Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_4s8m96q1shoo8c7oofd296mc1k, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 چهل حدیث درباره ابوطالب(ع) – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۹ شهریور ۱۴۰۳

چهل حدیث درباره ابوطالب(ع)

متن فارسی

1- شیخ ابو على فتال و جز او آورده‌اند که ابو عبد اللّه صادق (ع) گفت جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت محمد! پروردگارت تو را سلام می‌رساند و می‌گوید من آتش دوزخ را حرام کردم بر کسى که تو را از پشت خود فرود آورد و بر کسى که تو را در شکم خود برداشت و بر دامنى که تو را در خود سرپرستى کرد آن پشت، پشت پدرت عبد اللّه بن عبد المطلب بود و آن شکم که تو را در خود برداشت از آمنه بنت وهب و آن دامان که تو را در خود سرپرستى کرد از ابوطالب.
در روایتى فاطمه بنت اسد را نیز بر ابوطالب افزوده «2» روضة الواعظین ص 121
برگردید به کافى از ثقة الاسلام کلینى ص 242 معانى الاخبار از صدوق کتاب الحجة از سید فخار بن معد ص 8 و هم استاد ما مفسر بزرگ ابو الفتوح رازى در تفسیر خود 4/201 با این عبارت آن را آورده: براستى خداى عز و جل بر آتش حرام کرد پشتى را که تو را در خود حمل کرد و شکمى را که تو را در خود حمل کرد و پستانى را که تو را شیر داد و دامنى را که تو را بپرورد.

2- از امیر مؤمنان رسیده است که گفت: رسول خدا (ص) گفت:
جبرئیل بر من فرود آمد و مرا گفت محمد براستى خداى عز و جل شفاعت تو را درباره شش کس می‌پذیرد: شکمى که تو را در خود حمل کرد و برداشت- آمنه بنت وهب- و پشتى که تو را (در آن) فرود آورد- عبد اللّه بن عبد المطلب و دامنى که تو را در خود سرپرستى کرد- ابوطالب- و خانه‌اى که تو را پناه داد- عبد المطلب-و برادرى که در روزگار پیش از اسلام داشتى و پستانى که تو را شیر داد- حلیمه بنت ابو ذویب-
گزارش بالا را سید فخار بن معد در کتاب الحجة ص 8 آورده است.

3- شیخ مفید با اسنادى بدون زنجیره پیوسته آورده است که چون ابو طالب بمرد امیر مؤمنان به نزد رسول خدا (ص) شد و گزارش مرگ او را به وى داد پس دل او سخت به درد آمد و بسیار اندوهناک شد آنگاه به امیر مؤمنان (ع) گفت اى على! برو و به کار او پرداز و غسل و حنوط و کفن او را بر عهده گیر و چون او را بر تابوت نهادى مرا آگاه کن امیر مؤمنان (ع) چنان کرد و چون او را بر تابوت نهاد پیامبر (ص) به او برخورد دلش بسوخت و اندوهگین شد و گفت عمو! پیوند خویشاوندى را استوار داشتى و پاداشى نیکو یافتى، کودکى را بپروردى و سرپرستى کردى و بزرگسالى را یارى و همراهى نمودى آنگاه روى به مردم کرد و گفت بخدا براى عمویم به گونه‌اى شفاعت خواهم کرد که جن و انس به شگفت آیند.
و به گزارش استاد ما صدوق: اى عمو! پدر مرده‌اى را سرپرستى کردى، کودکى را بپرودى و بزرگسالى را یارى دادى خدا از سوى من تو را پاداش نیکو دهد «1».
برگردید به تفسیر على بن ابراهیم قمى ص 355 امالى ابن بابویه صدوق الفصول المختارة از سید مرتضى ص 80 الحجة على الذاهب الى تکفیر ابى طالب ص 67 بحار الانوار 9 ص 15 الدرجات الرفیعة از سید شیرازى و ضیاء العالمین

4- آورده‌اند که عباس بن عبد المطلب (ض) از رسول خدا (ص) بپرسید که درباره ابو طالب چه امیدى دارى گفت از پروردگارم (عز و جل) امید همه گونه نیکوئى در باره او دارم.
کتاب الحجة ص 15 الدرجات الرفیعة و برگردید به آنچه در ص 325نوشتیم.

5- آورده‌اند که رسول خدا (ص) به عقیل بن ابیطالب گفت عقیل من تو را از دو جهت دوست دارم یکى براى خودت و یکى هم براى ابوطالب چون تو را دوست می‌داشت «1».
علل الشرایع از استاد ما صدوق الحجة ص 34 بحار الانوار 9/16

6- آورده‌اند که رسول خدا (ص) گفت چون در پایگاه پسندیده بایستم درباره پدرم و مادرم و عمویم و برادرى که پیش از اسلام با من برادرى می‌نمود شفاعت خواهم کرد تفسیر على بن ابراهیم ص 355، 490 تفسیر برهان 3/794 و برگردید به آنچه در ص 3- 332 آوردیم.

7- از امام سبط حسین بن على آورده‌اند که پدرش امیر مؤمنان در رحبه نشسته بود و مردمان نیز پیرامون او. پس مردى برخاست و گفت اى امیر مؤمنان تو در پایگاهى هستى که خدا تو را در آن جاى داده و آنگاه پدرت در آتش دوزخ کیفر می‌بیند گفت خاموش! خدا دهانت را بشکند سوگند به آنکس که محمد را به راستى به پیامبرى فرستاد که اگر پدرم درباره همه گنهکارانى که روى زمین‏اند به شفاعت برخیزد خدا شفاعت او را می‌پذیرد. پدر من در آتش کیفر ببیند؟ با آنکه پسرش بخش کننده بهشت و دوزخ است سوگند به آنکه محمد را براستى فرستاد که در روز قیامت نور پدرم ابوطالب روشنی‌هاى همه آفریدگان را خاموش می‌کند مگر 5 نور را: نور محمد و نور فاطمه و نور حسن و حسین و نور فرزندان او از امامان را همان نور او از نور ما است که خدا آن را 2000 سال پیش از خلقت آدم آفریده است.
المناقب المائة از شیخ ابو الحسن ابن شاذان «2» کنز الفوائد از کراجکى ص 80امالى ابن شیخ ص 192 احتجاج طبرسى- چنانچه در بحار آنرا بعنوان مأخذ روایت یاد کرده- تفسیر ابو الفتوح 4/211، الحجة ص 15، الدرجات الرفیعة، بحار الانوار 9/15 ضیاء العالمین، تفسیر برهان 3/794

8- آورده‌اند که مولانا امیر مؤمنان (ع) گفت بخدا که پدرم و جدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هیچکدام هرگز بتى را نپرستیدند پرسیده شد پس چه چیز می‌پرستیدند گفت آنان بر کیش ابراهیم (ع) بودند و چنگ در آن زده هنگام نماز روى به خانه خدا می‌کردند.
گزارش بالا را هم استاد ما صدوق با اسناد خود در ص 104 از اکمال الدین آورده است و هم شیخ ابو الفتوح در تفسیر خود 4/210 و هم سید در برهان 3/795

9- از ابو الطفیل عامر بن واثله گزارش کرده‌اند که على (ع) گفت چون پدرم را هنگام مرگ فرا رسید رسول خدا (ص) نزد او حاضر بود و درباره او خبرى به من داد که از جهان و هر چه در آن است براى من نیکوتر است
گزارش بالا را هم سید فخار بن معد به اسناد خود در ص 23 از کتاب الحجة یاد کرده و هم فتونى در ضیاء العالمین

10- آورده‌اند که امیر مؤمنان (ع) گفت ابوطالب در نگذشت تا رسول خدا (ص) را از خود خشنود ساخت. تفسیر على بن ابراهیم ص 355 کتاب الحجة ص 23 الدرجات الرفیعة و ضیاء العالمین.

11- بی‌زنجیره‌اى پیوسته از زبان شعبى آورده‌اند که امیر مؤمنان گفت به خدا سوگند ابوطالب بن «1» عبد مناف بن عبد المطلب مؤمن و مسلمان بود و ایمان خود را از ترس آن نهان می‌داشت که هاشمیان از سوى قریش رانده گردند.
ابو على موضح گوید: این هم از امیر مؤمنان است که در سوک پدرش سروده:
ابوطالب! اى نگهدار پناه خواهندگان
واى باران خشکسالی‌ها و فروغ تاریکی‌ها،
با از دست رفتن تو مرز نام و ننگ و حریم کسانى که خود را از بدی‌ها دور می‌ساختند در هم شکست
و خداى نعمت بخش بر تو درود فرستاد
پروردگارت دربان بهشت را به دیدار تو فرستاد
که تو براى پیامبر برگزیده بهترین عموها بودى «1» کتاب الحجة ص 24

12- از اصبغ بن نباته آورده‌اند که شنیدم امیر مؤمنان على (ع) می‌گفت رسول خدا (ص) به گروهى از قریش بگذشت که کشتارهائى از شتر یا گوسفند کرده بودند که آن را فهیره می‌نامیدند و بخاطر بتان آن‏ها را سر می‌بریدند پس چون او به ایشان رسید سلام نکرده بگذشت تا نزدیک دار الندوه شد و ایشان گفتند یتیم عبد اللّه بر ما بگذشت و سلام نکرد کدام یک از شما می‌رود که نمازش را بر او تباه سازد عبد اللّه بن زبعرى سهمى گفت من چنین خواهم کرد پس خون و پلیدى شکمبه‌ها را برگرفت تا به نزدیک پیامبر (ص) رسید که آن هنگام در سجده بود پس جامه و هیکل او را با آن‏ها پر کرد و پیامبر (ص) برگشت تا نزد عمویش ابوطالب شد و گفت عمو! من کیستم گفت براى چه برادر زاده من؟ او داستان را برایش باز گفت وى پرسید کجا ایشان را رها کردى گفت در ابطح پس میان دودمانش آواز داد اى خاندان عبد المطلب! اى هاشمیان! اى عبد منافیان! پس از هر سوئى لبیک گویان روى به او نهادند و او پرسید شما چند تن هستید گفتند ما چهل تنیم گفت سلاح خویش بر گیرید پس سلاح بر گرفتند و او ایشان را راه انداخت تا رسیدند به آن گروه چون ایشان او را دیدند خواستند پراکنده شوند ولى او گفت بخداى این ساختمان هر کس از شما که برخیزد با شمشیر او را خواهم زد سپس به سراغ سنگى ستبر که در ابطح بود رفت و سه ضربه بر آن زد و آن را سه قطعه کرد و سپس گفت محمد از من پرسیدى که تو کیستى؟ سپس با انگشتش
پیامبر را نشان داد و این سروده‌ها را خواند:
تو محمد پیامبرى سرورى بزرگ و سالار توده و مهترى یافته …
تا پایان آنچه در ص 4- 263 گذشت و سپس گفت محمد! کدام یک از اینان با تو چنان کرد پیامبر (ص) عبد اللّه بن زبعرى سهمى شاعر را نشان داد ابوطالب او را بخواند و بر بینی‌اش کوفت تا آن را خونین ساخت و سپس خون و سرگین‏هاى شکنبه را بخواست و آن را بر سر همه حاضران ریخت و آنگاه گفت برادر زاده! آیا خشنود شدى و سپس گفت از من پرسیدى که تو کیستى تو محمد پسر عبد اللّه هستى و آنگاه پدران او را تا آدم (ع) یاد کرد و آنگاه گفت تو بخدا گوهرت از همگی‌شان ارجمندتر است و پایگاهت از همه برتر اى گروه قریش هر کس از شما خواهد بجنبد من همانم که می‌شناسیدم «1»
گزارش بالا را سید ابن معد در کتاب الحجة ص 106 آورده و همانند آن را نیز صفورى در نزهة المجالس گزارش کرده ج 2 ص 122 و در چاپ دیگر آن ص 91 نیز ابن حجة حموى در ثمرات الاوراق که در حاشیه المستطرف چاپ خورده 2/3 به نقل از کتاب الاعلام قرطبى آنرا آورده است.

