آرى اینان هیچگاه بانگ و فریادشان در این زمینه خاموش نشده و به این گونه؛ هم سرگذشت نامه سرور مکه را که بسى روشن است به دهن کجى میگیرند و هم سرپرستى او از پیامبر و پاسدارى او از وى در هر آسیب و در برابر هر کینه را و هم آواى بلند او در شناساندن کیش استوارش را و هم سر فرود آوردن او در برابر آئین خدا با گفتار و کردار و شعر و نثر خویش را و هم پاسدارى از آن را با تمام نیرو و امکاناتى که داشته است.
«اگر ابوطالب و پسرش نبودند
کیش ما با تناورى نمودار نمیشد و بر پا نمیایستاد
او در مکه وى را پناه داد و پشتیبانى کرد
و این در مدینه به خاطر او با تیزبینى در جستجوى مرگ بر آمد.
عبد مناف (نام اصلى ابوطالب) به سرپرستى کارى برخاست.
و چون جان سپرد على راه او را بپایان برد
بگو او پس از آنى درگذشت که به جا آورد آنچه بجا آورد
و بوى خوش خود را در ثبیر (نام کوهى) به یادگار نهاد
خدا را که یکى گشاینده راه راست و نیکوکارى بود
و خدا را که دیگرى هم به پایان برنده راه سربلندیها
بزرگوارى ابوطالب را چه زیان که نادانى سخن بیهوده گوید
و بینائى، خود را به کورى زند
همچنانکه اگر کسى پرتو روز را تاریکى پندارد
به آمدن بامداد زیانى نمیرساند» «1»
براى آنکه از روحیات کسى آگاهى یابیم هیچ وسیلهاى نداریم مگر در یکى از این چهار راه گام نهیم:
1- نتیجه گیرى از سخنانى که بر زبان رانده
2- یا از کارهائى که در انجام آن کوشش نموده
3- یا از آنچه خاندان و کسانش درباره او گزارش کردهاند زیرا اهل هر خانه به آنچه در آن است آگاهتر از دیگراناند.
4- یا از نسبتهائى که کسانى از پیرامونیان او دربارهاش بر زبان راندهاند.
1 سخنان ابو طالب (ع):
اینک گوهرهائى آبدار و در رشته کشیده از سرودههاى روشن او را که در کتابهاى حدیث و سرگذشت نامهها و تواریخ آمده میآوریم.
حاکم در مستدرک 2/623 با زنجیرههاى خود از ابن اسحاق آورده که او گفت: ابوطالب ابیاتى خطاب به نجاشى سرود و او را تشویق کرد که آنان- یعنى مهاجران مسلمان به حبشه- را همسایگانى نیکو باشد و از آنان پاسدارى کند.
به این قرار:
«نیکان مردم بدانند که محمد، دستیار موسى و مسیح بن مریم است.
او نیز براى ما دینى آورد مانند آنچه ایشان آوردند
پس همه ایشان ما را به فرمان خدا راهنمائى میکنند و از بدیها باز میدارند.
البته شما در کتاب خود میخوانید که او گفتارى راستین دارد و سخن او از سر نادانى نیست «1»
و به راستى که هیچ گروهى از ما به آهنگ تو پاى در راه نمینهند مگر با جوانمردى و بزرگواریهائى که از تو دیدهاند باز میگردند.»
و هم او (ع) چکامهاى چنین سرود:
«بازماندگان تیره غالب مثل لوى و تیم را
هنگام یارى بزرگواران از دشمنى آگاه کن.
زیرا ما شمشیرهاى خدا و سراسر، گردن فرازى هستیم و کى؟
همان هنگام که آواى آن گروه، ابرهاى بیخیر را به یاد میآرد.
مگر نمیدانید که بریدن از خویشاوند گناه است.
و کارى پر گرفتارى و سیاه و به دور از دور اندیشى؟
و راه هدایت فردا دانسته خواهد شد
و نعمت روزگار، جاودانى نیست
بیخردانه آرزوهاى خود را درباره محمد بر نیانگیزید.
