اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

ابوالقاسم الزاهی

متن فارسی

ابو القاسم على بن اسحاق بن خلف قطّان بغدادى که در محله کرخ در قطعه زمین ربیع «1» سکونت داشت و به زاهى «2» شهرت یافته بود. شاعر فوق العاده‌اى بود که در اشعارش جانب اهل بیت وحى را گرفته به مذهبشان، متدین شده و با مهرشان، پاداش رسالت را می‌پرداخت. از این رو بیشتر اشعارش که در چهار بخش شکل می‌گرفت، درباره مدح و رثاى آنان بود تا جائى که در «معالم العلماء» او را در عداد شعراى مجاهد، توصیف کرده و پیوسته در راه آنان به مبارزه می‌پرداخت و با دشمنانشان دست و پنجه نرم می‌کرد و در میدان نبرد با آنان هم نبرد می‌طلبید.
از این رو با بدخواهان اهل بیت و آنها که عقیده به ولایتشان نداشتند آمیزش و اختلاط نمی‌کرد، و همین امر باعث شد بر طبق آنچه «تاریخ بغداد» و دیگران آورده‌اند، او را کم شعر پندارند، ولى روانى شعر و حسن تشبیه، و زیبائى تصوراتش، تذکره نویسان را مجبور به تعریف و تمجیدش کرده است.

و در اینکه زاهى از لفظ مولى، خلافت و امامت را فهمیده است با همه اطلاعى که از نکات سخن دارد و احاطه‌اش به فرهنگ و ادبیات عرب، مورد اتفاق نویسندگان است، و اشعارش همه جا پخش گردیده، دلیلى نیرومند بر سخن بجا و بمورد شیعه در استدلال به حدیث غدیر بر امر امامت امیر المؤمنین (ع) است.

زاهى روز دوشنبه بیستم ماه صفر سال 318 ه بنا به تصریح ابن خلکان به نقلاز «طبقات الشعراء» عمید الدوله، متولد شد و در بغداد روز چهارشنبه بیستم جمادى اولاى سال 352 ه (به نقل عمید الدوله) متوفى گردید و در مقابر قریش دفن شد.
یا بنا بر آنچه خطیب از تنوخى نقل کرده بعد از سال 360 ه بدرود زندگى گفت و سمعانى از خطیب همین تاریخ را براى او نقل کرده است.

و از آنجا که در تذکره‌ها توجهى به شعر مذهبى و مترقى او نشده، پاره‌اى از آنها را متذکر می‌شویم، از جمله در مدح مولى امیر المؤمنین (ع) گوید:

یا سادتی یا آلَ یاسینَ فقطْ             علیکمُ الوحیُ من اللَّهِ هَبَطْ

لولاکمُ لم یُقْبَلِ الفرضُ و لا             رحنا لبحر العفو من أکرمِ شَطْ

أنتمْ وُلاةُ العهدِ فی الذرِّ و منْ             هواهمُ اللَّهُ علینا قد شَرَطْ

ما أحدٌ قایسَکمْ بغیرِکم             و مازجَ السلسلَ بالشرب اللمَطْ «2»

إلّا کمن ضاهى الجبال بالحصى             أو قایس الأبحرَ جهلًا بالنقَطْ

صنوُ النبیِّ المصطفى و الکاشف ال            – غمّاء عنه و الحسامُ المخترَطْ

أوّلُ من صامَ و صلّى سابقاً             إلى المعالی و على السبق غُبطْ

«داماد پیامبر مصطفى و زداینده اندوههایش و شمشیر کشیده او … اول کسى که روزه گرفت و نماز گزارد، که در مکارم اخلاق بر همه پیشى گرفت و مورد رشک واقع شده.

مکلم الشمس و من ردت له                   ببابل و الغرب منها قد قبط

«کسى که با خورشید سخن گفت و براى او پس از غروب، گرد آوردن انوارش بازگشت راه پیماى سریع زمین و کسى که براى او سپاه در وادى قحط، آب چشمه از زمین بر آورد.
دریائى که دریاها در برابرش، جوئى بیش نیستند و از جریان آن با کمالحقارت بهره می‌برند. او شیر بیشه است که هر شیرى نزد او به عقل کوچک آید.
اوست گسترش دهنده علم خدا در زمین و کسى است که بر اثر دوستی‌اش، خداى رحمان وسعت روزى دهد.
شمشیرى که هر گاه کودک شمشیرش را به دست گیرد، روز جنگ همه را متفرق سازد.
به سوى نبرد با آن شمشیر، زره پوشیده گام بر می‌دارد چه بسیار پلیدیها را برید و قطع کرد.

تعبیر مکلم الشمس، اشاره به روایتى از رسول خدا (ص) است که به على (ع) فرمود:
یا ابا الحسن کلم الشمس فانها تکلمک قال على (ع) السلام علیک ایها العبد المطیع للّه و رسوله فقالت الشمس السلام علیک یا امیر المؤمنین، و امام المتقین، و قائد الغر المحجلین. یا على انت و شیعتک فى الجنة یا على اول من تنشق عنه الارض محمد ثم انت و اول من یحیى محمد ثم انت و اول من یکسى محمد ثم انت.
«یا على تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود و اول کسى که زمین به خاطرش می‌شکافد محمد و سپس تو خواهى بود و اول کسى که زنده می‌شود محمد و سپس تو خواهى بود و اول کسى که پوشش پیدا کند محمد و آنگاه تو خواهى بود». على علیه السلام براى شکر به پیشگاه خداى بزرگ به سجده افتاد و از چشمانش سرشگ می‌بارید، پیامبر خود را به او نزدیک ساخته، گفت: برادرم، دوستم سر بردار که خدا به تو بر اهل آسمانهاى هفتگانه، مباهات کرد.