13- ابن فیاض در نگارش خود شرح الاخبار می‌نویسد: على (ع) در حدیثى از او گفت من و پیامبر (ص) در سجده بودیم که ابوطالب به سر وقت ما آمد و گفت آیا شما چنین کردید؟ سپس دست مرا گرفت و گفت بنگر که چگونه او را یارى دهى و آنگاه مرا در این کار تشویق و ترغیب کرد الحدیث
برگردید به ضیاء العالمین از شیخ ابو الحسن شریف فتونى

14- آورده‌اند که امیر مؤمنان (ع) را پرسیدند پیش از پیامبر ما (ص) آخرین کس از جانشینان پیامبران که بود گفت پدرم
ضیاء العالمین از فتونى

15- امام سجاد زین العابدین على بن الحسین بن على (ع) را بپرسیدند که آیا ابوطالب مؤمن بود او (ع) گفت آرى گفتندش در این جا گروهى هستند که می‌پندارند او کافر بوده او (ع) گفت اى شگفتا و بسى شگفت! آیا ابوطالب را نکوهش می‌کنند یا رسول خدا (ص) را؟ که خداى تعالى در چندین آیه از قرآن؛ او را منع کرده بود از این که بگذارد کسى از زنان با ایمان در همسرى یک کافر باقى بماند و هیچکس هم تردید ندارد که فاطمه بنت اسد (رض) از زنان پیشگام در اسلام بوده و با این حال همچنان در همسرى ابوطالب ماند تا ابوطالب (ض) در گذشت.
برگردید به آنچه در ص 336 گذشت و به کتاب الحجة ص 24 و الدرجات الرفیعة و ضیاء العالمین که می‌نویسد: گفته‌اند که این حدیث در میان ما از متواترات است.

16- ابو بصیر لیث مرادى گوید که به امام باقر (ع) گفتم سرور من مردم می‌گویند که ابوطالب در آبکینه‌اى از آتش است که بر اثر آن مغز وى می‌جوشد او (ع) گفت بخدا دروغ گفتند و بخدا که اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بنهند و ایمان این آفریدگان را در کفه دیگر ترازو، البته کفه ایمان او بر ایمان ایشان خواهد چربید- تا پایان آنچه در ص 336 گذشت، سید نیز در کتاب الحجة ص 18 از طریق شیخ طوسى و او از صدوق آن را گزارش کرده همچنین سید شیرازى در الدرجات الرفیعة و فتونى در ضیاء العالمین آن را آورده‌اند.
و سید ابن معد در کتاب الحجة ص 27 از طریقى دیگر از امام باقر (ع) آورده است که گفت: ابوطالب بن عبد المطلب، مسلمان و مؤمن از جهان رفت الخ

17- امام صادق ابو عبد اللّه جعفر بن محمد (ع) گفت: مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف بود که ایمان را نهفتند و نمایش به بت پرستى دادند و خدا هم دو بار به ایشان پاداش داد.
بر گردید به کافى از ثقة الاسلام کلینى ص 244 امالى از صدوق ص 366روضة الواعظین ص 121 کتاب الحجة ص 115 و در ص 17 نیز آن را از طریق حسین بن احمد مالکى به این عبارت گزارش کرده:
عبد الرحمن بن کثیر گفت امام صادق (ع) را گفتم مردم می‌پندارند که ابوطالب در آبکینه‌اى از آتش است گفت دروغ می‌گویند جبرئیل براى چنین گزارشى بر پیامبر فرود نیامد پرسیدم پس براى چه فرود آمد گفت جبرئیل در یکى از پیش آمدها به نزد وى شد و گفت اى محمد پروردگارت تو را سلام میرساند و می‌گوید به راستى اصحاب کهف ایمان را نهفتند و نمایش به بت پرستى دادند و خدا هم پاداش ایشان را دو بار داد و ابو طالب نیز ایمان را بنهفت و نمایش به بت پرستى داد و خدا هم پاداش او را دو برابر داد و از جهان بیرون نشد تا از سوى خداى تعالى برایش نوید بهشت رسید سپس گفت چگونه او را بدان سان یاد می‌کنند با آنکه جبرئیل در شب مرگ ابوطالب فرود آمد و گفت اى محمد از مکه بیرون شو که پس از ابوطالب تو را در مکه یاورى نیست.
گزارش بالا را مجلسى در بحار 9/24 یاد کرده و نیز سید در الدرجات الرفیعة و فتونى در ضیاء العالمین و شیخ ابو الفتوح رازى نیز همین حدیث را در تفسیر خود 4/212 آورده است.

18- ثقة الاسلام کلینى در ص 244 از کافى باسناد خویش از اسحاق بن جعفر آورده است که پدرش (ع) را گفتند چنان می‌پندارند که ابوطالب کافر بود گفت دروغ گفته‌اند چگونه می‌شود با آنکه او گوید:
مگر ندانستید که ما محمد را پیامبرى یافته‌ایم همچون موسى که نام وى در نخستین نامه‌هاى آسمانى آمده.
گزارش بالا را نیز چندین کس از پیشوایان حدیث (ض) در نگاشته‌هاشان آورده‌اند.

19- ثقة الاسلام کلینى در اصول کافى ص 244 آورده است که امام صادق (ع) گفت چگونه می‌شود ابو طالب کافر باشد با آنکه او می‌گوید:
به راستى دانسته‌اند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمی‌شود
و پروائى از گفتگوهاى بیهوده نیز ندارد.
سپید روئى است که به آبروى او از ابر باران می‌خواهند
پناه پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان
گزارش بالا را سید در برهان 3/795 و نیز شماره‌اى چند از بزرگان گروه ما همه بنقل از کلینى آورده‌اند.

20- شیخ ابو على فتال در روضة الواعظین ص 121 آورده است که امام صادق (ع) گفت چون ابوطالب (ض) را هنگام وفات رسید بزرگان قریش را فراهم آورد و ضمن وصیت کردن به ایشان گفت اى گروه قریش شما هم برگزیدگان خدائید از آفریدگان او و هم قلب تازیان و هم گنجوران خدا در زمین او و اهل حرم وى هم سرور فرمانروا در میان شما است و هم نیکخوى گشاده دست هم دلیر مرد پیشگام و هم بسیار بخش و بزرگ و بدانید که شما براى عربان هیچ بهره‌اى از ارجمندى و سرافرازى بر جاى ننهادید مگر خود آن را یافته و به چنگ آوردید پس به این گونه؛ شما را بر مردم برتری‌ها است و ایشان را نیز به یارى آن، همین به سوى شما دست افزارى است مردم براى شما جنگ‏اند- تا آخر آنچه در ص 314 و 315 گذشت و خود نمودارهائى از واکنش‏هاى سرور ما ابوطالب بود که از زبان‏هاى سنیان گزارش شده و آن را سپاس باید داشت و این وصیت را شیخ مجلسى نیز در بحار 9/23 یاد کرده است.

21- شیخ ما ابو جعفر صدوق در اکمال الدین ص 103 با اسناد به محمد بن مروان گزارش کرده است که امام صادق (ع) گفت: ابوطالب نمایش به کافرى داد و ایمان را بنهفت و چون او را مرگ در رسید خداى عز و جل به رسول خدا (ص) وحى کرد که از اینجا بیرون شو که تو را در آن یاورى نیست او نیز به سوى مدینه کوچید.
گزارش بالا را شریف مرتضى در ص 80 از فصول مختاره آورده و سپس مى-نویسد: این‏ها مؤمن بودن او را ثابت می‌کند زیرا می‌رساند که در یارى رسول خدا (ص) و کمک رساندن به کار او تا چه اندازه پیش رفته.
ذیل حدیث را نیز سید ابن معد در کتاب خود الحجة ص 30 آورده و در ص 103 می‌نویسد: به اجماع مسلمانان چون ابوطالب در گذشت جبرئیل (ع) بر پیامبر (ص) فرود آمد و گفت پروردگارت تو را سلام می‌رساند و می‌گوید توده تو دست به هم داده‌اند تا شبانه بر تو بتازند و یاور تو هم در گذشته پس از میان ایشان بدر شو آنگاه او را دستور به کوچیدن داد. اکنون در این بیاندیش که خداى تعالى ابوطالب (ره) را به پیامبر (ص) پیوند زده و اضافه کرده و گواهى داده که او یاور وى بوده که در این زمینه رساترین سرافرازی‌ها و بزرگ‏ترین پایگاه‌ها براى ابوطالب است و قریش به آن خرسندى داده بودند که ابوطالب با آنان رفت و آمد کند با آنکه خود شعر او را شنیده و از یگانه پرستى او و اقرارش به نبوت پیامبر (ص) خبر داشتند و نمی‌توانستند او را بکشند و برانند چون تیره او از هاشمیان و برادرانشان از خاندان مطلب بن عبد مناف و هم پیمانان و بستگان و پیروان ایشان- از مؤمن و کافر- همه با او همراهى می‌کردند و اگر او تیره خویش را رها می‌کرد همگان بر علیه او می‌شدند و از این روى بود که چون ابو لهب شنید قریش در پیرامون او گفتگو می‌دارند و در کارش سخن می‌گویند ایشان را گفت: دست از این پیرمرد بدارید که او فریفته برادرزاده‌اش است و بخدا سوگند محمد کشته نشود مگر پس از کشته شدن ابوطالب و ابوطالب هم کشته نشود مگر پس از آنکه همه هاشمیان کشته شوند و هاشمیان نیز کشته نشوند تا همه تبار عبد مناف کشته گردند و تبار عبد مناف کشته نشوند تا مردم مکه کشته شوند پس دست از او بدارید و گرنه ما نیز به سوى او گرائیم آن گروه ترسیدند که وى چنان کند این بود دست از آن کار کشیدند و چون سخن وى به ابوطالب رسید طمع در کمک او بست و براى نرم کردن و به رقت آوردنش گفت:
اى پسر عبد المطلب! شگفت از بردبارى پدید آمده‌اى،که خردهاى گروه‌هائى نزد تو ناتوان است.
تا آخر سروده‌هائى که ابن ابى الحدید هم در شرح خود 3/307 یاد کرده و البته در گزارش او 5 بیت افزونتر نیز می‌بینیم که سید در الحجة یاد نکرده.
و ابن شجرى نیز در ص 16 از حماسه خود شعرها را آورده است.
و هم سید می‌نویسد که چون ابو لهب در انجام خواسته ابوطالب کندى نمود او براى نرم کردن وى گفت:
راستى را مردى که ابولهب از دودمان او باشد
از بخوارى افتادن در نتیجه ستم‏ها بر کنار است.
او را می‌گویم و کجاست نیکخواهى براى من از او
اى ابولهب، شخص خود را بر پاى و استوار بدار.
تا 5 بیت که ابن هشام نیز آنها را با 4 بیت بیشتر در سیره خود 1/394 آورده مگر این که بیت نخستین آن به این گونه است:
و راستى را مردى که عمویش ابولهب باشد
در بوستانى است که بیداد گران، خوارش نتوانند کرد
به همین گونه ابن ابى الحدید نیز در شرح خود 3/307 و ابن کثیر در تاریخ خود 3/93 آن را آورده‌اند.

