محققان و کاوشگران در کتب تاریخ در هیچ نوشتهاى که نام قیس در آن ثبت شده بر خورد نمیکنند مگر اینکه در لابلاى آن نوشتهها فرازهائى شامل ستایش و تمجید فراوان از او بچشمشان میخورد که نسبت بمراتب شخصیت و شجاعت او بحثها شده و از احاطه و آگاهى او بر فنون سپاهیگرى و اهمیت وجودى او در صحنههاى نبرد و پایدارى و استقامت او در میدانهاى پیکار صحبت شده است.
من چه میتوانم بنویسم درباره دلاورى که تاریخ نام او را با افتخار و شخصیت ثبت نموده، نامبرده شمشیر دار پیامبر اکرم و سرسختترین مردم (در وفادارى و خدمتگذارى) نسبت برسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم بعد از أمیر المؤمنین علیه السّلام بوده است «1».
من چه بگویم درباره جنگجوى پیکارگرى که از تمامى مردم بر معاویه گرانتر بوده و صلابت و هیبت او نه تنها افرادى عادى و جبون و ترسو را، بلکه شجاعان و دلیران یاران و سربازان معاویه را دچار بیم و هراس نموده است.
او از یک سپاه متراکم و از صفوف درهم فشرده یکصد هزار نفرى بر معاویه سختتر و ناگوارتر بود.
معاویه در روز صفین و دوران آن جنگ و نبرد خونین میگفت: اگر جلو گیرنده فیل (در هجوم اصحاب فیل) جلو قیس را نگیرد فرداى جنگ قیس همه ما را نابود خواهد ساخت «2».
خاطره خدمات و موقعیت حسّاس او در دوران زندگى رسولخدا و أمیر المؤمنین از این امتیازات پرده بر میدارد و آنها را نشان میدهد.
شخصیت و موقعیت او را در دوران زندگى رسول اکرم، از صحنههاى نبرد بدر و فتح و حنین و احد و خیبر و نضیر و احزاب بدست آورده و اخبار و رویدادهاى بزرگش را در آن تواریخ میخوانیم.
او خود تمام این جریانات را در اشعار خود گنجانیده و نسبت به تمام آن موارد اشعارى سروده و چنین گفته است:
– ما، ما همانهائى هستیم که در فتح مکه حاضر بوده و در جنگ خیبر و حنین شرکت داشتهایم.
– بعد از جنگ بدر و آن کمر را میشکست و جنگ احد و به یهودیان بنى النضیر که دوباره حمله نمودیم
آقا و سید ما صاحب کتاب «الدرجات الرفیعه» گوید: قیس در تمام غزوهها در رکاب رسول خدا حاضر و پرچمدار آن حضرت بود و پرچم انصار را بدوش میکشید، در روز فتح مکّه رسول خدا پرچم را از پدرش سعد گرفته و باو داد.
خطیب در جلد اوّل تاریخش ص 177 گوید: قیس پرچم رسول خدا را در بعضى از جنگها به دوش میگرفت.
در تاریخ طبرى و تاریخ ابن اثیر جلد سوم ص 106 چنین آمده است: او پرچمدار انصار بود همراه رسول خدا و از صاحب نظران و اندیشمندان بود و هیبتى بس تمام داشت.
در کتاب «استیعاب» «1» چنین آمده است: در آن هنگام که رسول خدا در فتح مکه پرچم خود را از دست سعد گرفت و بدست قیس سپرد، على را فرستاد تا پرچم را از دست سعد گرفته و به پسرش قیس بدهد، على هم این دستور را انجام داد. موقعیت و پایگاه او در دوران أمیر المؤمنین على (ع) از این قرار بود:
بارها أمیر المؤمنین را بر پیکار با معاویه و کشتن وى وادار کرده و بر جنگ با مخالفین بر میانگیخت و چنین میگفت:
اى أمیر المؤمنین: در روى زمین محبوبتر از تو کسى را نداریم که زمام امور ما را بدست گیرد و براى اقامه عدل و داد و اجراء احکام اسلامى بپاخیزد زیرا تو ستاره فروزان و راهنماى شب تار ما هستى، تو پناهگاه مائى که در سختیها بتو پناه آورده و اگر تو را از دست دهیم زمین و آسمان ما تیره خواهد شد، لکن بخدا سوگند اگر معاویه را بحال خود گذارى که هر حیله و مکرى که میخواهد انجام دهد، آهنگ مصر کرده بسوى آنجا خواهد رفت و وضع یمن را بهم خواهد ریخت و طمع در ملک عراق خواهد نمود، همراه او عدهاى از مردم یمن هستند که کشتن عثمان و ریختن خون او بعنوان یک جنایت و یک ظلم و ستم در عروق آنان جاى گرفته و دلهاشان مملو از کینه جوئى و انتقام گیرى از قاتلین عثمان است، آنان بجاى اینکه دنبال علم و یقین روند و حقائق را از دیدى واقعى بنگرند به ظن و گمان اکتفا کرده و بجاى یقین شک را گرفته و بجاى خوبیها دنبال هواى نفس رفتهاند، مردم حجاز و عراق را با خود حرکت بده و او را در تنگنا قرار داده و از چند جهت محاصرهاش کن و کارى کن که در خود احساس ناتوانى و زبونى کند و از خود مایوس شود.
