این حدیث را گروه بسیاری از پیشوایان و حافظان حدیث از دو فرقه شیعه و سنّی، در صحاح و مسانید خود آوردهاند وعده فراوان دیگری که سخن و اندیشه آنان قابل توجّه است، بیآنکه به اسناد این حدیث غمزه زنند یا در متن آن توقفی کنند، با فروتنی پذیرای آن گردیدهاند. و همه مورخان اسلامی با دیده قبول به آن نگریسته و به ارسال مسلّم آن را در صفحات تاریخ آوردهاند. به صورت منظوم نیز به رشته شعر و نظم کشیده شده است و بزودی در شعر ناشی صغیر (م 365) و دیگران ملاحظه خواهید نمود.
و اینک لفظ حدیث:
«طبری» در صفحه 216 جلد 2 تاریخش از ابن حمید روایت کرده است که گفت:
سلمه، برای ما حدیث کرد و گفت: محمّد بن اسحاق از عبد الغفّار بن قاسم از منهال بن عمرو، از عبد اللّه بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از عبد اللّه بن عباس و او از علی بن ابی طالب برای من حدیث کرد و گفت: علی فرمود چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین بر پیغمبر خدا (ص) نازل گردید، رسول خدا (ص) مرا فرا خواند و فرمود: ای علی! همانا خداوند مرا به ترساندن خویشاوندان نزدیک خویش فرمان داده است و من از این کار نگران بودم چه میدانستم که هر گاه چنین پیشنهادی به آنها بکنم، ناراحتی میبینم پس خاموش نشستم تا جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمّد! اگر آنچه مأموری، نکنی. پروردگارت عذابت خواهد کرد.
پس ای علی باندازه صاعی خوراک تهیه کن و پای گوسفندی در آن بنه و قدحی از شیر برای ما لبریز کن و سپس فرزندان عبد المطلب را گرد آور تا با آنان گفتگو کنم و آنچه مأمورم به ایشان برسانم، من فرمان پیغمبر را بجا آوردم و آنها را فرا خواندم در آن روز چهل تن- یکی بیشتر یا کمتر- فراهم آمدند که در میانشان عموهای پیغمبر: ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب نیز بودند.
چون جمع شدند پیغمبر فرمود: خوراکی را که ساخته بودم، بیاورم چون آوردم و بر زمین نهادم رسول خدا قطعهای گوشت از آن تناول فرمود و آن را بدندان خویش پاره کرد و سپس در اطراف قدح انداخت و گفت: بخورید، بسم اللّه. و آن گروه چنان خوردند که دیگر به خوراکی نیاز نداشتند و من جز جای دست آنان را نمیدیدم، و سوگند به خدائی که جان علی در دست اوست آن خوراک بقدری کم بود، که اگر یکی از آنان میخورد، چیزی برای دیگران نمیماند. سپس پیغمبر فرمود: آنها را نوشیدنی بده، قدح شیری آوردم و همگان نوشیدند تا سیر شدند و بخدا قسم آن شیر بقدری کم بود که اگر یکی از آنان میآشامید. باز برای دیگر نمیماند پس چون رسول خدا (ص) خواست، با آنها گفتگو کند: ابو لهب شروع به سخن کرد و گفت:
صاحبتان به جادو کردنتان پیشی گرفت، آنها پراکنده شدند و رسول خدا با آنها سخن نگفت. فردای آن روز نیز پیغمبر (ص) فرمود: یا علی! این مرد (ابو لهب) به گفتاری که شنیدی بر من سبقت جست و آن گروه پیش از آنکه من به گفتگو پردازم، پراکنده شدند. دوباره برای ما خوراکی مانند طعام قبلی فراهم کن و آنها را به پیشگاه ما حاضر آور.
علی فرمود: چنین کردم و آنها را جمع آوردم، پس پیغمبر خوراک خواست و من به نزد آنها بردم و پیغمبر آن چه دیروز کرده بود، آنروز نیز انجام داد.
