تیرهائی که در تیردان پیشینیان بوده و آن را به سوی بنده شایسته و همانند عیسی در میان امت محمد (ص) رها کردهاند شناختی و اینک به سراغ لجن کاریهای دیگران از مقلدان روزگار اخیر برویم که بیهیچ بصیرتی به گفتگو برمیخیزند و ابوذر را که بسی پاکتر از اینها میشماریم گاهی به مسلک اشتراکی و گاهی دیگر به کمونیستها میبندند.
آیا این نوخاستگان ناآگاه، اصول کمونیسم و مواد مسلک اشتراکی را که در ردیف آن اولی و نزدیک به آن است به خوبی شناختهاند؟ و آیا از لابهلای سخنان و دعوتهای مصلح بزرگ -ابوذر- هیچگونه آشنائیای با خواستهها و مقاصد او پیدا کردهاند تا بتوانند سازشی میان این دو مکتب پدید آرند؟
گمان نمیکنم که ایشان چیزی از آن مقاصد دریافته باشند و من دور نمیدانم ایشان خود کمونیستهائی باشند که نیش را در میان نوش نهفته و زیر نیمکاسهشان کاسهای دیگر دارند و آنچه را گفته و بلکه درهم بافتهاند بهترین افزار گردانیدهاند برای ترویج بنیادهای آن مکتب که هم با مرزهای اسلام و بنیادهای تمدن کنونی و هم با پارهای از قوانین طبیعت ناسازگار است. چرا که آمدهاند کسی همچون ابوذر بزرگ را کمونیست و پیرو مسلک اشتراکی شمردهاند و آنگاه ما میدانیم که بیشتر صحابه- اگر نگوئیم همه ایشان- که خود و برداشتشان اهمیتی داشت، در مورد مرام وی با او همدست بودند و کسانی را که با او کینه ورزیده و به وی آسیب رساندند نکوهیدند و از گرفتاریهائی که به خاطر آن مرام به وی رسید دل آزرده شدند و پیشاپیش آنان نیز سرور ما امیر مؤمنان علی (ع) بود و دو فرزندش که چه بنشینند و چه برخیزند اماماند و نیز عمار که پیامبر خدا (ص) درباره او گفت:
عمار با حق است و حق با عمار هر کجا حق بگردد عمار نیز با او خواهد گردید «1» و نیز بسیاری دیگر که با اینان- در نکوهش و بد شمردن رفتار خلیفه- همداستان شدند پس ابوذر در اندیشه خود تنها و تک رو نبود و هیچ گزارشی نیافتهایم که برساند هیچ کس از یاران پیامبر با او ناسازگاری نموده باشد و اینک تو و برگهای تاریخ و نامههای حدیث.
آری کسانی با او ناسازگاری نمودند که میخواستند مال خدا را چنان بخورند که شتران گیاه بهاری را از ریشه بر میکنند، همانان که از زر و سیم، گنجها میساختند و آن چه را بر ایشان واجب بود انفاق کنند انفاق ننموده و توده را از آن چه باید به ایشان داد -و از منافع آن- بیبهره گردانیده و میخواستند ناتوانان مانند گاو شخم زن باشند که بیدادگرانه چوب بر گردنشان نهند و ایشان را با نیزه برانند و در زنجیرهای تهیدستی و بیچارگی همچون جانورانی به بند کشند تا در برابرشان سرفرود آورده تن به بردگی ایشان دهند و آنگاه آنان از دارائی ایشان کاخهائی سر به آسمان کشیده بسازند- و پشتیهائی ردیف و فرشهای گسترده- تا دارائی خدا را یک جا بخورند و سخت بخواهند که آن را احتکار کنند.