أمیر المؤمنین در جواب او فرمودند: سوگند بخدا اى قیس سخنى نیکو گفتى و مطلبى زیبا و بموقع بر زبان جارى ساختى. «1».
على (ع) قیس را به همراه فرزند پاک و پاک نهادش امام مجتبى و عمار یاسر بکوفه فرستاد تا مردم آنجا را بیارى خود بخواند، در آنجا ابتداء امام حسن و سپس عمار براى مردم سخنرانى کرده و بعد از آن دو قیس از جاى حرکت کرد و پس از حمد و ثناء پروردگار چنین گفت:
اى مردم اگر در موضوع خلافت و زمامدارى از شورى استقبال کرده و آن را ملاک بگیریم باید بدانید که على (ع) از تمام مردم از جهت سابقه اسلامى و هجرت با رسول خدا و علم و دانش، شایستهتر است و مناسبتر براى این منصب، قتل هر کس که منکر این واقعیت باشد مباح و حلال است چگونه حلال نباشد و حال اینکه براى طلحه و زبیر که خود با آنحضرت بیعت کرده و از روى حسد شانه از زیر بار بیعت خالى کرده و آن حضرت را خلع کردند اتمام حجّت شده و دیگر دلیلى ندارند.
سخنرانان و خطباء کوفى از جاى حرکت کرده و با عجله و شتابى فراوان به نداى آنان پاسخ مثبت دادند، نجاشى چنین گفت:
– ما به آنچه که خدا قسمت ما کرده خشنود و راضى هستیم در این هنگام که على و فرزندان حضرت محمّد رسول اکرم را قسمت ما نموده است
– ما مقدم او را گرامى داشته و خیر مقدم باو گفتیم دستهایش را از روى عشق و علاقه بوسیدیم
– آنچه تو میپسندى به ما دستور بده و ما با رضایت بتو پاسخ خواهیم داد و با به کار بردن شمشیرهاى برنده و نیزههاى بزرگ و شمشیرهاى پهن و تیز تو را یارى خواهیم کرد.
– هر کس را که تو بفرماندهى و آقائى ما برگزینى بدون چون و چرا او را به آقائى قبول خواهیم کرد گر چه آنکس را که به آقائى ما برگزینى بزرگوار و آقا نباشد.
– اگر به آنچه میخواستى رسیدى، ما نیز خواهان آنیم ولى اگر بدلخواه خود نرسیدى تعمدى در کار نبوده و اشتباه شده است.
قیس بن سعد در آن هنگام که مردم کوفه جواب مثبت میدادند چنین گفت:
– خداوند یارى مردم کوفه را پاداش نیکو عنایت کند پاسخ مثبت دادند و به دیگران که حاضر به همکارى نشدهاند توجهى نکردند.
– و گفتند: على بهترین راه روندگان است با کفش و بدون کفش ما بجاى آن مردمى که پیمان او را شکستند، او را به رهبرى خود برگزیده و به او خشنودیم
– آن دو (طلحه و زبیر) همسر پیامبر را از روى عمد بجنگ تحریک کرده و از خانه بیرون آوردهاند و روى شترى سوار کرده و شترش را میرانند.
– سفارشات پیامبرتان این چنین نبود و این از انصاف نبود و بى انصافى از این بزرگتر نیست
آیا بعد از این رویدادها، جاى سخنى براى کسى هست که بگوید؟ خداوند زشت گرداند آرزوها و تخلفات خائنانه را
این عبارت شیخ الطائفه شیخ طوسى است در کتاب «امالى» ص 87 و 94 و شیخ مفید در کتاب «النصرة لسید العتره» آن را نقل کرده و ابیات و اشعارى را که بدال ختم میشود و به آنها ابیات دالیّه میگویند به قیس نسبت داده با مختصر تغییرى در آن و زیاد کردن چند بیت، این چنین گفته است:
هنگامى که امام حسن همراه عمار و قیس به کوفه آمد و مردم کوفه را براى جنگ آماده حرکت میساختند ….. سپس قیس بن سعد رحمة اللّه علیه از جاى حرکت کرد و گفت: اى مردم اگر در موضوع خلافت شورى را معتبر دانسته و از آن استقبال نمائیم هر آینه أمیر المؤمنین علیه السّلام از آنجهت که قرابت و نزدیکى خاصى با رسول خدا دارد از همه مردم شایستهتر است و جنگ و پیکار با آنکس که منکر این واقعیت است حلال است، طلحه و زبیر چه دلیلى دارند که ابتداء بیعت کردند و بعد روى حسد و ستم آنحضرت را خلع نمودند و حال اینکه مهاجر و انصار در رکاب على حاضر شده و سابقهاش روشن و درخشان بود.
سپس این اشعار را سرود:
– ما به آنچه که خدا قسمت ما کرده راضى هستیم در آن هنگام که على فرزندان حضرت محمّد رسول اللّه را قسمت ما کرد.
– ما به آنان خیر مقدم گفتیم و مقدمشان را گرامى داشتیم دستهایمان را روى عشق و علاقه بسوى آنان دراز کردیم.
– دیگر براى زبیر پیمان شکن احترامى نیست و براى برادرش طلحه امر و موقعیتى نیست و احترامى ندارد
– فرزند پیامبر و وصى او نزد شما آمده و شما بحمد و ثناى پروردگار از ترس و سستى عارى هستید.
