94 رأى خلیفه درباره کتابها
علاوه کن بر حوادث چهارگانه، 1- واقعه مشکلات قران 2- واقعه سئوال از آنچه واقع نشده، 3- واقعه حدیث از رسول خدا، 4- و واقعه نوشتن سنن، راى و اجتهاد خلیفه را در اطراف کتب و تالیفات، مردى از مسلمین آمد پیش عمر و گفت ما وقتی که فتح کردیم شهر مداین (پایتخت ایران) را کتابهائى در آن به دست آوردیم که در آن علمى از علوم عجم و کلام شگفت انگیزى بود پس عمر شلاق خود را خواست و شروع کرد به زدن آن مرد. آن گاه قرائت کرد: “ما حکایت می کنیم بر تو بهترین حکایت ها را” و می گفت: واى بر تو آیا قصه و حکایتى بهتر از کتاب خدا هست، جز این نیست که هلاک شدند مردمى که پیش از شما بودند، براى آنکه ایشان اقبال و توجه کردند بر کتب علماء و کشیش هایشان و تورات و انجیل را واگذاردند تا آنکه پوسید و از بین رفت آنچه در آنها از علم بود.
صورت دیگر:
از عمر بن میمون از پدرش نقل شده که گوید: مردی را نزد عمر بن خطاب … آوردند و گفت اى امیر مومنان، ما وقتی که مدائن را فتح کردیم کتابى در آن یافتیم که در آن کلام عجیب و شگفت آمیزى بود. گفت آیا از کتاب خدا بود، گفت: نه، پس شلاقش را خواست و شروع کرد به زدن او و خواندن این آیات: “تلک آیات الکتاب المبین انّا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون، اى محمد این آیات کتاب روشن است به درستی که ما آن را قرآن عربى نازل کردیم تا شاید شما اندیشه نموده و بفهمید” تا قول تعالى: “وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ «1» هر چند که تو پیش از آن از غافلها بودى”، پس از آن گفت: جز این نیست که هلاک شدند کسانی که پیش از شما بودند چون که ایشان اقبال کردند به کتب علماء و کشیش هایشان و تورات و انجیل را واگذاردند تا پوسیده و کهنه شده و آنچه در آنها از علم بود از بین رفت.
و عبد الرزاق و ابن ضریس نقل کرده اند در فضائل قرآن و عسکرى در (المواعظ) و خطیب از ابراهیم نخعى گوید: در کوفه مردى بود که کتب دانیال نبى را جستجو می کرد و این برنامه او بود که نامه اى از عمر رسید که او را به سوى عمر بفرستند، پس چون وارد بر عمر شد شلاقش را بلند کرده و بر سرش زد و شروع کرد بخواندن: “الر، تلک آیات الکتاب المبین، تا رسید به غافلین”، گفت پس دانستى چه می خواهد، پس گفتم: اى امیر مومنان، مرا ول کن به خدا قسم چیزى از این کتابها را پیش خود باقى نمی گذارم جز آن که آنها را می سوزانم پس او را رها کرد. «1»
و در تاریخ مختصر الدول ابى الفرج ملطى متوفاى 648 ص 180 از طبع بوک در اوکسنیا سال 1663 میلادی آمده چیزی که متن آن این است.
و زنده ماند (یحیى غراماطیقى) تا آنکه عمرو بن عاص فتح کرد شهر اسکندریه را و داخل شد بر عمرو و شناخته بود مقام علمى او را پس عمرو وی را احترام کرد و از او سخنان فلسفى شنید که عرب با آن مانوس و آشنا نبود پس مجذوب و فریفته آن شد و عمرو مردى زیرک و خوش گوش و صحیح الفکر بود پس ملازم او شده و از او جدا نمی شد پس روزى یحیى به او گفت: به درستی که تو مسلط شدى به حاصل هاى اسکندریه و مهر گذاردى بر هر صنفی که در آن موجود است پس آنچه که براى تو سودمند است ما معارضه نمی کنیم با تو در آن و آنچه که براى تو سود و فایده اى ندارى پس ما بر آن سزاوارتریم، پس عمرو گفت: چیست آنچه تو به آن نیازمندى، گفت: کتاب هائى فلسفی که در خزینه دولتى و شاهى مانده است، پس عمرو گفت به او، این چیزی است که امکان ندارد براى من که در آن دستور بدهم مگر بعد از اجازه خواستن از امیرمومنین عمر بن خطاب …
پس به عمر نوشت و سخن یحیى را هم تذکر داد پس نامه عمر رسید به او که در آن گفته بود و اما کتابهائى را که یاد کردى پس اگر در آن چیزی است که موافق با کتاب خداست پس در کتاب خدا از آن بی نیازى و توانگری است و اگر در آن چیزی است که مخالف کتاب خداست پس حاجتى به آن نیست پس اقدام کن به نابودى آنها، پس عمرو بن عاص شروع کرد در تقسیم کردن آنها بر حمام هاى اسکندریّه و سوزانیدن آنها در گلخن هاى حمام ها پس تا مدت شش ماه حمام را از آنها گرم کردند، بشنو این قصّه را و تعجب کن.
