تبعید عامر بن عبد قیس زاهد و پارسای نامی
طبری از قول ” علاء بن عبد الله بن زید عنبری ” میگوید “: عده کثیری از مسلمانان جلسه کردند و کارهای عثمان و رویه اش را مورد بحث قرار دادند بالاخره تصمیم گرفتند که نماینده ای نزد او بفرستند تا با او گفتگو کرده بدعتهایش را برایش شرح دهد.پس عامر بن عبد الله تمیمی یا عنبری را که موسوم به عامر بن قیس است به نمایندگی فرستادند. چون نزد عثمان رفت به او گفت:عده کثیری از مسلمانان اجتماع کرده کارهایت را بررسی نمودند و دیدند کارهای ناروای مهمی انجام داده ای، بنابراین از خدای عز و جل بترس و از این کارها بدرگاهش توبه کن و از آنها دست بردار. عثمان گفت: این را ببین مردم خیال میکنند استاد قرآن است، حالا آمده با من درباره چیزهای پیش پا افتاده حرف میزند. بخدا قسم نمیداند خدا کجاست؟ عامر بن عبد قیس گفت: من نمیدانم خدا کجاست؟ گفت: بله، بخدا نمیدانی خدا کجاست عامر گفت: آری، بخدا قسم میدانم و میدانم که خدا در کمین تو است در نتیجه این احوال، عثمان بدنبال معاویه بن ابی سفیان، عبد الله بن سعد، سعید بن عاص، عمرو بن عاص، وعبد الله بن عامر (استانداران و فرماندهان مناطقمختلف) فرستاد تا جمع شوند برای مشورت درباره کارش و آنچه از او خواسته اند و آنچه درباره آنان (یعنی استاندارانش)میگویند. وقتی همه به حضورش گرد آمدند با آنها چنین گفت: هر کس وزیران و مشاورانی دارد، و شما وزیران و مشاوران و اشخاص طرف اعتماد من هستید. اطلاع دارید که مردم چه کرده اند و از من خواسته اند استانداران و فرماندهان خودم را ازمقاماتشان بر کنار سازم ودست از تمام کارها و رویه ای که نمی پسندند بردارم و به کارها و رویه ای بپردازم که می پسندند. حالا فکر کنید و نظر خودتان را بگوئید.عبد الله بن عامر گفت، نظریه ای که امیرالمومنین بمصلحت تو میدانم این است که فرمان دهی به جهاد بروند تا به جهاد سرگرم شوند و فرصت و امکان نیابند که بتو بپردازند، و آنها را چندان در نبردها فرو کن تا ملایم و تسلیم تو شوند، در آنصورت تمام هم وفکرشان متوجه خودشان و ستورشان و شپش پوستینشان خواهد بود.آنگاه عثمان رو به ” سعید بن عاص ” گرداند که نظر تو چیست؟ گفت: ای امیرالمومنین حال که نظر ما را میخواهی من دردت را درمان و نگرانیت را رفع میکنم. اگر به نظریه من عمل کنی موفق خواهی شد. پرسید: نظرت چیست؟ گفت: هر جمعیتی یکعده رئیس و رهبر دارند که وقتی از بین رفتند متفرق میشوند ودیگر روی وحدت و قدرت را نخواهند دید. عثمان گفت: نظریه ای است، ولی اشکالاتی دارد.بعد رو به معاویه کرد و نظرش را پرسید. معاویه گفت: ای امیرالمومنین! من اینطور برایت مصلحت می بینم که استاندارانت را به محل ماموریتشان برگردانی باین شرط کهحریف مخالفان منطقه خویش باشند. و من بنوبه خود قول میدهم که از عهده مخالفان منطقه خویش برآیم.
سپس نظر عبد الله بن سعد را خواست، و او گفت: ای امیرالمومنین بنظر من مردم طمع کارند. بنابراین از این اموال- یعنی اموال عمومی و خزانه- به آنها بده و دلشان را بدست آور.بالاخره رو به عمرو بن عاص کرد که تو چه نظر داری؟ گفت: بنظر من، تو کارهائی نسبت بمردم کرده ای که نمی پسندند و از آن ناراحتند. بنابراین باید رویهات را تغییر دهی، و اگر نمیخواهی رویه ات را تغییر دهی باید از خلافت کناره گیری کنی، و اگر اینکاررا هم نمیکنی باید تصمیم بگیری و با جدیت پیش بروی.عثمان به او گفت: مگر ازما بریده ای؟ آیا این حرف را جدی میزنی؟ عمرو عاص مدتی ساکت ماند تا آنها رفتند، در این هنگام گفت:نه بخدا ای امیرالمومنین (جدی نگفتم). زیرا تو برایم عزیزتر از اینها هستی و عزیزتر از اینکه چنین پیشنهاداتی بکنم. حقیقت این است که میدانستم تمام حرفهائی که میزنیم به گوش مردم خواهد رسید. بهمین جهت خواستم این حرفم بگوششان برسد و (مرا از خودشان دانسته) بمن اعتماد کنند، و آنوقت با استفاده از اطمینانی که بمن دارند خدمتی بتو بکنم و شری را از تو برگردانم.