– در بین ما افرادى هستند که با اسبان تندرو خود را بمعرکه جنگ رسانیده و با نیزههاى بلند و شمشیرهاى پهن و برنده آماده نبرد است
– آن کس که أمیر المؤمنین نزدیک سازد، بدون چون و چرا به سرورى خود بر مى گزینیم گر چه آنکس را که او بخود نزدیک ساخته در خور سرورى نباشد.
– پس اگر بیاوریم و انجام دهیم آنچه را که دل خواه او است، خواهان همانیم ولى اگر نسبت بدلخواه او اشتباهى کردیم عمدى نبوده و گناهى نداریم.
در تمام صحنهها و عرصههاى نبرد قیس با عظمت و جلال هر چه تمامتر با قیافه و ژستى بزرگ منشانه که دلها را میلرزانید و شجاعان را میترسانید و لرزه بر اندام دلیران میانداخت حرکت میکرد.
منذر بن جارود که سپاهیان و جنگجویان أمیر المؤمنین را در زاویه «1» دیده بود، چنین توصیف میکند: سپس یکهتازى بر اسب سرخ گون سوار در حالیکه جامهاى سپید بر تن داشت از جلو ما گذشت، کلاهى سفید و عمامهاى زرد بر سر، تیر و کمان بر دوش و شمشیرى بر کمر بسته بود، پاهایش بزمین میکشید و در بین هزاران نفر سپاهى که آنها هم بر سر خود تاجى از کلاه سفید و عمامه زرد بسته بودند دیده میشد در حالیکه پرچمى زرد رنگ بدست داشت.
گفتم این کیست؟
گفته شد: این قیس بن سعد بن عباده است که جزء انصار است و فرزندان و خویشاوندان او و غیر آنان که جزء قحطانیها هستند»
در آن هنگام که أمیر المؤمنین خواست بسوى شام حرکت کند مهاجرین و انصارى که همراه او بودند جمع کرده و بعد از حمد و ثناى پروردگار چنین گفت:
اما بعد شما مردمى با اندیشههاى نیکو و بردبارى برتر و بهتر، گویندگان حق، و افرادى هستید که کردار و دستورتان با برکت است، تصمیم داریم بسوى دشمن خود و دشمن شما حرکت کنیم، نظریات خود را بما ابلاغ کنید و به آنچه صلاح میدانید اشاره کنید.
قیس بن سعد برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و سپس گفت:
اى أمیر مؤمنان! با ما بسوى دشمنانت بشتاب و لحظهاى درنگ مکن. چه آنکه سوگند بخدا جهاد با آنان نزد من محبوبتر است از پیکار با کفار روم و ترک، زیرا اینان در دین خدا سهل انگارى نموده، و حیلهگرى کردند و اولیاء خدا و یاران رسول خدا را کوچک شمرده و به آنها اهانت نمودند، مهاجران و پیروان و تابعین نیکوکار را تحقیر کردند و هر گاه فردى مورد غضب آنان قرار میگیرد او را زندانى کرده و یا کتک میزنند و از شهرى بشهر دیگر تبعید کرده و بى خانمانش میکنند
اموال ما از نظر آنان بر ایشان حلال است و ما را بنده زبون خود میپندارند «1»
صعصعة بن صوحان گوید: هنگامیکه أمیر المؤمنین براى جنگ صفین پرچمهائى را بر میافراشت پرچم رسول خدا را بیرون آورد و تا آن زمان پرچم پیغمبر بعد از رحلت آنحضرت دیده نشده بود پرچم را بست و قیس بن سعد بن عباده را احضار فرموده پرچم را باو داد و سپس انصار و جنگجویان بدر را جمع نمود همینکه چشم آنها به پرچم رسول خدا افتاد گریه بسیارى نمودند در این موقع قیس اشعارى سرود و چنین گفت:
– این همان پرچمى است که پیرامون آن با رسول خدا بودیم و جبرئیل یار ما بود.
– ضرر نمیکند کسى که انصار پشتیبان او هستند در صورتیکه براى او جز آنان هیچ کس یار و یاور نباشد.
– مردمى که هر گاه به پیکار برخیزند آنقدر قبضههاى آنان دستههاى شمشیر مشرفیه را میگیرد که شهرها و کشورها فتح شود.
1- این مطلب را ابن عساکر در تاریخش جلد سوم ص 245 نقل کرده است
2- ابن عبد البر در «الاستیعاب» جلد دوم ص 539
3- ابن اثیر در جلد چهارم «اسد الغابة ص 216
4- خوارزمى در «المناقب» ص 122
در آن هنگام که اوضاع بر معاویه بسیار سخت و دشوار شد و خود را در شرف شکست و مغلوبیت دید، عمرو بن عاص، بسر بن ارطاة، عبید اللّه بن عمر بن خطاب و عبد الرحمن بن خالد بن ولید را احضار کرده و به آنان گفت:
مردانى از یاران على مرا اندوهگین ساختهاند مانند: سعید بن قیس در همدان اشتر در بین قبیلهاش و مر قال (هاشم بن عتبه) عدى بن حاتم و قیس بن سعد در بین انصار.
