52- امام حسین (ع) به معاویه می نویسد: «… نامه ات رسید. نوشته ای به تو گزارش داده اند کارهائی کرده ام که تو گمان نمی کرده ای انجام بدهم، و به کارهای خوب فقط خدای متعال است که انسان را رهنمون و رهبر می شود و توفیق انجامش را می دهد. در باره این که نوشته ای در باره من به تو گزارش هائی رسیده، باید بگویم: آنها را خبر چینان زبانباز و جاسوس منشی برایت خبر آورده اند که میان متحدان تفرقه می اندازند، و جامعه را از هم می پاشند، و آن گمراهان از دین برگشته دروغ گفته اند. من از پی جنگ و نقض عهد یا مخالفت برنخاسته ام، بلکه از خدا از این می ترسم که تو و حزب از دین برگشته و ناپایبند به احکام و ستمگر تو، همان حزب ستمکار و دوستدار شیطان مطرود دست به جنگ و نقض پیمان بزنید.
مگر تو نبودی که «حجر» و یاران عابد و سر به راه حق سپرده اش را کشتی، همانان را که از بروز بدعت نگران و بیتاب می گشتند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند؟! آنان را پس از تعهدات محکم و تضمین های مطمئن، به طرز ظالمانه و تجاوز کارانه کشتی، در برابر خدا گستاخی ورزیدی و عهدی را که در برابرش، با او بسته بودی به چیزی نشمردی. مگر تو قاتل «عمرو بن حمق» نیستی، همان که از کثرت عبادت صورت و پیشانیش پینه بسته و نقش برداشته بود، او را پس از تعهدات و تصمیم هائی کشتی که اگر به حصاری گشتگان داده می شد از کوهساران به زیر می آمدند؟! مگر تو نیستی که زیاد را در دوره اسلام، با خویشتن منسوب گردانیدی و ادعا کردی پسر ابو سفیان است- حال آنکه رسول خدا (ص) فرمان صادر کرده که فرزند متعلق به بستر (و مادر) است و مرد زناکار را سنگ پاداش است؟! آنگاه او را بر مسلمانان مسلط ساختی تا بکشدشان و دست و پایشان را قطع کند و بر تنه درخت به دار آویزدشان؟!
پناه بر خدا ای معاویه! گوئی تو از این امت نیستی و ایشان از تو نیستند.مگر تو آن «حضرمی» «1» را نکشتی که در باره اش «زیاد» به تو گزارش داده بود که دارای دین علی- کرم اللّه وجهه- است. و دین علی همان دینی است که پسر عمویش- صلی اللّه علیه و سلم- داشته است و همان دین که تو به نامش بدان مقام که هستی نشسته ای و اگر آن نبود بالاترین افتخارات تو و اجدادت کوچیدن بود:
کوچیدن تابستانه و کوچیدن زمستانه. و خدا به واسطه ما و برای این که نعمتی گران به شما ببخشد، آن ییلاق و قشلاق رنجبار را از دوشتان برداشت. همچنین نوشته ای: این امت را به فتنه (یا شرایط انحراف به کفر) مینداز. من فتنه ای (و شرایط انحراف به کفری) سهمگین تر از حکومتت بر امت نمی یابم و نمی شناسم.
همچنین نوشته ای: به مصلحت خویشتن و دینت و امت محمد بیندیش. من بخدا قسم کاری بهتر از جهاد علیه تو نمی شناسم. بنابر این هر گاه به انجام آن برخیزم مایه تقرب به پروردگار من است و در صورتی که به انجامش نپردازم، از خدا برای حفظ دینم آمرزش می طلبم و از او توفیق می خواهم برای انجام آنچه دوست می دارد و می پسندد. همچنین نوشته ای: تا وقتی علیه من تدبیر می نمائی و نقشه می- کشی علیه تو تدبیر خواهم نمود. «2» علیه من ای معاویه تدبیر کن و نقشه بکش. بجان خودم از قدیم مردم پاک و نیکرفتار، مورد نقشه کشی بدخواهانه بوده اند و من امیدوارم فقط صدمه اش به خودت بخورد و عمل خودت را به باد دهد تا می توانی علیه من نقشه بکش و توطئه کن. و از خدا بترس ای معاویه! و بدان که خدا را دیوانی است که هر کار خرد و کلانی را به حساب و ثبت و آمار می کشد. و بدان که خدا فراموش نمی کند که تو به مجرد گمان بردن به کسی او را می کشی و به محض وارد آمدن اتهامی دستگیر می سازی، و پسرکی را به حکومت نشانده ای که باده می نوشد و سگبازی می کند. ترا می بینم که خویشتن به گناه و عذاب در انداخته ای و دینت را تباه کرده ای و رعیت را نابود ساخته ای. و السلام». «3»
53- وقتی معاویه به مدینه آمد به منظور حج و گرفتن بیعت ولایتعهدی یزید،و نطقی کرده و یزید گردنفراز را ستود و گفت که حدیثدان و قرآنشناس و قرآن خوان است و بردباریش را حدی نیست، امام حسین سید الشهدا و نواده پاک پیامبر گرامی برخاسته خدا را ستایش برد و بر پیامبر (ص) درود فرستاد و ثنا خواند و چنین فرمود:
پس از این درود و ستایش، ای معاویه! هر سخنوری در وصف پیامبر (ص)- هر چند سخن را به درازا کشاند- باز نمی تواند جز اندکی از بسیار بگوید …
ای معاویه! از حقیقت به دور مانده ای! روشنی صبح سیاهی شب را بدریده و رسوا گردانیده است و نور خیرگر خورشید پرتو چراغ را فرو خوابانده و زدوده است.
