اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

اجتهاد خلیفه درباره کتاب های علمی

متن فارسی

94 رأى خلیفه درباره کتابها
علاوه کن بر حوادث چهارگانه، 1- واقعه مشکلات قران 2- واقعه سئوال از آنچه واقع نشده، 3- واقعه حدیث از رسول خدا، 4- و واقعه نوشتن سنن، راى و اجتهاد خلیفه را در اطراف کتب و تالیفات، مردى از مسلمین آمد پیش عمر و گفت ما وقتی که فتح کردیم شهر مداین (پایتخت ایران) را کتابهائى در آن به دست آوردیم که در آن علمى از علوم عجم و کلام شگفت انگیزى بود پس عمر شلاق خود را خواست و شروع کرد به زدن آن مرد. آن گاه قرائت کرد: “ما حکایت می کنیم بر تو بهترین حکایت ها را” و می گفت: واى بر تو آیا قصه و حکایتى بهتر از کتاب خدا هست، جز این نیست که هلاک شدند مردمى که پیش از شما بودند، براى آنکه ایشان اقبال و توجه کردند بر کتب علماء و کشیش هایشان و تورات و انجیل را واگذاردند تا آنکه پوسید و از بین رفت آنچه در آنها از علم بود.
صورت دیگر:
از عمر بن میمون از پدرش نقل شده که گوید: مردی را نزد عمر بن خطاب … آوردند و گفت اى امیر مومنان، ما وقتی که مدائن را فتح کردیم کتابى در آن یافتیم که در آن کلام عجیب و شگفت آمیزى بود. گفت آیا از کتاب خدا بود، گفت: نه، پس شلاقش را خواست و شروع کرد به زدن او و خواندن این آیات: “تلک آیات الکتاب المبین انّا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون، اى محمد این آیات کتاب روشن است به درستی که ما آن را قرآن عربى نازل کردیم تا شاید شما اندیشه نموده و بفهمید” تا قول تعالى: “وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ «1» هر چند که تو پیش از آن از غافلها بودى”، پس از آن گفت: جز این نیست که هلاک شدند کسانی که پیش از شما بودند چون که ایشان اقبال کردند به کتب علماء و کشیش هایشان و تورات و انجیل را واگذاردند تا پوسیده و کهنه شده و آنچه در آنها از علم بود از بین رفت.
و عبد الرزاق و ابن ضریس نقل کرده اند در فضائل قرآن و عسکرى در (المواعظ) و خطیب از ابراهیم نخعى گوید: در کوفه مردى بود که کتب دانیال نبى را جستجو می کرد و این برنامه او بود که نامه اى از عمر رسید که او را به سوى عمر بفرستند، پس چون وارد بر عمر شد شلاقش را بلند کرده و بر سرش زد و شروع کرد بخواندن: “الر، تلک آیات الکتاب المبین، تا رسید به غافلین”، گفت پس دانستى چه می خواهد، پس گفتم: اى امیر مومنان، مرا ول کن به خدا قسم چیزى از این کتابها را پیش خود باقى نمی گذارم جز آن که آنها را می سوزانم پس او را رها کرد. «1»
و در تاریخ مختصر الدول ابى الفرج ملطى متوفاى 648 ص 180 از طبع بوک در اوکسنیا سال 1663 میلادی آمده چیزی که متن آن این است.
و زنده ماند (یحیى غراماطیقى) تا آنکه عمرو بن عاص فتح کرد شهر اسکندریه را و داخل شد بر عمرو و شناخته بود مقام علمى او را پس عمرو وی را احترام کرد و از او سخنان فلسفى شنید که عرب با آن مانوس و آشنا نبود پس مجذوب و فریفته آن شد و عمرو مردى زیرک و خوش گوش و صحیح الفکر بود پس ملازم او شده و از او جدا نمی شد پس روزى یحیى به او گفت: به درستی که تو مسلط شدى به حاصل هاى اسکندریه و مهر گذاردى بر هر صنفی که در آن موجود است پس آنچه که براى تو سودمند است ما معارضه نمی کنیم با تو در آن و آنچه که براى تو سود و فایده اى ندارى پس ما بر آن سزاوارتریم، پس عمرو گفت: چیست آنچه تو به آن نیازمندى، گفت: کتاب هائى فلسفی که در خزینه دولتى و شاهى مانده است، پس عمرو گفت به او، این چیزی است که امکان ندارد براى من که در آن دستور بدهم مگر بعد از اجازه خواستن از امیرمومنین عمر بن خطاب …
پس به عمر نوشت و سخن یحیى را هم تذکر داد پس نامه عمر رسید به او که در آن گفته بود و اما کتابهائى را که یاد کردى پس اگر در آن چیزی است که موافق با کتاب خداست پس در کتاب خدا از آن بی نیازى و توانگری است و اگر در آن چیزی است که مخالف کتاب خداست پس حاجتى به آن نیست پس اقدام کن به نابودى آنها، پس عمرو بن عاص شروع کرد در تقسیم کردن آنها بر حمام هاى اسکندریّه و سوزانیدن آنها در گلخن هاى حمام ها پس تا مدت شش ماه حمام را از آنها گرم کردند، بشنو این قصّه را و تعجب کن.
