ابو القاسم، ابو بکر و ابو الفضل «1» احمد بن محمد بن الحسن بن مرّار الجوزى الرقّى «2» الضبّى «3» الحلبى، مشهور به صنوبرى.
شاعر شیعى بزرگوارى که شعرش لطافت و رقت شاعرى را، با قوت طبع شاعرانه با هم جمع کرده و از نظر متانت و حسن اسلوب، بهره کافى بدست آورده و در برازندگى و ظرافت، به درجه کمال رسیده است.
در کتابهاى تذکره نویسان، نام او به نیکى، «4» و کاردانى «5» و اینکه شعرش در اعلى درجه خوبى است «6» یاد شده است. و او را به ملاحظه خوبى شعرش، حبیب اصغر «7» مینامیدند. ثعالبى گوید: تشبیهات ابن معتز، و توصیفات کشاجم، و اشعار مربوط به باغ و بوستان صنوبرى، چون با هم جمع شود، ظرافت و نوظهورى بهم پیوسته گردد و شنونده را در مقابل این همه نیکوئیها، به اعجاب وا میدارد.
براى صنوبرى در توصیف باغها و گلها، تفوق آشکارى است. ابن عساکر آورده است که اشعارش غالبا از این مقوله است و ابن ندیم در فهرستش گوید:
صولى، اشعار صنوبرى را، در دویست برگ، گرد آورد. بنا بر نقل ابن ندیم اگر هر برگ آن را بیست بیت، در حساب آوریم دیوان او مشتمل بر هشت هزار بیت بوده است (که دو جانب هر برگى در صفحه به حساب آید). و حسن بن محمد غسّانى یک مجلد «1» از اشعارش را شنیده است.
صنوبرى در وصف شهر حلب و تفریحگاههاى آن قصیدهاى در یکصد و چهار بیت دارد که در معجم البلدان حموى 3/317- 321 یافت میشود. بستانى در دائرة المعارف 7/138 گوید: این قصیده بهترین توصیف از شهر حلب است مطلعش این است:
احبسا العیس احبساها و سلا الدار سلاها
اما نسبتش به صنوبر، ابن عساکر از عبد اللّه حلبى صفرى نقل کرده که او گفت: پرسیدم از صنوبرى به چه مناسبت جد شما را به صنوبر نسبت دادند تا بدان معروف گردید. او مرا گفت: جدم صاحب یکى از بیت الحکمةهاى مأمون بوده روزى در مقابل مأمون مناظرهاى در گرفت، و طرز سخن گفتن و قاطعیت لحنش را مأمون پسندید، و او گفت: تو صنوبرى شکلى و مقصودش هشیارى و قاطعیت و تند مزاجى او بود … و نویرى در نهایة الادب 11/98، در نسبت او ابیات زیر را آورده:
وقتى ما را نسبت به صنوبر میدهند، نسبت به چوب خشگ و گمنام نیست.
نه چنین است بل نسبت به شاخسارى برومند از ریشه درختى متناسب که بالا گرفته باشد، است، که همچون خیمههائى از ابریشم، استوانههاى طلائى آن را در برداشته باشد.
گویا آنچه از ثمرات آن درخت پراکنده شده، پرندگانى پراکنده بر شاخهاى آن است.
که در بهار و تابستان پایدار مانند و روزى که گیاهان، پژمرده شود، آنها پژمرده نشوند.
دانههاى خود را در زرههائى حفظ کردهاند تا با پوشش آنها، از خطر هلاکت در امان بمانند.
دانههائى که حکایت از دوستى کند، در غلافهائى از صدف نگهدارى شده و از غلافها سر بیرون کشیده است.
این غلافها را تراوشاتى به خارج است مانند تراوش گواراى انگور و خرماى تازه.
چه خوب درختى است، این درخت که مرا به عشق پدر و مادرم، وادار به فداکارى میکند.
پس سپاس خداى را از این لقب حسنش، برتر از نسب است.