و فرمان گمراهان و کجروان را پیروى نکنید
خواستید او را بکشید
و جز این نیست که آرزوهاى شما همچون رؤیاهائى است که در خواب ببینند.
و به خدا شما او را نخواهید کشت
و بریده شدن ریشها و گلوها «1» را نمیبینید
و زندگان شما رویدادهائى بزرگ را نخواهند دید
که پس از پایان آنها مرغان لاشهخور براى دریدن کشتگان هجوم آرند.
و البته میان ما دعوت به نیکوکارى درباره نزدیکان و خویشان خواهید کرد
که به راستى شمشیرهائى که از نیام به در آمده بستگیها را بریده.
پنداشتهاید که ما محمد را به دست شما میسپاریم.
و براى پاسدارى از او با انبوهى خود زمینه را بر شما تنگ نمیکنیم و به سنگ اندازى نمیپردازیم.
در میان این گروه، برجسته مردانى هستند که زیر بار دشمنى نمیروند
و میان دو شاخه از خاندان هاشم جاى گرفتهاند
و آن گاه او درستکار است؛ بندگان؛ وى را دوست دارند
و با مهر پروردگارى که در میان همه مهرها چیرگى یافته است نشان شده و مهر خورده
مردمان؛ دلیلى استوار و هم شکوهى در او میبینند
و هیچ نادانى در میان توده خود همچون دانشور نیست.
او پیامبرى است که از سوى پروردگارش به او وحى میشود
و هر که چنین سخنى را نپذیرفت از پشیمانى، لب به دندان خواهد گزید
تودهاى از هاشمیان پیرامون او میچرخند
و گزند هر ستمکار و گردنکش را از او دور میسازند.» دیوان ابوطالب ص 32، شرح ابن ابى الحدید 3/313
و از سرودههاى او در پیرامون رویداد صحیفه که داستان آن را پس از این خواهیم آورد یکى همان است که گوید:
«هان! براى گیر و دارهائى که میان خود داشتهایم
از زبان من به تیره لوى -ویژه به کعبیان ایشان- این پیام را برسان:
مگر نمیدانید که ما محمد را پیامبرى همچون موسى شناختهایم
که در نخستین نامهها یاد او رفته است.
و این را که بندگان با او دوستى بسیارى دارند
و در آن کس که خدا وى را ویژه دوستى گرفته است بیداد و ستمى نیست
و به راستى آن چه را که شما در نامه خویش نگاشتهاید،
یک روز براى شما همچون نوزاد شتر صالح خواهد بود که مادر را میجست
و شیون میکرد و نمییافت «1» (و به این گونه عذاب خدا را بر آن مردم فرود آورد.)
به هوش آئید! به هوش آئید پیش از آن که گودالها «2» براى خاک کردن شما کنده شود
و کسانى هم که گناهى از ایشان سر نزده همچون بزهکاران به درد سر افتند
فرمان گمرهان را نبرید
و پس از دوستى و خویشاوندیتان با ما پیمانها و بستگیهاى خویش را مگسلید.
و گرنه جنگى سهمگین و دنبالهدار را بنیاد مینهید.
که چه بسا هر کس آن را بچشد، مزهاش را از تلخترین و مرگبارترین پیکارها خواهد یافت.
سوگند به خانه خدا که ما احمد را به دست شما نخواهیم سپرد
هر چند سالهائى بس دشوار و پر از رنج و روزگارى سخت بر ایمان در برداشته باشد.
و گردنها و دستهاى ما و شما به نیروى نیزهها و شمشیرهائى تیز ببرد و جدا شود
در برخورد گاهى تنگ که میبینى، نیزهها بشکند
و کفتارهاى لنگ «3»- مانند گروهى که بر سر چشمهاى گرد شوند- فراهم آیند (تا تن کشتگان را خوراک خود سازند)
در کران تا کران آن که جولانگاه لشگر و اسبان باشد
و خروش دلیران در ناوردگاه.