آن قدر در ترجیح برخی حرف زدی و زیاده گفتی که افراط نمودی، و چندان بعضی را صاحب امتیاز و افتخار شمردی، که حق دیگران را ضایع نمودی، و به قدری زبان از افتخارات و فضائل جمعی بستی که بخیلی نمودی و آن اندازه اندازه فرو گذاشتی که از عدالت به در گشتی، نشد که برای صاحب حق و فضیلتی اندک، فضیلت و حقی بشناسی و در همانحال شیطان در تعریفی که از وی می کنی نصیب خویش بتمامی نگیرد و سهم خویش به کمال نیابد!
نیز دانستم که در باره یزید چه گفتی از تکاملش و سیاستمداریش برای امت محمد (ص)، تو با این تعریف، می خواهی مردم را در باره یزید گمراه سازی و به خیالات بی اساس در اندازی. پنداری انسان پرشرم یا در پرده ای را توصیف می نمائی یا غائب و ناپیدائی را می ستائی یا از حوادث گذشته و تاریخی آنچه را که تو و انحصارا تو دریافته و فهمیده ای گزارش می نمائی. در حالی که مسلم است که یزید خودش خود را معرفی نموده و نظری را که باید در باره اش باشد، به دست داده است.
تو همین کارهائی را که یزید کرده بگیر، همین را که سگان را به حال پارس و گلاویزی می خواند و آواز می دهد و کبوتران کبوتر بازی را، و کنیزکان مطرب و ساز زن را، و انواع بلهوسی ها و بیهوده گری ها را، خواهی دید که ترا در وصف خویش یاری نموده و راحت ساخته است. و قصدی را که داری (برای انتصاب او به ولایتعهدی) فرو گذار و رها کن. چه نیازی داری به این که بر روی همه کارهای بدی که کرده ای گناه این موجود را بنهی! بخدا قسم هنوز که هنوزاست ستمگری و ناروائی و انحراف، مرتکب می گردی و برای خویش ذخیره می نمائی، چندانکه پیمانه ات پر گشته است، و میان تو و مرگ جز یک چشم بر همزدن باقی نمانده است. بنابر این برای روز مشهود رستاخیز، کار خیر تضمین کننده ای انجام بده برای آنروز که چاره و گریزی نیست …» «1»
مگر تو نبودی که «حجر» و یاران عابد و سر به راه حق سپرده اش را کشتی، همانان را که از بروز بدعت نگران و بیتاب می گشتند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند؟! آنان را پس از تعهدات محکم و تضمین های مطمئن، به طرز ظالمانه و تجاوز کارانه کشتی، در برابر خدا گستاخی ورزیدی و عهدی را که در برابرش، با او بسته بودی به چیزی نشمردی. مگر تو قاتل «عمرو بن حمق» نیستی، همان که از کثرت عبادت صورت و پیشانیش پینه بسته و نقش برداشته بود، او را پس از تعهدات و تصمیم هائی کشتی که اگر به حصاری گشتگان داده می شد از کوهساران به زیر می آمدند؟! مگر تو نیستی که زیاد را در دوره اسلام، با خویشتن منسوب گردانیدی و ادعا کردی پسر ابو سفیان است- حال آنکه رسول خدا (ص) فرمان صادر کرده که فرزند متعلق به بستر (و مادر) است و مرد زناکار را سنگ پاداش است؟! آنگاه او را بر مسلمانان مسلط ساختی تا بکشدشان و دست و پایشان را قطع کند و بر تنه درخت به دار آویزدشان؟!
پناه بر خدا ای معاویه! گوئی تو از این امت نیستی و ایشان از تو نیستند.مگر تو آن «حضرمی» «1» را نکشتی که در باره اش «زیاد» به تو گزارش داده بود که دارای دین علی- کرم اللّه وجهه- است. و دین علی همان دینی است که پسر عمویش- صلی اللّه علیه و سلم- داشته است و همان دین که تو به نامش بدان مقام که هستی نشسته ای و اگر آن نبود بالاترین افتخارات تو و اجدادت کوچیدن بود:
کوچیدن تابستانه و کوچیدن زمستانه. و خدا به واسطه ما و برای این که نعمتی گران به شما ببخشد، آن ییلاق و قشلاق رنجبار را از دوشتان برداشت. همچنین نوشته ای: این امت را به فتنه (یا شرایط انحراف به کفر) مینداز. من فتنه ای (و شرایط انحراف به کفری) سهمگین تر از حکومتت بر امت نمی یابم و نمی شناسم.