این جمله از کلام و سخنان ملطى است که جرجى زیدان آن را در تمدن اسلام ج 3 ص 40 به تمامى یاد کرده و در حاشیه بر آن گفته نسخه چاپ شده در چاپ خانه آباء بسوعین در بیروت تمام این جمله را از آن حذف کرده به سببی که ما نمی دانیم.
و عبد اللطیف بغدادى متوفاى 629 هجرى در کتاب (الافاده و الاعتبار) ص 28 گوید: نیز دیدم در اطراف عمود و پایه، سوارى از این اسطوانه ها باقیمانده هاى شایسته اى که بعضى از آن صحیح و برخى شکسته بود و از حالش معلوم می شد که آنجا مسقّف بوده و اسطوانه ها و پایه هاى طاق و سقف را نگه می داشته و اسطوانه سوارى بر آن قبه اى بوده که او حامل آن بوده، و دیدم رواقى و سالنى را که ارسطو طالیس و شاگردان و پیروان او در آن بعد از او درس می گفته اند و آن خانه معلمى بود که اسکندر آن را ساخته بود وقتی که شهر اسکندریه را بنا کرد و در آن کتابخانه ها و مخازن کتبى بود که عمرو بن عاص آنها را به امر عمر سوزانید.
صورت تفصیل مطلب:
و قاضى اکرم جمال الدین ابو الحسن على بن یوسف قفطى متوفاى 646 در کتاب خطى تراجم حکماء خود «1» در بیوگرافى و شرح زندگى یحیى نحوى گوید:
و یحیى نحوى زند گى کرد تا عمرو بن عاص مصر و اسکندریه را فتح نمود و وارد بر عمرو شد و او شناخته بود مقام علمى و اعتقادى او را و آنچه که براى او واقع شد به انصارى، پس او را عمر و احترام نمود و براى او مکانى تعیین کرد و سخن او را در ابطال تثلیث و سه خدا بودن شنید پس او را متعجب آورد و نیز کلام او را درباره سپرى شدن دنیا شنید و مجذوب و مفتون او شد و مشاهده کرد از ادّله منطقه او و شنید از الفاظ فلسفیه او که عرب به آن مانوس نبود و بر او بزرگ و سنگین بود، و عمرو مردى زیرک و خوش شنوا و صحیح الفکر و درست اندیشه بود پس ملازم او شده و از او جدا نمی شد پس روزى یحیى به او گفت: که تو مسلط شدى بر خرمن ها و حاصل هاى اسکندریه و بر تمام اجناس موجوده معروفه آن مهر گذاردى، پس اما آنچه براى تو در آن منفعت است من معارضه نمی کنم در آن با تو و امّا آنچه نفعى و سودى براى شما در آن نیست پس ما سزاوارتر به آن هستیم پس دستور بده به جدا کردن آن، پس عمرو به او گفت: و چیست آنچه تو به آن نیازمندى. گفت: کتاب هاى فلسفی که در خزائن دولتى و شاهى است و شما تسلط بر آن پیدا کردى و ما محتاج به آنیم و نفعى براى شما در آن نیست، پس عمرو گفت: چه کسى این کتابها را جمع کرده و قصّه آن چیست، پس یحیى به او گفت: بطولوماوس فیلادلفوس از پادشاهان اسکندریه وقتى پادشاه شد دوستدار علم و علماء بود و از کتب علم جستجو کرده و دستور جمع کردن آن را داده و براى آن مخازنى جداگانه ترتیب داد و مردی را که معروف به ابن زمره (زمیره) بود متولى آن نموده و او را ترغیب نمود به کوشش در جمع آورى و تحصیل آن و مبالغه در قیمت هاى آن و تشویق بازرگانان آن پس او هم به خوبى انجام داد و در مدتى پنجاه هزار و یکصد و بیست کتاب جمع آورى کرد.
و چون پادشاه دانست جمع شدن کتب و حقیقت مقدار و رقم آن را به زمیره گفت آیا می بینى که در روى زمین از کتابهاى علمى چیزى باشد که پیش ما نباشد، پس زمیره به او گفت در دنیا هست چیزى از کتب در سند و هندوستان و فارس و جرجان و ارمنیّه و بابل و موصل و پیش سلطان روم که پیش ما نیست، پس پادشاه از سخن او تعجب کرد و به او گفت ادامه بده به تحصیل کتب، پس همواره کتاب جمع می کرد تا آنکه مرد و این کتابها محفوظ و مصون بود پیوسته مراعات آن را می کرد هر کس که متولى آن می شد از طرف پادشاهان و پیروان آنان تا زمان ما پس عمرو زیاد شمرد آنچه یحیى یاد کرده بود و از آن به تعجب آمده بود و به او گفت: امکان ندارد براى من که دستورى بدهم یا کارى کنم مگر بعد از اجازه گرفتن از امیر مومنین عمر بن خطاب و به عمر نوشت و تعریف کرد سخنى را که یحیى یاد کرده بود و از او خواست که چه کند درباره کتابها پس نامه عمر به او رسید که در آن نوشته بود و اما کتابهائى را که یاد کردى پس اگر در آن چیزی است که مخالف با کتاب خداى تعالى است، پس نیازى به آن نیست پس اقدام به نابودى آنها کن، پس عمرو بن عاص شروع کرد به تقسیم کردن آنها بر حمام هاى اسکندریه و سوزانیدن آنها در آتش خانه هاى آنها و یاد کرده بود عدد حمام هاى آن روز را و من فراموش کردم و یاد کردند که آنها را در مدّت شش ماه گرم می کرد حمامها را، بشنو آنچه بر سر فرهنگ و علم آمده و تعجب کن.

