اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

انتقاد از ابوبکر درباره فدک

متن فارسی

و جاحظ در رسایل خود ص300 می نویسد گروهی پنداشته اند دلیل‌بر راستی گزارشی که آندو – بوبکر – عمر – آوردند تا زهرا را از رسیدن به‌میراث خود باز دارند – و هم دلیل بر پاکدامنی آندو – آن است که یاران رسول خدا (ص) در برابر آندو به انکار برنخاستند در پاسخ می گوییم: اگر انکار نکردن ایشان دلیل بر راستی‌ادعای آن دو باشد پس به راستی وجود همه دادخواهان و گفتگو کنندگان (از جمله فاطمه) که در برابر آندو به‌مطالبه حق خود ایستاده بودند دلیلی بر راستی دعوایشان و نیکویی سخنشان است زیرا صحابه با ایشان هم مخالفتی ننمودند . بخصوص که گفتگوهای پنهانی بدرازا کشید و کشمکش ها بسیار شد و گله‌مندی، آشکار و خشم ها سخت گردیدو این ها کار فاطمه را به آنجا رساندکه سفارش کرد بوبکر بر وی نماز نگزارد و آنگاه که آمده و حق خویش رااز او می خواست بطرفداری از بستگان خود استدلال می کرد از وی پرسید: ابوبکر اگر تو مردی وارثت کیست گفت خانواده و فرزندانم گفت پس چرا ما ازپیامبر (ص) ارث نبریم؟ و چون با بهانه ای که برای او آورد او را از رسیدن به میراث پدرش بازداشت و حق وی‌را کاهش داد و رو گردانش ساخته، خود زمام کار را بدست گرفت تا به چشم خویش حق کشی را بنگرد و از پرهیزکاری‌او نومید شود و کمی همراهان و بوی ناتوانی را بیابد و بگوید: بخدا سوگندتو را نفرین خواهم کرد. و او هم گفت بخدا سوگند بر تو دعا خواهم کرد، که باز گفت بخدا سوگند هرگز با توسخن نخواهم گفت و او گفت بخدا سوگند هرگز از تو دوری نخواهم گزید. پس اگر مخالفت نکردن اصحاب با کار بوبکر دلیل بر حقانیت وی در رفتارش با فاطمه باشد البته مخالفت نکردنشان با شکایت فاطمه نیز دلیل بر حقانیت وی در برابر بوبکر است، زیرا کمترین واکنشی که می باید در اینجا در برابرفاطمه بنمایند آن بوده که وی را از آنچه نمی داند آگاه سازند و آنچه را فراموش کرده به یادش آرند و از راه نادرست بازش گردانند و نگذارند پایگاه او به بیهوده گویی آلوه شود وسخنی پریشان بر زبان آورده مردی دادگر را ستمکار بشمارد و از کسی که می خواهد پیوند دینی با او داشته باشد بگسلد . پس چون می بینیم که اصحاب با هیچکدام از دو طرف، مخالفت‌نکرده اند پس امتیازات هر دو یکسان خواهد بود و یکی به دیگری در می شود و این هنگام اصل قانون خداوند در زمینه ارث، چه برای ما و چه برای شما شایسته تر است که به کار بسته و هم بر ما و هم بر شما الزام آورتر می‌نماید .
اگر گویند: چگونه ممکن است گمان برد که بوبکر بر وی ستم کرده و بیداد نموده باشد با آنکه هر چه فاطمه گفتار خود را درشت تر می نمود او بر نرمی و آرامی می افزود که یک جا در پاسخ این سخن وی: بخدا هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چنین گفت: بخدا هرگز از تو جدایی نمی گزینم و سپس که گفت بخدا بر تو نفرین می کنم پاسخ داد بخدا بر تو دعا خواهم کرد وسپس نیز آن سخن درشت و گفتار تند را که در حضور قریشیان و صحابه از وی شنید بر خود هموار ساخت با آنکه مقام‌خلافت نیازمند تعظیم و تجلیل و بزرگداشت و احترام است و سپس نیز آن تندی ها مانع از آن نبود که بوبکر به‌عذرخواهی پردازد و سخنی بر زبان آرد که، هم نماینده تعظیم حق او و تجلیل‌مقامش باشد و هم نشانه علاقه او به نگهداشتن آبروی وی و دلسوزی برای او، چرا که گفت: بخدا تهیدستی هیچکس به اندازه تو بر من دشوار نیست و بی نیازی هیچکس را به اندازه تو دوست نمی دارم ولی من از رسول خدا (ص) شنیدم می گفت ما گروه پیامبران‌ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است .
در پاسخ می گوییم: این شیوه او هم نه دلیل است بر دوری او از ستم و نه نشانه بر کناری او است از بیداد، زیرا نیرنگ ستمکار و هوشمندی نیرنگ باز اگر ورزیده بوده وآموخته باشد که در دعاوی چه کند او را بر آن می دارد که همچون ستمدیدگان‌سخن کند و مانند دادخواهان خواری نشان دهد و به گونه دوستداران مهربانی نماید و همچون حق طلبان، خود را طرف دشمنی جلوه دهد . چگونه مخالفت نکردن صحابه را با بوبکر دلیلی قاطع و نشانه ای آشکار بر حقاینت او گرفته اید با آنکه گمان می‌کنید عمر بالای منبر گفت دو متعه در روزگار رسول خدا (ص) بود متعه حج ومتعه نساء که من آندو را ممنوع می سازم و انجام دهنده آنرا بکیفر می رسانم و کسی را هم نیافتید که سخن وی‌را انکار کند و منشاء منع او را زشت بشمرد و او را در این زمینه نادرستکار بخواند و حتی از سر استفهام یا شگفتی سخنی بر زبان آرد . چگونه مخالفت نکردن صحابه را دلیل می‌آرید با آنکه عمر خود در روز سقیفه حاضر بود و همانجا این سخن از پیامبر(ص) به میان آمد که امامان از قریش‌باید باشند . و سپس که زخم خورد هنگام درد دل گفت اگر سالم زنده بود در سپردن خلافت به او هیچ تردیدی نداشتم با آن که خود در شایستگی هر یک از شش نفری که آنان را اعضا شورا تعیین کرد برای سمت خلافت اظهار تردید کرد و آنگاه سالم برده زنی از انصار بود که وی را آزاد کرد و چون سالم بمرد میراث وی به آن زن رسید . ولی هیچکس بر آن سخن عمر اعتراضی نکرد و میان آن دو زمینه مخالف مقابله ای نکرد تا تضادی بیابدو بشگفت بیاید . توان گفت که ترک مخالفت با کسی که نه امیدی به کمک اوداریم و نه ترسی از گزند وی، دلیل بر راستی سخن او و درستی کردارش باشداما مخالفت نکردن با کسی که زیر و بالا بردن، امر و نهی، قتل و زندگی، زندان و آزادی به دست او است نه دلیلی دلپذیر بر راستی سخن او است و نه نشانه ای روشن بر این دعوی دارد .

