حمّانی را «مسعودی» در مروج الذهب 2 ر 322 در ضمن سخنی که اشاره خواهیم کرد، ستوده، و گفته است: علی بن محمّد حمّانی مفتی، شاعر، مدرس و زبان گویای مردم کوفه بود و کسی در کوفه آن زمان بر او مقدم نبود.
نسّابه عمری در «المجدی» با تعریف و تمجید از او یاد کرده که خلاصهاش این است: حمّانی از ناحیه شعرش شهرتی بسزا یافت برای یحیی بن عمر مرثیه ایگفت که بهترین شاعر در بین برادرانش معرفی شد و کنیهاش ابا الحسین بود. همین نویسنده در شرح حال سید رضی به مناسبتی از حمّانی یاد کرده گوید: او تا امروز بهترین شاعر قریش است و کافی است قریش را که در آغاز امر شعرای نامداری چون: «حرث بن هشام»، «عبلی،» و «عمر بن ابی ربیعه» داشت و در آخر کارش تا این زمان «محمّد بن صالح موسوی» و «علی بن محمّد حمّانی» را دارد.
«رفاعی» در «صحاح الاخبار» ص 40 او را چنین معرفی میکند: او آقائی بزرگوار، نافذ، و دلیر است؛ و شاعری مبتکر و سخنوری بلیغ.
از علم و شعرش، سهل بن عبد اللّه بخاری نسابه معروف در کتاب سرّ السلسله با مدح و ثنا یاد کرده و صاحب «بحر الانساب المشجر» در آنکتاب و بیهقی در «لباب الالباب» و ابن المهنّا در عمدة الطالب 269 به نیکی از او ذکر کردهاند، ابن مهنا به دیوان شعر مشهورش نیز اشارت کرده است.
حموی در معجم الادبا 5 ر 285 در شرح حال «محمّد بن احمد حسینی علوی» او را بعنوان: شاعری نو آور، و دانشمندی محقق، ستوده، و گفته است: شعرش مشهور و نامش با عظمت است و در اولاد حسن هیچکس شبیه او نیست و تنها کسی که نزدیک به او است علی بن محمّد افوه میباشد، صاحب نسمة السحر از حموی نقل کرده که:
شاعر ما در بین علویان از نظر شهرت ادبی و طبع شعر مانند عبد اللّه بن معتز در عباسیان بود و میگفت من خود شاعر، پدرم و اجدادم شاعر بودهاند تا برسد به ابی طالب.
شخصیت شاعر بزرگوار ما حمّانی در پایگاه عظیمی از مناعت طبع، نیروی حماسه سرائی، قوّت قلب، دلیری در سخن صراحت لهجه و قدرت مقاومت در برابر بدخواهان قرار دارد، اینها همه را از پدران طاهر و خاندان رفیعش به ارث برده است. مسعودی گوید: حسن بن اسماعیل به کوفه وارد شد، او فرمانده لشکری بود که با یحیی بن عمر (شهید سال 250) برخورد کرده، او را کشته بود، به عنوان جلوس رسمی نشست، و همه به دیدنش آمدند و کسی از بنی هاشم در کوفه نماند مگر اینکه از او دیدن کرد به جز علی بن محمّد حمّانی که بزرگ و مفتی آنها بود او از دیدنش خودداری کرد، حسن بن اسماعیل از حال او جویا شد و علت نیامدنش را پرسید و جمعی را برای احضارش فرستاد. وقتی حمانی را آوردند پرسید چرا از دیدن ما تخلف کردی، حمّانی چنان پاسخ قاطعی داد که گویا دست از زندگی شسته است او را گفت آیا میخواستی در این فتح و پیروزی که نصیب شده ترا تهنیت و تبریک گویم.
قتلت اعزّ من رکب المطایا و جئتک استلینک فی الکلام
و عزّ علی ان القاک إلّا و فیما بیننا حدّ الحسام
و لکنّ الجناح اذا اهیضت قوادمه یرفّ علی الإکام
«تو عزیزترین مرد عرب را کشتهای، آنگاه من بیایم با تو شیرین سخنی کنم و تبریک گویم».