این روایت را شیخ الاسلام حموئى در فرائد السمطین باب 38 و خوارزمى در مناقب صفحه 68 و قندوزى در ینابیع صفحه 140 نقل کرده‌اند.

و تعبیر: و من ردت له ببابل … «اشاره به بازگشت خورشید براى على امیر المؤمنین در بابل است».

حدیث رد الشمس على علیه السلام در بابل را نصر بن مزاحم در کتاب صفین صفحه 152 چاپ مصر، به اسناد خود از عبد خیر «1» نقل کرده، گوید من با على (ع)در زمین بابل می‌گذشتیم. وقت نماز عصر فرا رسید. ما به هر جا می‌رسیدیم آنجا را از جاهاى دیگر وسیعتر می‌یافتیم تا جائى که بهتر از آن ندیده بودیم رسیدیم. خورشید میرفت تا غروب کند گوید: على فرود آمد و من با او فرود آمدم گوید: آنگاه او دعا کرد و خورشید به اندازه برگزارى نماز عصر، بازگشت، ما نماز عصر را خواندیم و سپس خورشید غروب کرده.

و این تعبیر: من اتبع للعسکر ماء العین «1» «کسی که براى سپاه آب چشمه بر آورد» اشاره به روایت نصر بن مزاحم در کتاب صفین صفحه 162 است که به اسنادش از ابى سعید تیمى تابعى معروف به عقیص روایت کرده که گفت: ما با على در راهش به سوى شام در حرکت بودیم تا وقتى از این نخلستانها به پشت کوفه رسیدیم، مردم تشنه و محتاج آب شدند على (ع) ما را آورد تا بسنگى که از زمین دندانه زده بود رسیدیم گویا بزى به انتظار نشسته بود، او به او دستور داد آن را از بن کندیم، آنگاه آبى از آن بیرون زد که همه از آن نوشیده، سیراب شدند گوید: آنگاه دستورى بما فرمود و ما انجام دادیم گوید: و مردم به سیر خود ادامه دادند تا مقدار کمى که دور شدیم: على (ع) گفت: آیا بین شما کسى هست جاى این آبى که از آن نوشیدید بداند گفتند بلى یا امیر المؤمنین فرمود: برویم آنجا. گوید: آنگاه گروهى از ما سواره و برخى پیاده بدانجا رفتیم. راه را پیموده تا بجائى که فکر می‌کردیم آب آنجا بود رسیدیم.
گوید: در جستجوى آن سنگ هر چه کاوش کردیم چیزى نیافتیم و چون از یافتن ناتوان شدیم به دیرى که در نزدیکى ما بود رفته پرسیدیم، آیا آبى که در نزدیکى شما است کجا است؟ گفتند: در نزدیکى، آبى وجود ندارد.
گفتیم: هست ما از آن نوشیده‌ایم.
گفت: شما از آن نوشیده‌اید؟!
گفتیم- بلى
دیر نشین گفت: این دیر ساخته نشده مگر به خاطر آن آب، و کسى جز پیامبر یا وصى پیامبر آن را استخراج نمی‌کند. این روایت را خطیب در تاریخش 12/305 آورده.

و این هم بخشى از قصیده طائیه زاهى:

و هو لکل الاوصیاء آخر بضبطه                التوحید فى الخلق انضبط

«او نسبت به اوصیاى پیامبران دیگر، خاتم آنها است و توحیدى که در مردم حفظ شده از حفظ کردن اوست. او در مرکزیت نیکیها و کشف اشارات آن، ظاهر و باطن علم غیب است.
به تیغ شمشیرش دین احیا شد و بدعتهاى جنجال طلبان نابود گردید علم آموز امت و داورى که هیچکس به پایه علم هدایت او نرسیده است. اوست نباء عظیم «1» حجت حق، وسیله آزمایش خلق و چراغ مهلکه‌هاى گران، ریسمانى که به خدا پیوندد، و باب حطّه «2» اى که به ارشادش راههاى بسته گشوده شود و گام راستارى که دل آنان را که به گامهاى بلند، ضربه ندیده باشد، تازیانه میزند و او، رود طالوت «3» است و جنب اللّه و دیده‌اى که نورش خرد را خیره کند و گوش شنوا که از هر سخن زشت و نادرستى که گفته شود ناشنوا است.
او که بازگشتش نزد خداى ذى العرش نیکو و کسى که اگر الطافش نبود، ما گمراه می‌شدیم.

تعبیر اذن واعیه «4» (گوش شنوا). اشاره به حدیثى است که حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء 1/62 از رسول خدا (ص) نقل کرد که فرمود: یا على ان اللّه عز و جل امرنى ان ادنیک و اعلمک لتعى: خداى بزرگ مرا فرموده تا ترا بخود نزدیک کنم و بیاموزمت تا بشنوى. و این آیه فرود آمد: و تعیها اذن واعیه «1» پس تو گوش شنواى علم من هستى. و گروهى دیگر از حفاظ آنرا روایت کرده‌اند و قاضى عضد ایجى در مواقف 3/276 گوید بیشتر مفسرین را در قول خداى تعالى، و تعیها اذن واعیه، عقیده آن است که مقصود از آن على (ع) است.