و در فهرست ابن ندیم متوفاى 385 اشاره اى به این کتاب خانه سوخته شده نموده و در صفحه 334 گفته: و اسحاق راهب در تاریخش حکایت کرده که بطولوماوس فیلادلفوس از شاهان اسکندریه وقتى به سلطنت رسید کاوش نمود از کتاب هاى علمى و تولیت امر آن را به مردى واگذارد که معروف به زمیره بود پس جمع کرد از این کتب بنا بر آنچه حکایت شده پنجاه و چهار هزار و یکصد و بیست جلد کتاب را و گفت به او: اى پادشاه به تحقیق که کتابهاى بسیارى باقیمانده در سند و هند و فارس و جرجان و ارمان و بابل و موصل و نزد پادشاه روم. و مؤسس این کتابخانه بطلیموس اوّل همان کسی که مدرسه معروف اسکندریه را به اسم رواق بنا نمود و در آن جمع کرد تمام علوم آن زمان را از فلسفه و ریاضیات و طب و حکمت و آداب و هیئت و آن مدرسه متصل به قصر شاهى بود و براى فرزند او بطلیموس دوّم ملقب به فیلادلفوس (یعنى دوست برادرش) به سلطنت بیعت شد در زند گى پدرش دو سال قبل از مردن او 285 سال پیش از میلاد مسیح یعنى سال 907 قبل از هجرت و او در آن وقت 24 سال داشت و در سال 246 پیش از میلاد یعنى سال 868 سال قبل از هجرت مرد پس تمام مدت حکومتش 38 سال بود و او بر روش پدرش دوست دار علم و اهل آن و توجه به کتابخانه اسکندریه و جمع کردن کتابها در آن بود.