و آنها خوراک را خوردند چنانکه به چیز دیگری احتیاج پیدا نکردند. سپس فرمود: سیرابشان کن، من آن جام شیر را آوردم و آشامیدند تا سیر آب شدند، سپس پیغمبر خدا (ص) به گفتگو پرداخت و گفت: ای فرزندان عبد المطلب! همانا من جوانی را در عرب نمیشناسم که برای خاندان خویش برتر از آن چه برای شما آوردهام، آورده باشد.
من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و خدای تعالی امر کرده است که شما را به سوی او بخوانم، پس کدامتان مرا بر این کار یاری میکند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد.
علی فرمود: آنان از قبول سخن پیغمبر خودداری کردند و من با آنکه از آنها کمسالتر بودم و حتی در میان کمسالان کسی چشمش از چشمان من پر آبتر و شکمش بر آمدهتر و ساقهایش نازکتر نبود، گفتم: ای پیغمبر خدا! من وزیر تو در این کارم. او بن گردنم را گرفت و فرمود: این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید.
قوم خنده کنان برخاستند و به ابی طالب گفتند: محمّد تو را امر میکند که سخن فرزندت را بشنوی و از او اطاعت کنی.
این حدیث را به همین لفظ، متکلم معتزلی بغدادی، «ابو جعفر اسکافی» متوفی به سال 240 ه در کتاب «نقض العثمانیه» «1» خود آورده و گفته است: این حدیث در خبر صحیح آمده است. «فقیه برهان الدین» نیز در کتاب «انباء نجباء الابناء» صفحه 46- 48 روایت کرده و «ابن اثیر» در «الکامل» جلد 2 صفحه 24 و «ابو الفدا عماد الدین الدمشقی» در تاریخ خود جلد 1 صفحه 116 و «شهاب الدین خفاجی» در «شرح شفای قاضی عیاض» جلد 3 صفحه 37 آورده و آخر آن را انداخته و گفته است این حدیث در «دلائل» بیهقی و غیر آن به سند صحیح یاد گردیده است.
و «خازن» علاء الدین بغدادی در صفحه 390 تفسیرش و حافظ «سیوطی» در «جمع الجوامع» خود، به طوری که در جلد 6 صفحه 392 ترتیب آن به نقل از طبری و در صفحه 397 به نقل از حافظان ششگانه: «ابی اسحاق» و «ابن جریر» و «ابن ابی حاتم» و «ابن مردویه» و «ابی نعیم» و «بیهقی». و ابن ابی الحدید در صفحه 254 جلد 3 «شرح نهج البلاغه» و جرجی زیدان مورخ نیز در صفحه 31 جلد 1 «تاریخ تمدن اسلامی» و استاد محمّد حسین هیکل در صفحه 104 «حیاة محمّد» چاپ اول این حدیث را آوردهاند.
همه رجال این حدیث، ثقهاند، مگر «ابو مریم عبد الغفار بن قاسم» که اهل سنت وی را به جهت تشیعش، تضعیف کردهاند، لیکن ابن عقده او را ثنا گفته و به طوری که در صفحه 43 جلد چهارم «لسان المیزان» آمده، در ستایش و مدح او مبالغه کرده است، حافظان یاد شده بالا نیز، احادیث را به ابی مریم اسناد داده و از او روایت کردهاند، و اینان اساتید حدیث و پیشوایان اثر و مراجع جرح و تعدیل و رفض و احتجاجاند و هیچ کدام، این حدیث را از این جهت که ابی مریم در اسناد آن جائی دارد، متّهم، به ضعف و غمز نکردهاند و همگان در دلائل نبوت و خصائص پیغمبر به آن استدلال نمودهاند.