22- یونس بن نباته آورده است که امام صادق (ع) گفت اى یونس مردم درباره ابو طالب چه می‌گویند گفتم فدایت شوم می‌گویند او در آبکینه‌اى از آتش است که بر اثر آن؛ مغز سرش می‌جوشد گفت: دشمنان خدا دروغ گفتند به راستى که ابوطالب از دوستان پیامبران و راست روان و جانباختگان راه خدا و نیک مردان است و آنان خوش دوستانى براى اویند.
کنز الفوائد استاد ما کراجکى ص 80- کتاب الحجة ص 17- ضیاء العالمین

23- شریف ابن معد در کتاب الحجة ص 22 از طریق استاد ما ابو جعفر صدوق آورده که داود رقى گفت بر امام صادق (ع) در آمدم و مردى به من بدهکار بود و من از قصد وى می‌ترسیدم و این را براى حضرت به درد دل باز گفتم او گفت چون به مکه گذشتى یک طواف از جانب عبد المطلب بکن و به نیابت او دو رکعت نماز بگزار و به نیابت ابوطالب هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از عبد اللّه هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از آمنه هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از فاطمة بنت اسد هم طوافى بکن و دو رکعت نماز بگزار سپس خداى عز و جل را بخوان تا دارائى تو را به تو پس دهد.
گفت چنین کردم و سپس از باب صفا بیرون شدم ناگاه بدهکارم را دیدم که ایستاده و می‌گوید داود بیا آنجا نزد من تا حق تو را بگزارم.
مجلسى نیز در بحار 9/24 گزارش بالا را آورده است

24- ثقة الاسلام کلینى در کافى ص 244 با اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که یک بار هنگامى که پیامبر (ص) در مسجد الحرام بود و جامه‌اى تازه بر تن داشت مشرکان بارک «1» شترى را بر او افکندند و جامه‌هاى او را به آن انباشتند تا هر چه از آن توانست در لابلایش جاى گرفت او به نزد ابوطالب شد و گفت عمو شخصیت مرا در میان شما چگونه می‌بینى پرسید برادر زاده‌ام این‏ها چیست او گزارش رویداد را بداد ابوطالب حمزه را بخواند و شمشیر را برگرفت و بحمزه گفت آن بارک را برگیر سپس روى به آن گروه نهاد و پیامبر (ص) نیز با او بود پس به نزد قریش شد و آنان پیرامون کعبه بودند. چون او را دیدند از چهره‌اش دانستند که بد خواستى درباره‌شان دارد سپس به حمزه گفت بارک را بر سبیل و جلو ریش ایشان بکش او چنین کرد تا به آخرین کسان رسید سپس ابوطالب روى به پیامبر کرد و گفت برادر زاده‌ام این است ارج تو در میان ما.
داستان بالا را گروهى از بزرگان و پیشوایان حدیث در نگاشته‌هاشان یاد کرده‌اند.

25- ابو الفرج اصفهانى به اسناد خود آورده است که امام صادق (ع) گفت امیر مؤمنان (ع) را خوش می‌آمد که شعر ابوطالب (ع) را گزارش کند و فراهم آرد و گفت آن را بیاموزید و به کودکان خود یاد دهید زیرا او بر دین خدا بوده و در آن دانش بسیار است.
کتاب الحجة ص 25، بحار الانوار 9 24، ضیاء العالمین

26- استاد ما صدوق در ص 304 از امالى خود به اسناد از امام صادق (ع) آورده است که گفت نخستین نماز جماعتى که بر پا شد آنجا بود که رسول خدا (ص) نماز می‌گزارد و امیر مؤمنان على بن ابیطالب (ع) نیز با او بود که ابوطالب بر او بگذشت جعفر نیز با او بود. پس گفت پسرکم به پهلوى عمو زاده‌ات بپیوند و چون رسول خدا این را دانست بر آن دو پیش افتاد و ابوطالب شادمان برگشت و می‌گفت:
به راستى على و جعفر پشتوانه منند،
در روزهاى گرفتارى و دردسر
تا آخر سروده‌هائى که در ص 297 گذشت و در ص 360 و 361 نیز بیاید و گزارش بالا را شیخ ابو الفتوح در تفسیر خود 4/211 گزارش کرده است.

27- ثقة الاسلام کلینى در ص 242 از کافى به اسناد خود آورده است که درست بن ابى منصور از ابو الحسن اول- امام کاظم (ع)- پرسید آیا ابوطالب حجیتى بر رسول خدا (ص) داشت گفت نه ولى ابوطالب امانت‏هائى از سپرده‌هاى پیامبران نزد خود داشت که آن‏ها را به وى سپرد گفت گفتم آیا آن سپرده‌ها را به وى داد از این روى که حجیتى بر وى داشت گفت اگر حجیتى بر وى داشت سپرده‌ها را به وى نمی‌داد گفت گفتم پس ابوطالب را چه حال بود گفت به پیامبر و به آنچه آورده بود گروید و سپرده‌ها را به او داد و همان روز درگذشت.
امینى گوید: این پایگاهى است برتر از پایگاه گرویدن زیرا که آن، همراه با آنچه پیشتر از زبان مولانا امیر مؤمنان (ع) گذشت، روشن می‌کند که ابوطالب گذشته از ایمان ساده از جانشینان پیامبران و حجت‏هاى خدا در روزگارخویش بوده و روشنى این قضیه به آنجا رسیده که پرسنده به گمان افتاده که پیش از برانگیخته شدن پیامبر (ص) بر وى حجیتى داشته ولى امام این پندار را رد کرده و همان مرتبه جانشینى پیامبران را براى او آشکار ساخته و این را که او از کیش یگانه پرستى راستین که ابراهیم آورده بود پیروى می‌کرده و سپس در برابر آئین درخشان محمد سر فرود آورده و سپرده‌هائى را که داشته به منادى آن آئین داده و پیشتر گذشت که او به ولایت علوى که فرزند نیکوکارش (ص) به آن برخاسته گرویده بوده.

28- استاد ما ابو الفتح کراجکى در ص 80 به اسناد خود از ابان بن محمد آورده است که گفت به امام پسندیده على بن موسى الرضا (ع) نوشتم فدایت شوم- تا پایان آنچه در بخش «آنچه کسان وى درباره او بازگو کرده‌اند» گذشت-
گزارش یاد شده را هم سید در ص 16 از کتاب الحجة آورده است و هم سید شیرازى در الدرجات الرفیعة و هم مجلسى در بحار الانوار ص 33 و هم استاد ما فتونى در ضیاء العالمین.

29- استاد ما مفسر بزرگ ابو الفتوح در تفسیر خود 4/211 آورده است که امام رضا (ع) گفت- و از پدرانش نیز از طریق‏هاى چندى روایت شده- که نقش نگین ابوطالب (ص) چنین بود:
خشنودى دادم به پروردگارى خدا و به پیامبرى برادرزاده‌ام محمد و به اینکه على جانشین او باشد.
سید شیرازى در الدرجات الرفیعه و اشکورى در محبوب القلوب نیز گزارش بالا را آورده‌اند.

30- شیخ ابو جعفر صدوق با اسناد خود آورده است که عبد العظیم بن عبد اللّه علوى حسنى مدفون در رى بیمار بود پس به ابو الحسن رضا (ع) نوشت اى فرزند رسول خدا درباره این گزارش مرا آگاه کن که ابوطالب در آبکینه‌اى از آتش است که بر اثر آن مغزش می‌جوشد پس رضا (ع) به او نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از دیگر سخنان اگر تو در ایمان ابوطالب چون و چرا داشته باشى باز گشتگاهت به سوى آتش است
کتاب الحجة ص 16، ضیاء العالمین از ابو الحسن شریف

31- استاد فقیه ما ابو جعفر صدوق به اسناد خود از امام حسن بن على عسکرى و او از پدرانش (ع) در ضمن حدیثى دراز آورده است که خداى تبارک و تعالى به رسول خدا (ص) وحى فرستاد که من تو را با دست دو دسته پیروان یارى رساندم یکى پیروانى که نهانى تو را یارى می‌کنند و دیگران هم آشکارا آنان که نهانى تو را یارى می‌دهند سرور و برترین ایشان عمویت ابوطالب است و آنان که آشکارا تو را یارى می‌دهند سرور و برترین ایشان پسر او على بن ابیطالب است و سپس گفت به راستى ابوطالب همچون مؤمن دودمان فرعون بود که ایمان خود را نهان می‌داشت.
کتاب الحجة ص 115، ضیاء العالمین از ابو الحسن شریف

32- شیخ ما صدوق در امالى خود ص 365 از طریق اعمش و او از عبد اللّه بن عباس و او از پدرش آورده است که گفت ابوطالب به رسول خدا (ص) گفت برادرزاده‌ام آیا خدا تو را بر انگیخته گفت آرى گفت نشانه‌اى به من بنماى گفت آن درخت را بخوان چون بخواند و درخت روى آورد تا در برابر او به خاک افتاد سپس برگشت ابوطالب گفت گواهى می‌دهم که تو راستگوئى، على! به پهلوى عموزاده‌ات بپیوند.
گزارش بالا را هم ابو على فتال در روضة الواعظین ص 121 آورده و هم سید ابن معد در الحجة ص 25 و با این عبارت: ابوطالب براى آنکه برترى پیامبر (ص) را به قریش بنماید پیش روى ایشان به او گفت برادرزاده‌ام آیا خدا تو را فرستاده گفت آرى گفت براستى پیامبران را معجزات و خوارق عادات هست تو نیز نشانه‌اى به ما بنماى گفت آن درخت را بخوان و به آن بگو محمد بن عبد اللّه تو را می‌گوید که به اجازه خدا روى بما آر او آن را بخواند تا روى به ایشان آورد تا در برابر او به خاک افتاد سپس به آن دستور داد تا برگردد و برگشت و ابوطالب گفت گواهى می‌دهم که تو راستگوئى سپس بفرزندش على (ع) گفت: پسرکم عموزاده‌ات را همراهى کن.
که شماره‌اى چند از بزرگان گروه ما گزارش بالا را یاد کرده‌اند

33- ابو جعفر صدوق (قده) در ص 366 از امالى به اسناد خود از سعید بن جبیر آورده است که مردى از عبد اللّه بن عباس پرسید و به او گفت اى عمو زاده رسول خدا درباره ابوطالب مرا آگاهى ده که آیا مسلمان بود گفت چگونه مسلمان نباشد با آنکه گفته:
«به راستى دانسته‌اند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمی‌شود،
و پروائى از گفتگوهاى بیهوده ندارد»
راستى مثل ابوطالب همچون مثل اصحاب کهف بود که ایمان را نهفتند و بت پرستى را آشکار ساختند و خدا نیز دو بار به ایشان پاداش داد.
گزارش بالا را، هم سید ابن معد در ص 94 و 115 از الحجة آورده است و هم شماره‌اى چند از پیشوایان حدیث.