مردم یمن شما را با جان خود نگهدارى نمودند تا آنجا که من بخاطر شما خجالت کشیدم، شما از قریش محسوب میشوید و من میخواستم مردم شما را بى نیاز بدانند و باین منظور براى هر یک از نامبردگان یکى از شما را در نظر گرفتم شما این اختیار را بمن بدهید.
گفتند: بسیار خوب، این اختیار براى تو باشد و هر چه میخواهى انجام ده.
گفت: سعد بن قیس و قبیلهاش بعهده من باشد و فردا وضع او را روشن و دستش را از همه جا کوتاه خواهم کرد.
و تو اى عمرو! مسؤول دفع یک چشم طایفه بنى زهره (مرقال) خواهى بود، قیس بن سعد هم براى تو باشد اى بسر.
و تو اى عبید اللّه مسؤول اشتر نخعى هستى و به تو اى عبد الرحمن بن خالد یک چشم طایفه طىّ یعنى عدى بن حاتم را میسپارم.
سپس هر یک از شما گروهى از دیدهبانهاى سپاه را براى خود انتخاب کنید، و تا پنج روز هر روزى را نوبت یکى از اینها قرار داد:
بسر بن ارطاة که بمقابله با قیس گماشته شده بود، نوبتش روز سوم بود بامدادان روز با سپاهیان و همراهان خود در مقابل قیس و لشکریانش جبهه گرفت و جنگ سختى بین آندو در گرفت قیس با هیبتى مردانه که گوئى احدى را دسترسى به آزار و تسلط بر او نیست در مقابل بسر بن ارطاة ظاهر شد و حمله را آغاز کرد و این رجز را میخواند:
انا ابن سعد زانه عباده و الخزرجیون رجال ساده – من پسر سعد هستم که عباده پدرش موجب زینت و شرافت او است خزرجیها همگى مردانى آقا هستند
– من عادت فرار از جنگ ندارم زیرا فرار براى جوان مرد هم چون گردن بندى است که بگردن او میافتد و موجب ننگ و عار است
– اى خدا تو شهادت را نصیبم فرما کشتن و شهادت در راه تو بهتر است از هم آغوشى با دوشیزگان زیباى نرم تن دیگر تا کى براى من بستر استراحت گسترده شود
سپس حملهاى بر سپاهیان بسر بن ارطاة نموده و کمى بعد بسر در مقابل او آشکار شده و چنین گفت:
– من پسر ارطاة هستم که قدر و منزلتش بزرگ است وابسته است به غالب ابن فهر و از آن خاندان است.
– فرار در طبیعت بسر نیست تا امروز بدون خونخواهى و کشتن شخصى برگردد.
– من درباره دشمنم آنچه بر عهده داشتم انجام دادم اى کاش میدانستم چه قدر از عمرم باقى مانده است.
پس با نیزه بطرف قیس حمله کرد و قیس با شمشیر او را عقب راند و از خود دفع کرد، تا سرانجام این نبرد با بازگشت جنگجویان و برترى قیس پایان یافت «1»
نصر در کتاب خود در ص 227- 240 چنین روایت کرده است: معاویه نعمان بن بشر بن سعد انصارى و مسلمة بن مخلّد انصارى را احضار کرد و با آندو در حالیکه هیچ کس دیگر از انصار با آنان نبود خلوت کرده و چنین گفت:
اى آقایان با شما دو نفر هستم، آنچه از اوس و خزرج مشاهده کردم غمگینم ساخته و مرا به محنت افکنده، شمشیرها را بر گردنهاى خود گذارده و ما را به مبارزه و فرود آمدن در مقابل خود میخوانند تا آنجا که تمام یاران و سپاهیان مرا اعم از شجاعان و ترسوها را ترسانیده و بحدى که از هر یک از یکه سواران شامى که میپرسم جواب میآید که انصار او را کشتهاند، بخدا سوگند با تیز بینى و اندیشه عمیقم با شمشیرهاى برندهام با آنها روبرو خواهم شد و در مقابل هر سوارى از آنان یکه تازى را میفرستم که بگلوى آنان چسبیده و آنان را از بین ببرد و به تعداد آنان از افراد قریش مردانى را خواهم فرستاد که خرما و طفیشل «2» نخورده باشند.
میگویند: یاران و انصار حقیقى ما هستیم، درست است اینان رسول خدا را منزل دادند و یارى کردند این را قبول داریم لکن حقوق خود را با راه باطلى که در پیش گرفتند ضایع ساخته و فاسد نمودند و از بین بردند.
نعمان خشمگین شد و گفت: اى معاویه از اینکه انصار در آمدن بجنگ شتاب بخرج دادهاند آنانرا سرزنش مکن آنها در دوران جاهلیت هم همینطور بودند و اما اینکه آنان را بمقابله و نبرد دعوت کنى تو خود شجاعت و مبارزه آنان را در رکاب رسول خدا دیدهاى، و اما اینکه در مقابل آنان به اندازه آنها از قریش افرادى را بفرستى و چنین منظرهاى بسازى و آنانرا در چنین موقعیتى قرار دهى باز هم دیدهاى که انصار چه بلائى بسر قریش آوردند و قریش چه مصیبتها از آنان
کشیدند، اگر دلت میخواهد بار دیگر آنچه قبلا از آنان دیدهاى باز هم به بینى، این چنین کن و تاریخ را تکرار نما! و اما خرما و طفیشل، خرما از ما بود و بهنگام خوردن آن شما با ما شریک میشدید و اما طفیشل غذاى یهودیها بود وقتى ما از آن خوردیم مزهاش بدهان ما خوب آمد و در این مورد بر آنان غلبه کرده و بیشتر از آنها خوردیم چنانکه قریش در مورد سخینه «1» این عمل را کرد و آنرا غذاى رسمى خود قرار داد.