و ابو جعفر اسکافی و شهاب الدین خفاجی نیز، همانطور که شنیدی، آنرا صحیح دانستهاند. و سیوطی در جمع الجوامع خویش بطوری که در صفحه 396 جلد 6 ترتیب آن آمده تصحیح این حدیث را از ابن جریر طبری آورده علاوه بر این حدیث با سند دیگری که همه رجال آن ثقهاند و خواهد آمد، نیز وارد شده و احمد در صفحه 11 جلد 1 مسند خویش آنرا بسند رجالش که شریک و اعمش و منهال و عباد و همه بیگفتگو از رجال صحاحاند، آورده است.
و از ابن تیمیه جای تعجب نیست، که به ساختگی بودن این حدیث حکم کرده باشد، چه وی مردی متعصب و کینه توز است و از عادات وی، انکار مسلمات و رد ضروریات است و زورگوئیهای او معروف میباشد. و محققان بخوبی آگاهند که مدار نادرستی حدیثی در نزد وی، این است که آن حدیث متضمن فضائل خاندان پاک نهاد پیغمبر باشد.
صورت دیگری از این حدیث:
پیغمبر خدا (ص) فرزندان عبد المطلب را فراهم آورد، یا فرا خواند- و در میان آنان خاندانی بودند که یک گوسفند میخوردند و یک پاتیل شیر مینوشیدند، پس برای آنان خوراکی به اندازه مدّی تهیه دید و آنها خوردند تا سیر شدند علی گفت:
طعام آن چنان زیاد آمد که گوئی دستی به آن نرسیده بود سپس شیر خواست و آنان نوشیدند تا سیر شدند و آنقدر بجا ماند که گوئی کسی دستی به آن نزده یا ننوشیده بود، سپس فرمود: ای بنی مطلب! من بر انگیخته شدهام بسوی شما خصوصا و بسوی مردم عموما و در این امر آنچه باید دیده باشید، دیدهاید. اینک کدام یک از شما با من بیعت میکند تا برادر و همدم و وارث من باشد، پس هیچ کس برنخاست و من که کوچکتر از همه بودم، برخاستم فرمود بنشین سپس سخنش را سه بار بازگو کرد و هر سه بار من برخاستم و فرمود بنشین تا بار سوم که دستش را بر دستم زد (و بیعت انجام گرفت).
امام احمد در صفحه 159 جلد 1 «مسندش»، این حدیث را از عفان بن مسلم (ثقهای که گزارش زندگیش در صفحه 86 جلد 1 این کتاب آمده) و او از ابی عوانه (ثقهای که ترجمهاش در صفحه 78 جلد 1 آمده) از عثمان بن مغیره (ثقه) از ابی صادق (مسلم کوفی ثقه) از ربیعه بن ناجذ (تابعی کوفی ثقه) از علی امیر المؤمنین (ع) آورده است.
طبری نیز در صفحه 217 جلد 1 «تاریخش»، این حدیث را با همین سند و متن یاد کرده است حافظ نسائی در صفحه 18 خصائص، و صدر حفاظ، گنجی شافعی در صفحه 89 «کفایه» و ابن ابی الحدید در صفحه 255 جلد 3 «شرح نهج البلاغه» و حافظ سیوطی در «جمع الجوامع» بطوری که در صفحه 408 جلد 6 ترتیب آن آمده است، حدیث را آوردهاند.
صورت سوم نقل این حدیث:
از امیر مؤمنان است که فرمود: چون این آیه: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ- نازل شد پیغمبر بنی مطلب را فرا خواند و خوراک کمی برای آنان فراهم کرد و فرمود: به نام خدا! از اطراف ظرف طعام بخورید، که برکت از زبر آن نازل میشود، و دست خود را پیش از دیگران بر آن نهاد، دیگران نیز خوردند تا سیر شدند سپس قدحی شیر خواست و نخست خود آشامید سپس به آنها نوشاند، و نوشیدند تا سیراب شدند، ابو لهب گفت: پیشتر شما را جادو کرد، پیغمبر فرمود: ای بنی مطلب من برای شما آئینی آوردهام که مانند آن را کس دیگری هرگز نیاورده است، اینک شما را به گواهی دادن بر اینکه خدائی جز خدای یگانه نیست دعوت میکنم و به سوی این چنین خدائی و کتابش فرا میخوانم.
