اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

حضرت علی(ع) دستور داد جوانی با مادرش ازدواج کند

متن فارسی

فرمان خلیفه دوم به زدن جوانی که با مادرش نزاع کرده بود

از محمد بن عبد الله بن ابی رافع از پدرش گفت: جوانی از انصار با مادرش نزاع کرد نزد عمر بن خطاب… پس مادرش او را انکار کرده و گفت : این پسر من نیست . پس عمر گواه خواست پس نزد او شاهدی نبود که گواهی دهد و زن چند نفر شاهد آورد و گواهی دادند که او بکر ( دختر ) است و هنوز شوهر نکرده است و جوان افتراء و تهمت زده به آن زن . پس عمر دستور داد که آن جوان را بزنند. پس علی علیه السلام را دید و سئوال کرد ازکار آنها پس آن حضرت آنها را طلبید . سپس در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشست و از زن پرسید پس او را انکار کرد پس به جوان گفت : تو این زن را انکار کن چنانچه او تو را انکار کرد . گفت ای پسر عموی پیامبرخدا این زن مادر من است. حضرت فرمود: به او انکار کن او را و من پدر تو و حسن و حسین برادران تواند . گفت : من او را انکار کردم پس علی علیه السلام به صاحبان زن فرمود: حکم من درباره این زن جاری و نافذ است ؟ گفتند : آری و درباره ما هم جاری است . پس علی علیه السلام فرمود: کسانی که اینجا حاضر هستند گواهی دهند که من تزویج کردم این جوان را از این زن بیگانه از او، قنبر برو کیسه ای که در آن پول است بیاور پس آورد . شمردند چهارصد و هشتاد درهم بود پس انداختند در دامن زن به عنوان مهریه او و به جوان فرمودند : بگیر دست زنت را و ببر و نیا پیش ما مگر اینکه بر تو اثر عروسی باشد پس چون آن جوان برگشت زن فریاد زد ای ابو الحسن ” الله الله ” خدا خدا که این آتش است به خدا قسم که این پسر من است، فرمود چگونه او را انکار کردی ؟ گفت : پدرش زنگی بود و برادران من مرا به او تزویج کردند پس به این جوان آبستن شدم و آن مرد رفت به جنگ و کشته شد و من این را فرستادم به فلان قبیله پس در میان آنها بزرگ شد و من انکار کردم که او پسر من باشد. پس علی علیه السلام فرمود : من ابوالحسنم و آن جوان را ملحق به مادرش کرد و نسبش ثابت شد .

ابن قیم جوزی آن را در” الطرق الحکمیه” ص 45یاد کرده.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 150

متن عربی

11- أمر الخلیفة بضرب غلام خاصم أُمّه

عن محمد بن عبد اللَّه بن أبی رافع عن أبیه قال: خاصم غلام من الأنصار أُمّه إلی عمر بن الخطّاب رضی الله عنه فجحدته، فسأله البیّنة فلم تکن عنده، و جاءت المرأة بنفر فشهدوا أنّها لم تزوّج و أنّ الغلام کاذب علیها و قد قذفها، فأمر عمر بضربه، فلقیه علیّ رضی الله عنه فسأل عن أمرهم فدعاهم ثمّ قعد فی مسجد النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و سأل المرأة فجحدت، فقال للغلام: «اجحدها کما جحدتک» فقال: یا ابن عمّ رسول اللَّه إنّها أُمّی، قال: «اجحدها و أنا أبوک و الحسن و الحسین أخواک». قال: قد جحدتها و أنکرتها،

فقال علیّ لأولیاء المرأة: «أمری فی هذه المرأة جائز؟»، قالوا: نعم، وفینا أیضاً، فقال علیّ: «أُشهد من حضر أنّی قد زوّجت هذا الغلام من هذه المرأة الغریبة منه، یا قنبر ائتنی بطینة فیها دراهم» فأتاه بها فعدّ أربعمائة و ثمانین درهماً فقذفها مهراً لها، و قال للغلام: «خذ بید امرأتک و لا تأتینا إلّا و علیک أثر العرس». فلمّا ولّی قالت المرأة: یا أبا الحسن اللَّه اللَّه هو النار، هو و اللَّه ابنی. قال: «کیف ذلک؟» قالت: إنّ أباه کان زنجیّا و إنّ إخوتی زوّجونی منه فحملت بهذا الغلام، و خرج الرجل غازیاً فقتل و بعثت بهذا إلی حیّ بنی فلان فنشأ فیهم و أنفت أن یکون ابنی، فقال علیّ: «أنا أبو الحسن» و ألحقه و ثبت نسبه.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 151

ذکره ابن القیّم الجوزیّة فی الطرق الحکمیّة (ص 45).