آری همان کسانی با او ناسازگاری نمودند که یزید بن قیس ارحبی در روز صفین با این چند فراز از سخنرانیاش ایشان را شناساند: کسی از ایشان در انجمن خویش چنین و چنان میگوید و دارائی خدا را ستانده میگوید: در این کار گناهی بر من نیست- که گوئی ارث پدرش را به او دادهاند و چگونه این شدنی است با آن که این دارایی خدا است که پس از به کار افتادن شمشیرها و نیزههای ما آن را به ما غنیمت داده است. بندگان خدا! پیکار کنید با گروه ستمگرانی که بر مبنائی جز آنچه خدا فرو فرستاده است داوری و فرمانروائی میکنند و در رفتار با ایشان از سرزنش هیچ کس باک مدارید که ایشان اگر بر شما چیره شوند کیش و دنیای شما را به تباهی خواهند کشاند و ایشان همانانند که شناخته و آزمودهاید آن گاه کدام انسان است که بشنود آن همه بزرگان که نامشان را بردیم- که دارندگان آن همه برتریها و دانشهایند- به پیروی از مبنائی تن دردهند که او دنباله روی ایشان را خوش ندارد؟ بی آن که بداند چنین نسبت ساختگی را در هم بافتهاند تا راه پرت خود را تبلیغ نموده و سخن نادرستشان را ترویج کنند و پرده بر کژیهاشان بکشند.
اینها همه را رها کن و با من بیا تا در اصول کمونیسم و گروههای اشتراکی نگاهی بیفکنیم تا بدانیم که ایشان با همه گروههای متعددی که دارند، (اشتراکیهای دموکرات، اشتراکی های میهن پرست و نازی، کمونیستها و مارکسیستها و کسانی که اشتراک در سرمایه را پذیرفتهاند) و با اختلافات فراوانی که از دیدگاههای گوناگون با یکدیگر دارند باز هم در سه مورد با یکدیگر هیچ اختلافی ندارند و ما به الاتفاق آنها -در میان آن همه اختلافات- همان هاست:
1- ویران کردن نظام کنونی و بر پا کردن نظامی تازه بر روی ویرانههای آن، که تقسیم دارائیها را بصورتی دادگرانه میان افراد تضمین کند
2- الغاء مالکیت خصوصی نسبت به ثروتهایی که زاینده ثروت است مثل: سرمایه و زمین و کارخانه ها. به اینصورت که همه آنها به مالکیت دولت در آید تا آن را ملک توده قرار داده و برای مصالح توده بکار اندازد.
3- همه اشخاص به حساب دولت بکار بپردازند و در برابر آن دستمزدهایی برابر به ایشان داده شود و بنیاد تعیین دستمزد نیز ارزش کاری باشد که هر یک از ایشان به انجام میرسانند و در نتیجه، افراد هیچگونه درآمدی بجز دستمزدها نداشته باشند.
کمونیستها در برابر دیگر افرادی که مسلک اشتراکی دارند در دو مورد برنامهای خاص خود دارند:
1- الغاء همه مالکیتهای خصوصی بدون اینکه هیچ تفاوتی ما بین ثروتهای زاینده ثروت و ثروتهائیکه بکمک نیروی فکر یا بازو بدست میاید، گذاشته شود.
2- تقسیم ثروت در میان اشخاص بصورتیکه به هر کس به اندازه نیازهایش داده شود و از هر کس به اندازه توانائیش کار کشیده شود و از کارگر به اندازهای که نیرو دارد کار بخواهند و به اندازهای که نیازمند است برای او هزینه زندگی معین کنند.
اینک بر ماست که بر گردیم به یاد آوری آنچه ابوذر در موارد مختلف، آوای خود را بدان برداشته بود و آنچه درباره دارائیها از پیامبر خدا (ص) گزارش کرده و آنچه بزرگان یاران پیامبر، چه در ستایش از او گفتهاند و چه در دفاع از او پس از آنکه آوای خود را بدان سخنان برداشت، و نیز آنچه درباره او از برانگیخته خدا (ص) رسیده است از ستایشهای نیکو و پیش بینی گرفتاریهائیکه به او خواهد رسید و ما با دیدهای که حقیقت را به روشنی بنگرد در این زمینهها چشم میدوزیم تا ببینیم آیا هیچیک از آنها با زمینههای مسلک اشتراکی و کمونیسم سازگار هست یا با این بررسی، دروغهائی آشکار میشود که به ناروا بر او بسته و به پرتگاه بهتان و افترا افتادهاند.