سپس مسلمة بن مخلّد بسخن در آمد تا آنجا که گفت …. (نصر در کتابش).
سخن این مجلس که به انصار رسید قیس بن سعد انصارى انصار را جمع نموده و از جاى حرکت کرد و خطبهاى در بین آنان خواند و چنین گفت:
معاویه سخنانى گفته که خبرش بشما رسیده و صاحب شما (نعمان) پاسخ او را داده است، بخدا قسم اگر امروز بر معاویه خشم نموده و با او کینه ورزیدید معلوم میشود که دیروز هم (قبل از اسلام آوردن او) با او کینه داشته و دشمن او بودهاید و اگر خون او را در اسلام بریزید معلوم میشود که در زمان شرکش خون او را میریختید، بزرگترین گناه شما در نظر معاویه همین است که به یارى دینى که دارید برخاستهاید، امروز طورى بکوشید که فعالیت دیروز را فراموش کنید و فردا طرزى جدیّت نمائید که کوشش امروز را از یاد ببرید.
شما با پرچمى هستید که در طرف راستش جبرئیل و در سمت چپش میکائیل میجنگید ولى حریف در زیر پرچم ابو جهل و احزاب میجنگد. و اما خرما، ما خرما نکاشتیم بلکه بر کسانى که آنرا میکاشتند جلوتر رفته و بر آنان در خوردن آن غلبه کردیم، و اما طفیشل اگر غذاى ما بود ما هم مانند قریش ملقب به آن شده و به آن نام مشهور میگشتیم چنانکه آنانرا: «قریش السخینه» گفتند.
سپس در همین مورد این اشعار را سرود:
– اى پسر هند: در جنگ این جهشها و پرشها را وابگذار زیرا ما فعلا از شهرهاى خود دور شده و در میدان جنگ بسر میبریم
– ما همانیم که تو دیدهاى بما نزدیک گردان هر گاه که خواستى هر کسى را که میخواهى در این معرکه تیره و تار و غبار آلود بیاور
– اگر دسته جمعى حمله کنیم تو را در بین جمعیت پیدا خواهیم کرد و اگر بخواهى که تنها و یک نفر یک نفر بجنگیم حمله خواهیم کرد و خواهیم جنگید.
– با مادر لفیف و اجتماعات بر خورد نما، ما در میان خزرج با تو بر خورد خواهیم کرد تو در جنگ با ما پدرانمان را میخوانى.
– هر یک از این دو را که میخواهى بگیر نه از ما و نه از تو نرمش و مدارا کردن نیست.
– گرد و غبار جنگ فرو ننشیند مگر اینکه خطر بر طرف شود یا بنفع ما و یا بضرر ما
– اى کاش آن مرگى که دشمنان براى ما خواهان آن هستند بما برسد و خداوند بر ما نعمت شهادت را عنایت کرده و عینا آن را بیابیم.
– ما، ما همانهائى هستیم که در فتح مکه حاضر شدیم و در جنگ خیبر و حنین شرکت کردیم
– بعد از جنگ بدر و آن کمر انسان را میشکست و جنگ احد و حمله بعد از آن که بر یهودیان بنى النضیر آوردیم
– در روز احزاب مردم بخوبى میدانند که ما از گذشتگان شما انتقام گرفته و دلمان را تشفى داده و خشنود شدیم
معاویه که از اشعار قیس خبر دار شد و این اشعار بگوشش رسید، عمرو بن عاص را احضار کرده و گفت: در فحش و ناسزا گوئى به انصار چه نظر میدهى؟. آیا صلاح است یا خیر؟
عمرو پاسخ داد: نظر من اینست که تهدید کنى ولى فحش ندهى، چه میخواهى به آنان بگوئى؟ اگر بخواهى آنانرا مذمت کنى باید بدنهایشان را مذمت کنى ولى به حسب و نسب آنها نمیتوانى کارى داشته باشى و مورد مذمت قرار دهى.
معاویه گفت: سخنران انصار قیس بن سعد هر روز در بین آنان بپا میخیزد و سخنرانى میکند بخدا قسم او در نظر دارد فردا ما را از بین برده و اگر آنکس که فیلها را از خانه خدا باز داشت جلو او را نگیرد، ما را نابود خواهد ساخت، نظر شما چیست؟
عمرو پاسخ داد: نظر من اینست که بر خداى توکل نمائیم و صبر را پیشه خود سازیم.
معاویه به عدهاى از بزرگان انصارنامه نوشته و آنان را سرزنش نمود من جمله:
عقبة بن عمرو، ابو مسعود، براء بن عازب، عبد الرحمن بن ابى لیلى، خزیمة بن ثابت،
زید بن ارقم، عمرو بن عمرو، حجّاج بن غزیّه، در این جنگ با تمام اینها ملاقات و گفتگو بعمل آمد و معاویه به اینها گفت نزد قیس بن سعد بروید و با او صحبت کنید همگى نزد قیس آمده و گفتند: معاویه نمیخواهد ما را ناسزا گوید تو از فحش و بد گوئى خود، خود دارى کن.
