمان برى که چراغ است. «1»
امینى گوید: این بود یک مشت از گزارشهاى بازگوگران حق و حقیقت، که سرگذشت نامهها به آگاهى ما میرساند که براى رعایت اختصار 40 گزارش بیشتر نیاوردیم که اگر آنها را به آنچه از خاندان و کسان ابوطالب گزارش شده و ما نیز آوردیم بیفزائى و آنها را در کنار داستانهائى که واکنشهاى این سرور مکیان را مینماید بنهى و گواهیهاى آشکارى را هم که در شعرهایش داده با اینها جمع کنى آنگاه میبینى دلایل ما بر ایمان خالص و اسلام استوار او به صد هم میرسد اکنون آیا هیچ خردمندى راهى مییابد که از همه اینها چشم بپوشد با آنکه هر کدام از آنها به تنهائى بس است که در اثبات مسلمان بودن کسى پشتوانهما قرار گیرد. آرى در کار ابوطالب رازى هست که با هزار دلیل هم ایمان او را ثابت نتوان کرد! ولى ایمان دیگران را با یک نقل قول مجهول و یک ادعاى پوک هم میتوان ثابت کرد! بخوان و داورى کن!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 518