اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ مهر ۱۴۰۴

برخورد قریش در ابتدای بعثت پیامبر(ص) و حمایت ابوطالب از پیامبر(ص)

متن فارسی

سرور ما ابوطالب و قریش

ابن اسحاق گفته: چون‌رسول خدا (ص) آشکارا قوم خود را به‌اسلام خواند و چنانچه خداوند دستور داده بود آشکارا به این کار پرداخت، قوم وی – چندانکه من می دانم و خبر یافته ام – از وی دوری نجستند و سخن او را رد نکردند تا خدایانشان را یادکرد و به عیبجویی از آن پرداخت. و چون‌چنین کرد این کار در دیده ایشان سهمگین و ناپسند آمد تا همه در ناسازگاری و دشمنی با او همداستان شدند، مگر کسانی از ایشان که مسلمان شده بودند و به این گونه خدای تعالی آنانرا از این کارها بر کنار داشته بود و آنان نیز اندک گروهی پنهان شونده بودند . عموی رسول خدا (ص) ابوطالب را دل بر او بسوخت و از او پشتیبانی کرد و در برابر دیگران ایستاد و رسول خدا (ص) بدستور خدا رفت تا کار او را آشکار سازد و هیچ چیز او را از راه وی باز ندارد .  و چون قریش چنان سخنی به ابوطالب گفتنداو در پی رسول خدا (ص) فرستاد و اورا گفت برادرزاده من، براستی را که گروه تو به نزد من آمده اند و چنین وچنان گفته اند بر من و بر خویش رحم کن، و مرا بکاری که از دستم بر نمی آید وامدار. پس رسول خدا (ص) پنداشت که شیوه و عقیده عمویش درباره او برگشته و از او دست بر می دارد و او را به دشمن می سپارد و از یاری او و برخاستن به همراهی اش ناتوان گشته . پس رسول خدا (ص) گفت‌ای عمو به خدا اگر خورشید را در دست راست من نهند و ماه را در دست چپم، که این کار را رها کنم نخواهم کرد تاخدا آن را آشکار سازد یا خود بر سر آن جان دهم. سپس رسول خدا (ص) اشک در دیده بگردانید و بگریست سپس برخاست و چون پشت کرد که برود ابوطالب او را آواز داد و گفت برادرزاده ام روی به من آر. و چون رسول خدا (ص) روی به او آورد گفت برادرزاده ام برو و هر چه خواهی بگوی‌که بخدا هرگز و در برابر هیچ کاری تورا به دشمن نخواهم سپرد .

سپس چون قریش دریافتند که ابوطالب دست کشیدن از رسول خدا (ص) را نمی پذیرد و اورا به دست ایشان نسپرده و کمر بسته است تا بر سر این کار راهی جدا از آنان در پیش گیرد و با آنان کینه ورزد، این بود عماره بن ولید بن مغیره‌ را به نزد او روان داشتند و گفتند ای‌ابوطالب این عماره بن ولید نیرومند ترین و زیباترین جوانان قریش است، او را بگیر و یاری و خردمندی او از آن تو باشد به فرزندی خویش او را بپذیر تا از تو باشد و در برابر، برادرزاده ات را به ما سپار زیرا او با کیش تو و پدرانت ناسازگاری نموده و انبوه توده‌ات را پراکنده ساخته و کارهای خردمندانه شان را بی خردانه انگاشته، ما او را می کشیم و در برابراین مرد، مرد دیگری به تو می دهیم. گفت به خدا که بد وظیفه ای برای‌من تعیین می کنید . آیا فرزندتان را به من می دهید تا خوراک دهم و بپرورانم و من فرزندم را به شما دهم که او را بکشید؟ بخدا این هرگز شدنی‌نیست. پس مطعم بن عدی بن نوفل گفت ابوطالب بخدا که توده تو راهی دادگرانه پیش پایت نهادند و کوشیدند تا از آنچه ناخوش می داری رهایی یابی ، و چنانکه من می بینم تو نمی خواهی هیچ چیزی از ایشان بپذیری. ابوطالب به‌مطعم گفت به خدا راهی دادگرانه پیش پایم نگذاردند ولی تو بر آن شده ای که مرا واگذاری و بر ضد من با آن گروه همداستان شوی پس هر چه خواهی بکن . پس کار، سخت شد و آتش جنگ‌ برافروخت و آن گروه از سر دشمنی به ناسازگاری با یکدیگر برخاسته و برخی آشکارا با برخی دیگر دشمنی نمودند و این هنگام ابوطالب سرودهایی ساخت که در آن هم به مطعم بن عدی گوشه زد و هم به همه کسانی از عبدمنافیان که دست از وی کشیده بودند و نیز آن شماره از قبایل قریش که با او دشمنی نموده بودند . و در همانجا خواسته ایشان و آنچه را از کارشان دوری گزیده بود یاد کرده و گفته: 