و این راى خلیفه نسبت به تمام کتب در اقطار و بلاد و کشورهائی که به دست مسلمین فتح شده بود تعمیم داشت صاحب کشف الظنون ج 1 ص 446 گوید: که مسلمین وقتى فتح کردند بلاد فارس را و به کتاب هاى آنها برخوردند، سعد بن ابى وقاص به عمر بن خطاب نوشت که با این کتابها چه کار کنم آیا تقسیم کنم میان مسلمین، پس عمر به او نوشت، آنها را در آب بریز پس اگر در آن هدایت است که خدا ما را هدایت نموده به بهتر از آن و اگر از کتب ضلال و گمراه کننده است، پس خداى تعالى براى ما کافی است، پس آنها را در آب یا در آتش ریختند پس علوم فارس که در آن بود از بین رفت. و در ج 1 ص 25 در بین کلامش از اهل اسلام و علومشان گوید: که ایشان آنچه از کتب در فتوحات بلاد یافتند سوزاینده و از بین بردند.
و ابن خلدون در تاریخ خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امت هاى نوع انسانى متعددند و آنچه که از علوم به ما نرسیده بیش از آن است که رسیده است پس علوم فارسی که عمر دستور نابودى آن را داد در موقع فتح کجا رفت.

امینى گوید: نظر نیست در کتب پیشینیان که بنا بر اطلاقش ممنوع باشد و خصوصا هر گاه کتب علمى یا صنعتى و یا فلسفى و یا اخلاقى یا طبى یا فلکى یا ریاضى و امثال آن باشد و به ویژه آنهائی که نسبت به پیامبرى از پیامبران علیهم السلام مثل دانیال نبى داده شود اگر نسبت درست باشد و تحریف به آن راه پیدا نکرده باشد، بلى اگر از کتب ضلال باشد از داعیان و رهبران مبدء باطلى یا دین منسوخى یا شبه ه اى که برخورد به مبادى اسلامى داشته باشد که نظر و تامل در آن حرام باشد براى کسانی که قاصر و عاجز از جواب و بررسى هستند سوختن و نابودى آنها لازم است.
و اما کسی که براى او فضیلت دفع کردن یا توانائى استدلال است پس به درستی که تامل کردن او در آن براى ابطال باطل و آشنا کردن مردم به حق صریح از بالاترین عبادت هاست.
و منافاتى نیست بین اینکه قرآن احسن القصص باشد و بین آنکه در میان کتابها علم مفیدى یا حکمت کامل یا صناعتى باشد که افاده کند اجتماع مردم را یا علومى در آن باشد که بشر استفاده کند به آن و اگر چه آنچه در قرآن است دورتر از این مقصود و عمیق تر از جهت پایان و محکم تر از حیث صنعت است اما کوتاهى فهم مردم از مقاصد عالیه قرآن کریم مردم را واگذارده که این علوم را استنباط نمی کنند با اطمینان و اعتمادشان به اینکه “هیچ صغیره و کبیره اى و هیچ جزئى و کلّى نیست مگر آنکه در آن به حساب آمده و هیچ ترى و خشکى نیست جز آنکه در کتاب مبین ثبت شده است.”
پس منع کردن از نظر و تامل در این کتب جنایت بزرگی است بر اجتماع مردم و دور کردن از علوم است و شلّاق زدن ناظرین در آن را قانون جهانى اسلامى مساعد نیست نه از جهت قرآن و نه از جهت سنّت.
و خدا می داند که مسلمین چه خسارتى بردند و ضررى کردند به از بین بردن این ثروت علمى در اسکندریه و پراکنده کردن آن را در بلاد عجم از تمدن پیش رفته و صنعت هاى جدیده که ارتباطى به هدایت یا ضلالت ندارد چنانچه خلیفه در کتب فارس تصوّر کرده و آنها ربطى به موافقت کتاب یا مخالفت آن را ندارند چنانچه خیال کرده در امر کتابخانه جهانى اسکندریه و زیانى براى مسلمین نبود اگر بر این ثروت علمى دست پیدا می کردند، پس ایشان را آگاهى بر ثروت مالى و توسعه علمى و پیش روى در تمدن و ترقى در آبادى و کمال تندرستى می داد که هر یک از اینها ایجاد می کرد نیروئى در کشور و شکوهى را نزد دولت هائى و سرافرازى را در تمام عالم و وسعتى را در ادامه سلطنت، پس آیا نابود می کرد و از بین می برد چیزى از این در کمک هدایت یا رخنه و سوراخى در دیوار اسلام می نمود.
بلى. این عمل منفور در پى داشت عقب افتادگى در علوم و تنگدستى و بینوائى در دنیا و بدنامى را که ملحق به عربیت و اسلام گردید، و در میان کاوش گران هستند کسانى که این عمل را توحش و بربریّت خیال کرده و از کارهاى ننگین جاهلین و نادانان حساب کند و ما حکم در آن را موکول می کنیم به عقل سالم و منطق صحیح.
مضافا بر این خلیفه می توانست که بیرون آورد از این کتاب ها چیزهائى را که ما اشاره به آن کردیم از آنچه سودمند اجتماع بشری است و نابود کند آنچه در آنها از الحاد و گمراهی است، لیکن او این کار را نکرد و تاریخ گذشت چنانچه قصّه واقع شد

(الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 421 الی 428)

 

متن عربی

94- رأی الخلیفة فی الکتب

أضف إلى الحوادث الأربعة: حادث مشکلات القرآن، و حادث السؤال عمّا لم یقع، و حادث الحدیث عن رسول اللَّه، و حادث کتابة السنن، رأی الخلیفة و اجتهاده حول الکتب و المؤلّفات:

أتى رجل من المسلمین إلى عمر فقال: إنّا لمّا فتحنا المدائن أصبنا کتاباً فیه علم من علوم الفرس و کلام معجب. فدعا بالدرّة فجعل یضربه بها ثمّ قرأ: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ ) «3» و یقول: ویلک أقصص أحسن من کتاب اللَّه؟ إنّما هلک من کان قبلکم، لأنّهم أقبلوا على کتب علمائهم و أساقفتهم و ترکوا التوراة و الإنجیل حتى درسا و ذهب ما فیهما من العلم.

صورة أخرى:

عن عمرو بن میمون، عن أبیه قال: أتى عمر بن الخطّاب: رضى الله عنه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین إنّا لمّا فتحنا المدائن أصبت کتاباً فیه کلام معجب، قال: أ من کتاب اللَّه؟

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 422

قال: لا. فدعا بالدرّة و جعل یضربه بها فجعل یقرأ: (الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ* إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ )، إلى قوله تعالى: (وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ) «1» ثمّ قال: إنّما أهلک من کان قبلکم أنّهم أقبلوا على کتب علمائهم و أساقفتهم و ترکوا التوراة و الإنجیل حتى درسا و ذهب ما فیهما من العلم.

و أخرج عبد الرزاق «2»، و ابن الضریس فی فضائل القرآن و العسکری فی المواعظ، و الخطیب عن إبراهیم النخعی، قال: کان بالکوفة رجل یطلب کتب دانیال و ذلک الضرب، فجاء فیه کتاب من عمر بن الخطّاب أن یرفع إلیه، فلمّا قدم على عمر علاه بالدرّة ثمّ جعل یقرأ علیه: (الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ )- حتى بلغ- (الْغافِلِینَ ) قال: فعرفت ما یرید، فقلت: یا أمیر المؤمنین دعنی فو اللَّه لا أدع عندی شیئاً من تلک الکتب إلّا أحرقته، فترکه.

راجع «3» سیرة عمر لابن الجوزی (ص 107)، شرح ابن أبی الحدید (3/122)، کنز العمّال (1/59).

و جاء فی تاریخ مختصر الدول «4» لأبی الفرج الملطی المتوفّى (684) (ص 180) من طبعة بوک فی اوکسونیا سنة (1663 م) ما نصّه:

و عاش- یحیى الغراماطیقی- إلى أن فتح عمرو بن العاص مدینة الاسکندریة و دخل على عمرو و قد عرف موضعه من العلوم فأکرمه عمرو و سمع من ألفاظه الفلسفیة التی لم تکن للعرب بها أُنسة ما هاله، ففُتِن به و کان عمرو عاقلًا، حسن

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 423

الاستماع، صحیح الفکر، فلازمه و کان لا یفارقه.