34- استاد ما ابو على فتال نیشابورى در ص 123 از روضة الواعظین آورده است که ابن عباس گفت ابوطالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا (ص) بر خوردند که در مسجد الحرام نماز نیمروز می‌خواند و على (ع) هم در سمت راست او بود ابوطالب به جعفر گفت به پهلوى عموزاده‌ات بپیوند پس جعفر پیش افتاد و على در پى وى ایستاد و در پشت سر رسول خدا (ص) صف زدند تا نماز را بگزارد و در این باره ابوطالب گفت:
به راستى على و جعفر پشتوانه منند
در روزهاى گرفتارى و دردسر «1»
هنگامى که بمیرم آندو را (بجاى پیامبر) در معرض کینه دشمنان در می‌آرمعموزاده‌تان را یارى کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است
به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر پاک داشته باشد
دست از پیامبر نخواهد داشت. «1».
و ابن معد در ص 59 از کتاب الحجة به اسناد خود از عمران بن حصین خزاعى آورده است که او گفت بخدا مسلمان شدن جعفر به دستور پدرش بود و به این قرار که ابوطالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا گذر کرد که نماز می‌گزارد و على (ع) نیز در سمت راست او بود پس ابوطالب به جعفر گفت به پهلوى عموزاده‌ات بپیوند پس جعفر آمد و با پیامبر (ص) نماز گزارد و چون نماز را به پایان برد پیامبر (ص) به او گفت اى جعفر به پهلوى عموزاده‌ات پیوستى خدا نیز در برابر، دو بال به تو خواهد داد تا به یارى آن در بهشت پرواز کنى پس ابوطالب (ض) آغاز به گفتن این سروده‌ها کرد:
«به راستى على و جعفر پشتوانه منند در روزهاى گرفتارى و دردسر
عموزاده‌تان را یارى کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است
به راستى ابولهب ما را تسلیم کرد زیرا ابولهب دلسوز نیست
به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر نیک داشته باشد
دست از پیامبر نخواهد داشت.
هر چند ببینیم سرهاى ما و شما به تیغ‏هاى بران هلاک شوند
مائیم و این پیامبر که خاندان اوئیم
و دشمنان را با سر نیزه‌ها «2» از پیرامون او می‌زنیم
اگر شما با همه گروه خود به او برسید
ما در میان مردم پست‏ترین تازیان هستیم.»
گزارش بالا را استاد ابو الفتح کراجکى نیز به طریقى دیگر از ابو ضوء بن صلصال آورده که گفت من پیش از مسلمانی‌ام همراه با ابوطالب پیامبر را یارى می‌دادم تا یک روز در تابستان بسیار گرم نزدیک خانه ابوطالب نشسته بودم که ناگهان ابوطالب با حالى همچون اندوهناکان بنزد من بیرون شد و گفت اى ابو غضنفر این دو جوان- پیامبر و على (ع)- را ندیدى؟ گفتم از آنگاه که این جا نشسته‌ام نه گفت پس بیا در جستجوى آندو برآئیم که من از قریش ایمن نیستم نکند ناگهان آندو را بکشند گفت پس من با او گذشتم تا از خانه‌هاى مکه بیرون شدیم و به کوهى از کوه‌هاى آن رسیدیم و به قله آن بر آمدیم و ناگهان پیامبر (ص) را دیدیم که على هم سمت راست او بود و آندو در برابر چشمه خورشید براى خدا به رکوع و سجود می‌پرداختند پس ابوطالب به پسرش جعفر که نیز همراه ما بود گفت به پهلوى عموزاده‌ات بپیوند پس او در کنار على بایستاد و پیامبر (ص) که بودن آندو را دریافت پیش افتاد تا روى به کار خویش آوردند تا کار را به پایان بردند سپس روى به ما آوردند و من دیدم که شادمانى از چهره ابوطالب نمایان است سپس برخاست و سروده‌هاى یاد شده را بر زبان راند.

35- از عکرمه آورده‌اند که ابن عباس گفت پدرم مرا گزارش داد که ابوطالب (رض) در هنگام مرگ گواهى داد که خدائى جز خداى یگانه نیست و محمد برانگیخته او است (ضیاء العالمین)

36- در تفسیر وکیع آورده است که ابوذر غفارى گفت به خدائى که جز او خدائى نیست ابوطالب (ص) نمرد تا به زبان حبشیان اظهار مسلمانى کرد و به رسول خدا (ص) گفت آیا زبان حبشیان را می‌دانى گفت اى عمو براستى خداوند همه زبان‏ها را به من آموخته گفت اى محمد اسدن لمصا قاقا طالاها یعنى خالصانه گواهى می‌دهم که جز خداى یگانه خدائى نیست پس رسول خدا (ص) بگریست
و گفت راستى که خدا چشم مرا به ابوطالب روشن ساخت. ضیاء العالمین از استاد ما ابو الحسن شریف.
در این جا سرور مکیان دوست داشته است که گواهى را به زبان حبشیان بازگو کند و این البته پس از آن بوده که بسیار بارها آن را به زبان تازیان و جز آن در این باره گواهى داده چنانچه استاد و حجت ما ابو الحسن شریف فتونى در گذشته در 1138 در کتاب کلان و ارزنده خود- ضیاء العالمین به گستردگى در این باره سخن گفته- و نگارش او گرانبهاترین کتابى است که در امامت پرداخته

37- استاد ما ابو الحسن قطب الدین راوندى در نگارش خود الخرائج و الجرائح آورده است که فاطمه بنت اسد گفت چون عبد المطلب در گذشت ابوطالب بنابر وصیت پدرش پیامبر (ض) را برگرفت من نیز به پرستارى او برخاستم و در بوستان خانه ما درخت‏هاى خرمائى بود و آن هنگام نوبر خرما بود و من و نیز کنیزم هر کدام هر روز یک مشت یا بیشتر از خرما بر می‌گرفتیم تا روزى چنان پیش آمد که من و کنیزم هر دو از یاد بردیم که چیزى برگیریم و محمد خوابیده بود و کودکان در آمدند و هر چه خرما ریخته بود برگرفتند و برگشتند من خوابیدم و از شرم این که محمد (ص) بیدار شود آستینم را بر چهره افکندم پس محمد بیدار شد و به درون بوستان رفت و خرمائى بر روى زمین ندید پس به درخت خرما اشاره کرد و گفت اى درخت من گرسنه‌ام پس من دیدم که درخت شاخه‌هایش را که خرما بر آن بود فرود آورد تا او هر چه از آن خواست خورد سپس آن را بر سر جاى خود بالا برد من از این به شگفت آمدم و آن هنگام ابوطالب (ص) نبود و چون بیامد و در را کوفت من پا برهنه به سوى او دویدم و در را باز کردم و آنچه را دیدم باز گفتم او گفت جز این نیست که او پیامبرى خواهد بود و تو نیز پس از نازائی‌ات دستیارى براى او خواهى زائید پس چنانکه او گفته بود من على (ع) را زائیدم.

38- استاد ما فقیه برتر ابن بابویه صدوق در ص 158 از امالى خود به اسناد از ابوطالب (ع) آورده است که گفت عبد المطلب گفت من در حجر اسماعیل خوابیدهبودم خوابى دیدم که مرا ترساند پس به نزد پیشگوى قریش که یک زن بود شدم چادر چار گوشه نگارینى از خز بر خود افکنده بودم و انبوه موهایم شانه‌ام را می‌زد و او چون به من نگریست در چهره‌ام دگرگونى را دریافت، آن هنگام من بزرگ توده‌ام بودم پس او راست بنشست و گفت سرور تازیان را چه شده که رنگش دیگرگون است آیا از پیش آمدهاى روزگار رویدادى را ناپسند داشته من گفتم آرى دیشب من در حجر خوابیده بودم که دیدم گویا درختى بر پشت من است که سرش به آسمان رسید و شاخه‌هایش را در خاور و باختر زد و روشنى آن را دیدم که آشکار می‌شود و هفتاد بار از روشنائى خورشید بزرگ‏تر است و عرب و عجم را دیدم که در برابرش به خاک افتاده‌اند و هر روز روشنائى و شکوه آن افزایش می‌یافت و گروهى از قریش را دیدم که می‌خواستند آن را ببرند و چون به آن نزدیک می‌شدند جوانى ایشان را می‌گرفت که از نیکو روی‌ترین و پاک جامه‌ترین مردم بود پس ایشان را می‌گرفت و پشتشان را می‌شکست و چشمشان را بر می‌کند من دست خود را بلند کردم تا شاخه‌اى از شاخه‌هاى آن را بگیرم جوان بانگ به من زد و گفت ایست! تو را از آن بهره‌اى نیست گفتم درخت از من رسته می‌شود پس بهره‌اش از کیست گفت بهره از آن اینان است که به آن آویخته‌اند و خود به آنان بر می‌گردد من از هراس بی‌تاب شده و با رنگ دگرگون از خواب پریدم پس رنگ آن زنک پیشگوى را دیدم که دگرگون شد و سپس گفت اگر راست گفته باشى از پشت تو فرزندى به در آید که بر خاور و باختر فرمانروائى یابد و در میان مردم پیامبرى نماید. پس اندوه از دل من برفت اینک ابوطالب بنگر که شاید آنکس تو باشى، ابوطالب این داستان را بازگو می‌کرد و پیامبر (ص) ظهور کرده بود واو می‌گفت بخدا درخت همان ابوالقاسم محمد امین است.

39- سید در کتاب خود الحجة ص 68 می‌نویسد سید نسب شناس علوى عمرى معروف به موضح با اسناد خود چنین یاد کرده که چون ابوطالب بمرد آن هنگام دستور به نماز بر مردگان هنوز نیامده بود و از این روى پیامبر نه بر او و نه برخدیجه نماز نکرد بلکه جنازه ابوطالب را که گذر می‌دادند پیامبر (ص) و على و جعفر و حمزه نشسته بودند پس برخاستند و جنازه او را تشییع کردند و براى او آمرزش خواستند گروهى گفتند ما نیز براى مردگان و نزدیکان خویش که بت پرست بودند آمرزش می‌خواهیم زیرا می‌پنداشتند که ابوطالب هم در بت پرستى مرده نه اینکه ایمان خود را پنهان داشته باشد پس خداوند این پندار را که ابوطالب بت پرست بوده از میان برد و پیامبر خود (ص) و آن سه تن نامبرده (ع) را از نسبت به خطا بر کنار داشت و فرمود نه پیامبر (ص) و نه مؤمنان را نمی‌رسد که براى بت پرستان آمرزش بخواهند هر چند از خویشان ایشان باشند. پس اگر کسى ابوطالب را کافر بخواند پیامبر را در این کار لغزش کار شمرده با این که خداى تعالى گفته‌ها و کرده‌هاى او را از لغزش بر کنار شمرده الخ …
ابو الفرج اصفهانى به اسناد از محمد بن حمید آورده است که گفت پدرم مرا حدیث کرد که ابو الجهم بن حذیفه را پرسیدند آیا پیامبر (ص) بر ابوطالب نماز گزارد گفت آن روز نماز کجا بود زیرا دستور این گونه نماز پس از در گذشت وى رسید البته رسول خدا (ص) بر او اندوهگین شد و على را بفرمود تا به کار او برخیزد و خود بر جنازه‌اش حاضر شد و عباس و بوبکر هم به مسلمانى او گواهى دادند من نیز راستى سخن آندو را گواهى می‌کنم چون او ایمان خود را پوشیده می‌داشت و اگر تا ظهور پیروزى اسلام زندگی‌اش می‌پائید ایمان خود را آشکار می‌کرد.