و ازاهى را در مدح مولانا امیر المؤمنین (ع) است:

و ال علیا و استضی‌ء مقباسه               تدخل جنانا و لتسقى کاسه‌

«على را دوست دار و از پرتوش، نور گیر تا وارد بهشت گردى و از ساغرش بنوشى.
کسى که ولایتش را پذیرد نجات یابد و دشمنش، نه دین را شناخته و نه بنیادش را دانسته است.
اول کسى که خدا را به یگانگى شناخت، و حتى یک روز بر آستان بتان سر ننهاد، اوست.
او با جان خود پیامبر مصطفى را فدائى شد، روزى که دشمنان عرصه را بر او تنگ کردند.
او با آرامش در بستر پیامبر خسبید و حال آنکه شبانه نگهبانان دشمن، او را دور می‌زدند.
تا وقتى قوم بر مردى بیدار که شمشیرش را حمایل خود کرده بود، هجوم آوردند.
بر آنان شورید و آنان روى برگردانده وصف آنان از هم درید، و قدرت حماسی‌اش مانع آنان شد.
اوست شکننده بت‏ها در خانه خدا، اوست که از چهره هدایت پرده برداشت.
او به پشت بهترین خلق بالا رفت، او که پیشرفت سریع دین بوجودش بسته بود.
فرو انداخت لات را و هبل را رها کرد تا پاره پاره شود و نگون بختی‌اش گریبان خودش را بگیرد.
مولاى من بر فراز خانه خدا برخاست و با دور ساختن پلیدیهایش، آن را پاک کرد.
در (خیبر) را از بن بطور معجزه آسا بر کند بطورى که صداى در، حاکى از اضطراب و دهشت بود.
که گویا لهیب آتش افروخته‌اى است که از پرتو نورش بیرون آمده است.
چه کسى عمرو بن عبدود را وقتى خندق را با عبور خود به جزع درآورد، دو نیم کرده به زمین انداخت.
چه کسى به چاه وارد شد و از هلاکت نترسید در حالیکه راه آب بسته بود، و او به شدت آن را طلب کرد.
چه کسى جن را با تیر شهابش با لهیب گداخته از مس‏هایش سوزانید.
تا به امرش مقرانه بازگشتند، و از شر آنها در پناه خدا محفوظ ماند.»

بیان: با تعبیر، من هبط الجب «1» «چه کسى به چاه وارد شد» اشاره به روایتى کرده که امام احمد در مناقب از على (ع) نقل کرده که فرماید: چون شب بدر، شد پیامبر خدا (ص) فرمود: چه کسى براى ما آب خواهد آورد، مردم از این عمل سرباز زدند على (ع) برخاست مشک آب را به دست گرفت و به چاهى بسیار عمیق و تاریک وارد شد و در آن سرازیر گردید، خداى بزرگ به جبرئیل و میکائیل و اسرافیل وحى فرستاد، آماده براى یارى محمد و حزبش شوید، فرشتگان از آسمان با صدائى چندش آور، فرو آمدند و چون به چاه رسیدند همه از اول تا آخر احتراما بر او سلام کردند (شرح ابن ابى الحدید 1/450).

و در مدح امیر المؤمنین گوید:

هذا الذى اردى الولید و عتبة                      و العامرى و ذا الحمار و مرحبا

«این است کسى که ولید و عتبه، و عامرى، و ذلحمار (سر و روى بسته) و مرحب را به هلاکت انداخت.
این کسى است که با قهر بی‌بیم و باک، دلیرانى را بدست پاره کرد.
گویا در بن هرموى تنش، شیرى است که چنگال سوى شکارش دراز کرده.»

و نیز درباره آن حضرت گوید:

ابا حسن جعلتک لى ملاذا                    ألوذبه و یشملنى الزماما

اى ابا الحسن من تو را پناهگاهى براى خود قرار داده‌ام تا بدان پناه آورم و رشته محبتت مرا بگیرد.
در روز حشر شفیعم باش و در خانه قدست جایم بده.
زیرا من نعثلى (عثمانى) نیستم و عتیق (ابو بکر) و آن مرد تندخو (عمر) را دوست ندارم.

و در مدح اهل بیت گوید:

یا لائمى فى الولا هل انت تعتبر                     بمن یوالى رسول اللّه او یذر

«اى ملامت‏گر من در ولاى اهل بیت آیا با دوستى پیامبر موافقى یا مخالف؟.
قومى که هرگاه با قلم‏ها براى نوشتن از دریاها استفاده کنند و درختهاى دنیا قلم گردد.
و انس و جن نویسنده فضائلشان باشد و ظرفیت صبح و شام صفحه کاغذ باشد.
به اندازه یک دهم فضائلشان را نمی‌گنجد بل جهد و کوششان در برابر فضل آنها، ناچیز است.
افتخار آفرینان، و مرکز و مدار جهان، که روزگار به امرشان می‌گردد.
دودمان احمد، بزرگ سادات درخشان، جوانان علوى سپید چهره.
سپیدان بنى هاشم. و جوانمردان با فضیلت، بزرگانى که دودمان «نضر» به بزرگى آنان نازند.
با عقلت بیندیش، آیا کسى دیگر به قدر آنان رسد، قومى که تقدیر الهى را بکف گرفته‌اند.
به اینان، قبل از خلقتشان، صفا عطا شده و نبوت، چون آب صافى، بی‌کدر، داده شده است.
و آنان را تاج شرافتى بیمانند و بزرگوارى و شخصیت بی‌رقیبى عطا گردیده است مرا این گونه حجتهاى واضح الهى بسنده است، اینان که هر گاه یاد شوند درود بر آنها فرستید.
اینان درخت عظمت‏اند و شیعیانشان برگهاى آن، ریشه این درخت، مصطفى و ذریه‌ى او میوه آنند.