ثمّ قال له یحیى یوماً: إنّک قد أحطت بحواصل الإسکندریة و ختمت على کلّ الأصناف الموجودة بها، فما لک به انتفاع فلا نعارضک فیه، و ما لا انتفاع لک به فنحن أولى به. فقال له عمرو: ما الذی تحتاج إلیه؟ قال: کتب الحکمة التی فی الخزائن الملوکیّة. فقال عمرو: هذا ما لا یمکننی أن آمر فیه إلّا بعد استئذان أمیر المؤمنین عمر ابن الخطّاب. فکتب إلى عمر و عرّفه قول یحیى، فورد علیه کتاب عمر یقول فیه: و أمّا الکتب التی ذکرتها؛ فإن کان فیها ما وافق کتاب اللَّه، ففی کتاب اللَّه عنه غنى، و إن کان فیها ما یخالف کتاب اللَّه فلا حاجه إلیه. فتقدّم بإعدامها. فشرع عمرو بن العاص فی تفریقها على حمّامات الإسکندریة و إحراقها فی مواقدها فاستنفدت فی مدّة ستّة أشهر، فاسمع ما جرى و أعجب.

هذه الجملة من کلام الملطی ذکرها جرجی زیدان فی تاریخ التمدّن الإسلامی «1» (3/40) برمّتها، فقال فی التعلیق علیها: النسخة المطبوعة فی مطبعة الآباء الیسوعیین فی بیروت قد حذفت منها هذه الجملة کلّها لسبب لا نعلمه.

و قال عبد اللطیف البغدادی المتوفّى (629) هجری فی الإفادة و الاعتبار «2» (ص 28): رأیت أیضاً حول عمود السواری من هذه الأعمدة بقایا صالحة بعضها صحیح و بعضها مکسور، و یظهر من حالها أنّها کانت مسقوفة و الأعمدة تحمل السقف و عمود السواری علیه قبّة هو حاملها. و أرى أنّه الرواق الذی کان یدرس فیه أرسطوطالیس و شیعته من بعده، و أنّه دار المعلّم التی بناها الإسکندر حین بنى مدینته، و فیها کانت خزانة الکتب التی أحرقها عمرو بن العاص بإذن عمر رضى الله عنه.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 424

صورة مفصّلة:

و قال القاضی الأکرم جمال الدین أبو الحسن علیّ بن یوسف القفطی المتوفّى (646) فی کتابه تراجم الحکماء «1») المخطوط «2» فی ترجمة یحیى النحوی:

و عاش- یحیى النحوی- إلى أن فتح عمرو بن العاص مصر و الإسکندریة، و دخل على عمرو و قد عرف موضعه من العلم و اعتقاده و ما جرى له مع النصارى فأکرمه عمرو و رأى له موضعاً، و سمع کلامه فی إبطال التثلیث، فأعجبه و سمع کلامه أیضاً فی انقضاء الدهر، ففتن به و شاهد من حججه المنطقیّة، و سمع من ألفاظه الفلسفیّة التی لم یکن للعرب بها أنسة ما هاله، و کان عمرو عاقلًا، حسن الاستماع، صحیح الفکر، فلازمه و کاد لا یفارقه، ثمّ قال له یحیى یوماً: إنّک قد أحطت بحواصل الإسکندریة و ختمت على کلّ الأجناس الموصوفة الموجودة بها، فأمّا ما لک به انتفاع فلا أُعارضک فیه، و أمّا ما لا نفع لکم به فنحن أولى به، فأمر بالإفراج عنه. فقال له عمرو: و ما الذی تحتاج إلیه؟ قال: کتب الحکمة فی الخزائن الملوکیّة، و قد أوقعت الحوطة علیها و نحن محتاجون إلیها و لا نفع لکم بها، فقال له: و من جمع هذه الکتب؟ و ما قصّتها؟ فقال له یحیى: إن بطولوماوس فیلادلفوس من ملوک الإسکندریة لمّا ملک حبّب إلیه العلم و العلماء، و فحص عن کتب العلم و أمر بجمعها و أفرد لها خزائن فجمعت، و ولّى أمرها رجلًا یعرف بابن زمرة- زمیرة-، و تقدّم إلیه بالاجتهاد فی جمعها و تحصیلها و المبالغة فی أثمانها و ترغیب تجّارها ففعل، و اجتمع من ذلک فی مدّة خمسون ألف کتاباً و مائة و عشرون کتاباً.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 425