40- از مقاتل گزارش کرده‌اند که چون قریش دیدند کار پیامبر (ص) بالا گرفته گفتند نمی‌بینیم که محمد جز بر خود بینى خویش بیافزاید و راستى را که او جز مردى جادوگر یا دیوانه نیست پس با هم پیمان بستند که چون ابوطالب (ص) بمیرد همه عشایر را براى کشتن او همداستان کنند، این گزارش به ابوطالب برسید پس هاشمیان و هم پیمانان ایشان از قریش را گرد آورد و سفارش پیامبر را به ایشان کرد و گفت هر چه این برادر زاده‌ام می‌گوید پدران و دانشوران ما گزارش آن راداده‌اند و راستى که محمد پیامبرى راستگو است و درستکار و سخنگو و راستى برترین شخصیت را دارد و جایگاه او نزد پروردگارش برترین پایگاه است دعوت او را بپذیرید و بر یاری‌اش همداستان شوید و از پیرامون حریم او دشمنش را با تیر بزنید زیرا او- تا پایان روزگار- سر افرازى جاودانه شما است. سپس آغاز به گفتن این سروده‌ها کرد:
«به یارى رو یا روى پیامبر نیکو سفارش می‌کنم
فرزندم على و نیز آن عموى نیکو، عباس را
و نیز حمزه آن شیرى را که از تاخت بردن او می‌ترسند
و نیز جعفر را- تا گزند مردم را از او به دور دارند
و همه هاشمیان را سفارش به یارى او می‌کنم
که براى این پیکار با توده، جنگ آزموده‌هائى را به کار گیرند
اى فداى شما باد مادرم و همه زادگانش!
شما در یارى احمد و در پیش آمدهاى هراس انگیز همچون سپرها باشید
از هر شمشیرى یارى بخواهید که روى آن صیقل یافته
و در تاریکى شب، گمان برى که چراغ است. «1»
امینى گوید: این بود یک مشت از گزارش‏هاى بازگوگران حق و حقیقت، که سرگذشت نامه‌ها به آگاهى ما می‌رساند که براى رعایت اختصار 40 گزارش بیشتر نیاوردیم که اگر آن‏ها را به آنچه از خاندان و کسان ابوطالب گزارش شده و ما نیز آوردیم بیفزائى و آن‏ها را در کنار داستان‏هائى که واکنش‏هاى این سرور مکیان را می‌نماید بنهى و گواهی‌هاى آشکارى را هم که در شعرهایش داده با این‏ها جمع کنى آنگاه می‌بینى دلایل ما بر ایمان خالص و اسلام استوار او به صد هم می‌رسد اکنون آیا هیچ خردمندى راهى می‌یابد که از همه این‏ها چشم بپوشد با آنکه هر کدام از آن‏ها به تنهائى بس است که در اثبات مسلمان بودن کسى پشتوانهما قرار گیرد. آرى در کار ابوطالب رازى هست که با هزار دلیل هم ایمان او را ثابت نتوان کرد! ولى ایمان دیگران را با یک نقل قول مجهول و یک ادعاى پوک هم می‌توان ثابت کرد! بخوان و داورى کن!

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 518

متن عربی

 و إلیک أربعون حدیثاً:

1-أخرج شیخنا أبو علی الفتّال و غیره عن أبی عبد اللَّه الصادق علیه السلام قال: «نزل جبرئیل علیه السلام على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فقال: یا محمد إنّ ربّک یقرئک السلام و یقول: إنّی قد حرّمت النار على صُلب أنزلک، و بطن حملک، و حجر کفلک. فالصُلب صُلب أبیه عبد اللَّه بن عبد المطّلب، و البطن الذی حملک آمنة بنت وهب، و أمّا حجر کفلک فحجر أبی طالب». و زاد فی روایة: «و فاطمة بنت أسد» «2». روضة الواعظین «3» (ص 121).

 

راجع «4» الکافی لثقة الإسلام الکلینی (ص 242)، معانی الأخبار للصدوق، کتاب الحجّة للسید فخار بن معد (ص 8)، و رواه شیخنا المفسِّر الکبیر أبو الفتوح الرازی فی تفسیره (4/210) و لفظه: «إنّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم على النار صُلباً أنزلک، و بطناً حملک، و ثدیاً أرضعک، و حجراً کفلک».

2-عن أمیر المؤمنین قال: قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «هبط علیّ جبرئیل فقال لی: یا محمد إنّ اللَّه عزّ و جلّ مشفّعک فی ستّة: بطن حملتک آمنة بنت وهب، و صُلب

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 519

أنزلک عبد اللَّه بن عبد المطّلب، و حجر کفلک أبو طالب، و بیت آواک عبد المطّلب، و أخ کان لک فی الجاهلیّة، و ثدی أرضعک حلیمة بنت أبی ذؤیب».

رواه السید فخار بن معد فی کتاب الحجّة «5» (ص 8).

 

3-روى شیخنا المعلّم الأکبر الشیخ المفید بإسناد یرفعه قال: لمّا مات أبو طالب أتى أمیر المؤمنین رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فآذنه بموته فتوجّع توجّعاً عظیماً و حزن حزناً شدیداً ثمّ قال لأمیر المؤمنین علیه السلام: «امض یا علیّ فتولَّ أمره، و تولَّ غسله و تحنیطه و تکفینه، فإذا رفعته على سریره فأعلمنی». ففعل ذلک أمیر المؤمنین علیه السلام، فلمّا رفعه على السریر اعترضه النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فرقّ و تحزّن، و قال: «وصلتک رحم و جُزیت خیراً یا عمّ، فلقد ربّیت و کفلت صغیراً، و نصرت و آزرت کبیراً»، ثمّ أقبل على الناس و قال: «أمَ و اللَّه لأشفعنّ لعمّی شفاعة یعجب بها أهل الثقلین».

و فی لفظ شیخنا الصدوق: «یا عم کفلت یتیماً، و ربّیت صغیراً، و نصرت کبیراً فجزاک اللَّه عنّی خیراً» «6».

راجع «7»: تفسیر علی بن إبراهیم (ص 355)، أمالی ابن بابویه الصدوق، الفصول المختارة لسیدنا الشریف المرتضى (ص 80)، الحجّة على الذاهب إلى تکفیر أبی طالب (ص 67)، بحار الأنوار (9/15)، الدرجات الرفیعة لسیّدنا الشیرازی، ضیاء العالمین.

 

4-عن العبّاس بن عبد المطّلب رضى الله عنه أنّه سأل رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فقال: ما ترجو لأبی طالب؟ فقال: «کلّ الخیر أرجو من ربّی عزّ و جلّ».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 520

کتاب الحجّة «1» (ص 15)، الدرجات الرفیعة «2».

 

راجع ما أسلفناه (ص 373).

5-عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أنّه قال لعقیل بن أبی طالب: «أنا أحبّک یا عقیل حبّین: حبّا لک و حبّا لأبی طالب لأنّه کان یحبّک» «3».

علل الشرائع لشیخنا الصدوق. الحجّة (ص 34)، بحار الأنوار (9/16) «4».

 

6-عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قال: «لو قمت المقام المحمود لشفعت فی أبی و أمّی و عمّی و أخ [کان‏] «5» لی مواخیاً فی الجاهلیّة». تفسیر علی بن إبراهیم (ص 355، 490)، تفسیر البرهان «6» (3/794). راجع ما أسلفناه فی صفحة (378).

 

7-عن الإمام السبط الحسین بن علیّ عن والده أمیر المؤمنین أنّه کان جالساً فی الرحبة و الناس حوله فقام إلیه رجل فقال له: یا أمیر المؤمنین إنّک بالمکان الذی أنزلک اللَّه و أبوک معذّب فی النار، فقال له: «مه فضّ اللَّه فاک، و الذی بعث محمداً بالحقّ نبیّا لو شفع أبی فی کلّ مذنب على وجه الأرض لشفّعه اللَّه، أبی معذّب فی النار و ابنه قسیم الجنّة و النار؟ و الذی بعث محمداً بالحقّ إنّ نور أبی طالب یوم القیامة لیطفئ أنوار الخلائق إلّا خمسة أنوار: نور محمد و نور فاطمة و نور الحسن و الحسین و نور ولده من الأئمّة، ألا إنّ نوره من نورنا، خلقه اللَّه من قبل خلق آدم بألفی عام».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 521

المناقب المائة للشیخ أبی الحسن بن شاذان «1»، کنز الفوائد للکراجکی (ص 80)، أمالی ابن الشیخ (ص 192)، احتجاج الطبرسی کما فی البحار، تفسیر أبی الفتوح (4/211)، الحجّة (ص 15)، الدرجات الرفیعة، بحار الأنوار (9/15)، ضیاء العالمین، تفسیر البرهان (3/794) «2».

 

8-عن مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام إنّه قال: «و اللَّه ما عبد أبی و لا جدّی عبد المطّلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنماً قطّ»: قیل له: فما کانوا یعبدون؟ قال: «کانوا یصلّون إلى البیت على دین إبراهیم علیه السلام متمسّکین به».

رواه «3» شیخنا الصدوق باسناده فی کمال الدین (ص 104)، و الشیخ أبو الفتوح فی تفسیره (4/210)، و السیّد فی البرهان (3/795).

 

9-عن أبی الطفیل عامر بن واثلة قال: قال علیّ علیه السلام: «إنّ أبی حین حضره الموت شهده رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فأخبرنی عنه بشی‏ء خیر لی من الدنیا و ما فیها».

رواه بإسناده السیّد فخار بن معد فی کتاب الحجّة «4» (ص 23)، و ذکره الفتونی فی ضیاء العالمین.

 

10-عن أمیر المؤمنین علیه السلام قال: «ما مات أبو طالب حتى أعطى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم من نفسه الرضا» تفسیر علی بن إبراهیم (ص 355)، کتاب الحجّة (ص 23)، الدرجات

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 522

الرفیعة، ضیاء العالمین «1».

 

11-عن الشعبی یرفعه عن أمیر المؤمنین أنّه قال: کان و اللَّه أبو طالب عبد مناف بن عبد المطّلب مؤمناً مسلماً یکتم إیمانه مخافةً على بنی هاشم أن تنابذها قریش. قال أبو علی الموضح: و لأمیر المؤمنین فی أبیه یرثیه:

أبا طالبٍ عصمةَ المستجیر             و غیثَ المحول و نور الظلمْ‏

لقد هدّ فقدُکَ أهلَ الحفاظِ             فصلّى علیک ولیّ النعمْ‏

و لقّاک ربُّکَ رضوانهُ             فقد کنت للمصطفى خیرَ عمّ «2»

کتاب الحجّة «3» (ص 24).

 

12-عن الأصبغ بن نباته قال: سمعت أمیر المؤمنین علیّا علیه السلام یقول: مرّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بنفر من قریش و قد نحروا جزوراً و کانوا یسمّونها الفهیرة و یذبحونها على النصف فلم یسلّم علیهم، فلمّا انتهى إلى دار الندوة قالوا: یمرّ بنا یتیم أبی طالب فلا یسلّم علینا، فأیّکم یأتیه فیفسد علیه مصلّاه؟ فقال عبد اللَّه بن الزبعرى السهمی: أنا أفعل؛ فأخذ الفرث و الدم، فانتهى به إلى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و هو ساجد فملأ به ثیابه و مظاهره، فانصرف النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم حتى أتى عمّه أبا طالب فقال: «یا عمّ من أنا؟» فقال: وَ لِمَ یا بن أخی؟ فقصّ علیه القصّة فقال: و أین ترکتهم؟ فقال: «بالأبطح» فنادى فی قومه: یا آل عبد المطّلب یا آل هاشم یا آل عبد مناف، فأقبلوا إلیه من کلّ مکان ملبّین، فقال: کم أنتم؟ قالوا: نحن أربعون، قال: خذوا سلاحکم. فأخذوا سلاحهم و انطلق بهم حتى انتهى إلى أولئک النفر، فلمّا رأوه أرادوا أن یتفرّقوا، فقال

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 523

لهم: و ربّ هذه البنیّة لا یقومنّ منکم أحد إلّا جللتهُ بالسیف. ثمّ أتى إلى صفاة کانت بالأبطح فضربها ثلاث ضربات حتى قطعها ثلاثة أفهار «1» ثمّ قال: یا محمد سألتنی من أنت؟ ثمّ أنشأ یقول و یومی بیده إلى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم:

أنت النبیُّ محمدُ             قرمٌ أغرّ مسوَّدُ

إلى آخر ما مرَّ فی (ص 336) ثمّ قال: یا محمد أیُّهم الفاعل بک؟ فأشار النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم إلى عبد اللَّه بن الزبعرى السهمی الشاعر، فدعاه أبو طالب فوجأ أنفه حتى أدماها. ثمّ أمر بالفرث و الدم فأمرّ على رءوس الملأ کلّهم ثمّ قال: یا بن أخ أرضیت؟ ثمّ قال: سألتنی من أنت؟ أنت محمد بن عبد اللَّه، ثمّ نسّبه إلى آدم علیه السلام ثمّ قال: أنت و اللَّه أشرفهم حسباً، و أرفعهم منصباً، یا معشر قریش من شاء منکم أن یتحرّک فلیفعل؛ أنا الذی تعرفونی «2».