عثمان استاندارانش را به سر کارشان باز فرستاد و به آنها دستور داد تا بر مخالفان قلمرو خویش سخت بگیرند و مردم را دسته دسته به جنگ بفرستند، و تصمیم گرفت مخالفانش را از حقوق و مستمری یی که از خزانه عمومی دریافت میداشتند محروم سازد تابه اومحتاج گشته مطیع و فرمانبردارش شوند. بلاذری مینویسد”: ابو مخنف و دیگران میگویند: عامر بن قیس طرز حکومت و رویه عثمان را ناپسند میدانست و انتقاد میکرد، حمران بن ابان برده آزاد شده عثمان انتقادات او را به عثمان گزارش داد، در نتیجه، عثمان به عبد الله بن عامر کریز نوشت تا او را- به مدینه- سوق دهد، وقتی عامر بن قیس به مدینه وارد شد، عثمان دید مردم تبعید و آوارگی او را به بملاحظه عبادت و زهد وپارسائیش جنایتی بزرگ می شمارند، بهمین جهت با او بمهربانی رفتار کرد و معزز و محترم داشت و به بصره باز گردانید”.عبد الله بن مبارک در بحث از زهد و پارسائی از قول بلال بن سعد نقل میکند که درباره عامر بن عبدقیس نزد عثمان سعایت و بدگوئی کردند تا دستور داد او را بر روی شتر بی پالان نشانده بشام تبعید کنند. معاویه او را در کاخ سبز منزل داد و کنیزی بخدمتش گماشت و به او دستور داد که احوال و وضعش را مخفیانه به وی گزارش کند. عامر همه شب را به عبادت بسر می آورد و سحرگاه بیرون میرفت و اوائل شب باز میگشت و هیچ از طعام معاویه نمی خورد، و نان خشکی آورده در آب می خیساند و آنرا با همان آب میخورد. معاویه وضعش را به عثمان گزارش کرد، و عثمان دستور دادبه او خوبی کند و به خود نزدیک گرداند. در جوابش معاویه نوشت که این کار از من ساخته نیست و امیدی به موفقیت ندارم”.
مورخان نوشته اند”: از جمله انتقاداتی که نسبت به عثمان میشد و در ردیف کارهای ناروایش شمرده اند یکی تبعید عامر بن عبد قیس از بصره به شام است”. ابن قتیبه درباره اش میگوید “: نیکوکاری با فضیلت بوده است “. منظره عجیبی از آن روزگار در برابر ماست. مردم نیکوکار و پاک و اصلاح طلب همگی گرفتار اهانت و آزار و زیر شکنجه و فشارند. یکی شکنجه می بیند، دیگری در یک سلول زیرزمینی زندانی است، سومی آواره و تبعید، چهارمی محروم از مستمری خزانه، پنجمی مورد خشم دستگاه حاکمه، آن یک را آنقدر کتک می زنند تا دنده اش می شکند، و آن دیگری را در برابر علمای دین و اصحاب پیامبر (ص) دشنام میدهند چرابا آنها چنین میکنند؟ هیچ، چون از عدم اجرای قوانین اسلام دلتنگ و خشمگین شده و زبان به اعتراض و ارشاد گشوده اند”، منکر ” و کارها و رویهو سیاست غیر اسلامی و ناپسند را موردانتقاد و نهی قرار داده اند. آیا حاکمی که در برابر امر بمعروف و نهی از منکر اصلاح طلبان و خیرخواهان چنین خشونت و عکس العمل وحشیانه ای نشان داد نمیتوانست آنان را قانع کندکه کار و رویه اش (منکر) و غیر اسلامی نیست؟ اگر میتوانست چرا نکرد؟ و تاریخ هرگز از مباحثات وجلسات واستدلالهای عثمان با مخالفانش چیزی نمی گوید. پس حاکم میدانسته که آنانسخن بر حق میگویند و کارهائی را ” منکر”میشمارند و از آن نهی مینمایند که خدا و پیامبرش ” منکر ” دانسته و نهی کرده اند. کار آنان، امر بمعروف و نهی از منکر، وکوشش برای اصلاح امت و باز آوردن رویه و طرز حکومت وقت بر مدار اسلام و سنت پیامبر (ص) بوده است، و خدا پیامبرش و امت اسلامی، آنرا پسندیده و دوست میداشته اند، و این نتیجه ضمنی را هم داشته که از عواقب وخیمی که برای عثمان و امت اسلامی پیش آمد جلوگیری میکرده است. بهمین جهت، بمصلحت عثمان بود که به ارشاد خیرخواهانه آن مردان بزرگ گوش بسپاردو به راه آید، نه این که بزند و دشنام دهد و تبعید کند و بیازارد.