قیس پاسخ داد: من و یا فردى هم چون من فحش و ناسزا ندهد لکن من هیچ گاه دست از جنگ با معاویه بر نخواهم داشت تا آنگاه که خدا را ملاقات کنم.
فرداى آن روز لشکریان به حرکت در آمدند، قیس بن سعد گمان کرد که معاویه در بین آنها است بر مردى که شبیه معاویه بود حمله کرد و با شمشیر روپوش از روى او برگرفت و معلوم شد معاویه نیست به مردى دیگر که همانند معاویه بود حمله کرد و ضربهاى بر او وارد کرد، وقتى فهمید معاویه نیست بر گشت و با خود میگفت:
– باین مرد بد زبان و فحاش معاویه بگوئید هر چه تهدید کردهاى باد و زندهاى است که از بالاى تپهاى بوزد
– تو ما را از سگ زوزهکش قبیلهات ترساندى اى فرزند خطا کاران گذشته بسوى من بیا
– هم چون پیره زنى که در شب تار زمستان از کاروان عقب افتاده و میدود تو مانند آن میدوى و راه میروى
معاویه گفت: اى مردم شام هر گاه این مرد را دیدید بدیهایش را بگوئید و باو فحش دهید (وقتى دو لشکر در مقابل هم صف آرائى کردند معاویه او و سایر انصار را به الفاظ بسیار رکیک و زشتى فحش داد و ناسزا گفت) «1» تعمان و مسلمه غضبناک شده بر معاویه پر خاش کردند ولى معاویه همین که دید میخواهند به طرف قوم خود بروند آنان را راضى کرد و از خود خوشنود ساخت.
سپس معاویه از نعمان درخواست کرد که نزد قیس رفته و او را سرزنش و توبیخ نماید و پیشنهاد آشتى باو دهد، نعمان از حضور معاویه بیرون آمد و بین دو لشکر قرار گرفت و فریاد زد اى قیس؟ من نعمان بن بشیر هستم.
قیس گفت: هان چه خبر است اى نعمان بن بشیر؟ چه میخواهى؟.
نعمان گفت: اى قیس آنکس که شما را بآنچه براى خود خواسته دعوت میکند میخواهد بشما خدمتى کند.
اى توده انصار آیا شما خود نمیدانید که در مورد مخالفت با عثمان و کشتن او دچار اشتباه شدید و یاران او را در روز جنگ جمل کشتید و اسبان و سپاهیان خود را بر روى مردم شام تاختید و در روز جنگ صفین به آنها حمله نمودید؟ شما که عثمان را تنها گذاشتید و او را ذلیل و بى کس نمودید اگر امروز با على آن چنان کنید تازه کارى مساوى آن کار انجام داده و یک عمل در مقابل یک عمل قرار میگیرد، لکن شما دست از حق بر داشتهاید و بیارى باطل شتافته و کمک به او میکنید، شما به این راضى نشوید که هم چون بقیه مردم باشید تا آنجا که در میدان جنک پى بحقیقت برده و خود بمبارزه و جنگ دعوت شوید و پیکار کنید ولى هیچ ناراحتى بر على نرسیده و شما هستید که مصیبتها را بر او سبک نموده و او به استراحت پرداخته و بار مصیبت را باید شما بکشید و در انتظار پیروزى که بشما وعده داده است بنشینید و فداکاریها نمائید. جنگ از دست ما و شما چه عزیزانى را گرفته که شما خود بهتر میدانید نسبت به بقیه از خدا بترسید و پرهیزکارى را پیشه خود سازید.
قیس از سخنان نعمان خندید و چنین گفت: فکر نمیکردیم اى نعمان که چنین جرأتى داشته باشى که این سخنان را بر زبان جارى سازى، آنکس که بخود خیانت نموده برادرش را نصیحت نمیکند. بخدا سوگند تو خود را گول زدهاى و گمراه و گمراه کننده هستى.
اما این که نام عثمان را بردى اگر شنیدن اخبار تو را کفایت کند و بهر خبرى گوش فرا میدهى، یک خبر هم از من بگیر و بشنو: عثمان را کسانى کشتند که تو از آنان بهتر نیستى و افرادى او را تنها گذاشتند و ذلیلش کردند که مسلما از تو بهتر هستند.
و اما اصحاب جمل، بدان جهت با آنان جنگیدیم که پیمان خلافت و بیعتى را را که با خلیفه نموده بودند شکستند و بعهد خود وفا ننمودند و اما معاویه بخدا سوگند که اگر تمام اعراب دور او را بگیرند انصار با او خواهند جنگید.