و لمّا علم الملک باجتماعها و تحقّق عدّتها قال لزمیرة: أ ترى بقی فی الأرض من کتب العلم ما لم یکن عندنا؟ فقال له زمیرة: قد بقی فی الدنیا شی ء فی السند و الهند و فارس و جرجان و الأرمان و بابل و الموصل و عند الروم. فعجب الملک من ذلک و قال له: دُم على التحصیل، فلم یزل على ذلک إلى أن مات. و هذه الکتب لم تزل محروسة محفوظة یراعیها کلّ من یلی الأمر من الملوک و أتباعهم إلى وقتنا هذا، فاستکثر عمرو ما ذکره یحیى و عجب منه و قال له: لا یمکننی أن آمر بأمرٍ إلّا بعد استئذان أمیر المؤمنین عمر بن الخطّاب. و کتب إلى عمر و عرّفه بقول یحیى الذی ذکر، و استأذنه ما الذی یصنعه فیها؟ فورد علیه کتاب عمر یقول فیه: و أمّا الکتب التی ذکرتها؛ فإن کان فیها ما یوافق کتاب اللَّه، ففی کتاب اللَّه عنه غنى، و إن کان فیها ما یخالف کتاب اللَّه تعالى، فلا حاجة إلیها فتقدّم بإعدامها. فشرع عمرو بن العاص فی تفریقها على حمّامات الإسکندریة و إحراقها فی مواقدها، و ذکرت عدّة الحمامات یومئذٍ و أنسیتها، فذکروا أنّها استنفدت فی مدّة ستّة أشهر، فاسمع ما جرى و أعجب. انتهى.

و فی فهرست ابن الندیم المتوفّى (385) إیعاز إلى تلک المکتبة المحروقة، قال فی صحیفة: (334) «1»، و حکى إسحاق الراهب فی تاریخه أنّ بطولوماوس فیلادلفوس من ملوک الإسکندریة لمّا ملک فحص عن کتب العلم، و ولّى أمرها رجلًا یعرف بزمیرة، فجمع من ذلک على ما حکی أربعة و خمسین ألف کتاب و مائة و عشرین کتاباً. و قال له: أیّها الملک قد بقی فی الدنیا شی ء کثیر فی السند و الهند و فارس و جرجان و الأرمان و بابل و الموصل و عند الروم. انتهى.

و مؤسّس تلک المکتبة هو بطلیموس الأوّل، و هو الذی بنى مدرسة الإسکندریّة المعروفة باسم الرواق، و جمع فیها جمیع علوم تلک الأزمان من فلسفة و ریاضیّات و طبّ و حکمة و آداب و هیئة، و کانت المدرسة توصل للقصر الملکی،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 426

و بویع لولده بطلیموس الثانی الملقّب بفیلادلفوس- أی محبّ أخیه- بالملک حیاة أبیه قبل موته بسنتین سنة خمس و ثمانین و مائتین قبل المیلاد أی سنّة سبع و تسعمائة قبل الهجرة و له من العمر أربع و عشرون سنة، و مات سنة ستّ و أربعین و مائتین قبل المیلاد أی سنة ثمان و ستّین و ثمانمائة قبل الهجرة، فکانت مدّة حکمه ثمانی و ثلاثین سنة، و کان على سیرة أبیه فی حبِّ العلم و أهله و العنایة بخزانة کتب الاسکندریّة و جمع الکتب فیها «1».

و کان رأی الخلیفة هذا عامّا على جمیع الکتب فی الأقطار التی فتحتها ید الإسلام. قال صاحب کشف الظنون «2» (1/446): إنّ المسلمین لمّا فتحوا بلاد فارس و أصابوا من کتبهم، کتب سعد بن أبی وقّاص إلى عمر بن الخطّاب یستأذنه فی شأنها و تنقیلها للمسلمین، فکتب إلیه عمر رضى الله عنه: أن اطرحوها فی الماء، فإن یکن ما فیها هدىً فقد هدانا اللَّه تعالى بأهدى منه، و إن یکن ضلالًا فقد کفانا اللَّه تعالى. فطرحوها فی الماء و فی النار فذهبت علوم الفرس فیها.