مگر نه پدر ما هاشم کمر خویش را سخت ببست
و فرزندانش را سفارش کرد که شمشیر زنى و نیزه افکنى را کنار ننهند؟
ما از پیکار به ستوه نمیآئیم تا پیکار از دست ما به ستوه آید
و هرگز نیز از رنجهاى سختى که با گرفتاریهایش بر ما هموار کند زبان به گله نمیگشائیم.
و آنگاه که جانهاى دلیران بر اثر تهدیدها و هراسها به پرواز در آید
باز هم ما خویشتن دارى و خردمندى خود را نگاه میداریم.» سیرة ابن هشام 1/373، شرح ابن ابى الحدید 3/313، بلوغ الارب 1/325، خزانة الادب از بغدادى 1/261، الروض الانف 1/220، تاریخ ابن کثیر 3/87، اسنى المطالب ص 6 و 13، طلبة الطالب ص 10
و هم از سرودههاى او است که گوید:
«هان! چه اندوهى که یک بار در تاریکیهاى پایان شب مرا در پیچید
و یک بار هم آن گاه که ستارهها روشن بود.
یک بار هنگامى که چشمهاى بسیارى را خواب ربوده بود.
و دیگر بار آن گاه که همه بیدار نشسته و گوش به افسانه گویان داشتند.
خوابهاى گروهى که خواستند بر محمد ستم کنند
و آنکه از بیداد نپرهیزد البته خود ستم میبیند
از سر بیخردى به کوشش برخاستند
و بدکاریهاشان آنان را به سوى کارشان که پندارى و نااستوار بود کشانید
آنان به کارهائى امید بستهاند که هرگز آن را سامان نتوانند داد
هر چند که در هر هنگام و در هر دشت به انجام آن، سوگند یاد کنند
از ما امید کارى دارند که ما براى نپذیرفتن آن،
زد و خورد با نیزه راست را بر خود هموار میکنیم.
از ما امید دارند که به کشتن محمد خرسندى دهیم.
و نیزههاى بلند را با خون رنگین نسازیم
سوگند به خانه خدا که دروغ پنداشتید و به آرزوى خود
نرسید تا کلههاى کسانى را که در پیرامون زمزم و خانه کعبه میبینید
بشکافید «1»
و پیوندهاى خویشاوندى بریده شود و پیمانهاى زناشوئى به باد فراموشى رود
و کارهاى ناشایست، یکى از پس دیگرى کرده آید.
و گروهى در برابر شما با جنگ افزارهاى آهنین به پاى خاسته
و گزند همه بزهکاران را از شخصیت خویش باز دارند.
آناناند شیران، شیران دو بیشه
و چون به خشم آیند از نشانههاى هیچ خطرى نمیهراسند.
اى فهریان! تا آنگاه که زنان به سوک سرائى براى کشتگان برنخاستهاند
و با این کار خود خشم و اندوهها را به تکان نیاوردهاند به خویش آئید.
از ستم و بیدادگریهاى گذشتهتان
و از آن همه بزه کاریهائى که در باره ما روا داشتید باز ایستید.
و هم از ستم بر پیامبرى که آمده است و مردم را به راه راست میخواند
و به پیروى از فرمانى گرانبها «2» که از نزد پروردگار عرش آمده است
گمان مبرید که ما او را به شما بسپاریم
که مانند اوئى اگر در میان یک گروه باشد او را به دشمن نسپارند
اینها بود عذرهاى ما که براى شما پیش کشیدیم
تا پیش از پیش کشیدن آنها پیکارى روى ندهد» دیوان ابو طالب ص 29 شرح ابن ابى الحدید 3/312
و هم از او است که خطاب به پیامبر بزرگ (ص) میگوید:
«به خدا سوگند که دست اینان همه هرگز به تو نرسد
تا من در میان گور به خاک سپرده شوم و در آن بستر بخسبم
بیهیچگونه خوارى، آشکارا کار خود را دنبال کن
و دل خوش دارو دیدهات روشن باد.