و در رثاى اهل بیت او راست که گوید:

یا آل احمد ماذا کان جرمکم                    فکل ارواحکم بالسیف تنتزع‏

«اى دودمان احمد، گناه شما چه بوده است که باید ارواح شما با شمشیر از بدنتان جدا شود.
اجتماع شما را با سنگ تفرقه میان مردم به جدائى انداخته‌اند، در حالیکه اجتماع مردم بهم پیوسته باشند.
ماههاى چهره شما از بدنهاتان بزیر افتاده و سرها بر سر شاخسار نیزه‌ها قرار گرفته است.
آیا شما بهترین رهبر هدایت نبودید؟ آیا شما روش گمراهى و بدعت را نشکستید؟
آیا خداى یگانه، بی‌نیاز و برتر، به راهنمائى شما که پرچم‏دار، و مقتداى
هدایتید به یگانگى پرستیده شد؟
پس چرا حوادث بر دشمنان ستمگر شما، نمی‌گذرد و چرا مصیبتها از شما، دست نمیدارد؟
بعضى از شما روى خاک افتاده و با لب تشنه، کشته شده‌اید و پاره‌اى سر بریده‌اش فراز نیزه است.
برخى در بلاد غربت، دورترین نقطه مغرب گریخته و با خونهاى لاله گون، بر خود زره بسته است.
کسانى از شما را سوزانده و خاکسترش بر باد رفته که قبرى و آرامگاهى براى توبه کنندگان مشهدش بجاى نگذاشته‌اند.
اگر همه را فراموش کنم، چگونه حسین را که سپاه شرک با کوبیدن شمشیر و نیزه بر او تاختند توانم فراموش کرد.
پیکرش براى تاختن اسبان سیاه، روى خاک افتاده و سرش بر فراز نیزه‌ها جاى گرفته است.

و نیز در مرثیه اهل بیت سلام اللّه علیهم گوید:

اى فرزندان مصطفى! با شمشیر بر شما حمله کنند و من به خواب آرام رفته شب استراحت کنم؟
شما را ستم کنند، بکشند و اموالتان تقسیم گردد، و در برابر این همه جور و جفا چه کسى بر شما خضوع کند و حق شما را ادا نماید؟
هیچ سرزمینى در شرق و غرب نباشد مگر اینکه کشته‌اى از شما یا بخاک افتاده‌اى در آن باشد.

و در رثاى امام سبط شهید گوید:

اعاتب عینى اذا اقصرت                 و افنى دموعى اذا ما جرت‏

«هر گاه از گریه چشمانم کوتاهى کند، توبیخش کنم و چون سرشگمجارى شود تا پایان بگریم.»
به یاد شما اى فرزندان مصطفى سرشگم بر چهره رقم کشیده است.
براى شما و بر شما پلکهایم از بهم آمدن سرباز زده نخوابید و هشیار مانده است.
من براى پیکرهاى شما که در عراق نیزه‌ها بر آنها کارگر شده خوردش کرده، تشبیهى دارم.
و شما را در عرصه کربلا، به ماههاى درخشنده‌اى که کسوف کند مانند کرده‌ام؟
دیگر سرزمین مدینه از جمع شما خالى شد مانند لوحه‌اى است که خطوطش را بزدایند.
و زمین کربلا با شما عملى کرد، مانند درخشنده ستارگانى که فرو ریزد.
گویا زینب را می‌بینم گرد حسین با گیسوانى پریشان است.
صورت به رگهاى بریده گردنش فرو برده و آه و ناله از دل دردمندش بیرون می‌دهد.
و می‌بینم فاطمه را حیران است وقتى تازیانه به پهلوى زینبش می‌نگرد.
و سبط پیامبر را که پیکرش روى خاکها مانند قربانى سر بریده فتاده است.
و سرهاى بریده آنان بر فراز نیزه‌ها همسان شاخسارهاى میوه‌دار است.
و سر حسین در پیشاپیش سایر سرها مانند سپیدى صبح می‌درخشد.

و در رثاى آن حضرت صلوات اللّه علیه گوید: «1»

اى دیده‌ها سرشگ فرو بارید سرشگ فرو بارید بر آل پیامبر خدا تا گونه‌ها از آن‏ها اثر پذیرد.
و اى دلها در آتش اندوه زیر و بالا شوید که اندوه آنان را پایانى نیست.
از آنجا به نخل‏هاى بلند خوش ترکیب که شکوفه‌هایش بهم بسته، تعبیر شده است. «1»
از آنان در کتاب الهى به زیتون نور، و براى روشنى فروغ هدایت به گیرایه، تعبیر شده است.
اسامى آنان چون یاد خدا شود به اسامى خدا به شدت مقرون گردد.
حوادث روزگار هر یک از آن بزرگواران به خاک انداخته و به نزع افتاده‌اند.
من حسین را در کربلا فراموش نمی‌کنم حالى که بین دشمنان تشنه و تنها است.
و در حال سجود صورت بر خاک نهاده، و به رکوع و سجود پردازد و شمشیر آبدار بر او کشیده‌اند.
با نزدیکى آب فرات، آب می‌جوید و آنرا می‌بیند، ولى از آب دور است.
اى ستمگران می‌دانید چه کسى را کشتید؟ بجانم سوگند کسى را کشته‌اید که هستى در وجودش خلاصه شده است.»

و در مدح اهل البیت علیهم السلام گوید: «2»

«من از قومى سخن گویم که آسمانشان شمشیر، و زمینشان دشمنان، و خون گلوهاى دشمنان دریاهاى آنانست.»
از گرد و غبار میدان نبرد به عنوان ابر باران می‌طلبند، باران مرگ بر گروه دشمنانشان.
و چون تاریکیهاى فتنه، تیرگى فزاید، خورشید و ماه آنرا اراء و افکارشان تشکیل دهد.
به فضل اینان می‌توان بهشت را خرید و باغهاى آن همه و خیام و قصورشان از آن آنها است.
وقتى گناهان متراکم شد به مهر آنان گنهکار می‌توان غفران یابد.
اینانند اختران رخشان در برجهاى فلک و سال به تعداد آنان ماههایش تکمیل می‌شود.

