تردیدى نیست که شکل و هیئت ظاهرى و امتیازات جسمانى افراد انسانى در ابّهت و بزرگداشت آنها دخالت به سزائى دارد، زیرا آنچه ابتداء به چشم میآید همان هیکل جسمانى است و سپس جهات معنوى از قبیل: قلب محکم و پا بر جا، دلیرى و میدان دارى، دور اندیشى و تیز بینى، و نظایر آن، و بر همین حقیقت گفته شده:
انّ للهیئة قسطا من الثّمن «1».
و این حقیقت، در مورد پادشاهان و فرماندهان و شخصیتهاى عالیمقام بیشتر از دیگران مورد توجه است زیرا افراد رعیّت بزرگوارى و اهمیّت وجودى این قبیل شخصیتها را از ظواهر و جثّه آنها تشخیص میدهند و بزرگوارى و بزرگ منشى و شدّت و صلابت و نفوذ حکم و عزم استوار را از این گونه افراد که تناور و قوى هیکل هستند زودتر باور میکنند تا یک فرد نحیف و کم جثّه، که قیافه ناتوان و اندام کوچک و جسم ضعیف او موجب میشود که گمان کنند توانائى روحى و معنوى هم ندارد، و از اداره کارهاى مهمى که به عهدهدارد زبون و ناتوان است.
به همین جهت خداى سبحان پس از آنکه طالوت را به عنوان یک پادشاه به بنى اسرائیل معرفى میکند او را توصیف و تعریف نمود به اینکه از علم و جسم (درشت اندامى و قوی هیکل بودن) سهم به سزائى به او عطا شده است و بنابر این به نیروى علمش به تدبیر شؤون دینى و معنوى و اجتماعى ملّت توانا است و برجستگى و برازندگى او از حیث جسم و اندام هم در اجراء وظائف سلطنت و فرماندهى تقویت و ابهت و هیبت به او میدهد.
پس از این مقدمه باید دانست: سرور بزرگ انصار (قیس) از آنجا که خداوند چیزى از صفات عالیه صورى و معنوى را از قبیل علم، و عمل، و رهبرى، پاکدامنى، دور اندیشى، استحکام در رأى و خرد، رأى متین، زیرکى، و لیاقت و فرماندهى، حکومت و ریاست، سیاست، دلیرى و شهامت، سخاوت و کرم، دادگرى و سایر شؤون و فضائل اخلاقى را درباره او فرو گذار نفرموده؛ نخواست که او از مزیّت و فضیلت ظاهرى هم بیبهره باشد، (و لذا او را به کمال جسمانى و هیکل قوى و بزرگى جثّه و اندام و رشادت ظاهرى نیز کامیاب فرمود).
استاد ما، دیلمى در کتاب ارشادش گوید: همانا قیس، مردى بود که داراى اندامى به طول هیجده وجب و عرض پنج وجب بود؛ در زمان خود بعد از أمیر المؤمنین (ع) سختترین مردم بود. «1»
ابو الفرج گوید: قیس مرد بلند قامتى بود؛ هنگامی که بر اسب قوى هیکل بزرگ سوار میشد پاهایش به زمین میرسید و چنانکه در ص 134 گذشت از منذر بن جارود نقل شده که قیس را در گوشهاى دید که بر اسبى نارنجى رنگ سوار است و پاهایش به زمین کشیده میشد.
ابو عمرو کشى در رجالش گوید: قیس از جمله ده نفرى بود که پیغمبر (ص) از زمان نخستین به آنها پیوست و طول آنها ده وجب با دستهاى خودشان بود و قیس و سعد پدرش از آن افراد بودند «1» و از کتاب «غارات» تألیف ابراهیم ثقفى نقل شده که قیس رساترین و بلندقدترین مردم بوده و دستهاى بلندى داشته، و موهاى جلوى سرش ریخته بود؛ او مردى بزرگ، شجاع، داراى تجربه، و نسبت به على (ع) و فرزندانش خیراندیش بود، و با همین نظر و عقیده هم جهان را بدرود گفت.
ثعالبى شلوارهاى قیس را از جمله مثلهاى مشهور و متداول به شمار آورده و گوید: لباس هر مرد تنومند و بلند بالا را به شلوار قیس مثال میزدند «2».