آنجا که ابوذر به عثمان میگوید: افسوس بر تو ای عثمان! آیا بر انگیخته خدا (ص) را ندیدی و آیا ابو بکر و عمر را ندیدی آیا شیوه و روش آنان را بدینگونه دیدی؟ راستی که تو با من به گونه خونخواران و سرکشان، رفتاری سخت و زورگویانه داری.
و نیز آنجا که به او میگوید: از شیوه دو دوست گذشتهات پیروی کن تا هیچکس را بر تو سخنی نباشد. و عثمان گفت: تو را چه به اینها! مادر مباد تو را. ابوذر گفت: به خدا که برای من هیچ عذری بجز فرمان دادن به کار نیک و باز داشتن از کار بد نمیبینی.
در این هر دو مورد میبینیم ابوذر نظر عثمان را بر میگرداند به روزگار پیامبر و سپس به روزگار دو خلیفه قبلی و از او دعوت میکند به پیروی از آن شیوهها و بسیار روشن است که در هر سه دوره، هم مالکیت خصوصی در کار بوده است و هم توانگران اعم از مالکان و بازرگانان وجود داشتهاند و در تملک ثروتها آزاد بودهاند- چه ثروتهائی که زاینده ثروت است و چه ثروتهائی که با بکار انداختن مغز و بازو به دست میاید- و نیز هر مالی از زر و سیم یا کشتزار و زمین یا کارگاهها یا خوراکیها ویژه صاحبانش بوده و از قوانین بیچون و چرا در نزد پیامبر اسلام (ص) یکی این است که بهرهبرداری از دارائی هیچکس (بر دیگران) روا نیست مگر با رضایت قلبی خودش «1» و در نامه فرزانه خداوندی میخوانیم: «دارائیهای یکدیگر را به ناحق مخورید مگر بازرگانی و داد و ستدی از روی رضا و رغبت کرده باشید» که میبینیم دارائیها را به صاحبانش نسبت داده و آنان را مضاف الیه این گردانیده. و خوردن آنرا به ناحق، ناروا شناخته است، مگر با داد و ستد مشروع و در پی خوشنودی مالک ویژه، بهرهبرداری از مالی روا گردد. و در آیات ارجمند بسیاری هم که نزدیک به پنجاه آیه میشود از انتساب داراییها به صاحبان آن چشم پوشی نشده و بخشی از آنها در صفحه گذشت.
پس در این جا ابوذر دعوت به برنامهای ناساز با شیوه معتقدان به مسلک اشتراکی دارد که ایشان مالکیت خصوصی را بر انداختهاند. و ناسازگاری با برنامه خود را از کارهای ناشایستی میداند که بایستی دیگران را از آن بازداشت و در اینراه حتی سخن عثمان هم که به او میگوید: ترا چه به اینها! مادر مباد ترا. او را از کاری که به آن برخاسته باز نمیدارد و اینکه وقتی معاویه کاخ سبزش را میساخت به او گفت: اگر این سرای را از دارایی خدا ساختهای نادرستی نمودهای و اگر از دارایی خودت است ریختوپاش ناروا کردهای.