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب  ج7 ص 307 – 310)

متن عربی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 308

و قال الجاحظ فی رسائله «2» (ص 300): و قد زعم أناس أنّ الدلیل علی صدق خبرهما- یعنی أبا بکر و عمر- فی منع المیراث و براءة ساحتهما ترک أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم النکیر علیهما .. قد یقال لهم: لئن کان ترک النکیر دلیلًا علی صدقهما، إنّ ترک النکیر علی المتظلّمین و المحتجّین علیهما و المطالبین لهما دلیل علی صدق دعواهم، أو استحسان مقالتهم، و لا سیّما و قد طالت المناجاة و کثرت المراجعة و الملاحاة، و ظهرت الشکیّة، و اشتدّت الموجدة، و قد بلغ ذلک من فاطمة أنّها أوصت أن لا یصلّی علیها أبو بکر. و لقد کانت قالت له حین أتته مطالبة بحقّها و محتجّة لرهطها: «من یرثک یا أبا بکر إذا متّ؟» قال: أهلی و ولدی. قالت: «فما بالنا لا نرث النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم؟» «3» فلمّا منعها میراثها، و بخسها حقّها و اعتلّ علیها، و جلح أمرها، و عاینت التهضّم، و أیست فی التورّع، و وجدت نشوة الضعف و قلّة الناصر، قالت: «و اللَّه لأدعونّ اللَّه علیک». قال: و اللَّه لأدعونّ اللَّه لک. قالت: «و اللَّه لا کلّمتک أبداً» قال: و اللَّه لا أهجرکِ أبداً.