این جمله از کلام و سخنان ملطى است که جرجى زیدان آن را در تمدن اسلام ج 3 ص 40 به تمامى یاد کرده و در حاشیه بر آن گفته نسخه چاپ شده در چاپ خانه آباء بسوعین در بیروت تمام این جمله را از آن حذف کرده به سببی که ما نمی دانیم.
و عبد اللطیف بغدادى متوفاى 629 هجرى در کتاب (الافاده و الاعتبار) ص 28 گوید: نیز دیدم در اطراف عمود و پایه، سوارى از این اسطوانه ها باقیمانده هاى شایسته اى که بعضى از آن صحیح و برخى شکسته بود و از حالش معلوم می شد که آنجا مسقّف بوده و اسطوانه ها و پایه هاى طاق و سقف را نگه می داشته و اسطوانه سوارى بر آن قبه اى بوده که او حامل آن بوده، و دیدم رواقى و سالنى را که ارسطو طالیس و شاگردان و پیروان او در آن بعد از او درس می گفته اند و آن خانه معلمى بود که اسکندر آن را ساخته بود وقتی که شهر اسکندریه را بنا کرد و در آن کتابخانه ها و مخازن کتبى بود که عمرو بن عاص آنها را به امر عمر سوزانید.
صورت تفصیل مطلب:
و قاضى اکرم جمال الدین ابو الحسن على بن یوسف قفطى متوفاى 646 در کتاب خطى تراجم حکماء خود «1» در بیوگرافى و شرح زندگى یحیى نحوى گوید:
و یحیى نحوى زند گى کرد تا عمرو بن عاص مصر و اسکندریه را فتح نمود و وارد بر عمرو شد و او شناخته بود مقام علمى و اعتقادى او را و آنچه که براى او واقع شد به انصارى، پس او را عمر و احترام نمود و براى او مکانى تعیین کرد و سخن او را در ابطال تثلیث و سه خدا بودن شنید پس او را متعجب آورد و نیز کلام او را درباره سپرى شدن دنیا شنید و مجذوب و مفتون او شد و مشاهده کرد از ادّله منطقه او و شنید از الفاظ فلسفیه او که عرب به آن مانوس نبود و بر او بزرگ و سنگین بود، و عمرو مردى زیرک و خوش شنوا و صحیح الفکر و درست اندیشه بود پس ملازم او شده و از او جدا نمی شد پس روزى یحیى به او گفت: که تو مسلط شدى بر خرمن ها و حاصل هاى اسکندریه و بر تمام اجناس موجوده معروفه آن مهر گذاردى، پس اما آنچه براى تو در آن منفعت است من معارضه نمی کنم در آن با تو و امّا آنچه نفعى و سودى براى شما در آن نیست پس ما سزاوارتر به آن هستیم پس دستور بده به جدا کردن آن، پس عمرو به او گفت: و چیست آنچه تو به آن نیازمندى. گفت: کتاب هاى فلسفی که در خزائن دولتى و شاهى است و شما تسلط بر آن پیدا کردى و ما محتاج به آنیم و نفعى براى شما در آن نیست، پس عمرو گفت: چه کسى این کتابها را جمع کرده و قصّه آن چیست، پس یحیى به او گفت: بطولوماوس فیلادلفوس از پادشاهان اسکندریه وقتى پادشاه شد دوستدار علم و علماء بود و از کتب علم جستجو کرده و دستور جمع کردن آن را داده و براى آن مخازنى جداگانه ترتیب داد و مردی را که معروف به ابن زمره (زمیره) بود متولى آن نموده و او را ترغیب نمود به کوشش در جمع آورى و تحصیل آن و مبالغه در قیمت هاى آن و تشویق بازرگانان آن پس او هم به خوبى انجام داد و در مدتى پنجاه هزار و یکصد و بیست کتاب جمع آورى کرد.