رواه «3» السید ابن معد فی الحجّة (ص 106)، و ذکر لِدة هذه القضیّة الصفوری فی نزهة المجالس (2/122) و فی طبع (ص 91)، و ابن حجّة الحموی فی ثمرات الأوراق بهامش المستطرف (ص 2/3) نقلًا عن کتاب الأعلام للقرطبی.

 

13-ذکر ابن فیّاض فی کتابه شرح الأخبار: أنّ علیّا علیه السلام قال فی حدیث له: إنّ أبا طالب هجم علیّ و على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و نحن ساجدان فقال: أفعلتماها؟ ثمّ أخذ بیدی فقال: انظر کیف تنصره، و جعل یرغّبنی فی ذلک و یحضّنی علیه. الحدیث.

راجع ضیاء العالمین لشیخنا أبی الحسن الشریف الفتونی.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 524

14-روی أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قیل له: من کان آخر الأوصیاء قبل النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم؟ فقال: «أبی». ضیاء العالمین للفتونی.

15-عن الإمام السجّاد زین العابدین علیّ بن الحسین بن علیّ علیهم السلام أنّه سُئل عن أبی طالب أ کان مؤمناً؟ فقال علیه السلام: «نعم». فقیل له: إنّ هاهنا قوماً یزعمون أنّه کافر. فقال علیه السلام: «وا عجباً کلّ العجب أ یطعنون على أبی طالب أو على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم؟ و قد نهاه اللَّه تعالى أن یقرّ مؤمنة مع کافر فی غیر آیة من القرآن، و لا یشکّ أحد أنّ فاطمة بنت أسد رضی اللَّه تعالى عنها من المؤمنات السابقات، فإنّها لم تزل تحت أبی طالب حتى مات أبو طالب رضى الله عنه».

راجع «1»: ما مر (ص 380)، و کتاب الحجّة (ص 24)، و الدرجات الرفیعة، ضیاء العالمین فقال: قیل: إنّها متواترة عندنا.

 

16-عن أبی بصیر لیث المرادی قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: سیّدی إنّ الناس یقولون: إنّ أبا طالب فی ضحضاح من نار یغلی منه دماغه. فقال علیه السلام: «کذبوا و اللَّه إنّ إیمان أبی طالب لو وُضع فی کفّة میزان و إیمان هذا الخلق فی کفّة میزان لرجح إیمان أبی طالب على إیمانهم». إلى آخر ما مرّ (ص 380). رواه «2» السیّد فی کتاب الحجّة (ص 18) من طریق شیخ الطائفة عن الصدوق، و السیّد الشیرازی فی الدرجات الرفیعة، و الفتونی فی ضیاء العالمین.

 

و روى السیّد ابن معد فی کتاب الحجّة (ص 27) من طریق آخر عن الإمام الباقر علیه السلام إنّه قال: مات أبو طالب بن عبد المطّلب مسلماً مؤمناً. إلى آخره.

17-عن الإمام الصادق أبی عبد اللَّه جعفر بن محمد علیهم السلام قال: «إنّ مثل أبی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 525

طالب مثل أصحاب الکهف أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک فآتاهم اللَّه أجرهم مرّتین».

راجع «3»: الکافی لثقة الإسلام الکلینی (ص 244)، أمالی الصدوق (ص 366)، روضة الواعظین (ص 121)، کتاب الحجّة (ص 115)، و فی (ص 17) و لفظه من طریق الحسین بن أحمد المالکی:

 

قال عبد الرحمن بن کثیر: قلت لأبی عبد اللَّه علیه السلام: إنّ الناس یزعمون أنّ أبا طالب فی ضحضاح من نار. فقال: «کذبوا، ما بهذا نزل جبریل على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم»، قلت: و بما نزل؟ قال: «أتى جبرائیل فی بعض ما کان علیه فقال: یا محمد إنّ ربّک یقرئک السلام و یقول لک: إنّ أصحاب الکهف أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک فآتاهم اللَّه أجرهم مرّتین، و إنّ أبا طالب أسرّ الإیمان و أظهر الشرک فآتاه اللَّه أجره مرّتین، و ما خرج من الدنیا حتى أتته البشارة من اللَّه تعالى بالجنّة، ثمّ قال: کیف یصفونه بهذا و قد نزل جبرائیل لیلة مات أبو طالب فقال: یا محمد اخرج من مکّة فما لک بها ناصر بعد أبی طالب؟».

و ذکره «4» العلّامة المجلسی فی البحار (9/24) و السیّد فی الدرجات الرفیعة، و الفتونی فی ضیاء العالمین، و روى شیخنا أبو الفتوح الرازی هذا الحدیث فی تفسیره (4/212).

 

18-أخرج ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی «5» (ص 244)؛ بالإسناد عن إسحاق بن جعفر عن أبیه علیه السلام قال: قیل له: إنّهم یزعمون أنّ أبا طالب کان کافراً، فقال: «کذبوا، کیف و هو یقول:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 526

أ لم تعلموا أنّا وجدنا محمداً             نبیّا کموسى خُطّ فی أوّل الکتب»

 

و ذکره غیر واحد من أئمّة الحدیث فی تآلیفهم رضوان اللَّه علیهم أجمیعن.

19-أخرج ثقة الإسلام الکلینی فی أُصول الکافی «6» (244)، عن الإمام الصادق قال: «کیف یکون أبو طالب کافراً و هو یقول:

لقد علموا أنَّ ابننا لا مکذّبٌ             لدینا و لا یعبا بقیل الأباطلِ‏

و أبیض یُستسقى الغمامُ بوجهِهِ             ثمالُ الیتامى عصمةٌ للأراملِ»

 

و ذکره السیّد فی البرهان «7» (3/795)، و کذلک غیر واحد من أعلام الطائفة أخذاً عن الکلینی.

 

20-روى شیخنا أبو علی الفتّال فی روضة الواعظین «8» (ص 121) عن الإمام الصادق علیه السلام قال: لمّا حضر أبا طالب رضى الله عنه الوفاة جمع وجوه قریش فأوصاهم، فقال: یا معشر قریش أنتم صفوة اللَّه من خلقه، و قلب العرب، و أنتم خزنة اللَّه فی أرضه و أهل حرمه، فیکم السیّد المطاع، الطویل الذراع، و فیکم المقدام الشجاع، الواسع الباع، اعلموا أنّکم لم تترکوا للعرب فی المفاخر نصیباً إلّا حزتموه، و لا شرفاً إلّا أدرکتموه، فلکم على الناس بذلک الفضیلة، و لهم به إلیکم الوسیلة، و الناس لکم حرب إلى آخر ما مرّ فی (ص 366) من مواقف سیّدنا أبی طالب المشکورة المرویّة من طرق أهل السنّة، و ذکر هذه الوصیّة شیخنا العلّامة المجلسی فی البحار «9» (9/23).

 

21-حدّث شیخنا أبو جعفر الصدوق فی إکمال الدین‏1» (ص 103)، بالإسناد

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 527

عن محمد بن مروان عن الإمام الصادق علیه السلام: «إنّ أبا طالب أظهر الکفر و أسرّ الإیمان، فلمّا حضرته الوفاة أوحى اللَّه عزّ و جلّ إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: أخرج منها فلیس لک بها ناصر. فهاجر إلى المدینة».

و ذکره سیّدنا الشریف المرتضى فی الفصول المختارة «1» (ص 80)

 

فقال: هذا یبرهن عن إیمانه لتحقیقه بنصرة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و تقویة أمره.

و ذیل الحدیث رواه السیّد الحجّة ابن معد فی کتابه الحجّة «2» (ص 30) و قال فی (ص 103): لمّا قبض أبو طالب اتّفق المسلمون على أنّ جبرئیل علیه السلام نزل على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و قال له: ربّک یقرئک السلام و یقول لک: إنّ قومک قد عوّلوا على أن یُبیّتوک و قد مات ناصرک فاخرج عنهم. و أمره بالمهاجرة. فتأمّل إضافة اللَّه تعالى أبا طالب رحمه اللَّه إلى النبیّ علیه السلام و شهادته له أنّه ناصره، فإنّ فی ذلک لأبی طالب أوفى فخر و أعظم منزلة، و قریش رضیت من أبی طالب بکونه مخالطاً لهم مع ما سمعوا من شعره و توحیده و تصدیقه للنبیّ صلى الله علیه و آله و سلم، و لم یمکنهم قتله و المنابذة له لأنّ قومه من بنی هاشم و إخوانهم من بنی المطّلب بن عبد مناف و أحلافهم و موالیهم و أتباعهم، کافرهم و مؤمنهم کانوا معه، و لو کان نابذ قومه لکانوا علیه کافّة، و لذلک قال أبو لهب لمّا سمع قریشاً یتحدّثون فی شأنه و یفیضون فی أمره: دعوا عنکم هذا الشیخ فإنّه مغرم بابن أخیه، و اللَّه لا یُقتل محمد حتى یُقتل أبو طالب، و لا یقتل أبو طالب حتى تُقتل بنو هاشم کافّة، و لا تُقتل بنو هاشم حتى تُقتل بنو عبد مناف، و لا تقتل بنو عبد مناف حتى تُقتل أهل البطحاء؛ فأمسکوا عنه و إلّا ملنا معه. فخاف القوم أن یفعل فکفّوا. فلمّا بلغت أبا طالب مقالته طمع فی نصرته فقال یستعطفه و یرقّقه:

عجبت لحلمٍ یا بن شیبةَ حادثٍ             و أحلامُ أقوامٍ لدیک ضعافٌ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 528

إلى آخر أبیات ذکرها ابن أبی الحدید فی شرحه «1» (3/307) مع زیادة خمسة أبیات لم یذکرها السیّد فی الحجّة. و ذکرها ابن الشجری فی حماسته (ص 16).

فقال السیّد: فلمّا أبطأ عنه ما أراد منه قال یستعطفه أیضاً:

و إنَّ امرأً من قومه أبو معتب             لفی منعة من أن یُسام المظالما

أقول له و أین منه نصیحتی             أبا معتب «2» ثبِّت سوادَک قائما

 

إلى أبیات خمسة. و قد ذکرها ابن هشام فی سیرته «3» (1/394) مع زیادة أربعة أبیات، غیر أنّ البیت الأوّل فیه:

و إنَّ امرأً أبو عُتیبة عمُّه             لفی روضة ما إن یُسام المظالما

 

و ذکرها «4» ابن أبی الحدید فی الشرح (3/307)؛ و ابن کثیر فی تاریخه (3/93).