” هان به عمرو و به ولید و مطعم بگو 

ای کاش‌بهره من از پشتیبانی های شما به اندازه پاسداری شتر بچه ای بود

ناتوان، کوتاه و پر سر و صدا که چکه‌چکه از شاش آن بر هر دو ساقش می چکد

در عقب همه گام می زند و نتواند خود را به آب برساند

و چون به بیابانی برآید گویند این – دنک است – نه شتر

دو برادر پدر و مادری مان را می بینم‌که چون درخواستی از ایشان شود

گویند کار به دست دیگران است

آری کار در دست هماندو است ولی آنان سرنگون شده اند

همانگونه که یک تخته سنگ از سر ذو علق واژگون می گردد

مقصود من به ویژه تیره عبد الشمس و نوفل است

و آندو چنان ما را دور افکنده اند که ریگ را دور می افکنند

آندو برای توده به عیبجویی در پیرامون دو برادر خویش‌پرداختند

تا بر سر این کار دو دست آندو از گزند ایشان تهی گردید 

آندو بودند که در گردن فرازی های مردمان بی پدری را شریک کردند

که اگر هم یادی از ایشان رود با خوار انگاری است

تیره های تیم و مخزوم وزهره از ایشانند

و خود هنگامی که، یاری خواسته شد بندگان ما بودند .

به‌خدا که دشمنی میان ما و ایشان

تا هنگامی که یک تن از دو دودمان نیز زنده باشد پای بر جا خواهد ماند

به راستی خردها و اندیشه های ایشان به بی خردی گراییده

و همچون بزغاله ای هستند که آنچه نیز یک بزغاله کند بد است . ”

ابن هشام می نویسد دو بیت آن‌را هم که دشنامی در بر داشت نیاوردم . امینی گوید: ابن هشام سه بیت قصیده را انداخته که یگانه هدف او رادر این کار نیز بر هیچکس پنهان نیست و به راستی که انسان بر نفس خود بینااست هر چند بهانه هایی بر خود بیفکندو این هم سه بیت مزبور: 

” و این نیست مگر سروری ای که خداوند بندگان ویژه ما ساخته است

و ما را برگزید که سرفرازی از همان است 

مردانی که از حسادت به ما با یکدیگر همدست شدند

و با مردان برجسته کینه ورزیدند و همیشه میان ایشان دشمنی پا بر جا است 

پدر ولید بنده نیای ما بود و مادر وی بیگانه ای کبود چشم

که جادو او رابه چرخش درآورده و به شوهر بسته بود . ”

بیت اخیر به ولید بن مغیره گوشه می زند و او از کسانی بود که پیامبر اکرم را مسخره می کرد و هم ازکسانی بود که برای گفتگو درباره پیامبر (ص) به نزد ابوطالب شدند و این آیه نیز درباره او فرود آمد: واگذار مرا با آنکس که تنها آفریدم زیرا ولید در میان تبار خود وحید (تنها) نامیده می شد .  و چون‌ابوطالب دید که قریش می کنند آنچه می‌کنند، در میان هاشمیان و مطلبیان بپا خاست و ایشان را به همراهی خود خواند تا از رسول خدا (ص) پشتیبانی کنند و در برابر دشمنانش ایستادگی نمایند. ایشان نیز در پیرامون او فراهم آمدند و در ایستادگی با او همراهی نمودند وهمگی به جز دشمن خدا ابولهب ملعون درخواست او را بپذیرفتند .  و چون ابوطالب از تیره خود این ها را دید که او را شادمان ساخت و کوشش و مهربانی آنان را با خویش نگریست آغازبه ستایش آنان کرد و پیشینه هاشان رابه یادها آورد و برتری های رسول خدا (ص) را در میان ایشان و پایگاه او نزد آنان را بازگو کرد تا در اندیشه خویش سر سخت تر شوند و با او در کار وی دلسوزی نمایند پس گفت: 

” اگر روزی قریش برای بازگویی سرافرازی ها گرد آیند

عبد مناف از بهترین و برگزیده ترین و بزرگوارترین آنان است

و چون بزرگان عبد منافی فراهم آیند

پیشینه و بزرگان آن در میان هاشمیان است

و اگر یک روز گردن فرازی نمایند پس به راستی 

محمد مصطفی از بهترین و برگزیده ترین و بزرگوارترین ایشان است 

فربه و لاغرقرشیان و گمنام و با نامشان به دشمنی‌ما فراهم آمده اند

پیروزی نیافته اند و هوش از کله شان پریده

ما در گذشته هیچ گونه ستمی را نمی پذیرفتیم

و چون چهره ها، از خودپسندی و بیدادگری کج می شد آن را به گونه نخست بر می گرداندیم و بر پای می داشتیم