قیصر روم، مردى تنومند و قوى جثه از رومیان را که از لحاظ بزرگى جثّه مورد اعجاب همگان بود، نزد معاویه فرستاد، معاویه دانست که براى برابرى و زبون کردن او جز قیس بن سعد کسى شایستگى ندارد، و در هنگامی که آن مرد رومى نزد معاویه بود به قیس گفت: وقتى که به منزل خود رفتى، شلوار خود را براى من بفرست. قیس مقصود معاویه را دانست؛ در همان مجلس شلوار خود را بیرون آورد و به طرف آن مرد قوی هیکل رومى انداخت. آن مرد رومى در حالی که تماشا میکردند، شلوار قیس را به پا کرد و تا سینهاش رسید مردم در تعجب شدند و رومى سر خجلت و سرافکندگى به پیش افکند. قیس را بر این عمل مورد ملامت قرار دادند، و او این اشعار را در جواب سرود:
(این عمل من) به خاطر این بود تا مردم بدانند و همه شاهد باشند که این شلوار خود قیس است.
و نتوانند بگویند که قیس رفت و این شلوار دوره عاد است که در عهد قوم ثمود وسعت گرفته است؛
من سید و آقاى قوم یمن هستم و مردم دو گروهند: آقا و سرور و زیردست و محکوم.
اصل و نسبم بر همه مردم مقدّم است و از لحاظ جسمى و قامت بلند بر همه مردان برترى دارم.
و این داستان را ابن کثیر در ج 8 ص 103 «البدایة و النهایة» با تغییرى در آن چنین نقل میکند:
پادشاه روم دو مرد از سپاهیان خود را نزد معاویه فرستاد که یکى از آنها را نمونه نیرومندترین و آن دیگرى را نمونه بلند بالاترین مردان روم نشان دهد، تا به معاویه فهمانده باشد که: این دو نفر را ببین آیا در میان مردان مملکت تو کسى هست که در نیرومندى و بلندى قد بر اینها برترى داشته باشد؟! اگر اشخاصى نیرومندتر و بلند بالاتر از آنها، در میان مردم مملکت خود سراغ دارید به من ارائه دهید در آن صورت من جمعى از اسیران و مقدارى هدیه براى تو خواهم فرستاد و الّا براى سه سال باید با من سازش نمائى. پس از آنکه آندو نفر نزد معاویه آمدند. معاویه گفت: کیست که در مقابل این مرد نیرومند رومى، قیام کند؟
گفتند: براى این غرض یکى از دو نفر به نظر میرسد: یکى، محمّد بن حنفیه و دیگرى عبد اللّه بن زبیر. محمّد بن حنفیه را آوردند؛ او پسر على بن ابیطالب است مردم همه براى مشاهده در مجلس حضور به هم رساندند معاویه به محمّد گفت: آیا میدانى براى چه منظورى تو را احضار کردهام؟ گفت: نه، معاویه موضوع آن مرد نیرومند رومى و هیبت جسمانى او را براى محمّد بن حنیفه بیان نمود.
محمّد بن حنفیه به مرد رومى گفت: یا تو بنشین و دست خود را به من بده و یا من مینشینم و دست خود را به تو میدهم و هر یک از ما که توانست آنکه نشسته است از جاى برکند و بلندش سازد او غالب است و گرنه مغلوب خواهد بود.
مرد نیرومند رومى گفت تو بنشین؛ محمّد بن حنفیه نشست و دست خود را دراز کرد و در دست مرد رومى نهاد، او هر چه قدرت و نیرو داشت به کار برد و هر چه کرد، نتوانست او را از جایگاهش حرکت دهد! و مغلوب شد و این مغلوبیت هم مورد قبول همراهان او قرار گرفت.
سپس محمّد بن حنفیه برخاست و به مرد رومى گفت: بنشین تا من تو را بلند کنم؛ آن مرد نشست و دست در دست محمّد گذاشت و محمّد بلا درنگ و معطلى او را به هوا بلند نمود و به زمینش افکند.
معاویه از این غلبه بسیار خرسند شد، سپس قیس بن سعد به پا خاست و از جمع مردم به کنارى رفت و شلوار خود را بیرون نمود و به آن مرد بلند بالاى رومى داد وقتی که او شلوار قیس را به پا کرد لبهى شلوار به زمین کشیده میشد در حالی که کمربند آن به پستان مرد رومى رسیده بود.
مرد رومى به مغلوبیت خود اعتراف نمود. لذا پادشاه روم به آنچه که ملتزم شده بود، عمل کرد.
از این داستان و امثال آن به خوبى استفاده میشود که خاندان پیامبر خدا و شیعیان آنان از هر جهت مرجع دوست و دشمن و گشاینده مشکلاتشان بودهاند و در این بین امیر مؤمنان على (ع) به عنوان حلال مشکلات میدرخشد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 167