22-عن یونس بن نباتة عن الإمام الصادق علیه السلام قال: «یا یونس ما یقول الناس فی أبی طالب؟» قلت: جعلت فداک یقولون: هو فی ضحضاح من نار یغلی منها أُمّ رأسه فقال: «کذب أعداء اللَّه، إنّ أبا طالب من رفقاء النبیّین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا».

کنز الفوائد لشیخنا الکراجکی (ص 80)، کتاب الحجّة (ص 17)، ضیاء العالمین.

23-روى الشریف الحجّة ابن معد فی کتابه الحجّة «5» (ص 22) من طریق‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 529

شیخنا أبی جعفر الصدوق عن داود الرقّی قال: دخلت على أبی عبد اللَّه علیه السلام و لی على رجل دین و قد خفت تواه «1» فشکوت ذلک إلیه فقال علیه السلام: إذا مررت بمکّة فطف عن عبد المطّلب طوافاً و صلّ عنه رکعتین، و طف عن أبی طالب طوافاً و صلّ عنه رکعتین، و طف عن عبد اللَّه طوافاً و صلّ عنه رکعتین، و طف عن آمنة طوافاً و صلّ عنها رکعتین، و عن فاطمة بنت أسد طوافاً و صلّ عنها رکعتین. ثمّ ادع اللَّه عزّ و جلّ أن یردّ علیک مالک. قال: ففعلت ذلک ثمّ خرجت من باب الصفا فإذا غریمی واقف یقول: یا داود جئنی هناک فاقبض حقّک.

و ذکره العلّامة المجلسی فی البحار «2» (9/24).

 

24-أخرج ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی «3» (ص 244)؛ بالإسناد عن الإمام الصادق علیه السلام قال: بینا النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فی المسجد الحرام و علیه ثیاب له جُدُد فألقى المشرکون علیه سلا «4» ناقة فملؤوا ثیابه بها فدخله من ذلک ما شاء اللَّه، فذهب إلى أبی طالب فقال له: «یا عمّ، کیف ترى حسبی فیکم؟» فقال له: و ما ذاک یا ابن أخی؟ فأخبره الخبر، فدعا أبو طالب حمزة و أخذ السیف و قال لحمزة: خذ السلا ثمّ توجّه إلى القوم و النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم معه. فأتى قریشاً و هم حول الکعبة. فلمّا رأوه عرفوا الشرّ فی وجهه ثمّ قال لحمزة: أمرّ السلا على أسبلتهم «5» ففعل ذلک حتى أتى على آخرهم ثمّ التفت أبو طالب إلى النبیّ فقال: یا بن أخی هذا حسبک فینا.

و ذکره جمع من الأعلام و أئمة الحدیث فی تآلیفهم.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 530

25-أخرج أبو الفرج الأصبهانی؛ بإسناده عن الإمام الصادق علیه السلام قال: «کان أمیر المؤمنین علیه السلام یعجبه أن یروى شعر أبی طالب علیه السلام و أن یدوّن و قال: تعلّموه و علّموه أولادکم فإنّه کان على دین اللَّه و فیه علم کثیر».

کتاب الحجّة (ص 25)، بحار الأنوار (9/24)، ضیاء العالمین للفتونی «1».

 

26-روى شیخنا الصدوق فی أمالیه «2» (ص 304)، بالإسناد عن الإمام الصادق علیه السلام قال: «أوّل جماعة کانت أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کان یصلّی و أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب معه، إذ مرّ أبو طالب به و جعفر معه قال: یا بنیّ صلْ جناح ابن عمّک، فلمّا أحسّه رسول اللَّه تقدّمهما، و انصرف أبو طالب مسروراً و هو یقول:

إنَّ علیّا و جعفراً ثقتی             عند ملمِّ الزمان و الکربِ‏

إلى آخر أبیات مرّت صحیفة (356) و تأتی فی (ص 397)، و الحدیث رواه الشیخ أبو الفتوح فی تفسیره «3» (4/211).

 

27-أخرج ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی «4» (ص 242)، بإسناده عن درست ابن أبی منصور؛ أنّه سأل أبا الحسن الأوّل- الإمام الکاظم- علیه السلام: أ کان رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم محجوجاً بأبی طالب؟ فقال: «لا، و لکنّه کان مستودعاً للوصایا فدفعها إلیه»، فقال: قلت: فدفع إلیه الوصایا على أنّه محجوج به؟ فقال: «لو کان محجوجاً به ما دفع إلیه الوصیّة»، قال: قلت: فما کان حال أبی طالب؟ قال: «أقرّ بالنبیّ و بما جاء به و دفع إلیه الوصایا و مات من یومه».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 531

قال الأمینی: هذه مرتبة فوق مرتبة الإیمان، فإنّها مشفوعة بما سبق عن مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام تثبت لأبی طالب مرتبة الوصایة و الحجّیة فی وقته فضلًا عن بسیط الإیمان، و قد بلغ ذلک من الثبوت إلى حدّ ظنّ السائل أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم کان محجوجاً به قبل بعثته، فنفى الإمام علیه السلام ذلک، و أثبت ما ثبت له من الوصایة و أنّه کان خاضعاً للإبراهیمیّة الحنیفیّة، ثمّ رضخ للمحمدیّة البیضاء، فسلّم الوصایا للصادع بها، و قد سبق إیمانه بالولایة العلویّة الناهض بها ولده البارّ صلوات اللَّه و سلامه علیه.

28- أخرج شیخنا أبو الفتح الکراجکی «1» (ص 80)؛ بإسناده عن أبان بن محمد، قال: کتبت إلى الإمام الرضا علیّ بن موسى الرضا علیهما السلام: جعلت فداک. إلى آخر ما مرّ فی (ص 381) «2».

و ذکره «3» السیّد فی کتاب الحجّة (ص 16)، و السیّد الشیرازی فی الدرجات الرفیعة، و العلّامة المجلسی فی بحار الأنوار (ص 33)، و شیخنا الفتونی فی ضیاء العالمین.

29-روى شیخنا المفسّر الکبیر أبو الفتوح فی تفسیره «4» (4/211)؛ عن الإمام الرضا سلام اللَّه علیه، و قال: روى عن آبائه بعدّة طرق: أنّ نقش خاتم أبی طالب علیه السلام کان: رضیت باللَّه ربّا، و بابن أخی محمد نبیّا، و بابنی علیّ له وصیّاً.

و رواه «5»: السیّد الشیرازی فی الدرجات الرفیعة، و الإشکوری فی محبوب القلوب.

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 532

30-أخرج الشیخ أبو جعفر الصدوق بإسناد له: أنّ عبد العظیم بن عبد اللَّه العلوی الحسنی المدفون بالریّ کان مریضاً فکتب إلى أبی الحسن الرضا علیه السلام: عرّفنی یا ابن رسول اللَّه عن الخبر المرویّ أنّ أبا طالب فی ضحضاح من نار یغلی منه دماغه. فکتب إلیه الرضا علیه السلام:

 «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، أمّا بعد: فإنّک إن شککت فی إیمان أبی طالب کان مصیرک إلى النار».

کتاب الحجّة «1» (ص 16)، ضیاء العالمین لأبی الحسن الشریف.

 

31-أخرج شیخنا الفقیه أبو جعفر الصدوق، بالإسناد عن الإمام الحسن بن علیّ العسکری، عن آبائه علیهما السلام فی حدیث طویل: «إنّ اللَّه تبارک و تعالى أوحى إلى رسوله صلى الله علیه و آله و سلم إنّی قد أیّدتک بشیعتین: شیعة تنصرک سرّا، و شیعة تنصرک علانیة؛ فأمّا التی تنصرک سرّا فسیّدهم و أفضلهم عمّک أبو طالب، و أمّا التی تنصرک علانیة فسیّدهم و أفضلهم ابنه علیّ بن أبی طالب. ثمّ قال: و إنّ أبا طالب کمؤمن آل فرعون یکتم إیمانه».

کتاب الحجّة «2» (ص 115): ضیاء العالمین لأبی الحسن الشریف.

 

32-أخرج شیخنا الصدوق فی أمالیه «3» (ص 365) من طریق الأعمش عن عبد اللَّه بن عبّاس عن أبیه قال: قال أبو طالب لرسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یا ابن أخی اللَّه أرسلک؟ قال: «نعم». قال: فأرنی آیة. قال: ادع لی تلک الشجرة. فدعاها فأقبلت حتى سجدت بین یدیه ثمّ انصرفت، فقال أبو طالب: أشهد أنّک صادق، یا علیّ صل جناح ابن عمّک.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 533

و رواه أبو علی الفتّال فی روضة الواعظین «1» (ص 121)، و رواه السیّد ابن معد فی الحجّة «2» (ص 25) و لفظه: قال أبو طالب للنبیّ صلى الله علیه و آله و سلم بمحضر من قریش لیریهم فضله: یا ابن أخی اللَّه أرسلک؟ قال: نعم. قال: إنّ للأنبیاء معجزاً و خرق عادة فأرنا آیة قال: «ادع تلک الشجرة و قل لها: یقول لک محمد بن عبد اللَّه: أقبلی بإذن اللَّه». فدعاها فأقبلت حتى سجدت بین یدیه ثمّ أمرها بالانصراف فانصرفت، فقال أبو طالب: أشهد أنّک صادق. ثمّ قال لابنه علیّ علیه السلام: یا بنیَّ الزم ابن عمّک.

و ذکره غیر واحد من أعلام الطائفة.

33- أخرج أبو جعفر الصدوق قدّس اللَّه سرّه فی الأمالی «3» (ص 366) بإسناده عن سعید بن جبیر عن عبد اللَّه بن عبّاس أنّه سأله رجل فقال له: یا بن عمّ رسول اللَّه أخبرنی عن أبی طالب هل کان مسلماً؟ قال: و کیف لم یکن مسلماً و هو القائل:

و قد علموا أنَّ ابننا لا مکذّب             لدینا و لا یعبا بقیل الأباطلِ‏

 

إنّ أبا طالب کان مثله کمثل أصحاب الکهف حین أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک فآتاهم اللَّه أجرهم مرّتین.

و رواه السیّد ابن معد فی الحجّة «4» (ص 94، 115)، و ذکره غیر واحد من أئمّة الحدیث.