مرا به راه راست خواندى و دانستم که تو نیکخواه منى
و البته که تو به دعوت برخاستى و خود امین و درستکار بودهاى «1»
و به راستى من دانستهام کیش محمد از بهترین کیشهاى آفریدگان است.»
این سرودهها را ثعلبى در تفسیر خود گزارش کرده و گفته در این که این سرودهها به راستى از ابو طالب است، مقاتل و عبد اللّه بن عباس و قسم بن محضره و عطاء بن دینار همداستاناند بنگرید به خزانة الادب از بغدادى 1/261، تاریخ ابن کثیر 3/42 شرح ابن ابى الحدید 3/306 تاریخ ابو الفدا 1/120 فتح البارى 7/153، 155 الاصابه 4/116 المواهب اللدنیة 1/61 السیرة الحلبیة 1/305 دیوان ابوطالب ص 12 طلبة الطالب ص 5 بلوغ الارب 1/325 السیرة النبویة از زینى دحلان که در حاشیه نگارش حلبى چاپ شده 1/91 و 211 که خود آخرین بیت آن را در ص 6 از اسنى المطالب نیز نگاشته و گوید: این را برزنجى از گفتههاى مشهور ابوطالب میشمرده.
شایان توجه: ابن کثیر در تاریخ خود و نیز قرطبى، این بیت را نیز به دنبال سرودههاى بالا آوردهاند:
«اگر بیم از سرزنش یا پرهیز از دشنام نبود.
البته میدیدى که من آشکارا در راه دین، گذشت مینمایم.»
سید احمد زینى دحلان در ص 14 از اسنى المطالب مینویسد: گفتهاند این بیت ساختگى است که در میان گفتار ابو طالب گنجاندهاند و سخن خود او نیست.
امینى گوید: چنان گیر که این بیت هم به راستى از سرودههاى ابوطالب (ع) باشد، ولى تازه بیشترین چیزى را که میرساند ننگ و دشنامى است که ابوطالب (ع) از آن پرهیز داشته و میترسیده با دچار شدن به آن از پایگاهى که نزد قریش داشته سرنگون شود و دیگر نتواند به یارى پیامبر بر انگیخته (ص) برخیزد، آرى این بیم مانع از آن شده که بتواند آشکارا خود را در ردیف پیروان این کیش در آرد و به آنچه پیامبر درستکار آورده است علنا بگرود چنانکه همین سخن را به روشنى میگوید: «… در آن هنگام البته میدیدى که من آشکارا در راه دین گذشت مینمایم.» یعنى پیروى خود از آن را آشکار مینمایم ولى این نمیرساند که خواسته بگوید تازه آنموقع من ایمان میآرم و کارهاى بایسته آن را- از یارى و پشتیبانى- انجام میدهم و اگر مقصودش از این بیت آن بود که من اکنون به هیچ روى در برابر دین سر فرود نیاوردهام این سخن او با آنچه در سرودههاى نخست گفته تناقضى آشکار میداشت زیرا در آنجا به روشنى میگوید کیش محمد (ص) از بهترین کیشهاى آفریدگان است و او (ص) در دعوت خود راستگو و در راهبرى پیروان خویش درستکار است.
و هم از سرودههاى او است در هنگامى که بر قریش خشم گرفت (براى دشنام و شکنجهاى که ایشان بر عثمان پسر مظعون روا داشته بودند):
«آیا از یاد آورى روزگارى نادرستکار بود که اندوهگین شدى
و همچون غمناکان به گریه نشستى؟
یا از یاد آورى گروههائى بیخرد،
که بر هر کس مردم را به سوى دین بخواند بیداد روا میدارند؟
آیا نمیبینید- خدا گروه شما را خوار سازد-
که ما براى عثمان پسر مظعون به خشم آمدهایم؟
کسى که خواهد ما ستم ببینیم او را از بیداد باز میداریم
و آن هم با هر تازیانه تیز شدهاى که به سویش دراز میکنیم
و با شمشیرهائى تنک که گوئى نمک با آن آمیخته
و به یارى آن درد بیمارى دیوانگان بهبود خواهد یافت.