و قال «3» فی (1/25) فی أثناء کلامه عن أهل الإسلام و علومهم: إنّهم أحرقوا ما وجدوا من الکتب فی فتوحات البلاد.

و قال ابن خلدون فی تاریخه «4» (1/32): فالعلوم کثیرة و الحکماء فی أُمم النوع الإنسانی متعدّدون، و ما لم یصل إلینا من العلوم أکثر ممّا وصل، فأین علوم الفرس التی أمر رضى الله عنه بمحوها عند الفتح؟

قال الأمینی: لیس النظر فی کتب الأوّلین على إطلاقه محظوراً و لا سیّما إذا کانت

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 427

کتباً علمیّة أو صناعیّة أو حکمیّة أو أخلاقیّة أو طبّیة أو فلکیّة أو ریاضیّة إلى أمثالها، و أخصّ منها ما کان معزوّا إلى نبیٍّ من الأنبیاء علیهم السلام کدانیال إن صحّت النسبة و لم یطرقه التحریف، نعم؛ إذا کان کتاب ضلال من دعایة إلى مبدأ باطلٍ، أو دین منسوخ، أو شبهةٍ موجّهة إلى مبادئ الإسلام یحرم النظر فیه للبسطاء القاصرین عن الجواب و النقد، و أمّا من له منّة الدفع أو مقدرة الحجاج فإنّ نظره فیه لإبطال الباطل و تعریف الناس بالحقِّ الصراح من أفضل الطاعات.

و لا منافاة بین کون القرآن أحسن القصص و بین أن یکون فی الکتب علم ناجع، أو حکمة بالغة، أو صناعة تفید المجتمع، أو علوم یستفید بها البشر، و إن کان ما فی القرآن أبعد من ذلک مغزىً، و أعمق منتهىً، و أحکم صنعاً، غیر أنّ قصر الأفهام عن مغازی القرآن الکریم ترک الناس لا یستنبطون تلک العلوم، مع إخباتهم إلى أنّه لا یغادر صغیرةً و لا کبیرة إلّا أحصاها، و لا رطب و لا یابس إلّا فی کتاب مبین، فالمنع عن النظر فی تلک الکتب جنایة على المجتمع و إبعاد عن العلوم، و تعزیر الناظر فیها لا یساعده قانون الإسلام العامّ کتاباً و سنّة.

و اللَّه یعلم ما خسره المسلمون بإبادة تلک الثروة العلمیّة فی الإسکندریّة و تشتیت ما فی بلاد الفرس من حضارة راقیة، و صنائع مستطرفة لا ترتبطان بهدى أو ضلال کما حسبه الخلیفة فی کتب الفرس، و لا تناطان بموافقة الکتاب أو مخالفته کما زعمه فی أمر مکتبة الإسکندریة العامرة، و ما کان یضرّ المسلمین لو حصلوا على ذلک الثراء العلمی؟ فأوقفهم على ثروة مالیّة، و بسطة فی العلم، و تقدّم فی المدنیّة، و رقیّ فی العمران، و کمال فی الصحّة، و کلّ منها یستتبع قوّةً فی الملک، و هیبةً عند الدول، و بذخاً فی العالم کلّه، و سعةً فى أدیم السلطة، فهل یفتّ شی ء من ذلک فی عضد الهدى؟ أو یثلم جانباً من الدین؟ نعم؛ أعقب ذلک العمل الممقوت تقهقراً فی العلوم، و فقراً فی الدنیا، و سمعةً سیّئةً لحقت العروبة و الإسلام، و فی النقّاد من یحسبه توحّشاً، و فیهم من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 428

یعدّه من عمل الجاهلین، و نحن نکل الحکم فیه إلى العقل السلیم، و المنطق الصحیح.

على أنّ الخلیفة کان یسعه أن ینتقی من هذه الکتب ما أوعزنا إلیه ممّا ینجع المجتمع البشری، و یتلف ما فیه الإلحاد و الضلال، لکنّه لم یفعل و مضى التاریخ کما وقعت القصّة.