34- أخرج شیخنا أبو علی الفتّال النیسابوری فی روضة الواعظین «5»

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 534

 (ص 123) عن ابن عبّاس قال: مرّ أبو طالب و معه جعفر ابنه برسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و هو فی المسجد الحرام یصلّی صلاة الظهر و علیّ علیه السلام عن یمینه، فقال أبو طالب لجعفر: صِل جناح ابن عمّک، فتقدّم جعفر و تأخّر علیّ و اصطفّا خلف رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم حتى قضى الصلاة، و فی ذلک یقول أبو طالب:

إنَّ علیّا و جعفراً ثقتی             عند ملمِّ الزمان و النُّوَبِ «1»

أجعلهما عرضة العداء إذا             أُترک میتاً و أنتمی إلى حسبی‏

لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما             أخی لأُمِّی من بینهم و أبی‏

و اللَّه لا أخذل النبیَّ و لا             یخذله من بنیَّ ذو حسبِ «2»

 

و أخرج سیّدنا ابن معد فی کتاب الحجّة» (ص 59)، بإسناده عن عمران بن الحصین الخزاعی قال: کان و اللَّه إسلام جعفر بأمر أبیه، و لذلک: مرّ أبو طالب و معه ابنه جعفر برسول اللَّه و هو یصلّی و علیّ علیه السلام عن یمینه، فقال أبو طالب لجعفر: صل جناح ابن عمّک فجاء جعفر فصلّى مع النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم، فلمّا قضى صلاته قال له النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: «یا جعفر وصلت جناح ابن عمّک، إنّ اللَّه یعوّضک من ذلک جناحین تطیر بهما فی الجنّة». فأنشأ أبو طالب رضوان اللَّه علیه یقول:

إنَّ علیّا و جعفراً ثقتی             عند ملمِّ الزمان و النوبِ‏

لا تخذلا و انصرا ابنَ عمّکما             أخی لأمّی من بینهم و أبی‏

إنَّ أبا معتب قد أسلمنا             لیس أبو معتب بذی حدبِ «4»

و اللَّه لا أخذل النبیَّ و لا             یخذله من بَنیَّ ذو حسبِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 535

حتى ترون الرؤوس طائحةً             منّا و منکم هناک بالقضبِ‏

نحن و هذا النبیُّ أُسرته             نضرب عنه الأعداءَ کالشهبِ‏

إن نلتموه بکلِّ جمعکمُ             فنحن فی الناس ألأم العربِ‏ 

و رواه شیخنا أبو الفتح الکراجکی «1» بطریق آخر عن أبی ضوء بن صلصال قال: کنت أنصر النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم مع أبی طالب قبل إسلامی، فإنّی یوماً لجالس بالقرب من منزل أبی طالب فی شدّة القیظ إذ خرج أبو طالب إلیّ شبیهاً بالملهوف، فقال لی: یا أبا الغضنفر هل رأیت هذین الغلامین؟ یعنی النبیّ و علیّا علیهما السلام فقلت: ما رأیتهما مُذ جلست، فقال: قم بنا فی الطلب لهما فلست آمن قریشاً أن تکون اغتالتهما، قال: فمضینا حتى خرجنا من أبیات مکّة ثمّ صرنا إلى جبل من جبالها فاسترقیناه إلى قلّته، فإذا النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و علیّ عن یمینه و هما قائمان بإزاء عین الشمس یرکعان و یسجدان، فقال أبو طالب لجعفر ابنه و کان معنا: صل جناح ابن عمّک. فقام إلى جنب علیّ فأحسّ بهما النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فتقدّمهما و أقبلوا على أمرهم حتى فرغوا ممّا کانوا فیه، ثمّ أقبلوا نحونا فرأیت السرور یتردّد فی وجه أبی طالب ثمّ انبعث یقول الأبیات.

35- عن عکرمة عن ابن عبّاس قال: أخبرنی أبی أنّ أبا طالب رضى الله عنه شهد عند الموت أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ محمداً رسول اللَّه. ضیاء العالمین.

36-فی تفسیر وکیع «2» من طریق أبی ذرّ الغفاری؛ أنّه قال: و اللَّه الذی لا إله إلّا هو ما مات أبو طالب رضى الله عنه حتى أسلم بلسان الحبشة، قال لرسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: أ تفقه الحبشة؟ قال: یا عمّ إنّ اللَّه علّمنی جمیع الکلام. قال: یا محمد اسدن لمصاقا قاطا لاها یعنی أشهد مخلصاً لا إله إلّا اللَّه، فبکى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و قال: إنّ اللَّه أقرّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 536

عینی بأبی طالب. ضیاء العالمین لشیخنا أبی الحسن الشریف.

أحبّ سیّد الأبطح الشهادة بلغة الحبشة فی موقفه هذا بعد ما أکثرها بلغة الضاد و بغیرها، کما فصّل القول فیها شیخنا الحجّة أبو الحسن الشریف الفتونی المتوفّى (1138) فی کتابه القیّم الضخم ضیاء العالمین، و هو أثمن کتاب ألّف فی الإمامة.

37-روى شیخنا أبو الحسن قطب الدین الراوندی فی کتابه الخرائج و الجرائح «1» عن فاطمة بنت أسد أنّها قالت: لمّا توفّی عبد المطّلب أخذ أبو طالب النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم عنده لوصیّة أبیه به، و کنت أخدمه، و کان فی بستان دارنا نخلات، و کان أوّل إدراک الرطب، و کنت کلّ یوم ألتقط له حفنة من الرطب فما فوقها و کذلک جاریتی، فاتّفق یوماً أن نسیت أن التقط له شیئاً و نسیت جاریتی أیضاً، و کان محمد نائماً و دخل الصبیان و أخذوا کلّ ما سقط من الرطب و انصرفوا، فنمت و وضعت الکمّ على وجهی حیاءً من محمد صلى الله علیه و آله و سلم إذا انتبه، فانتبه محمد صلى الله علیه و آله و سلم و دخل البستان فلم یر رطبةً على وجه الأرض فأشار إلى نخلة و قال: أیّتها الشجرة أنا جائع. فرأیت النخلة قد وضعت أغصانها التی علیها الرطب حتى أکل منها ما أراد ثمّ ارتفعت إلى موضعها، فتعجّبت من ذلک و کان أبو طالب رضى الله عنه غائباً، فلمّا أتى و قرع الباب عدوت إلیه حافیة و فتحت الباب و حکیت له ما رأیت فقال هو: إنّما یکون نبیّا و أنت تلدین له وزیراً بعد یأس. فولدت علیّا علیه السلام کما قال.

38-روى شیخنا الفقیه الأکبر ابن بابویه الصدوق فی أمالیه «2» (ص 158)، بالإسناد عن أبی طالب سلام اللَّه علیه قال: قال عبد المطّلب: بینا أنا نائمّ فی الحجر إذ رأیت رؤیا هالتنی فأتیت کاهنة قریش و علیّ مطرف خزّ و جمّتی تضرب منکبی، فلمّا نظرت إلیّ عرفت فی وجهی التغیّر، فاستوت و أنا یومئذ سیّد قومی، فقالت: ما شأن

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 537

سیّد العرب متغیّر اللون؟ هل رابه من حدثان الدهر ریب؟ فقلت لها: بلى إنّی رأیت اللیلة و أنا نائم فی الحجر کأنّ شجرة قد نبتت على ظهری قد نال رأسها السماء و ضربت بأغصانها الشرق و الغرب، و رأیت نوراً یظهر منها أعظم من نور الشمس سبعین ضعفاً، و رأیت العرب و العجم ساجدة لها، و هی کلّ یوم تزداد عظماً و نوراً، و رأیت رهطاً من قریش یریدون قطعها فإذا دنوا منها أخذهم شابّ من أحسن الناس وجهاً و أنظفهم ثیاباً فیأخذهم و یکسر ظهورهم و یقلع أعینهم، فرفعت یدی لأتناول غصناً من أغصانها فصاح بی الشابّ و قال: مهلًا لیس لک منها نصیب، فقلت: لمن النصیب و الشجرة منِّی؟ فقال: النصیب لهؤلاء الذین قد تعلّقوا بها و سیعود إلیها، فانتبهت مذعوراً فزعاً متغیّر اللون، فرأیت لون الکاهنة قد تغیّر ثمّ قالت: لئن صدقت لیخرجنّ من صُلبک ولد یملک الشرق و الغرب و ینبّأ فی الناس. فتسرّى عنّی غمّی، فانظر أبا طالب لعلّک تکون أنت، و کان أبو طالب یحدّث بهذا الحدیث و النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قد خرج و یقول: کانت الشجرة و اللَّه أبا القاسم الأمین.

39- قال السیّد الحجّة فی کتابه الحجّة «1» (ص 68): ذکر الشریف النسّابة العلوی العمری المعروف بالموضّح، بإسناده: أنّ أبا طالب لمّا مات لم تکن نزلت الصلاة على الموتى، فما صلّى النبیّ علیه و لا على خدیجة، و إنّما اجتازت جنازة أبی طالب و النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و علیّ و جعفر و حمزة جلوس، فقاموا و شیّعوا جنازته و استغفروا له فقال قوم: نحن نستغفر لموتانا و أقاربنا المشرکین أیضاً ظنّا منهم أنّ أبا طالب مات مشرکاً لأنّه کان یکتم إیمانه، فنفى اللَّه عن أبی طالب الشرک و نزّه نبیّه صلى الله علیه و آله و سلم و الثلاثة المذکورین علیهم السلام عن الخطأ فی قوله: (ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏) «2»، فمن قال بکفر أبی طالب فقد حکم على النبیّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 538

بالخطإ و اللَّه تعالى قد نزّهه عنه فی أقواله و أفعاله. إلى آخره.

و أخرج أبو الفرج الأصبهانی؛ بالإسناد عن محمد بن حمید قال: حدّثنی أبی قال: سئل أبو الجهم بن حذیفة: أ صلّى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم على أبی طالب؟ فقال: و أین الصلاة یومئذ؟ إنّما فرضت الصلاة بعد موته، و لقد حزن علیه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و أمر علیّا بالقیام بأمره و حضر جنازته، و شهد له العبّاس و أبو بکر بالإیمان و أشهد على صدقهما لأنّه کان یکتم إیمانه و لو عاش إلى ظهور الإسلام لأظهر إیمانه.

40- عن مقاتل: لمّا رأت قریش یعلو أمر النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قالوا: لا نرى محمداً یزداد إلّا کبراً و إن هو إلّا ساحر أو مجنون، فتعاقدوا لئن مات أبو طالب رضى الله عنه لیجمعنّ القبائل کلّها على قتله، فبلغ ذلک أبا طالب فجمع بنی هاشم و أحلافهم من قریش فوصّاهم بالنبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و قال: ابن أخی کلّ ما یقول أخبرنا بذلک آباؤنا و علماؤنا، و إنّ محمداً نبیّ صادق، و أمین ناطق، و إنّ شأنه أعظم شأن، و مکانه من ربّه أعلى مکان، فأجیبوا دعوته و اجتمعوا على نصرته، و راموا عدوّه من وراء حوضته، فإنّه الشرف الباقی لکم طول الدهر، ثمّ أنشأ یقول:

أُوصی بنصرِ النبیِّ الخیرِ مشهدهُ             علیّا ابنی و عمَّ الخیر عبّاسا

و حمزةَ الأسدَ المخشیَّ صولتهُ             و جعفراً أن یذودا دونه الناسا

و هاشماً کلّها أُوصی بنصرته             أن یأخذوا دون حربِ القومِ أمراسا «1»

کونوا فداءً لکم أُمّی و ما ولدت             من دون أحمدَ عند الروعِ أتراسا

بکلِّ أبیضَ مصقولٍ عوارضُه             تخالهُ فی سوادِ اللیل مقباسا «2»

 

قال الأمینی: هذه جملة ممّا أوقفنا السیر علیه من أحادیث رواة الحقّ و الحقیقة و صفحنا عمّا یربو على الأربعین روماً للاختصار، فأنت إذا أضفت إلیها ما أسلفناه ممّا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 539

یروى عن آل أبی طالب و ذویه، و أشفعتها بما مرّ من أحادیث مواقف سیّد الأباطح، و جمعتها مع ما جاء من الشهادات الصریحة فی شعره تربو الأدلّة على إیمانه الخالص و إسلامه القویم على مائة دلیل، فهل من مساغٍ لذی مسکة أن یصفح عن هذه کلّها؟ و کلّ واحد منها یحقّ أن یستند إلیه فی إسلام أیّ أحد، نعم، إنّ فی أبی طالب سرّا لا یثبت إیمانه بألف دلیل، و إیمان غیره یثبت بقیل مجهول و دعوى مجرّدة! إقرأ و احکم.