اما تشیع او، چیزى است که اشعار نغزش از آن پر است چنانکه بر قسمتى از آنها واقف شدیم و بر قسمت دیگر آن در زیر واقف خواهیم شد.
گذشته از این، یمانى در «نسمة السحر» تصریح به تشیعش کرده، و ابن شهر آشوب او را از مدیحه سرایان اهل البیت علیهم السلام که مشعر به تشیع اوست، شمرده است. اما ادعاى صاحب «نسمة السحر» که او شیعه زیدى بوده و آن را از شعرش استظهار کرده، گمان میکنم اظهار نظرى خالى از دلیل باشد، زیرا دلیلى بر تأیید آن، نیاورده و شعرى که او و دیگران ذکر کردهاند هیچ گونه ظهورى بر ادعاى او ندارد.
ما در زیر، پارهاى از اشعار او را، که مذهبش را نشان میدهد، میآوریم.
در قصیدهاى در مدح على امیر المؤمنین علیه السلام، گوید:
و اخى حبیبى حبیب اللّه لا کذب و ابناه للمصطفى المستخلص ابنان
«و او، بیدروغ، شخص محبوب من، حبیب خدا بود، و دو فرزندنش، براى مصطفى آن مرد با اخلاص، فرزندان بودهاند.»
او به هر دو قبله نماز گذارد، و روزى که مردم همه، کر و کور بودند او به هر دو قبله، اقتدا کرد.
کدام زن، قابل مقایسه با همسر اوست، و کدام دو سبطى را با دو سبط او میتوان قیاس کرد.
روح دوستى، در نورى ویژه اوست، و روح دشمنى ویژه آتش (در مخالفت اوست).
این است، مالک آتش، که فردا تصرف مالکانه در آن خواهد کرد و اوست رضوان بهشت، که رضوان به ملاقاتش آید.
خورشید به خاطر او از افلاکش بازگشت تا نمازش را بدون عیب و نگرانى بگذارد.
آیا آنکه در جاى پیغمبر (ص) در مقام برادرى نشست مانند نشستن هارون در جاى موسى بن عمران، کسى غیر از او بود؟
آیا او شافع فرشتهاى که به امید شفاعتش به شکل اژدها نزد او آمد، نبود؟
پیامبر (ص) او را گفت، یا على شقیترین مردم، وقتى نام شقاوت برده شود، دو کساند:
یکى عاقر ناقه صالح که به عصیان صالح برخاست، و دیگر آنکه مرا ملاقات کند در حالى که تو را عصیان کرده باشد.
ریش شما یا ابا الحسن! از خون سرتان (این از آن) خضاب شده به رنگ قرمزى شدید، رنگ آمیزى خواهد شد.
و در رثاى امیر المؤمنین و فرزندش سبط شهید گوید:
«چه خوب دو شهیدى هستند، خداى عرش و خلق ما سوى، گواه من بر خوبى آن دو شهیدند.»
کیست پیامبر مصطفى را در مورد آنها تسلیت گوید، کیست از دور و نزدیک مایه تسلى خاطرش گردد.
کیست فاطمه مصیبت دیده را از شوهر و فرزندش خبر دهد و مصیبتهاى آن دو را برایش برخواند.
آیا دانستند چه کس را در محراب عبادت کشتند، و چه کس را در میدان نبرد لب تشنه شهید کردند؟.
دو ستاره در زمین بلکه دو ماه، بلى دو خورشید، اگر بگویم دو خورشید غروب کردند.
دو بزرگوارى که اگر براى جنگ، با شمشیر غلاف شده ظاهر شوند، خود نیز دو شمشیراند.»
و در رثاى امام شهید گوید:
«اى آنکه در میان همه پیامبران، بهتر از همه خلعت نبوت بقامت کردهاى!
اندوه و گداز من بر دو سبط تو، اندوه و گدازى پایان ناپذیر است.
این یکى کشته دست اشقیاء، و آن دیگر کشته زنازادگان است.
روز حسین سرشگ مردم زمین بل اهل آسمان فرو بارید.