تا آنگاه که مردانى که خرد و بردبارى در ایشان نیست.
پس از همه دشواریها نرمى و سادگى را بپذیرند.
یا به کتابى شگفت بگروید
که بر پیامبرى همچون موسى یا یونس فرود آمده است» «1»
و از سرودههاى او در ستایش پیامبر بزرگ (ص) اینها است که گوید:
«به راستى که خداوند پیامبر- محمد- را گرامى داشت
پس گرامیترین آفریدگان خدا در میان مردم احمد است.
براى بزرگداشت او نامش را از نام خود گرفت
زیرا خداوند صاحب عرش، محمود است و این نیز محمد.»
گزارش بالا را بخارى در تاریخ صغیر خود از طریق على بن یزید آورده است و هم ابو نعیم در دلائل النبوة 1/6 و هم ابن عساکر در تاریخ خود 1/275 چنانچه ابن ابى الحدید نیز در شرح خود- 3/315- آنرا در میان اشعار وى یاد کرده- نیز ابن کثیر در تاریخ خود 1/266 و ابن حجر در الاصابة 4/115 و قسطلانى در المواهب اللدنیة 1/518- به نقل از تاریخ بخارى- و دیار بکرى در تاریخ الخمیس 1/254 که مینویسد: ابوطالب در ستایش پیامبر ابیاتى سروده که یکى از آنها این است:
«براى بزرگداشت او نام وى را از خود گرفت …»
و حسان بن ثابت نیز این شعر را در میان سرودههاى خود گنجاند و گفت:
«نمیبینى که خداوند بنده خویش را با نشانههاى توانائیاش بفرستاد
و خدا از هر چیزى بزرگتر و برتر است
براى بزرگداشت او نام وى را از خود گرفت …
زرقانى نیز در شرح المواهب مینویسد- 3/156- همین معنى به ذهن حسان نیز آمده و شاید هم که او شعر ابوطالب را تضمین کرده باشد چنانچه در الخمیس همین قول اخیر را گرفته. در اسنى المطالب ص 14 نیز شعر بالا از ابوطالب دانسته شده است.
و هم از اشعار معروف او چنانچه ابن ابى الحدید در شرح خود 3/315 مینویسد این است:
«تو محمد پیامبرى، سرورى بزرگ و سالار توده و مهترى یافته
براى سرورانى گرامى، پاکان پاکزاد
بهترین دودمان آن است که بنیاد آن را
عمرو (هاشم) آن بردبار و بخشنده یگانه نهاد
و هنگامى که زندگى بر مردم مکه دشوار شد
او در کاسههاى بزرگ، خوراکى از خرما و روغن و ماست، برایشان میریخت
و با این کار، شیوهاى بنیاد نهاده شد در ترید کردن نان (براى بینوایان)
سیراب کردن حاجیان با ما است
آن هم با آبى که مویز سیاه در آن سائیده شده و آن را شیرین و گوارا
ساخته «1»
هم مأزمان «2» از ماست
و هم آنچه عرفات آنجا در بردارد و هم مسجد الحرام
چگونه بر تو ستم رود با آنکه من هنوز نمردهام
و خود دلیرى رزمجوى هستم.
و با آن که هنوز در سنگلاخ مکه،
خونهاى سیاهى که از دریدن شکمها بیرون ریخته باشد به چشم نمیآید
و عموزادههایت همچون شیر بیشهاند
که از خشم بر افروخته شدهاند
پیشینه تو را دارم که در سخن راستگوى هستى
و زبان به دروغ نمیآلایى
از همانگاه نیز که کودکى بیموى بودى
همواره سخن درست میگفتى»
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 445