شرح حال زاهى را، از این مآخذ گرفتیم: تاریخ بغداد 11/350، یتیمة الاهر 1/198، انساب سمعانى، مناقب ابن شهر آشوب معالم ابن شهر آشوب، تاریخ ابن خلکان 1/390، مرآة الجنان 2/349، مجالس المؤمنین 459، بحار الانوار 10/255 الکنى و الالقاب 2/257، دائرة المعارف بستانى 9/161 الاعلام زرکلى 2/659.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 534

متن عربی

الشاعر

أبو القاسم علیّ بن إسحاق بن خلف القطّان البغدادیّ النازل بالکرخ فی قطیعة الربیع «1»، الشهیر بالزاهی «2»)، شاعر عبقریّ تحیّز فی شعره إلى أهل بیت الوحی، و دان بمذهبهم، و أدّى بمودّتهم أجر الرسالة، فکان أکثر شعره الواقع فی أربعة أجزاء فیهم مدحاً و رثاءً، بحیث عُدّ فی معالم العلماء «3» فی طبقة المجاهرین من شعرائهم وصّافاً، فلم یزل فیه یکافح عنهم و یناطح، و ینازل و یناضل، و لذلک لم یُلْفِ نشوراً بین من کان یناوئهم أو لا یقول بأمرهم، فحسبوه مُقلّا من الشعر کما فی تاریخ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 535

بغداد «1» و غیره، غیر أنّ جزالة شعره، وجودة تشبیهه، و حسن تصویره، لم یدع لأرباب المعاجم منتدحاً من إطرائه.

و فی فهم المعنى الذی لا یبارح الخلافة و الإمامة من لفظ المولى من مثل الزاهی العارف بمعاریض الکلام، و المتسالم على تضلّعه فی اللغة و الأدب العربیّ، و بثِّه فی نظمه لَحجّةٌ قویّةٌ على الصواب الذی ترتئیه الشیعة فی الاستدلال بحدیث الغدیر على إمامة أمیر المؤمنین علیه السلام.

وُلد الزاهی یوم الإثنین لعشر لیالٍ بقین من صفر سنة (318) کما نصّ به ابن خلّکان نقلًا عن طبقات الشعراء لعمید الدولة. و تُوفّی ببغداد یوم الأربعاء لعشر بقین من جمادى الأولى سنة (352) فی روایة عمید الدولة، و دفن فی مقابر قریش. أو بعد سنة (360) فیما قاله الخطیب نقلًا عن التنوخی. و أرّخه السمعانی کذلک نقلًا عن الخطیب.

و لمّا لم یکن فی المعاجم عنایة بشعره المذهبیّ الراقی، فنحن نذکر منه شطراً. فمن ذلک قوله یمتدح به أمیر المؤمنین علیه السلام:

یا سادتی یا آلَ یاسینَ فقطْ             علیکمُ الوحیُ من اللَّهِ هَبَطْ

لولاکمُ لم یُقْبَلِ الفرضُ و لا             رحنا لبحر العفو من أکرمِ شَطْ

أنتمْ وُلاةُ العهدِ فی الذرِّ و منْ             هواهمُ اللَّهُ علینا قد شَرَطْ

ما أحدٌ قایسَکمْ بغیرِکم             و مازجَ السلسلَ بالشرب اللمَطْ «2»

إلّا کمن ضاهى الجبال بالحصى             أو قایس الأبحرَ جهلًا بالنقَطْ

***

 صنوُ النبیِّ المصطفى و الکاشف ال            – غمّاء عنه و الحسامُ المخترَطْ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 536

أوّلُ من صامَ و صلّى سابقاً             إلى المعالی و على السبق غُبطْ

***

مکلّمُ الشمسِ و من رُدّت لهُ             ببابلٍ و الغربُ منها قد قبطْ «1»

و راکضُ الأرضِ و من أنبعَ لل            – عسکرِ ماءَ العینِ فی الوادی القحطْ

بحرٌ لدیه کلُّ بحرٍ جدولٌ             یغرفُ من تیّاره إذا اغتمطْ

و لیثُ غابٍ کلُّ لیثٍ عنده             ینظره العقل صغیراً إذ فلطْ «2»

باسط علم اللَّه فی الأرض و من             بحبِّه الرحمن للرزق بسطْ

سیفٌ لَوَ انّ الطفل یلقى سیفه             بکفّه فی یوم حربٍ لَشَمطْ «3»

یخطو إلى الحرب بِه مدّرعاً             فکمْ به قد قدّ من رجْسٍ و قطْ

 

قوله: مکلّم الشمس.

أشار به إلى ما

رُوی عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أنّه قال لعلیٍّ: «یا أبا الحسن کلّم الشمس فإنّها تکلّمک». قال علیٌّ علیه السلام: «السلام علیک أیّها العبد المطیع للَّه و رسوله».

فقالت الشمس: و علیک السلام یا أمیر المؤمنین، و إمام المتّقین، و قائد الغرِّ المحجّلین، یا علیُّ أنت و شیعتک فی الجنّة، یا علیُّ أوّل من تنشقُّ عنه الأرض محمد ثمّ أنت، و أوّل من یُحیا محمد ثمّ أنت، و أوّل من یُکسى محمد ثمّ أنت.