عثمان اگر فکر میکرد در تقبیح کارها و رویه اش خطا میکنند و آنچه را نهی مینمایند” منکر ” و غیر اسلامی نیستباید جلسه ای برای مذاکره و بحث و تفاهم تشکیل میداد، یا آنان دست از بعضی خواسته های اجتماعیشان بر میداشتند یا او به برخی از آنها تسلیم میشد و همگی بر رویه و طرز اداره ای که اسلامی و منطبق بر سنت پیامبر (ص) تشخیص داده میشد اتفاق مییافتند و اختلاف وکشمکش از میان بر می خاست . تشکیل چنین انجمن و کنگره ای بر آنچه او کرد و بر تشکیل جلسه ای از معاویه و سعید بن عاص و عمر و عاص و امثال آنها برتری داشت بر جلسه ای که از پست ترین و رذل ترین عناصر و افراد ستمکار و منافق وفاسد تشکیل شده باشد از شاخه های” شجره ملعونه” و خانواده کثیفی که خدای تبارک و تعالی و پیامبر گرامیش بر آن لعنت فرستاده اند، در چنین جلسه ای طبعا نظریاتی مطرح میگردد و پیشنهاداتی میشود که نظریه یک سیاستمدار حقه باز و ضد ملی است یا پیشنهاد یک خائن یا دسیسه عنصری که رسولخدا (ص) در برابر همه لعنتش کرده است. چنین عناصری را عثمان وزیران و مشاوران و اشخاص طرف اعتمادش میشمارد آیا خلافتی که اینها وزیر و مشاور و راهنما و طرف اعتمادش باشند عجیب و شگفت نیست؟ مگر عثمان که لعنت شده پیامبر خدا رابسمت وزیر و مشاور و طرف اعتمادش برگزیده میتواند ادعا کند که خلیفه وجانشین همان پیامبری است که وزیر و مشاورش را لعنت کرده است؟
آنگاه به بحث و طرز تفاهم عثمان با نماینده و فرستاده مسلمانان توجه کنید و ببینید چگونه است. نماینده مسلمانان او را به تقوی و خداپرستی میخواند و خدا رابیادش میدهد و به توبه و بازگشت به آنچه مایه رضای خداست دعوت میکند و میگوید از گناهان بزرگ و رویه ناروائی که مسلمانان و علمای خردمند و استادان قرآن و پارسایان و سیاستمداران متعهد نکوهش کرده اند دست بردارد. و عثمان در جواب، آنچه را مسلمانان و بزرگان امت اسلامی گناهان بزرگ میشمارند ” چیزهای پیش پا افتاده ” می انگارد، و گوینده رامسخره میکند و او را متهم به بی اطلاعی مینماید و اتهامش را با سوگند مستند میسازد همانگونه که سابقا کعب بن عبده و صعصعه بن صوحان را بقید سوگند متهم به نفهمی کرد و از همه آنان جوابی دندانشکن شنید و برهانی قاطع در رد اتهامش و در اثبات دانائیشان، و این طبیعی و بدیهی بود زیرا استادان علم دین و پرچمداران درس قرآن بودند.