آنها از این سخنان نگران و پراکنده شدند، پیغمبر بار دیگر آنها را فرا خواند و ابو لهب مثل بار اول بیهودهگوئی کرد، و آنها نیز کار دیروز را تکرار کردند و پیغمبر در حالیکه دستش را دراز کرده بود، فرمود: کیست که با من بیعت کند، تا برادر و همراه من و سرپرست شما پس از من باشد. من (علی ع) دست خویش را پیش بردم و گفتم: با تو بیعت میکنم و در آن روز من با شکمی کلان کوچکتر از همه حاضران بودم و پیغمبر، آن چنان که فرموده بود با من بیعت کرد. (و نیز از علی است که فرمود: خوراک را من درست کرده بودم.)
حافظ ابن مردویه باسناد خود این حدیث را آورده و بنا بر آنچه در صفحه 104 جلد 6 الکنز آمده، سیوطی، این حدیث را، در (جمع الجوامع) از او نقل کرده است.
صورت چهارم
بعد از ذکر آغاز حدیث چنین آمده است که: پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
ای بنی مطلب! خدا مرا بسوی تمام مردم عموما و بسوی شما خصوصا برانگیخت و فرمود:
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ – و من شما را به دو کلمهای که بر زبان آوردن آن آسان، ولی در میزان سنگین و گران است، دعوت میکنم. و آن شهادت به لا اله الا اللّه است و اینکه من رسول خدایم. هر کس مرا به این کار پذیرا شود و همکاری کند، برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه پس از من خواهد بود، و هیچ کس به پیغمبر جواب نداد.
پس علی برخاست و گفت: ای رسول خدا! من (آمادهام)، پیغمبر فرمود بنشین، سپس سخنش را برای بار دوم از سر گرفت و همگان خاموش ماندند و علی برخاست و گفت ای رسول خدا من (آمادهام) و پیغمبر فرمود بنشین، بار سوم نیز سخنش را تکرار کرد و کسی پاسخ نداد، باز علی برخاست و گفت: من بیعت میکنم، پیغمبر فرمود: بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود.
حافظ ابن ابی حاتم و حافظ بغوی، این حدیث را آوردهاند. و ابن تیمیه در صفحه 80 ج 4 «منهاج السنه» از قول آنان به نقل این حدیث پرداخته، و حلبی نیز در صفحه 301 جلد 1 سیرهاش از ابن تیمیه بازگو نموده است.
صورت پنجم
در صفحه 95 (این کتاب) روایتی را که تابعی بزرگ، ابو صادق هلالی در کتاب خود، درباره گفتگوی قیس و معاویه آورده بود گذشت، در آنجا از قول قیس آمده است که گفت پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم تمام بنی مطلب را که چهل تن، و ابو طالب و ابو لهب نیز در میان آنها بودند، جمع آورد و چون پیغمبر دعوتشان کرد، علی حضرتش را یاری مینمود و خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم در پناه عمش ابی طالب بود، پس فرمود: کدام یک از شما آماده است که برادر و همکار و جانشین و نماینده من در امّتم و سرپرست تمام مؤمنان، پس از من باشد؟
همه حاضران سکوت کردند تا پیغمبر، سخنانش را سه بار، بازگو کرد، علی گفت: ای رسول خدا! درود خدا بر تو باد، من حاضرم، پیغمبر سر علی را بدامان نهاد و در دهان او دمید و گفت: اللّهمّ املأ جوفه علما و فهما و حکما. «1»
سپس به ابی طالب فرمود: ای ابا طالب! اینک سخن فرزندت را بشنو و از او اطاعت کن که خداوند نسبت او را به پیغمبرش بمانند نسبت هارون به موسی قرار داد.