و چون پادشاه دانست جمع شدن کتب و حقیقت مقدار و رقم آن را به زمیره گفت آیا می بینى که در روى زمین از کتابهاى علمى چیزى باشد که پیش ما نباشد، پس زمیره به او گفت در دنیا هست چیزى از کتب در سند و هندوستان و فارس و جرجان و ارمنیّه و بابل و موصل و پیش سلطان روم که پیش ما نیست، پس پادشاه از سخن او تعجب کرد و به او گفت ادامه بده به تحصیل کتب، پس همواره کتاب جمع می کرد تا آنکه مرد و این کتابها محفوظ و مصون بود پیوسته مراعات آن را می کرد هر کس که متولى آن می شد از طرف پادشاهان و پیروان آنان تا زمان ما پس عمرو زیاد شمرد آنچه یحیى یاد کرده بود و از آن به تعجب آمده بود و به او گفت: امکان ندارد براى من که دستورى بدهم یا کارى کنم مگر بعد از اجازه گرفتن از امیر مومنین عمر بن خطاب و به عمر نوشت و تعریف کرد سخنى را که یحیى یاد کرده بود و از او خواست که چه کند درباره کتابها پس نامه عمر به او رسید که در آن نوشته بود و اما کتابهائى را که یاد کردى پس اگر در آن چیزی است که مخالف با کتاب خداى تعالى است، پس نیازى به آن نیست پس اقدام به نابودى آنها کن، پس عمرو بن عاص شروع کرد به تقسیم کردن آنها بر حمام هاى اسکندریه و سوزانیدن آنها در آتش خانه هاى آنها و یاد کرده بود عدد حمام هاى آن روز را و من فراموش کردم و یاد کردند که آنها را در مدّت شش ماه گرم می کرد حمامها را، بشنو آنچه بر سر فرهنگ و علم آمده و تعجب کن.
و در فهرست ابن ندیم متوفاى 385 اشاره اى به این کتاب خانه سوخته شده نموده و در صفحه 334 گفته: و اسحاق راهب در تاریخش حکایت کرده که بطولوماوس فیلادلفوس از شاهان اسکندریه وقتى به سلطنت رسید کاوش نمود از کتاب هاى علمى و تولیت امر آن را به مردى واگذارد که معروف به زمیره بود پس جمع کرد از این کتب بنا بر آنچه حکایت شده پنجاه و چهار هزار و یکصد و بیست جلد کتاب را و گفت به او: اى پادشاه به تحقیق که کتابهاى بسیارى باقیمانده در سند و هند و فارس و جرجان و ارمان و بابل و موصل و نزد پادشاه روم. و مؤسس این کتابخانه بطلیموس اوّل همان کسی که مدرسه معروف اسکندریه را به اسم رواق بنا نمود و در آن جمع کرد تمام علوم آن زمان را از فلسفه و ریاضیات و طب و حکمت و آداب و هیئت و آن مدرسه متصل به قصر شاهى بود و براى فرزند او بطلیموس دوّم ملقب به فیلادلفوس (یعنى دوست برادرش) به سلطنت بیعت شد در زند گى پدرش دو سال قبل از مردن او 285 سال پیش از میلاد مسیح یعنى سال 907 قبل از هجرت و او در آن وقت 24 سال داشت و در سال 246 پیش از میلاد یعنى سال 868 سال قبل از هجرت مرد پس تمام مدت حکومتش 38 سال بود و او بر روش پدرش دوست دار علم و اهل آن و توجه به کتابخانه اسکندریه و جمع کردن کتابها در آن بود.
و این راى خلیفه نسبت به تمام کتب در اقطار و بلاد و کشورهائی که به دست مسلمین فتح شده بود تعمیم داشت صاحب کشف الظنون ج 1 ص 446 گوید: که مسلمین وقتى فتح کردند بلاد فارس را و به کتاب هاى آنها برخوردند، سعد بن ابى وقاص به عمر بن خطاب نوشت که با این کتابها چه کار کنم آیا تقسیم کنم میان مسلمین، پس عمر به او نوشت، آنها را در آب بریز پس اگر در آن هدایت است که خدا ما را هدایت نموده به بهتر از آن و اگر از کتب ضلال و گمراه کننده است، پس خداى تعالى براى ما کافی است، پس آنها را در آب یا در آتش ریختند پس علوم فارس که در آن بود از بین رفت. و در ج 1 ص 25 در بین کلامش از اهل اسلام و علومشان گوید: که ایشان آنچه از کتب در فتوحات بلاد یافتند سوزاینده و از بین بردند.