فسجد علیٌّ علیه السلام للَّه تعالى و عیناه تذرفان بالدموع، فانکبّ علیه النبیُّ فقال: «یا أخی و حبیبی ارفع رأسک فقد باهى اللَّه بک أهل سبع سماوات».

أخرجه شیخ الإسلام الحمّوئی فی فرائد السمطین «4» الباب (38)، و الخوارزمی‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 537

فی المناقب «1» (ص 68)، و القندوزی فی الینابیع «2» (ص 140).

و قوله: و مَن رُدّت له ببابل.

حدیث ردِّ الشمس لعلیٍّ علیه السلام ببابل أخرجه نصر بن مزاحم فی کتاب صفِّین «3» (ص 152) طبع مصر- بإسناده عن عبد خیر «4»، قال: کنت مع علیّ أسیر فی أرض بابل و حضرت الصلاة- صلاة العصر- قال: فجعلنا لا نأتی مکاناً إلّا رأیناه أفیح من الآخر، قال: حتى أتینا على مکانٍ أحسن ما رأینا و قد کادت الشمس أن تغیب، قال: فنزل علیٌّ و نزلت معه، قال: فدعا اللَّه فرجعت الشمس کمقدارها من صلاة العصر، قال: فصلّینا العصر ثمّ غابت الشمس.

قوله: و من أنبع للعسکر ماء العین.

أشار به إلى ما

رواه نصر بن مزاحم فی کتاب صفِّین «5» (ص 162)، بإسناده عن أبی سعید التیمی التابعیّ المعروف بعقیصا أنّه قال: کنّا مع علیّ فی مسیره إلى الشام، حتى إذا کنّا بظهر الکوفة من جانب هذا السواد، عطش الناس و احتاجوا إلى الماء، فانطلق بنا علیٌّ حتى أتى بنا على صخرة ضرس من الأرض کأنّها ربضة عنز، فأمرنا فاقتلعناها فخرج لنا ماءٌ، فشرب الناس منه و ارتووا، قال: ثمّ أمرنا فأکفأناها علیه.

قال: و سار الناس حتى إذا مضینا قلیلًا، قال علیٌّ: «منکم أحدٌ یعلم مکان هذا الماء الذی شربتم منه؟». قالوا: نعم یا أمیر المؤمنین. قال: «فانطلقوا إلیه». قال:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 538

فانطلق منّا رجالٌ رکباناً و مشاةً، فاقتصصنا الطریق حتى انتهینا إلى المکان الذی نرى أنّه فیه.

قال: فطلبناها «1» فلم نقدر على شی‏ء، حتى إذا عیل علینا انطلقنا إلى دیر قریب منّا فسألناهم: أین الماء الذی هو عندکم؟ قالوا: ما قربنا ماء. قالوا: بلى، إنّا شربنا منه. قالوا: أنتم شربتم منه؟ قلنا: نعم. قال صاحب الدیر: ما بُنی هذا الدیر إلّا بذلک الماء، و ما استخرجه إلّا نبیٌّ أو وصیُّ نبیٍّ.

و أخرجه الخطیب فی تاریخه (12/305).

و من قصیدته الطائیّة قوله:

و هو لکلّ الأوصیاء آخرُ             بضبطه التوحیدَ فی الخَلقِ انضبطْ

باطنُ علمِ الغیب و الظاهرُ فی             کشفِ الإشارات و قطبُ المغتبطْ

أحیا بحدِّ سیفِهِ الدینَ کما             أماتَ ما أبدعَ أربابُ اللغَطْ

مفقّهُ الأمّةِ و القاضی الذی             أحاطَ من علمِ الهدى ما لم یُحَطْ

و النبأُ الأعظمُ و الحجّةُ و ال            – محنةُ و المصباحُ فی الخَطْبِ الورطْ «2»

حبلٌ إلى اللَّه و بابُ الحطّةِ ال            – فاتحُ بالرشدِ مغالیقَ الخُطَطْ

و القدمُ الصدق الذی سیطَ به             قلبُ امرئٍ بالخطواتِ لم یسطْ

و نهرُ طالوتَ و جنبُ اللَّهِ و ال            – عینُ التی بنورِها العقلُ خَبَطْ

و الأُذُنُ الواعیةُ الصمّاءُ عن             کلِّ خنا یغلطُ فیه من غَلَطْ

حسنُ مآبٍ عند ذی العرشِ و من             لو لا أیادیهِ لکنّا نختبطْ

 

قوله: الأذن الواعیة.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 539

إشارة إلى ما

أخرجه الحافظ أبو نعیم فی حلیة الأولیاء (1/62) عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أنّه قال:

 «یا علیُّ إنّ اللَّه عزّ و جلّ أمرنی أن أُدنیَک و أُعلّمَک لتعی- و أُنزلت هذه الآیة: (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ) «1»)- فأنت أُذُنٌ واعیةٌ لعلمی». و أخرجه جمعٌ من الحفّاظ.

و قال القاضی عضد الإیجی فی المواقف «2» (3/276): أکثر المفسِّرین فی قوله تعالى: (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ) أنّه علیٌّ.