صورت ششم
ابو اسحق ثعلبی (م 427 ر 37) که شرح حالش در صفحه 109 جلد 1 گذشت در تفسیر «الکشف و البیان» از حسین بن محمّد بن حسین، نقل کرده است، که گفت موسی بن محمد برای ما حدیث کرد و گفت حسن بن علی بن شعیب «1» عمری حدیث کرد و گفت: عباد بن یعقوب برای ما حدیث کرد و گفت: علی بن هاشم از قول صباح بن یحیی مزنی از قول زکریا بن میسره از قول ابن اسحق از براء بن عازب، برای ما حدیث کرد و گفت:
چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد، رسول خدا فرزندان عبد المطلب را که در آن روز چهل تن و خوراکشان گوشت و شیر بود، جمع کرد و به علی امر فرمود ران گوسفندی را ببرد. آنگاه خود، آغاز به خوردن کرد و به دیگران نیز فرمود بنام خدا پیش آئید، آن گروه ده نفر ده نفر جلو آمدند و غذا میخوردند. تا سیر میشدند. سپس دستور داد قدحی بزرگ از شیر آوردند. خود جرعهای نوشید سپس فرمود، آن را بنام خدا بنوشید و همگان نوشیدند تا سیراب شدند، ابو لهب لب گشود و گفت: این است خوراکی که این مرد، شما را با آن جادو کرد، پیغمبر در آن روز ساکت ماند و سخنی نگفت.
فردا نیز آنها را چون روز قبل دعوت کرد و طعام و شیر داد سپس آنها را انذار کرد و فرمود: ای بنی مطلب! همانا من از جانب خداوند عز و جل نذیر و بشیر شمایم. پس اسلام آورید و مرا اطاعت کنید تا هدایت شوید. سپس فرمود: کیست که با من برادری و همکاری کند و ولی وصی من پس از من باشد و نماینده من در خاندانم باشد که وام مرا بپردازد؟
همه آنها خاموش ماندند. پیغمبر سه بار سخنش را از سر گرفت و در هر سه بار همه ساکت بودند و تنها علی میگفت: (من آمادهام) بار سوم فرمود: آری تو ای علی (چنین خواهی بود). آن گروه برخاستند و به ابی طالب گفتند؛ از فرزندت اطاعت کن که بر تو فرماندهی یافت.
این حدیث را با همین سند و متن، صدر الحفّاظ گنجی شافعی در صفحه 89 کفایه آورده و جمال الدین زرندی نیز در «نظم درر السمطین» آن را یاد کرده است.
صورت هفتم
ابو اسحاق ثعلبی در «الکشف و البیان» این حدیث را از ابی رافع آورده و در آن جا است که پس پیغمبر فرمود: همانا خداوند تعالی مرا امر فرموده است که خویشاوندان نزدیک خویش را بترسانم و شما خویشاوندان و افراد و خاندان سید براستی که خداوند پیغمبری را بر نیانگیخت مگر آنکه برای او برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفهای در خاندانش قرار داد. اینک کدام یک از شما بر میخیزد و با من بیعت میکند، تا برادر و همکار و وصی من؛ و نسبت او با من بمانند هارون و موسی باشد- جز آنکه پیغمبری پس از من نخواهد بود. آن گروه ساکت ماندند.
پیغمبر فرمود.
یا یکی از شما برخیزد یا این منصب در میان غیر شما و موجب پشیمانی شما خواهد بود. سپس سه بار سخن را تکرار کرد و علی برخاست و با او بیعت کرد و پذیرای دعوت او شد، پس پیغمبر فرمود بمن نزدیک شو، نزدیک رفت پیغمبر دهانش را گشود و از آب دهان خود در دهان علی انداخت و در میان سینه و پستان های علی دمید:
ابو لهب گفت: چه بد چیزی به پسر عمت دادی: او دعوتت را پذیرفت، و تو دهان و رویش را به آب دهان پر کردی؟ پیغمبر (ص) فرمود جان او را از حکمت و علم پر کردم.