و اما اینکه گفتى، هم چون بقیه مردم نیستیم، ما در جنگ آنطور خواهیم جنگید که در رکاب رسول خدا میجنگیدیم، از شمشیرها با صورت خود و از نیزهها با گلوگاه خود نگهدارى و حفاظت میکنیم تا آنجا که حق بیاید و دستور خدا آشکار گردد گر چه آنان دلشان نخواهد. و لکن اى نعمان بنگر در همراهان معاویه جز عدهاى افراد آزاد شده و یا بیابانى و یا چند نفرى از مردم یمن که فریب خورده و داخل سپاهیان او شدهاند میبینى؟
ببین که مهاجران و انصار و پیروان آنها که به یکى از آنان تبعیّت کردهاند رضى اللّه عنهم کدام طرف هستند و ببین که با معاویه از انصار رسول خدا جز تو و رفیق کوچکت کسى دیگر هست؟
بخدا سوگند شما دو نفر نه در جنگ بدر و احد بودید و نه سابقهاى در دین اسلام دارید و نه آیهاى از قرآن در شان شما نازل شده و نه آشنائى با قرآن دارید «1» بجان خودم قسم اگر تو هم اکنون ما را فریب داده و بما خیانت کردى پدرت نیز بما خیانت کرد و سپس این شعر را گفت:
– قسم به شترانی که در راه زیارت حرم، حاجیان خاک آلوده را بر پشت خود میبرند که چشمها در حدقه فرو رفته و با اینحال سواران مهمیز میزنند و شتران را بتاخت وامیدارند.
– نه فرزند مخلد جلو شمشیر ما را از آنکس که میخواهیم با او بجنگیم میگیرد و نه نعمان.
– آنچه را که واضح و آشکارا بود ترک نمودند و در آن امر واضح کفایت بود و خود بس بود اگر این دو نفر دوستان را امر واضح و آشکار مفید باشد.
بعد از این رویدادها أمیر المؤمنین قیس را نزد خود طلبیده و او را تمجید و ستایش کرد و سمت فرماندهى و سرورى انصار را به او داد «1».
در جنگ نهروان قیس به سوى خوارج رفت و به آنان گفت:
اى بندگان خدا خواسته ما از شما اینست که بسوى ما آئید و داخل شوید در آن موضوع و امرى که از آن بیرون رفتهاید و برگردید بطرف ما تا با دشمن خود و شما بجنگیم شما کار بزرگى انجام دادهاید ما را مشرک دانستهاید و علیه ما گواهى شرک دادهاید، شرک ستم بزرگى است خون مسلمانها را میریزید و آنان را مشرک میدانید.
عبد اللّه بن شجره سلمى باو گفت: حق براى ما روشن شده و از شما پیروى نخواهیم کرد مگر اینکه شخصى هم چون عمر را براى ما بیاورید، قیس گفت: ما در بین خود غیر از صاحب خود على علیه السّلام کسى دیگر را نمیبینیم آیا شما در بین خود کسى را دارید؟
گفتند نه
گفت: شما را در پیشگاه خود بخدا قسم میدهم اگر او را از بین ببرید من فتنه و آشوبى بس بزرگ را میبینم که بر شما پیروز شده و دچار آن گشتهاید «1»
و اما موقف و وضع زندگى او بعد از دوران رسول خدا و أمیر المؤمنین: او همراه امام دوم امام مجتبى سلام اللّه علیه بود: در آن هنگام که لشکرى براى جنگ و پیکار با مردم شام گسیل میداشت، عبید اللّه بن عباس بن عبد المطلب را احضار کرد و فرمود اى پسر عمو من همراه تو دوازده هزار نفر از شجاعان و دلیران عرب و پارسایان و تلاوت کنندگان قرآن را از قوم مصر فرستادهام یک نفر آنان در مقابل یک سپاه و جمعیت ایستاده و آهنگ جنگ با گروهى را خواهد نمود، اینها را با خود حرکت ده و ببر و با نرمى و ملایمت با آنان رفتار کن و باروئى باز با آنان مواجه شو و در مقابلشان متواضع و فروتن باش آنان را نزدیک خود قرار بده و خیلى از آنها فاصله مگیر اینها بازماندههاى افرادى هستند که مورد اطمینان أمیر المؤمنین بودند بر کنار رود فرات آنان را حرکت ده و از فرات بگذر و از مسیر مسکن «2» حرکت کن و از آنجا بگذر تا در مقابل معاویه قرار گیرى و رو در روى او جبهه گیرى، اگر باو بر خورد نمودى او را همانجا نگهدار تا من بتو برسم و بزودى بدنبال تو حرکت خواهم کرد من باید از وضع تو هر روز مطلع شوم و مرا در جریان کار بگذار و با این دو نفر یعنى: قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت کن و اگر حادثهاى براى تو رخ داد، قیس بن سعد امیر لشکر خواهد بود و اگر او هم کشته شد سعید بن قیس برهبرى مردم منصوب خواهد بود، عبد اللّه در چنین موقعیت و با این سفارشات حرکت کرد.