و در روزهای ناگواری به پشتیبانی مرز و حریم آن ها بر می خاستیم

و هر کس را که می خواست به آن دست درازی کند از نزدیکی‌لانه های آن ها می زدیم و دور می کردیم 

چون خشک به فرخندگی ما بود که سبزی در نمایان شد

و جز این نیست که ریشه های آن، در کرانه های ما بود که رشد یافت و فزونی گرفت . “

سیره ابن هشام 283 – 275 / 1 طبقات ابن سعد 186 / 1 تاریخ طبری 221 – 218 / 2، دیوان ابی طالب ص 24 الروض الانف 172 و 171 / 1 شرح ابن ابی الحدید 306 و 3، تاریخ ابن کثیر 258 و 126/ 2 و 49 و 48 و 42 / 3، عیون‌الاثر 100 و 99 / 1 تاریخ ابوالفدا 117 /1، سیره حلبی 306 / 1، اسنی المطالب ص 15 که می نویسد: این سروده ها از درخشان ترین ستایش هایی است که ابوطالب درباره پیامبر (ص) سروده و نماینده آن است که حضرت را راستگو می شمرده، طلبه الطالب ص 9- 5.

 

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب  ج 7 ص 483 – 486)

 

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 483

11- سیّدنا أبو طالب و قریش:

قال ابن إسحاق: لمّا بادی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قومه بالإسلام، و صدع به کما أمره اللَّه لم یبعد منه قومه و لم یردّوا علیه، فیما بلغنی، حتی ذکر آلهتهم و عابها. فلمّا فعل ذلک أعظموه و ناکروه، و أجمعوا خلافه و عداوته، إلّا من عصم اللَّه تعالی منهم بالإسلام و هم قلیل مستخفون، و حَدِب «1» علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عمّه أبو طالب و منعه و قام دونه، و مضی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی أمر اللَّه مظهراً لأمره، لا یردّه عنه شی ء.

و قال: إنّ قریشاً حین قالوا لأبی طالب هذه المقالة بعث إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال له: یا ابن أخی إنّ قومک جاءونی فقالوا لی کذا و کذا، فأبق علیّ و علی نفسک، و لا تحمّلنی من الأمر ما لا أُطیق، قال: فظنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أنّه قد بدا لعمّه فیه بداء، و أنّه خاذله و مسلمه، و أنّه قد ضعف عن نصرته و القیام معه، قال: فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «یا عمّ و اللَّه لو وضعوا الشمس فی یمینی، و القمر فی یساری علی أن أترک هذا الأمر حتی یظهره اللَّه أو أهلک فیه ما ترکته». قال: ثمّ استعبر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فبکی ثمّ قام، فلمّا ولّی ناداه أبو طالب، فقال: أقبل یا ابن أخی. قال: فأقبل علیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال: اذهب یا بن أخی فقل ما أحببت فو اللَّه لا أسلمک لشی ء أبداً.

ثمّ إنّ قریشاً حین عرفوا أنّ أبا طالب قد أبی خذلان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و إسلامه و إجماعه لفراقهم فی ذلک و عداوتهم مشوا إلیه بعمارة بن الولید بن المغیرة، فقالوا له: یا أبا طالب هذا عمارة بن الولید أنهد فتیً فی قریش و أجمله، فخذه فلک عقله و نصره، و اتّخذه ولداً فهو لک، و أسلم إلینا ابن أخیک، هذا الذی قد خالفک دینک و دین آبائک

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 484

و فرّق جماعة قومک، و سفّه أحلامهم، فنقتله، فإنّما هو رجل برجل، قال: و اللَّه لبئس ما تسوموننی؛ أ تعطوننی ابنکم أغذوه لکم و أعطیکم ابنی تقتلونه؟ هذا و اللَّه ما لا یکون أبدا. قال: فقال المطعم بن عدیّ بن نوفل: و اللَّه یا أبا طالب لقد أنصفک قومک و جهدوا علی التخلّص ممّا تکرهه، فما أراک ترید أن تقبل منهم شیئاً، فقال أبو طالب لمطعم: و اللَّه ما أنصفونی، و لکنّک قد أجمعت خذلانی و مظاهرة القوم علیّ فاصنع ما بدا لک أو کما قال.