م- و در صفحه 9 کتاب (الشهید الخالد الحسین بن علی) تألیف استاد حسن احمد لطفی است که: بنا بر آنچه گروه بسیاری روایت کردهاند، چون پیغمبر اعمام و خویشانش را جمع آورد تا آنان را انذار کند، فرمود: پس کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ هیچ یک نپذیرفتند مگر علی که کوچکتر از همه آنها بود، پس گفت: ای پیغمبر خدا! من یاور تو در این کار خواهم بود پیغمبر (ص) دست بر دوش علی نهاد و فرمود:
این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است. سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید.
م- و در صفحه 50 «کتاب محمّد» تالیف توفیق حکیم است که پیغمبر فرمود:
من در عرب کسی را نمیشناسم که برتر از آنچه من برای شما آوردهام، برای قومش آورده باشد: من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و پروردگارم مرا ماموریت داده است که شما را بسوی او دعوت کنم، پس کدامتان مرا در این کار یاری میدهد که برادر و وصی و خلیفه من در میان شما بشود.
قریش: هیچ کس. هیچ کس.
اعرابی: آری هیچ کس حتی سگ قبیله هم ترا در این کار یاور نخواهد بود.
علی: ای رسول خدا! من یاور توام. و با کسی که به جنگ تو برخیزد می جنگم.
روزنامه نویس توانا عبد المسیح انطاکی «1» مصری در صفحه 76 تعلیقهاش بر قصیده مبارکی که درباره علی (ع) سروده است، این حدیث را آورده و عبارت آن این چنین است که پیغمبر فرمود:
هر کس در این کار بمن پاسخ مثبت دهد و در پایان بردن آن با من همکاری کند برادر و وزیر و خلیفه من پس از من خواهد بود، هیچ کس از بنی مطلب جز علی که جوانتر از همه آنها بود پاسخ نداد، علی گفت: ای رسول خدا من حاضرم مصطفی فرمود: بنشین، سپس گفتارش را برای بار دوم تکرار کرد. همه خاموش ماندند و علی پاسخ داد، من آمادهام ای پیغمبر خدا! مصطفی فرمود: بنشین، برای بار سوم سخنش را از سر گرفت و در بنی مطلب کسی جز علی جواب نداد که گفت: من هستم ای رسول خدا! در این هنگام مصطفی (ص) فرمود: بنشین که تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من پس از من خواهی بود، عبد المسیح این حدیث را در قصیده مذکور خود چنین بنظم کشیده است.
محمّد (که درود خداوند بر او باد)، در هر کس نشان خیری میدید، پنهانی و از بیم شرّ، وی را به بعثت پر درخشش خویش که برای هدایت همه مردم از عرب و عجم بود، دعوت میفرمود.
سه سال بدین منوال گذشت و گروهی از قریش بوی گرایش یافتند و هدایت شدند سپس جبرئیل فرود آمد و وی را مامور کرد که دعوت باسلام را آشکار فرماید و چنین گفت: فرمان خدا را آشکار کن که تو برای دعوت مردم بسوی خدا و هدایت آنان مبعوث شدهای، اینک خویشان نزدیک را به دین درخشانت انذار کن و معانی بلند این آئین را بر آنان اظهار فرما، و غیر از علی یاوری نیافت که او را در آئینی که از اظهار آن بیم داشت، مدد دهد، پس وی را فرا خواند و او را به مقصودی که به فرمان خداوند، خواستار آن بود، آگاه کرد. و فرمود، هم اکنون، خوراکی که باید به خوبی و رنگینی پخته شود، برای ما فراهم آر.
ران گوسفندی را در دیگ خوراک انداز و بپز و کاسههائی را از شیر پاک لبالب ساز و هاشمیان را از جانب من دعوت کن، تا با آنها درباره فرمان پروردگارم که آفریدگار من و ایشان است سخن گویم.