روز حسین درهاى عزت را بروى ما بر بست.
اى کربلا، تو از اندوه و بلا براى من سرشته شدهاى!
چه بسیار چهرههاى تو را که آبش را آبرو، بر چیده است.
جانم قربان آتش افروز جنگ، چه آتش افروز مقدسى.
آنجا که نیزهها در زرهها همچون اختران در آسمان فرو رفته.
او، زره صبر را که لباس بزرگى است، برگزید.
و مناعت نفس شیران را، که شیران را مناعتى صادق است، بکار برد.
و با گروهى تشنه لب با جوانمردى و لب تشنه زندگى را وداع کرد.
او را که از چشیدن آب، منع کردند امید است مزه آب را نچشند.
کیست لب تشنه، افتاده در خاک را با خیمههاى سرنگون شدهاش، یارى کند.
کیست که افتاده عریان و بیکس را در بیابان بردارد.
کیست آن را که حنوطش از خاک و غسلش از خونست، یارى کند.
کیست به یارى فرزند فاطمه که از دید دوستدارانش پنهان مانده، یارى دهد.
و مؤید آنچه درباره مذهب صنوبرى گفتیم، ارتباط شدید بین او و کشاجم که یقینا مذهب تشیع داشته، میباشد. و برادرى آن دو را چنانکه در شرح حال کشاجم خواهیم بیان کرد، نشان میدهد.
کشاجم دوستى خود را نسبت به او در اشعارى که در مدح صنوبرى گفته، اظهار کرده است.
لى من ابى بکر اخى ثقة لم استرب با خائه قط
و قصیده دیگرى که به او نوشته:
ألا ابلغ ابا بکر مقالا من اخ بر
…………… …………
تا آخر قصیده
صنوبرى در حلب دمشق ساکن بود، و شعرش را در آنجا انشاد کرد و ابو الحسن محمد بن احمد بن جمیع غسّانى بر طبق آنچه در انساب سمعانى است شعرش را روایت کرده، و در سال 334 ه طبق تاریخ صاحب «شذرات الذهب» و دیگران، وفات یافت.
ابن کثیر در تاریخش 11/119 وى را از کسانى که در حدود سال 300 ه وفات کرده، بر شمرده است و این امر به چند وجه، سخت از صحت بدور است. یکى اینکه او با ابى الطیب متنبّى بعد از نظم اشعارش ملاقات کرده «1» و ابو الطیب به سال 303 ه در کوفه متولد شده است. دیگر آنکه شاعر ما، سیف الدوله را مدح گفته است و او به سال 303 ه متولد شده است.
از صنوبرى یک فرزند به نام ابا على الحسین مانده ابن جنى «2» گوید، حکایت کرد مرا ابو على الحسین بن احمد صنوبرى و او روایت کرده گوید: از حلب به قصد دیدار سیف الدوله بیرون آمدم، وقتى از صور خارج شدم ناگاه سوار نقابدارى با نیزه بلندى نزد من آمد، نیزه را به سینهام استوار کرد، چیزى نمانده بود از ترس، خود را از اسب به زیر اندازم. چون به من نزدیکتر شد بار دیگر نیزه زد و نقاب از چهره برداشت، ناگاه مشاهده کردم، او متنبّى شاعر معروف بود و براى من انشاد کرد.
نثر نارؤوسا بالا حیدب منهم کما نثرت فوق العروس الدراهم
سپس گفت: این سخن را چگونه دیدى آیا خوبست؟ گفتم: واى بر تو، اى مرد، تو مرا کشتى؟! ابن جنى گوید: این داستان را در مدینة الاسلام (بغداد) براى ابى الطیب نقل کردم، وى آن را شناخت و بر آن خندید.
از صنوبرى، یک دختر در زمان حیاتش درگذشت، رفیقش (کشاجم) او را با اشعار زیر رثا گفت و صنوبرى را تسلیت داد:
أتأسى یا ابا بکر لموت الحرة البکر
تا آخر
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 503