فإن یکن ترک النکیر علی أبی بکر دلیلًا علی صواب منعها، فإنّ فی ترک النکیر علی فاطمة دلیلًا علی صواب طلبها؟ و أدنی ما کان یجب علیهم فی ذلک تعریفها ما جهلت، و تذکیرها ما نسیت، و صرفها عن الخطأ، و رفع قدرها عن البذاء، و أن تقول هجراً، و تجوّر عادلًا، أو تقطع واصلًا، فإذا لم تجدهم أنکروا علی الخصمین جمیعاً فقد تکافأت الأُمور و استوت الأسباب، و الرجوع إلی أصل حکم اللَّه فی المواریث أولی بنا و بکم، و أوجب علینا و علیکم.

فإن قالوا: کیف تظنّ به ظلمها و التعدّی علیها، و کلّما ازدادت علیه غلظة ازداد

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 309

لها لیناً و رقّةً؟ حیث

تقول له: «و اللَّه لا أکلّمک أبداً» فیقول: و اللَّه لا أهجرکِ أبداً. ثمّ تقول: «و اللَّه لأدعونّ اللَّه علیک».

فیقول: و اللَّه لأدعُوَنّ اللَّه لکِ. ثمّ یتحمّل منها هذا الکلام الغلیظ و القول الشدید فی دار الخلافة و بحضرة قریش و الصحابة مع حاجة الخلافة إلی البهاء و التنزیه و ما یجب لها من الرفعة و الهیبة، ثمّ لم یمنعه ذلک عن أن قال معتذراً متقرّباً کلام المعظّم لحقّها، المکبّر لمقامها، الصائن لوجهها، المتحنّن علیها: ما أحد أعزّ علیّ منک فقراً، و لا أحبّ إلیّ منکِ غنی، و لکن سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إنّا معاشر الأنبیاء لا نُورَث ما ترکناه فهو صدقة.

قیل لهم: لیس ذلک بدلیل علی البراءة من الظلم و السلامة من الجور، و قد یبلغ من مکر الظالم و دهاء الماکر إذا کان أرباً و للخصومة معتاداً أن یظهر کلام المظلوم، و ذلّة المنتصف، و حدب الوامق، و مقت المحقّ. و کیف جعلتم ترک النکیر حجّة قاطعة و دلالةً واضحة؟ و قد زعمتم أنّ عمر قال علی منبره: متعتان کانتا علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: متعة النساء و متعة الحجّ، أنا أنهی عنهما و أُعاقب علیهما «1»، فما وجدتم أحداً أنکر قوله، و لا استشنع مخرج نهیه، و لا خطّأه فی معناه، و لا تعجّب منه و لا استفهمه.

و کیف تقضون بترک النکیر؟ و قد شهد عمر یوم السقیفة و بعد ذلک

أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «الأئمّة من قریش» «2»

 

ثمّ قال فی شکایته: لو کان سالم حیّا ما تخالجنی فیه الشکّ «3»، حین أظهر الشکّ فی استحقاق کلّ واحد من الستّة الذین

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 310

جعلهم شوری و سالم عبد لامرأة من الأنصار و هی أعتقته و حازت میراثه، ثمّ لم ینکر ذلک من قوله منکر، و لا قابل إنسان بیّن قوله و لا تعجّب منه، و إنّما یکون ترک النکیر علی من لا رغبة و لا رهبة عنده دلیلًا علی صدق قوله و صواب عمله، فأمّا ترک النکیر علی من یملک الضعة و الرفعة و الأمر و النهی و القتل و الاستحیاء و الحبس و الإطلاق فلیس بحجّة تشفی و لا دلالة تضی ء. انتهت کلمة الجاحظ.