علی بفرمان مصطفی برخاست و بنی هاشم را به مهمانی دعوت فرمود، و زهی دعوت کننده، همه بنی هاشم و خویشان پیغمبر آمدند و کسی نماند که دعوت را نپذیرفته باشد این دعوتشدگان، چهل تن بودند و همه از رجال عرب بشمار میآمدند اینها خاندان طه و بستگان نزدیک پیغمبر بودند که اسلام به ایشان امید داشت چون بخدمت آمدند، پیغمبر با پاکدلی خوش آمد و تهنیت گفت. آنگاه که در جای خویش آرمیدند و سفرهای اشتها انگیز گسترده شد آنها به خوردن پرداختند و پیغمبر به خدمت برخاست تا خوراک گوارایشان باشد غذاها را خوردند و شیرها را نوشیدند، و خداوند کفایت کننده بود چه خوراک، آنچنان که بود، باقی ماند و به خدا سوگند، آن طعام باندازهای کم بود که گرسنهای را سیر نمیکرد.
این معجزه مصطفی بود و این سخن از علی است، ما از قول او بازگو میکنیم.
سپس پیغمبر به یادآوری و پرده برداری از اسرار بعثت خود پرداخت و ابی لهب بیدرنگ سخن پیمبر را قطع کرد و حق را سخت به گمرهی آمیخت و گفت: ای مردم، طه با این خوراک شما را جادو کرد. هان از گمرهی و سرگردانی بپرهیزید.
برخیزید و محمد را رها کنید تا او دیگران را با دعوت خود بفریبد و آنها را دریابد.
پیغمبر یکبار دیگر آنها را دعوت کرد، و حیدر کرار کارگزار و سرپرست پذیرائی بود و آنان دوباره بر خوان طعامی که محمد پخته بود، گرد آمدند.
پس پیغمبر فرمود: پیش از این هیچ کس برای مردم خود، این همه نیکی را که من برای شما آوردهام نیاورده است، چون به پناهگاههای درخشان این آئین رو آرید، خیر دنیا و آخرت شما تأمین میشود اینک آنکه از میان شما با من همکاری کند برادر و جانشین من و باغبان بوستان دین خواهد بود.
افسوس پاسخگوئی که با خرسندی به او روی آرد و به این نعمت خشنود باشد نیافت و هر چه بر بیان خود در مورد این بعثت شکوفا افزود بر تکذیب و نادانی آنان نیز افزوده میشد، در این هنگام ابو لهب فریاد کرد: وای بر تو، آری هیچ کس برای قوم خود آنچه تو آوردی نیاورده است.
دستش بریده باد که نادانی و کفر، وی را در درکات دوزخ سرنگون و نابود کرد و مصطفی سخنانش را آشکارا تکرار میکرد و بر ترساندن و هشیار کردن آنها میفزود.
اما افسوس که غیر از دلهای سخت اندرز ناپذیر، و جانهائی رو گردان از کتاب خدا، که کفر و شرک کورشان کرده بود چیزی ندید همگان از فیض رحمت او روی گرداندند و با همه برکتی که در آن بود، از پذیرفتن خودداری کردند.
مگر علی که فریاد زد: من پاسخ گوی توام، ای رهبر گمشدگان جهان! و پیغمبر سه بار علی را بنشستن فرمان داد و دعوت خود را بامید اجابت بر آنان عرضه فرمود تا اینکه از هاشمیان و پذیرفته شدن دعوت از جانب آنان ناامید و رنجور شد و روی به علی آورد و او را در میان جمع بلند کرد و در حالیکه دست بر گردن او نهاده بود، فرمود، بخدا سوگند. این یاور دعوت من است. و اطاعت و فرمانبرداری از او، پس از من بر شما واجب است. و وای بر نافرمانان وی.
آنها پراکنده شدند، و همین مسخره کردنها، آنها را به تاریکترین وادی گمراهی کشاند. چه آنها به ابی طالب گفتند. تو نیز از فرمانهای پسرت اطاعت کن.
اما علی، از آغاز، این چنین به ندای نبوّت مصطفی پاسخ مثبت داد و تا آخر بر اثر پیغمبر رفت.
و او را از آن روز که اساس دعوت مینهاد تا روزی که به آن سامان داد همراهی کرد.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 394