قال: فحقب الأمر، و حمیت الحرب، و تنابذ القوم، و بادی بعضهم بعضاً، فقال أبو طالب عند ذلک یعرض بالمطعم بن عدیّ و یعمّ من خذله من عبد مناف و من عاداه من قبائل قریش؛ و یذکر ما سألوه و ما تباعد من أمرهم:

          ألا قل لعمرو و الولید و مطعمٍ             ألا لیت حظِّی من حیاطتکم بَکرُ «1»

             من الخورِ حبحابٌ کثیرٌ رُغاؤه             یرشُّ علی الساقین من بوله قطرُ «2»

             تخلّف خلف الورد لیس بلاحقٍ             إذا ما علا الفیفاء قیل له وَبرُ «3»

             أری أخوینا من أبینا و أُمِّنا             إذا سُئلا قالا إلی غیرنا الأمرُ

             بلی لهما أمرٌ و لکن تجرجما             کما جرجمت من رأس ذی علقٍ صخرُ «4»

             أخصّ خصوصاً عبدَ شمسٍ و نوفلًا             هما نبذانا مثل ما یُنبَذُ الجمرُ

             هما أغمزا للقومِ فی أخویهما             فقد أصبحا منهم أکفّهما صِفرُ

             هما أشرکا فی المجد من لا أبا له             من الناس إلّا أن یُرسَّ له ذکرُ «5»

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 485

         و تیمٌ و مخزومٌ و زهرةُ منهمُ             و کانوا لنا مولیً إذا بُنی النصرُ «1»

             فو اللَّه لا تنفکُّ منّا عداوةٌ             و لا منهمُ ما کان من نسلنا شفرُ «2»

             فقد سفهت أحلامهم و عقولهم             و کانوا کجفرٍ بئس ما صنعت جفرُ

قال ابن هشام: ترکنا منها بیتین أقذع فیهما.

قال الأمینی: حذف ابن هشام منها ثلاثة أبیات لا تخفی علی أیِّ أحد غایته الوحیدة فیه، و إنَّ الإنسان علی نفسه بصیرة و لو ألقی معاذیره، ألا و هی:

          و ما ذاک إلّا سؤدد خصّنا به             إلهُ العبادِ و اصطفانا له الفخرُ

             رجالٌ تمالوا حاسدین و بغضة             لأهل العلی فبینهمُ أبداً وترُ

             ولیدٌ أبوه کان عبداً لجدِّنا             إلی علجةٍ زرقاء جال بها السحرُ

یرید به الولید بن المغیرة و کان من المستهزئین بالنبیِّ الأعظم و من الذین مشوا إلی أبی طالب علیه السلام فی أمر النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و قد نزل قوله تعالی: (ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً

) «3» و کان یسمّی: الوحید فی قومه «4».

ثمّ قام أبو طالب- حین رأی قریشاً یصنعون ما یصنعون- فی بنی هاشم و بنی المطّلب فدعاهم إلی ما هو علیه من منع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و القیام دونه فاجتمعوا إلیه و قاموا معه، و أجابوه ما دعاهم، إلیه، إلّا ما کان من أبی لهب عدوّ اللَّه الملعون.

فلمّا رأی أبو طالب من قومه ما سرّه فی جهدهم معه و حدبهم علیه؛ جعل یمدحهم و یذکر قدیمهم؛ و یذکر فضل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیهم، و مکانه منهم، لیشدّ لهم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 486

رأیهم، و لیحدبوا معه علی أمره؛ فقال:

          إذا اجتمعت یوماً قریشٌ لمفخرٍ             فعبدُ منافٍ سرّها و صمیمها «1»

             فإن حُصّلتْ أشرافُ عبدِ منافِها             ففی هاشمٍ أشرافُها و قدیمها

             و إن فخرتْ یوماً فإنّ محمداً             هو المصطفی من سرِّها و کریمها

             تداعت قریشٌ غثُّها و سمینُها             علینا فلم تظفر و طاشت حلومها «2»

             و کنّا قدیماً لا نقرُّ ظُلامةً             إذا ما ثنوا صُعرَ الخدود نُقیمها «3»

             و نحمی حماها کلَّ یومِ کریهةٍ             و نضرب عن أحجارها من یرومها

             بنا انتعش العود الذواء و إنَّما             بأکنافنا تندی و تنمی أرومها «4»

سیرة ابن هشام (1/275- 283)، طبقات ابن سعد (1/186)، تاریخ الطبری (2/218- 221)، دیوان أبی طالب (ص 24)، الروض الأُنف (1/171، 172)، شرح ابن أبی الحدید (3/306)، تاریخ ابن کثیر (2/126، 258، و 3/42، 48، 49)، عیون الأثر (1/99، 100)، تاریخ أبی الفداء (1/117)، السیرة الحلبیّة (1/306)، أسنی المطالب (ص 15) فقال: هذه الأبیات من غرر مدائح أبی طالب للنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم الدالّة علی تصدیقه إیّاه، طلبة الطالب (ص 5- 9)»

.