اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

مخالفت بزرگان قریش با معاویه جهت گرفتن بیعت برای یزید

متن فارسی

عبد اللّه بن عمر چنین گفت:
… معاویه! پیش از تو خلفائی بودند و پسرانی داشتند که پسرت بهتر از آنان نیست، و آنان نظری را که تو درباره پسرت داری درباره پسرانشان نداشتند و چنین تصمیمی نگرفتند و در مورد کار حکومت علاقه و دوستی کسی را دخالت ندادند بلکه برای زمامداری این امت هر که را بهتر می شناختند برگزیدند. این که اخطار می کنی وحدت مسلمانان را بهم نزنم و جمعشان را نپراکنم و خونشان را نریزم، من چنین کاری نمی کنم انشاء اللّه، بلکه اگر مردم همرأی گشتند آنچه را پسندیده بود و مورد اتفاق امت محمد (ص) قرار گرفته بود می پذیرم.
معاویه او را دعا کرد و گفت: تو مخالفت و سرکشی نخواهی کرد. سپس مطالبی شبیه آنچه به عبد اللّه بن عمر گفته بود به عبد الرحمن بن ابی بکر گفت.
عبد الرحمن در جوابش چنین گفت:
تو با این گستاخی یی که با کار یزید کردی بخدا قسم تصمیم گرفتیم ترا محول
به خدا کنیم و به او واگذاریم. قسم به آنکه جانم در دست او است باید تعیین خلافت را به شورا واگذاری و گرنه آن را زیر و رو خواهم کرد. و برخاست که برود. اما معاویه گوشه لباسش را گرفته گفت: یواش! خدایا! به هر طوری که می خواهی شر او را از من دور ساز. مبادا نظرت را برای شامیان اظهار کنی چون می ترسم آسیبی به تو برسانند. آنگاه آنچه را به عبد اللّه بن عمر گفته بود به ابن زبیر گفت و افزود که تو روباه حیله گری هستی که از این سوراخ به آن سوراخ می روی تو این دو نفر را تحریک کردی و به مخالفت کشاندی. ابن زبیر گفت: تو می خواهی برای یزید بیعت بگیری؟ اگر با او بیعت کردیم به نظر تو از کدامیک از شما دو نفر باید فرمان ببریم؟! از تو یا از او؟! اگر از خلافت خسته شده ای استعفا بده و با یزید بیعت کن تا ما هم با او بیعت کنم.
سخن بسیار رد و بدل شد. از جمله معاویه به او گفت: می دانم که خودت را به کشتن خواهی داد. سرانجام آنان را از حضور خویش مرخص کرد، و سه روز از دیدار مردم خودداری نمود و هیچ بیرون نیامد. و چهارمین روز بدر شد و دستور داد منادی مردم را بانگ دهد که برای یک کار عمومی اجتماع کنند. مردم در مسجد گرد آمدند. آن چند نفر را گرد منبر نشاند، و خدا را سپاس و ثنا خوانده از یزید نام آورد و از فضل و کمال و قرآندانیش، و گفت: مردم مدینه! در صدد بیعت گیری برای یزید بر آمده ام و شهر و دهی نگذاشته ام که تقاضای بیعت برای او را نفرستاده باشم. مردم همگی بیعت کردند و تسلیم شدند و فقط مدینه تأخیر داشته و کم لطفی نموده است. آن عده از اهالی مدینه از بیعت خود داری کرده اند که بایستی زودتر و بیشتر از دیگران به این خویشاوندشان خدمت می نمودند بخدا اگر کسی را سراغ می داشتم که برای مسلمانان بهتر از یزید می بود قطعا برای او بیعت می گرفتم.
در این هنگام، حسین برخاسته گفت: بخدا سوگند کسی را که به لحاظ پدر و مادر و از حیث شخصیت بهتر از یزید است رها و اهمال کرده ای. معاویه پرسید: مثل این است که منظورت خودت می باشد؟ گفت: آری. معاویه گفت: حالا می گویم، این که گفتی به لحاظ مادر بر او برتری داری بجان خودم مادرت برتر
از مادر او است و اگر فقط یک زن قرشی بود برترین زن قریش بود تا چه رسد به اینکه دختر رسول خدا (ص) است، بعلاوه فاطمه را دینداری است و سابقه ایمان و کردار ستوده، بنابراین مادرت برتر از مادر او است. اما درباره پدرت، پدرت پدرش را برای داوری و فیصله به درگاه خدا برد و خدا به نفع پدرش و علیه پدرت حکم صادر کرد. حسین گفت: همین نادانی تو برایت کافی است که زندگانی زود گذر دنیا را بر سرای جاویدان ترجیح می دهی!
معاویه به حرفش چنین ادامه داد: این که گفتی تو شخصا از یزید بهتری بخدا یزید برای امت محمد مفیدتر از تو است.
حسین گفت: این حرفت، همان بهتان و ناروا گوئی است. یزید عرقخور هوسباز هرزگی جوی از من بهتر است؟!
معاویه گفت: آهسته! دست از دشنام به پسر عمویت بردار. چون اگر پیش او از تو بد بگویند به تو بد نخواهد گفت. سپس رو به مردم کرده گفت:
مردم! می دانید که پیامبر خدا (ص) بدون تعیین جانشین در گذشت، و مسلمانان مصلحت چنین دیدند که ابوبکر را به خلافت بردارند و بیعتی که با وی شد بیعت هدایت (و مطابق موازین دین) بود، و او به قرآن و سنت پیامبر (ص) عمل کرد، و وقتی اجلش فرار رسید عمر را به جانشینی تعیین کرد و او نیز به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل کرد و چون مرگش نزدیک شد تصمیم گرفت تعیین خلیفه را به شورای شش نفره که از میان مسلمانان انتخاب کرد واگذارد. بنابراین، ابو بکر به طرزی عمل کرد که پیامبر خدا نکرده بود و عمر به طرزی عمل کرد که ابو بکر نکرده بود، و هر یک نظر به مصلحت مسلمانان چنان کردند. به همین جهت من مصلحت چنین دیدم که چون سابقا اختلاف و کشمکش هائی در این خصوص بروز کرد برای یزید بیعت بگیرم. «1»