و له فی مدح مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام قوله:

والِ علیّا و استضِئ مقباسَهُ             تدخلْ جِناناً و لتُسقى کاسهُ‏

فمن تولّاهُ نجا و من عَدا             ما عَرَفَ الدینَ و لا أساسهُ‏

أوّلُ من قد وحّدَ اللَّه و ما             ثنى إلى الأوثانِ یوماً راسهُ‏

فدى النبیَّ المصطفى بنفسِهِ             إذ ضیّقتْ أعداؤهُ أنفاسهُ‏

باتَ على فرشِ النبیِّ آمناً             و اللیلُ قد طافَتْ به أحراسهُ‏

حتى إذا ما هجَمَ القومُ على             مستیقظٍ بنصلِهِ أشماسهُ‏

ثار إلیهم فَتَوَلّوا مِزَقاً             یمنعُهمْ عن قربهِ حماسهُ‏

مُکسِّرُ الأصنامِ فی البیتِ الذی             أُزیح عن وجهِ الهدى غِماسهُ‏

رقى على الکاهلِ من خیرِ الورى             و الدینُ مقرونٌ به أنباسهُ‏

و نکّس اللاتَ و ألقى هُبَلًا             مُهشّماً یقلبه انتکاسهُ‏

و قام مولایَ على البیتِ و قد             طهّره إذ قد رمى أرجاسهُ‏

و اقتلع الباب اقتلاعاً معجِزاً             یُسمعُ فی دویِّه ارتجاسهُ‏

کأنّه شرارةٌ لموقدٍ             أخرجها من نارِه مقباسهُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 540

من قد ثنى عمرَو بنَ وُدٍّ ساجیاً             إذ جزعَ الخندقَ ثمّ جاسهُ‏

من هبط الجبَّ و لم یخشَ الردى             و الماءُ منحلُّ السقا فجاسهُ‏

من أحرقَ الجنّ برجمِ شُهبِهِ             أشواظَه یقدمُها نُحاسهُ‏

حتى انثنت لأمره مذعنةً             و منهمُ بالعَوَذِ احتراسهُ‏

 

بیان: أشار بقوله: من هَبَط الجبّ، إلى ما

أخرجه الإمام أحمد فی المناقب «1» عن علیّ علیه السلام قال: «لمّا کان لیلة بدر قال رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم: من یستقی لنا من ماء؟» فأحجم الناس عنه، فقام علیٌّ فاحتضن قربة، ثمّ أتى بئراً بعیدة القعر مظلمة فانحدر فیها، فأوحى اللَّه إلى جبرائیل و میکائیل و إسرافیل: أن تأهّبوا لنصر محمد و أخیه و حزبه. فهبطوا من السماء لهم لغطٌ یذعر من سمعه، فلمّا حاذوا البئر سلّموا علیه من عند آخرهم، إکراماً له و إجلالًا. شرح ابن أبی الحدید «2» (2/450).

 

و له فی مدحه- صلوات اللَّه علیه- قوله:

هذا الذی أردى الولیدَ و عُتْبةً             و العامریّ و ذا الخمارِ و مرحبا

هذا الذی هشمتْ یداهُ فوارساً             قسراً و لم یکُ خائفاً مترقِّبا

فی کلِّ منبتِ شعرةٍ من جسمِهِ             أسَدٌ یمدُّ إلى الفریسة مِخلَبا

 

و له فیه- سلام اللَّه علیه- قوله:

أبا حسنٍ جعلتُکَ لی ملاذاً             ألوذُ به و یشملُنی الزماما

فکن لی شافعاً فی یومِ حشری             و تجعل دار قُدسک لی مقاما

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 541

لأنّی لم أکن من نعثلیٍّ             و لا أهوى عتیقَ و لا دماما

 

و له- مادحاً أهل البیت الطاهر- قوله:

یا لائمی فی الولا هل أنت تعتبرُ             بمن یُوالی رسولَ اللَّه أو یذرُ

قومٌ لَوَ انَّ البحار تنزف بالأ             قلام مَشقاً «1» و أقلام الدُّنا شجرُ «2»

و الإنسُ و الجنُّ کُتّابٌ لفضلِهمُ             و الصحفُ ما احتوت الآصال و البکرُ

لم یکتبوا العُشْر بل لم یعدُ جهدُهمُ             فی ذلک الفضل إلّا و هو محتقرُ

أهلُ الفَخَارِ و أقطابُ المدارِ و من             أضحت لأمرهمُ الأیّامُ تأتمرُ

هم آلُ أحمدَ و الصیدُ الجحاجِحةُ الز             هرُ الغطارفة العلویّة الغررُ «3»

و البیض من هاشم و الأکرمون أولو ال            – فضل الجلیلِ و من سادت بهم مضرُ

فافطن بعقلِکَ هل فی القدْر غیرهمُ             قومٌ یکاد إلیهم یرجعُ القدرُ

أُعطُوا الصفا نَهَلًا أُعطُوا النبوّة من             قبلِ المزاجِ فلم یلحق بهم کَدَرُ

و تُوِّجوا شرفاً ما مثلُهُ شرفٌ             و قُلّدوا خطراً ما مثلُه خطرُ

حسبی بهم حُججاً للَّه واضحةً             یجری الصلاةُ علیهم أینما ذکروا

هم دوحةُ المجدِ و الأوراقُ شیعتهمْ             و المصطفى الأصلُ و الذرّیةُ الثمرُ «4»

 

و له فی رثاء أهل البیت قوله:

یا آلَ أحمدَ ما ذا کان جرمُکُمُ             فکلُّ أرواحِکمْ بالسیفِ تُنتزَعُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 542