شگفت تر از همه این که خلیفه گوش به گزارش جاسوسی بنام ” حمران بن ابان ” می سپارد که شخصا شاهد گناهکاری و ارتکاب فحشایش بوده است. آن چنین است که با زنی که دوره عده اش را بپایان نبرده بود ازدواج کرد و عثمان بهمین سبب او را زد و به بصره تبعید کرد. بار دیگر رازی با او در میان گذاشت که آنرا عبد الرحمن بن عوف فاش ساخت تا عثمان بخشم آمده تبعیدش کرد. بلاذری مینویسد “: عثمان هنگامی که مردم از ولید بنعقبه شکایت کردند حمران را به کوفه فرستاد تا جریان را تحقیق کند و به او خبر دهد. ولید بن عقبه به او رشوه داد تا حقیقت را پنهان و دگرگونه نماید. پس چون نزد عثمان بازگشت درباره ولید گزارش دروغ داد واز او تمجید نمود. لکن وقتی از نزد عثمان بیرون رفت و به مروان بن حکم برخورد و از او درباره ولید پرسید گفت: کاری خطرناک کرده بود مروان حرفحمران را به عثمان خبر داد و عثمان که دانست حمران گزارش دروغ داده است برآشفت و او را بخاطر گزارش دروغش به بصره تبعید کرد، و خانه ای از املاک عمومی به او بخشید”.
عثمان چگونه به گزارش کسی اعتماد میکند که تا بدین پایه گستاخ و زشتکار است، در حالیکه خدای تبارک و تعالی در اینگونه موارد چنین تعیین تکلیف فرموده است: اگر زشتکاری برای شما خبری آورد باید در آن تحقیق و بررسی کنید مبادا از روی نادان به جماعتی آسیب برساند…؟ شگفت تر از اعتماد به گزارش فاسقی چون ” حمران” این است که بخاطر زشتکاری تبعیدش میکند و در همان حال برای بسامان آوردن زندگیش خانه ای از املاک عمومیبه وی می بخشد و این همان خلیفه ای است که انسان پاک و نیکو کاری مثل ابوذر آن راستگوی مورد اعتماد را به ” ربذه ” تبعید میکند به صحرائی خشک و بی آب و گیاه، و او را بی سر پناه وامیگذارد. این دلیل آن است که زندگی دنیا با موازین الهی بس خوار وناچیز است که ابوذرها از آن محروم میمانند و ” حمران ” ها، بان دست مییابند.
آیا خلیفه، عامر بن عبد قیس را میشناخت و میدانست که در میان امت اسلامی چه جایگاه بلندی دارد و چه زاهد و پارسای عالیمقامی است و چقدر پاکدامن و عابد، و با علم به اینها گوش به سخن جاسوسان سپرد و بنا بگزارش آنها یکبار به مدینه تبعیدش کرد و بار دیگر بر شتر بی پالان به شام، و وقتی به حضورش آمد چنان اهانتها و تحقیرها به او روا داشت؟ یا نه، مقام و منزلتش رانمیشناخت و خبر از فضائلش نداشت و به گزارش سخن چینان اعتماد کرد؟ در حالیکه عثمان وقتی دید بنمایندگی بزرگان و دانشمندان سرشناس بصره و شخصیتهای با تقوی و فضیلتی نزد او آمده و چنین مردان بزرگی معمولا کسی را به نمایندگی میفرستند که به مقام بلند و علم و خرد و تقوایش ایمان داشته باشند وظیفه اش این بود که درباره او تحقیق کند تا او را چنانکه هست بشناسد. آنگاه باید در سخنش دقت مینمود و میدید چه میگوید؟ آیا سخنی بر زبان میاورد که باید برنجد و بخشم آید یا سخن در صلاح و مصلحت ملت میراند و بمصلحت و خیر زمامدار ملت؟ بدشواری میتوان گفت که عثمان، عامر را نمیشناخته و از فضل و پارسائیش بیخبر بوده است. زیرا یاد مرتبه بلند و زهد و دانائیش با کاروان مسافران ازشهری به شهری میرفته و عطر فضائلش رانسیم به هر دیاری می برده است، و امروز که کتب شرح حال بزرگان نمونه ها از آن شهرت جهانگیر در بر دارد دلیل بر این است که از مقام بارز و شامخ وی آگاه بوده اند، از مقام مردی که یکوقت بر آنشد که در شبانه روز یکهزار رکعت نماز بجای آوردو با این عبادت پیگیر توجه همگان را جلب نمود بجائی که وی را از اولیاء مقرب خدا شمردند و سرآمد زاهدان هشتگانه، و کرامات و مقاماتی برایش قائل شدند، با اینوصف مگر ممکن است خلیفه او را نشناسد؟ وانگهی سخن ” عامر، ” چیزی نبوده که باعث خشم حاکم شود. آنچه او بر زبان آورده تکرار سخنانی بوده است که بارها افراد سرشناس و صاحبنظر و آنها که به ” اهل حل و عقد ” موسومند در شهرهای بزرگ و در ملاء عام بزبان آورده اند و همه درباره مصالح عالیه ملت بوده است. سخنانی که مثل سخن ” عامر ” به گوش پند ناپذیر حکام نرفته و در دل سنگشان اثر ننهاده است. خلیفه بر ادامه رویه ناروایش اصرار ورزیده و آنان به مخالفت و ” نهی از منکر” ادمه داده اند تا شده آنچه شده، و عثمان را به آن سرانجام کشانده است.