و اما معاویه جلو آمد و آمد تا بقریه (الحیوضه) در مسکن وارد شد و در آنجا فرود آمد عبید اللّه بن عباس هم وارد آنجا شد و در مقابلش صف آرائى کرد، فرداى آن روز معاویه عدهاى را نزد عبید اللّه فرستاد، عبید اللّه بسربازانش دستور داد به آنان حمله کنند سربازان عبید اللّه سپاهیان اعزامى معاویه را از نزدیک خود دور کرده و به اردوگاه خود بر
گردانیدند شب که فرا رسید معاویه قاصدى نزد عبید اللّه فرستاد و باو پیغام داد که حسن بن على بمن پیغام داده که با او آشتى کنم و زمام امور را بمن بسپارد اگر الآن بفرمان من درآئى خود فرمانده میشوى و دستوراتت قابل پیروى است ولى اگر حالا بفرمان من در نیائى و متابعت نکنى بعدها بالاجبار بیعت خواهى کرد ولى آن روز فقط تابع و فرمانبردار خواهى بود و اگر حالا پاسخ مثبت بمن بدهى هزار هزار درهم بتو میدهم و قبلا بعنوان پیش قسط نصفش را برایت میفرستم و هر گاه وارد کوفه شدم نصف دیگر را خواهم داد.
عبید اللّه شبانه نزد معاویه رفت و وارد اردوگاه او گشت و معاویه هم وعدهاى که باو داده بود وفا کرد سحرگاه که مردم از خواب حرکت کردند منتظر خروج عبید اللّه بودند که تا با او مراسم صبحگاه را اجراء نمایند و نماز صبح را بخوانند وقتى دنبال او رفتند او را نیافتند، قیس بن سعد بن عباده نماز صبح را با آنان خواند و بعد از نماز برایشان سخنرانى کرد و آنان را در اطاعت از امام و پیروى از هدف خود پاى بر جا نمود و از حال عبید اللّه پرسید و از وضع او که مطلع شد مردم را به بردبارى و پایمردى و مقاومت و جهش در مقابل دشمن دستور داد و سپاهیان هم همگى اطاعت او را نموده و پاسخ مثبت باو دادند و گفتند: اى قیس دستور حمله بنام خدا صادر کن تا بر دشمن حمله نمائیم.
قیس از جائیکه ایستاده بود پائین آمد و دستور حمله را صادر کرد، بسر بن ارطاة در مقابل او صف آرائى کرده و با صداى بلند فریاد زد: اى مردم عراق این فرمانده شما است که نزد ما است و بیعت نموده و آن امام شما امام مجتبى است که صلح نموده شما چرا خود را بکشتن میدهید.
قیس بن سعد به آنان گفت یکى از دو کار را انتخاب نمائید یا بدون وجود امام بجنگید و یا بر گمراهى و ضلالت بیعت کنید.
پاسخ دادند بلکه ما بدون امام میجنگیم از جاى خود بیرون آمده و حمله سختى نمودند و شامیها را به اردوگاه و سنگرهاى خود برگردانیدند.
معاویه نامهاى به قیس بن سعد نوشت و او را بنزد خود خواند و وعدههائى به او داده وى را تطمیع کرد، قیس در جواب او نوشت: نه بخدا قسم هیچگاه مرا نخواهى دید مگر اینکه بین من و تو نیزه فاصله باشد. «1»
یعقوبى در ج 2 ص 191 تاریخ خود گوید: حضرت امام حسن (ع)، عبید اللّه پسر عباس (عموى پیغمبر) را با دوازده هزار تن به جنگ معاویه گسیل داشت و قیس بن سعد بن عباده انصارى را همراهش فرستاد و به عبید اللّه امر فرموده که مطیع امر و رأى قیس باشد.
سپس عبید اللّه به ناحیه جزیره روانه شد و معاویه، پس از اینکه از کشته شدن حضرت على (ع) آگاه شد، به طرف موصل روى آورد، تاریخ حرکت معاویه هیجده روز بعد از کشته شدن حضرت على (ع) بود که دو لشگر در مقابل هم بسیج شدند معاویه مبلغ یکملیون درهم با پیامى براى قیس فرستاد که یا به ما ملحق شو و یا باز گرد ولى قیس پولها را برگرداند و گفت: میخواهى با مکر و فریب مرا از دینم منحرف گردانى؟
گفته شده که معاویه پیام را براى عبید اللّه فرستاد و یک میلیون درهم برایش قرار داد و او هم با هزار تن از سپاهیان خود به معاویه ملحق شد ولى قیس در نبرد با معاویه پایمردى نشان میداد و معاویه پیوسته با دسیسه جاسوسانى به لشکر حضرت امام حسن میفرستاد که شایع کنند قیس با معاویه صلح نموده و همراه او شده و باز عدهاى را هم به لشکر قیس فرستاد تا شایع کنند که حضرت امام حسن با معاویه صلح نموده است.
و در ج 2 ص 225 کتاب استیعاب از عروة نقل شده که قیس بن سعد با حضرت امام حسن (ع) بود و در مقدمه لشگر پنجهزار سپاه داشت که همگى بعد از مرگ حضرت على (ع) سرها را تراشیده بودند و همپیمان با مرگ، اما هنگامی که حضرت امام حسن با معاویه صلح نمود، قیس به بیعت راضى نشد و به یاران خود گفت: شما چه میخواهید؟
اگر مایل به جنگید، میجنگیم تا پیشتازترین از ما بمیرد. و اگر مایلید برایتان امان بگیرم.
گفتند: برایمان امان بگیر.
سپس قیس براى یاران خود طبق شرائطى امان گرفت و اینکه بهیچوجه تعقیب نشوند و براى خود، مزیّتى غیر آنچه که براى سپاهیان خود خواسته بود نخواست (سپس با سپاهیان خود به طرف مدینه حرکت نمود).
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 124