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 351

متن عربی

      الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 351

فتکلّم عبد اللَّه بن عمر، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال:

أمّا بعد: یا معاویة قد کان قبلک خلفاء، و کان لهم بنون، لیس ابنک بخیر من أبنائهم، فلم یروا فی أبنائهم ما رأیت فی ابنک، فلم یُحابوا فی هذا الأمر أحداً، و لکن اختاروا لهذه الأُمّة حیث علموهم، و إنّک تحذّرنی أن أشقّ عصا المسلمین و أُفرّق ملأهم، و أسفک دماءهم، و لم أکن لأفعل ذلک إن شاء اللَّه، و لکن إن استقام الناس

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 352

فسأدخل فی صالح ما تدخل فیه أُمّة محمد.

فقال معاویة: یرحمک اللَّه، لیس عندک خلاف. ثم قال معاویة لعبد الرحمن بن أبی بکر نحو ما قاله لعبد اللَّه بن عمر، فقال له عبد الرحمن:

إنّک و اللَّه لوددت أنّا نکلک إلی اللَّه فیما جسرت علیه من أمر یزید، و الذی نفسی بیده لتجعلنّها شوری أو لأُعیدنّها جذعة، ثم قام لیخرج، فتعلّق معاویة بطرف ردائه، ثم قال: علی رسلک، اللّهمّ اکفنیه بما شئت، لا تظهرنّ لأهل الشام. فإنّی أخشی علیک منهم. ثم قال لابن الزبیر نحو ما قاله لابن عمر، ثم قال له: أنت ثعلب روّاغ، کلّما خرجت من جُحر انجحرت فی آخر، أنت ألّبت هذین الرجلین، و أخرجتهما إلی ما خرجا إلیه. فقال ابن الزبیر: أ ترید أن تبایع لیزید؟ أ رأیت إن بایعناه أیّکما نطیع؟ أنطیعک؟! أم نطیعه؟! إن کنت مللت الخلافة فاخرج منها، و بایع لیزید، فنحن نبایعه. فکثر کلامه و کلام ابن الزبیر، حتی قال له معاویة فی بعض کلامه: و اللَّه ما أراک إلّا قاتلًا نفسک، و لکأنّی بک قد تخبّطت فی الحبالة. ثم أمرهم بالانصراف، و احتجب عن الناس ثلاثة أیّام لا یخرج.

ثم خرج فأمر المنادی أن ینادی فی الناس أن یجتمعوا لأمر جامع، فاجتمع الناس فی المسجد، و قعد هؤلاء «1» حول المنبر، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم ذکر یزید و فضله، و قراءته القرآن، ثم قال: یا أهل المدینة لقد هممت ببیعة یزید، و ما ترکت قریة و لا مدرة إلّا بعثت إلیها بیعته، فبایع الناس جمیعاً و سلّموا، و أخّرت المدینة بیعته، و قلت: بیضته و أصله و من لا أخافهم علیه، و کان الذین أبوا البیعة منهم من کان أجدر أن یصله، و اللَّه لو علمت مکان أحد هو خیر للمسلمین من یزید، لبایعت له.

فقام الحسین فقال: «و اللَّه لقد ترکت من هو خیر منه أباً و أُمّا و نفساً»، فقال

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 353

معاویة: کأنّک ترید نفسک؟ فقال الحسین: «نعم أصلحک اللَّه». فقال معاویة: إذاً أُخبرک، أمّا قولک خیر منه أُمّا فلعمری أُمّک خیر من أُمّه، و لو لم یکن إلّا أنّها امرأة من قریش لکان لنساء قریش فضلهنّ، فکیف و هی ابنة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟! ثم فاطمة فی دینها و سابقتها، فأُمّک لعمر اللَّه خیر من أُمّه. و أمّا أبوک فقد حاکم أباه إلی اللَّه فقضی لأبیه علی أبیک. فقال الحسین: «حسبک جهلک، آثرت العاجل علی الآجل». فقال معاویة: و أمّا ما ذکرت من أنّک خیر من یزید نفساً، فیزید و اللَّه خیر لأُمّة محمد منک. فقال الحسین: «هذا هو الإفک و الزور، یزید شارب الخمر و مشتری اللهو، خیر منّی؟» فقال معاویة: مهلًا عن شتم ابن عمّک، فإنّک لو ذُکِرت عنده بسوء لم یشتمک.

ثم التفت معاویة إلی الناس و قال: أیّها الناس قد علمتم أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قُبض و لم یستخلف أحداً، فرأی المسلمون أن یستخلفوا أبا بکر، و کانت بیعته بیعة هدی، فعمل بکتاب اللَّه و سنّة نبیّه، فلما حضرته الوفاة رأی أن [یستخلف عمر، فعمل عمر بکتاب اللَّه و سنّة نبیّه. فلما حضرته الوفاة رأی أن ] «1» یجعلها شوری بین ستّة نفر اختارهم من المسلمین، فصنع أبو بکر ما لم یصنعه رسول اللَّه، و صنع عمر ما لم یصنعه أبو بکر، کلّ ذلک یصنعونه نظراً للمسلمین، فلذلک رأیت أن أُبایع لیزید لما وقع الناس فیه من الاختلاف، و نظراً لهم بعین الإنصاف «2».