اینک بیائیم روایات سست و نادرستی را بررسی کنیم که در این باره آورده اند، روایاتی را که یک دروغ ساز نامعتبر از فرد گمنام ناشناخته ای نقل کرده و او از یک جاعل و روایت ساز که متهم به کفر و الحاد است و همه علمای رجالشناسی بر سستی وی و روایاتش اتفاق نظر دارند: سری از شعیب از سیف بن عمر از محمد وطلحه نقل میکند که ” عثمان، حمران بن ابان را بخاطر این که با زنی در هنگام عده اش ازدواج کرده بود تبعید نمود و آندو را از هم جدا کرد و حمران را تازیانه زد و به بصره تبعیدنمود. آنگاه پس از اینکه گزارشات بسیار علیه حمران به عثمان رسید و نیز گزارشهای خوشایند، عثمان، به او اجازه داد تا به مدینه نزد وی بازگردد. چون با جمعی به مدینه باز آمددرباره عامر چنین گزارش کردند که او عقیده به ازدواج ندارد و گوشت نمیخورد و در نماز جمعه شرکت نمیکند. در نتیجه، عثمان او را تحت نظر معاویه قرار داد. وقتی عامر به شام نزد معاویه رفت آبگوشتی فراهم بود و از آن بخورد. معاویه دانست که علیه وی گزارشی دروغ داده شده است، و علت تبعیدش را برای او شرح داد. عامر گفت درباره نماز جمعه، من در انتهای مسجد می ایستم و پس از پایان نماز جزء اولین کسانی هستم که از مسجد بیرون میروند. در خصوص ازدواج باید بگویم که در حالی از بصره خارج میشدم که نامزد کرده بودم. درباره خوردن گوشت، خودت ملاحظه کردی” شگفت آور است که عده ای چنین روایتی را سند و مدرک قرار داده اند برای تبرئه عثمان و ذیحق شمردن او در تبعید کردن” عامر.” در حالیکه همینها هر روایتی را که در سندش یکی از سه نفر نامبرده باشد مردود و باطل میشمارند، اما اینجا با وجودی که همین سه نفر رجال روایت را تشکیل میدهند آنرا معتبر شناخته و سند میگیرند برای رفع انتقاداتی که نسبت به عثمان شده است.
مطلب تعجب آور دیگر در روایت مذکور، صرفنظر از وضع اخلاقی و صلاحیت گزارشگر که همان” حمران ” معلوم الحال باشد اتهاماتی است که به ” عامر ” زده اند. چه، هیچیک از آنچه به وی نسبت داده اند مایه نکوهش و سرزنش نیست تا چه رسد به اینکه موجب تادیب و تبعید باشد. آیا اینها گناهانی شمرده میشود که قدر و مقام کسی را پائین آورد؟ خودداری از ازدواج اگر بعنوان تشریع و باعتبار قانون و آئین نباشد حرمتش مسلم نیست، بلکه ازدواج از امور سترده و مستحب است. بعلاوه”، عامر “بارها برای خود نامزد ساخته اما هیچیک را شایسته همسری خویش و آنکه بتواند در زهد و کم خرجی با او جور بیاید نیافته است. ابو نعیم مینویسد”: فرماندار بصره کسی را نزد عامر بن عبد قیس فرستاد که امیرالمومنین-عثمان- بمن دستور داد از تو بپرسم چرا ازدواج نمیکنی؟ جواب میدهد: مناز ازدواج خودداری نکرده ام و پیوستهنامزد میگیرم. پرسید: چرا پنیر نمیخوری؟ گفت: در سرزمینی که من زندگی میکنم زردشتی ها هستند، بهمین جهت اگر دو مسلمان شهادت بدهند که پنیری از میته و حرام نیست خواهم خورد. پرسید، چرا با حکام رفت و آمدنمیکنی؟ گفت: بر درگاه شما نیازمندان و متقاضیان بسیارند. آنهارا نزد خود بخوانید و حاجتشان را برآورید، و دست از کسانی که بشما احتیاج ندارند باز دارید!