«برای من سخت است ترا ببینم، مگر وقتی که میان ما شمشیر آبدار حاکم باشد».
«ولی مرغی که شاهبالش شکسته، فقط بر روی تپهها پرواز میکند».
«حسن ابن اسماعیل» گفت: تو حق خونخواهی داری من ناراحتی تو را، منکر نیستم، او را خلعت بخشید و با احترام به منزلش باز گردانید. «1»
«ابو احمد موفق باللّه» متوفی 278 دوبار حمّانی را به زندان انداخت یک بار کفیل یکی از سادات شده بود، و بار دیگر از او سعایت کرده بودند، که میخواهد بر خلیفه بشورد. در زندان به خلیفه نوشت:
«جدّ تو عبد اللّه (ابن عباس) بهترین پدر برای دو فرزند نیکوی علی، حسن و حسین بود».
«هر سر انگشتی از کف دست را که سستی برسد به سر انگشت دیگر نیز رسیده است».
وقتی شعرش به خلیفه رسید، کفالت او را پذیرفت و آزادش کرد، آنگاه ابو علی او را دید گفت میبینم به وطن مألوفت و سوی برادران محبوبت باز میگردی گفت ای ابا علی: برادران، و جوانی و دوستان هم رفتند و این شعر را خواند:
«گیرم که در روزگار تا ابد ماندم و به آنچه از مال و فرزند میخواستم رسیدم»
«چه کسی میتواند مرا به دیدار دوستانم برساند و جوانی از دست رفتهام را باز گرداند؟»
«بعد از فراق آنها دیگر اندوه از دلم فاصله نمیگیرد تا میان روح و جسمم جدائی افکند».
از نمونه اشعار اوست:
«میان وصی و مصطفی پیوند نسبی است، که بزرگیها و ستایشها را در نظر مجسم میسازد».
«هر دو مانند خورشید روز در فلک، با استواری و نیکی بگردشند».
«و مانند پیمودن مسیر خورشید، او از پشت پدرانی بزرگ و پاکیزه، به رحم بانویی که دارای پدرانی پاکیزه است منتقل شده»
«نزد عبد اللّه، از هم جدا شدند و بعد از پیغمبر با کمال استحکام بهم پیوستند»
پروردگار عرش که عالم ذر را خلق کرد، از آن دو، نور جاویدانی در زمین پدید فرمود:
نوری که هنگام بعثت از آن شعبهها بر آمد که دین را تأیید کرد.
جوانانی که چون شمشیرهای هندیاند و هنگام افتخارات، پدران گرامی آنان مایه افتخارند.
مردمی که آثار سروری در چهرههاشان میدرخشد و گاه بزرگ منشی درخشش آن بالا و پائین را روشن میکند.
اگر پای افتخارات بمیان آید احمد رسولخدا را پدر میخوانند، البته هر شاخه به تنه درخت پیوند میخورد.
آنها موقعیکه نعمت کمیاب شود بمردم نعمت بخشی دارند و گاهیکه حمایت کنندگان کمتر بحمایت برخیزند آنها با قدم استوار جانبداری میکنند.
آنها بر قلههای مجد و عظمت بر آمدهاند و از دامن آن قلهها فضل وجود سرازیر است.
مردم تنها به ریاست و سیادت کسی تن میدهند که در قلب و نهاد او مهر خود را احساس کنند.
موقعیکه دیگران دست خود را باز میکشند آنها دستهای پر سخاوت خود را باز میکنند، و موقعیکه دیگران صید میشوند آنها مانند شیر شرزهاند.
هنگامیکه بگرد کعبه طواف کنند محل طواف بخود میبالد و قواعد و ارکان کعبه بطرف آنها گردن میکشند.
هر روز جمعی از خوان نعمتشان برخوردار و بخاطر کردار نیکشان جشن دارند.
آنان مورد رشک مردم واقع میشوند، و هر کس مهرشان بدل گیرد، مورد ستایش است.
از روزگار عجب و انکاری نیست که حق آنانرا پامال کرده است، روزگار از دیر باز، گاهی مورد ستایش و گاه مورد انکار و نکوهش بوده است»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 90