و ابن خلدون در تاریخ خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امت هاى نوع انسانى متعددند و آنچه که از علوم به ما نرسیده بیش از آن است که رسیده است پس علوم فارسی که عمر دستور نابودى آن را داد در موقع فتح کجا رفت.
امینى گوید: نظر نیست در کتب پیشینیان که بنا بر اطلاقش ممنوع باشد و خصوصا هر گاه کتب علمى یا صنعتى و یا فلسفى و یا اخلاقى یا طبى یا فلکى یا ریاضى و امثال آن باشد و به ویژه آنهائی که نسبت به پیامبرى از پیامبران علیهم السلام مثل دانیال نبى داده شود اگر نسبت درست باشد و تحریف به آن راه پیدا نکرده باشد، بلى اگر از کتب ضلال باشد از داعیان و رهبران مبدء باطلى یا دین منسوخى یا شبه ه اى که برخورد به مبادى اسلامى داشته باشد که نظر و تامل در آن حرام باشد براى کسانی که قاصر و عاجز از جواب و بررسى هستند سوختن و نابودى آنها لازم است.
و اما کسی که براى او فضیلت دفع کردن یا توانائى استدلال است پس به درستی که تامل کردن او در آن براى ابطال باطل و آشنا کردن مردم به حق صریح از بالاترین عبادت هاست.
و منافاتى نیست بین اینکه قرآن احسن القصص باشد و بین آنکه در میان کتابها علم مفیدى یا حکمت کامل یا صناعتى باشد که افاده کند اجتماع مردم را یا علومى در آن باشد که بشر استفاده کند به آن و اگر چه آنچه در قرآن است دورتر از این مقصود و عمیق تر از جهت پایان و محکم تر از حیث صنعت است اما کوتاهى فهم مردم از مقاصد عالیه قرآن کریم مردم را واگذارده که این علوم را استنباط نمی کنند با اطمینان و اعتمادشان به اینکه “هیچ صغیره و کبیره اى و هیچ جزئى و کلّى نیست مگر آنکه در آن به حساب آمده و هیچ ترى و خشکى نیست جز آنکه در کتاب مبین ثبت شده است.”
پس منع کردن از نظر و تامل در این کتب جنایت بزرگی است بر اجتماع مردم و دور کردن از علوم است و شلّاق زدن ناظرین در آن را قانون جهانى اسلامى مساعد نیست نه از جهت قرآن و نه از جهت سنّت.
و خدا می داند که مسلمین چه خسارتى بردند و ضررى کردند به از بین بردن این ثروت علمى در اسکندریه و پراکنده کردن آن را در بلاد عجم از تمدن پیش رفته و صنعت هاى جدیده که ارتباطى به هدایت یا ضلالت ندارد چنانچه خلیفه در کتب فارس تصوّر کرده و آنها ربطى به موافقت کتاب یا مخالفت آن را ندارند چنانچه خیال کرده در امر کتابخانه جهانى اسکندریه و زیانى براى مسلمین نبود اگر بر این ثروت علمى دست پیدا می کردند، پس ایشان را آگاهى بر ثروت مالى و توسعه علمى و پیش روى در تمدن و ترقى در آبادى و کمال تندرستى می داد که هر یک از اینها ایجاد می کرد نیروئى در کشور و شکوهى را نزد دولت هائى و سرافرازى را در تمام عالم و وسعتى را در ادامه سلطنت، پس آیا نابود می کرد و از بین می برد چیزى از این در کمک هدایت یا رخنه و سوراخى در دیوار اسلام می نمود.
بلى. این عمل منفور در پى داشت عقب افتادگى در علوم و تنگدستى و بینوائى در دنیا و بدنامى را که ملحق به عربیت و اسلام گردید، و در میان کاوش گران هستند کسانى که این عمل را توحش و بربریّت خیال کرده و از کارهاى ننگین جاهلین و نادانان حساب کند و ما حکم در آن را موکول می کنیم به عقل سالم و منطق صحیح.
مضافا بر این خلیفه می توانست که بیرون آورد از این کتاب ها چیزهائى را که ما اشاره به آن کردیم از آنچه سودمند اجتماع بشری است و نابود کند آنچه در آنها از الحاد و گمراهی است، لیکن او این کار را نکرد و تاریخ گذشت چنانچه قصّه واقع شد
(الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 421 الی 428)