ابو نعیم همچنین از طریق احمد بن حنبل روایت کرده است که” معاویه به عبد الله بن عامر پیغام داد که درباره عامر بن عبد قیس تحقیق کند و او را گرامی داشته احترام نماید و دستور دهد که هر زنی را میخواهد به همسری برگزیند تا مهریه اش را از خزانه عمومی بپردازد پس عبد الله بن عامر بن عامر بن عبد قیس پیغام داد که امیرالمومنین (یعنی معاویه) به من نوشته و دستور داده که بتو دستور ده مهر زنی را میخواهی خواستگاری و عقد کنی و من مهریه اش را از خزانه بپردازم. در جواب گفت: من پیوسته خواستگاری و نامزد میکنم پرسید: از چه کسی؟ گفت: کسی که با خرمائی بسر برد”!
این دو روایت که ابو نعیم آورده است آنچه را” سری ” نقل کرده تکذیب و رد مینماید. زیرا هر گاه آنچه او نقل کرده درست میبود در زمان معاویه مساله ازدواج” عامر ” مطرح نمیشد. اما خودداری از خوردن گوشت، این کار نیز حرام نیست. بموجب سنت پیامبر (ص) خوردن گوشت حلال است اما واجب نیست. آری ترک خوردن گوشت بطور کلی و برای همیشه مکروه است، البته اگر ترک گوشت بعنوان یک روش و آئین و بمثابه حکم نباشد. گاه پیشروی در زهد و پارسائی موجب میشود که انسان از شئون دنیوی و جسمی چشم بپوشد و به هیچ لذتی نیندیشد. با این همه ” عامر ” در خودداری خویش از خوردن گوشت، عذر و ذلیل داشته است. ابن قتیبه مینویسد “: علت تبعید شدن عامر این بود که حمران بن ابان درباره او گزارش کرده بود که گوشت نمیخورد و با زنان آمیزش نمینماید، و مشاغل دولتی را قبول نمیکند. بنابراین او از خوارج (یا از کسانی که علیه نظام حاکم بر میخیزند) است. در نتیجه، عثمان به عبد الله بن عامر نوشت که عامر بن عبد قیس را بخوان تا اگر دیدی که این خصوصیات را دارد او را بیرون کن (به مدینه یا به شام). عبد الله وی را بخواست و از او در این خصوص پرسید. جواب داد: در مورد گوشت. من قصابی را دیدم که گوسفند را بدون ذکر بسم الله میکشت، بهمین جهت هر گاه دلم خواست گوسفند می خرم و خودم آنرا سر می برم. در مورد زن، من چندان سرگرمی و دلبستگی دارم که بان نمیرسم. در مورد مشاغل دولتی خیلی افراد رابرای این مشاغل میتوانید پیدا کنید واحتیاج به من نیست. حمران به او گفت: خدا امثال تو را در میان ما زیاد نکند عامر گفت: نه، خدا جاروکشها وخونگیرهائی مثل تو را زیاد کند”!
درباره شرکت نکردن در نماز جمعه” عامر ” آن راستگوی درستکار حقیقت را بیان نموده و به معاویه گفته است اگرامام جمعه و جماعت را شایسته و واجد شرایط نبیند در نمازش شرکت نمیکند. و این درباره حکام اموی آنزمان کاری ناروا نیست. تازه بفرض اینکه روایت صحیح باشد و همه اتهاماتی که باو زده اند گناه شمرده شود، برای خلیفه امکان داشت در آنمورد توسط فرماندار بصره تحقیق کند چنانکه در روایت ابو نعیم در مورد ازدواج و خوردن پنیر و رفت و آمد با حکام انجام شده است. نمیدانم آیا در شریعت پر گذشت و اعتدالی اسلام خوردن پنیر از واجبات شمرده شده است بطوریکه هر که نخورد باید تحت مراقبت و جاسوسی قرار گیرد؟ بهر حال به چه مجوز و بنا بر چه دلیلی آن مرد بزرگ را از خانه و دیارش رانده و بر شتری بی پالان به شام تبعیدگاه همه مخالفان عثمان- تبعید کرده است؟ کدام آدم عاقل راضی میشود که او را بخاطر چنان کارهای ناچیزی تبعید و شکنجه کنند؟
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 82 تا 90)