همچنین نوشته ای: به مصلحت خویشتن و دینت و امت محمد بیندیش. من بخدا قسم کاری بهتر از جهاد علیه تو نمی شناسم. بنابر این هر گاه به انجام آن برخیزم مایه تقرب به پروردگار من است و در صورتی که به انجامش نپردازم، از خدا برای حفظ دینم آمرزش می طلبم و از او توفیق می خواهم برای انجام آنچه دوست می دارد و می پسندد. همچنین نوشته ای: تا وقتی علیه من تدبیر می نمائی و نقشه می- کشی علیه تو تدبیر خواهم نمود. «2» علیه من ای معاویه تدبیر کن و نقشه بکش. بجان خودم از قدیم مردم پاک و نیکرفتار، مورد نقشه کشی بدخواهانه بوده اند و من امیدوارم فقط صدمه اش به خودت بخورد و عمل خودت را به باد دهد تا می توانی علیه من نقشه بکش و توطئه کن. و از خدا بترس ای معاویه! و بدان که خدا را دیوانی است که هر کار خرد و کلانی را به حساب و ثبت و آمار می کشد. و بدان که خدا فراموش نمی کند که تو به مجرد گمان بردن به کسی او را می کشی و به محض وارد آمدن اتهامی دستگیر می سازی، و پسرکی را به حکومت نشانده ای که باده می نوشد و سگبازی می کند. ترا می بینم که خویشتن به گناه و عذاب در انداخته ای و دینت را تباه کرده ای و رعیت را نابود ساخته ای. و السلام». «3»
53- وقتی معاویه به مدینه آمد به منظور حج و گرفتن بیعت ولایتعهدی یزید،و نطقی کرده و یزید گردنفراز را ستود و گفت که حدیثدان و قرآنشناس و قرآن خوان است و بردباریش را حدی نیست، امام حسین سید الشهدا و نواده پاک پیامبر گرامی برخاسته خدا را ستایش برد و بر پیامبر (ص) درود فرستاد و ثنا خواند و چنین فرمود:
پس از این درود و ستایش، ای معاویه! هر سخنوری در وصف پیامبر (ص)- هر چند سخن را به درازا کشاند- باز نمی تواند جز اندکی از بسیار بگوید …
ای معاویه! از حقیقت به دور مانده ای! روشنی صبح سیاهی شب را بدریده و رسوا گردانیده است و نور خیرگر خورشید پرتو چراغ را فرو خوابانده و زدوده است.
آن قدر در ترجیح برخی حرف زدی و زیاده گفتی که افراط نمودی، و چندان بعضی را صاحب امتیاز و افتخار شمردی، که حق دیگران را ضایع نمودی، و به قدری زبان از افتخارات و فضائل جمعی بستی که بخیلی نمودی و آن اندازه اندازه فرو گذاشتی که از عدالت به در گشتی، نشد که برای صاحب حق و فضیلتی اندک، فضیلت و حقی بشناسی و در همانحال شیطان در تعریفی که از وی می کنی نصیب خویش بتمامی نگیرد و سهم خویش به کمال نیابد!
نیز دانستم که در باره یزید چه گفتی از تکاملش و سیاستمداریش برای امت محمد (ص)، تو با این تعریف، می خواهی مردم را در باره یزید گمراه سازی و به خیالات بی اساس در اندازی. پنداری انسان پرشرم یا در پرده ای را توصیف می نمائی یا غائب و ناپیدائی را می ستائی یا از حوادث گذشته و تاریخی آنچه را که تو و انحصارا تو دریافته و فهمیده ای گزارش می نمائی. در حالی که مسلم است که یزید خودش خود را معرفی نموده و نظری را که باید در باره اش باشد، به دست داده است.
تو همین کارهائی را که یزید کرده بگیر، همین را که سگان را به حال پارس و گلاویزی می خواند و آواز می دهد و کبوتران کبوتر بازی را، و کنیزکان مطرب و ساز زن را، و انواع بلهوسی ها و بیهوده گری ها را، خواهی دید که ترا در وصف خویش یاری نموده و راحت ساخته است. و قصدی را که داری (برای انتصاب او به ولایتعهدی) فرو گذار و رها کن. چه نیازی داری به این که بر روی همه کارهای بدی که کرده ای گناه این موجود را بنهی! بخدا قسم هنوز که هنوزاست ستمگری و ناروائی و انحراف، مرتکب می گردی و برای خویش ذخیره می نمائی، چندانکه پیمانه ات پر گشته است، و میان تو و مرگ جز یک چشم بر همزدن باقی نمانده است. بنابر این برای روز مشهود رستاخیز، کار خیر تضمین کننده ای انجام بده برای آنروز که چاره و گریزی نیست …» «1»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 229