در اینجا هم میبینیم ابوذر روا میشمارد که مال را تقسیم کنند به دارایی خدا و به آنچه ویژه خود آدمی است. که حکم مربوط به بخش اول، نادرستکاری است و حکم مربوط به بخش دوم نیز ریخت و پاش بیهوده و ناروا. ولی او نفس تصرف در مال را بر معاویه ایراد نگرفته و تنها چیزی را که بر او ایراد گرفته دچار بودن او به یکی از این دو کار زشت است: نادرستکاری و ریختوپاش بیهوده و ناروا. در حالیکه اگر ابوذر معتقد به الغاء مالکیت بود میبایستی اصل تصرف او در آن اموال را نکوهش کند. و میبینیم که دارایی مسلمانان اعم از مالیاتها و صدقات و غنیمتهای جنگی را دارایی خدا مینامد و این نامگذاری را به پیامبر خدا (ص) نسبت داده به عثمان میگوید: گواهی میدهم که شنیدم پیامبر خدا (ص) میگفت هنگامی که فرزندان ابو العاص به سی مرد برسند مال خدا را مانند گوی دست بدست میگردانند و بندگان او را بردگان خویش میگیرند و دین او را دست آویز نیرنگ و فریب. که سرور ما امیر مؤمنان (ع) نیز او را در این گزارشی که داد راستگو شمرد.
اینگونه نامگذاری تنها در روزگار ابوذر و معاویه نبود بلکه پیش از آن و پس از آن نیز رواج داشت. این عمر بن خطاب است که چون ابو هریره از بحرین آمد به او گفت ای دشمن خدا و دشمن نامه او آیا دارایی خدا را دزدیدی او گفت من نه دشمن خدا هستم و نه دشمن نامه او بلکه دشمن کسی هستم که با آندو دشمنی دارد و دارایی خدا را هم ندزدیدهام. «1»
احنف بن قیس گفت: ما در آستان خانه عمر نشسته بودیم که کنیزکی بیرون شد ما گفتیم: این کنیز فراشی عمر است. او گفت که کنیزک عمر نیست و برای عمر هم روا نیست بلکه خود از داراییهای خداست. احنف گوید: ما سرگرم شدیم به گفتگو درباره اینکه چه مقدار از دارایی خدا برای عمر حلال است. و این سخنان را به عمر رساندند. در پی ما فرستاد و گفت در چه باره سخن میگفتید. ما گفتیم: کنیزکی بیرون شد و ما گفتیم این کنیزک فراشی عمر است و او گفت که کنیزک فراشی عمر نیست و برای عمر روا نیست بلکه از دارائیهای خداوند است و ما پرداختیم به گفتگو درباره اینکه از دارائیهای خدا چه چیزی بر تو رواست عمر گفت: آیا گزارش ندهم شما را که چه چیز از دارایی خدا (بر من) سزاوارست. دو دست پوشاک یکی برای زمستان یکی هم برای تابستان «2».
و نیز عمر گفت هیچیک از شما مجاز نیست که از مال مسلمانان برای مرکب خود ریسمان یا پلاس و گلیمی که زیر پالان بر پشت چارپا نهند یا عرقگیر شتر که زیر پالان گذارند فراهم کند زیرا داراییها از آن مسلمانان است و هیچیک از ایشان نیست مگر اینکه او را بهرهای در آن هست. و اگر همه آنها متعلق بیک نفر باشد آنرا بزرگ میبیند و اگر متعلق به توده مسلمانان باشد آنرا اندک و ارزان میشمارد و میگوید دارایی خداست«1».
و نیز از سخنان عمر است که گفته: شهرها شهرهای خداست. و تنها برای شترانی که از دارائیهای خدا باشند باید چراگاهها را قرق کرد و تنها در راه خدا بایستی بر آنها بار نهاد «2».
و این هم از سخنان اوست که گفته: دارایی، دارایی خداست. و بندگان، بندگان خدایند و به خدا سوگند اگر نبود چارپایانیکه در راه خدا از آنها استفاده میشود یک زمین یک وجب در یک وجب را هم بصورت چراگاه خصوصی در نمیاوردم. «3»
و عمر هرگاه که به خالد میگذشت میگفت: خالد! دارایی خدا را از زیر نشیمنگاهت بیرون کن «4».
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج8، ص: 479