تُلفى جموعُکمُ شتّى مفرَّقةً             بین العبادِ و شملُ الناسِ مجتمعُ‏

و تُستباحون أقماراً مُنکَّسةً             تهوی و أرؤسُها بالسمرِ تُقتَرعُ‏

أ لستمُ خیرَ من قامَ الرشادُ بکم             و قوِّضت سُننُ التضلیلِ و البدعُ‏

و وُحِّد الصمدُ الأعلى بهداکمُ             إذ کنتمُ عَلَماً للرشد یُتّبعُ‏

ما للحوادثِ لا تجری بظالمکم             ما للمصائب عنکم لیس ترتدعُ‏

منکم طریدٌ و مقتولٌ على ظمأ             و منکمُ دنفٌ بالسمرِ مُنصرعُ‏

و هاربٌ فی أقاصی الغربِ مغتربٌ             و دارعٌ بدمِ اللبّاتِ مندرعُ‏

و مقصدٌ من جدارٍ ظلّ مُنکدراً             و آخر تحت ردمٍ فوقه یقعُ‏

و من محرّقِ جسمٍ لا یُزارُ له             قبرٌ و لا مشهدٌ یأتیه مرتدعُ‏

و إن نسیتُ فلا أنسى الحسینَ و قد             مالت إلیهِ جنودُ الشرکِ تقترعُ‏

فجسمُهُ لحوامی الخیل مطّردٌ             و رأسه لسنان السُّمر مرتفعُ‏

 

و له فی رثائهم- سلام اللَّه علیهم- قوله:

بنو المصطفى تَفْنَوْن بالسیفِ عنوةً             و یُسلمنی طیفُ الهجوع فأهجعُ‏

ظُلِمتم و ذبِّحتمْ و قُسِّمَ فیئُکمْ             و جارَ علیکمْ من لکمْ کانَ یخضعُ‏

فما بقعةٌ فی الأرض شَرقاً و مغرباً             و إلّا لکمْ فیها قتیلٌ و مصرَعُ‏

 

و له فی رثاء الإمام السبط الشهید علیه السلام قوله:

أعاتبُ عینی إذا أقصرتْ             و أفنی دموعی إذا ما جَرَتْ‏

لذکراکمُ یا بنی المصطفى             دموعی على الخطِّ قد سُطّرتْ‏

لکم و علیکم جَفَتْ غَمْضَها             جفونی عن النومِ و استشعرتْ‏

أُمثِّل أجسادکم بالعراقِ             و فیها الأسنّةُ قد کُسِّرتْ‏

أُمثّلکم فی عراصِ الطفوفِ             بدوراً تکسّفُ إذ أقمرتْ‏

غدتْ أرضُ یثربَ من جمعکمْ             کخطِّ الصحیفةِ إذ أقفرتْ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 543

و أضحى بکم کربلا مغرباً             کزهر النجوم إذا غوّرتْ‏

کأنّی بزینبَ حول الحسین             و منها الذوائب قد نُشِّرتْ‏

تُمرِّغ فی نحرِهِ وجهَها             و تُبدی من الوجدِ ما أضمرتْ‏

و فاطمةٌ عقلُها طائرٌ             إذ السوطَ فی جنبها أبصرتْ‏

و للسبطِ فوق الثرى جثّةٌ             بفیضِ دمِ النحرِ قد عُفِّرتْ‏

و فتیتُهُ فوق وجهِ الثرى             کمثلِ الأضاحی إذا جُزِّرتْ‏

و أرؤسُهم فوقَ سُمرِ القنا             کمثلِ الغصونِ إذا أثمرتْ‏

و رأسُ الحسین أمام الرفاقِ             کغُرّةِ صُبحٍ إذا أسفرتْ‏

 

و له فی رثائه- صلوات اللَّه علیه- قوله:

ابکی یا عین ابکی آلَ رسول ال            – لَّه حتى تُخدّ منکِ الخدودُ

و تقلّبْ یا قلبُ فی ضَرم الحزنِ             فما فی الشجا لهم تفنیدُ

فهمُ النخل باسقاتٌ کما قال             سوامٍ لهنّ طلعٌ نضیدُ

و همُ فی الکتابِ زیتونةُ النور             و فیها لکلِّ نارٍ وقودُ

و بأسمائهم إذا ذُکِرَ اللَّهُ             بأسمائِهِ اقترانٌ أکیدُ

غادرتهمْ حوادثُ الدهرِ صرعى             کلُّ شهمٍ بالنفس منه یجودُ

لست أنسى الحسینَ فی کربلاءَ             و هو ظامٍ بین الأعادی وحیدُ

ساجدٌ یلثم الثرى و علیهِ             قُضُبُ الهندِ رُکّعٌ و سجودُ

یطلبُ الماءَ و الفراتُ قریبٌ             و یرى الماءَ و هو عنهُ بعیدُ

یا بنی الغدر من قتلْتُمْ لَعمری             قد قتلتمْ من قامَ فیه الوجودُ

 

و له فی أهل البیت الطاهر- سلام اللَّه علیهم-:

قومٌ سماؤهمُ السیوفُ و أرضُهمْ             أعداؤهمْ و دمُ النحورِ بحورها

یستمطرونَ من العجاجِ سحائباً             صوبَ الحتوفِ على الزحوف مطیرها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 544

و حَنادسُ الفتنِ التی إن أظلمتْ             فشموسها آراؤهم و بُدورها

ملکوا الجنانَ بفضلهم فریاضُها             طرّا لهم و خیامُها و قُصورها

و إذا الذنوبُ تضاعفتْ فبحبِّهمْ             یُعطی الأمانَ أخا الذنوبِ غَفورُها

تلک النجومُ الزُّهرُ فی أبراجِها             و من السنین بهم تتمُّ شهورها

 

أخذنا ترجمة الزاهی «1» من: تاریخ بغداد (11/350)، یتیمة الدهر (1/198)، أنساب السمعانی، مناقب ابن شهرآشوب و معالمه، تاریخ ابن خلکان (1/390)، مرآة الجنان (2/349)، مجالس المؤمنین (ص 459)، بحار الأنوار (10/255)، الکنى و الألقاب (2/257)، دائرة المعارف للبستانی (9/161)، الأعلام للزرکلی (2/659).