اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ مهر ۱۴۰۴

داستان بحیرا و پیامبر(ص)

متن فارسی

ابن اسحاق گوید: ابو طالب در میان کاروانی برای بازرگانی آهنگ شام داشت و چون آماده بیرون رفتن شد و پای در راه سفر نهاد، رسول خدا (ص) به نزد او آمد و مهارشترش را گرفت و گفت عمو مرا که نه پدری دارم و نه مادری به که می سپاری؟ ابو طالب را در دل بر او سوخت و گفت ‌به خدا سوگند که او را نیز با خود خواهم برد و من و او هرگز از یکدیگر جدا نخواهیم شد، پس او را نیز برد و چون کاروانیان به سرزمین بصری از مرز و بوم شام رسیدند در آنجا راهبی یافتند که او را بحیرا می‌گفتند و او در صومعه‌ای نشیمن داشت و داناترین ترسایان بود و پیوسته در آن صومعه راهبی بود که چنانچه می پندارند دانش آنان درباره نامه آسمانی شان به او می رسید و آن را یکی از دیگری به میراث می بردند، چون در آن سال بر بحیرا فرود آمدند با آن‌که پیش از آن هم بارهای بسیار بر او گذشته بودند و او با ایشان سخن نگفته‌بود و کاری به کار آنان نداشت ولی درآن سال چون نزدیک صومعه او فرود آمدند خوراکی بسیار بر ایشان بساخت. واین برای آن بود که چنانچه می پندارند وقتی در صومعه اش بود به هنگام روی آوردن ایشان چیزی در میان کاروان دیده بود و آن نیز ابری بود که در میان گروه بر سر او (ص) سایه‌افکنده بود. پس چون روی آوردند تا در سایه درختی که نزدیک او بود فرود آمدند، او به ابر نگریست که پس از آن، درخت سایه خود را بر سر او افکند وشاخه های خود را بر سر رسول خدا (ص) فرو هشت یعنی آویزان کرد تا حضرت در زیر آن، در سایه نشست و چون بحیرا این را دید از صومعه اش فرود آمد و بفرمود تا آن خوراک را بساختند و چون‌آماده شد به نزد ایشان فرستاد و گفت ای گروه قریش من برای شما خوراکی ساخته ام و دوست می دارم که همه شما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد برای خوردن حاضر شوید. مردی از ایشان گفت ای بحیرا امروز خبری است و گرنه ما پیشترها چه بسیار بر تو می گذشتیم و تو چنین نمی کردی امروز تو را چه می شود؟ بحیرا گفت راست گفتی و به همانگونه بود که می گویید ولی اینک من شما را مهمان می کنم و دوست دارم که شما را گرامی دارم و برایتان خوراکی بسازم تا همه تان از آن بخورید. پس همه نزد او گرد آمدند و رسول خدا (ص) چون خردسال بود در زیر درخت کنار بارهای آن گروه بماند و چون بحیرا به آن گروه نگریست نشانه‌ای را که می شناخت و چگونگی آن در دانش او موجود بود در نزد ایشان نیافت و گفت ای گروه قریش هیچکس از شما از آمدن بر سر این خوراک من باز نماند؟ گفتند ای بحیرا هیچکس از سفره تو باز نمانده است که سزاواراست به نزد تو آید مگر کودکی که از همه این گروه خردسالتر است و در میان‌بارهایشان به جای مانده است. گفت چنین نکنید او را نیز بخوانید تا با شما در خوردن این طعام باشد. مردی از قریش‌گفت سوگند به دو بت لات و عزی که امروز خبری است آیا سزاواتر است که پسر عبد الله از خوراک خوردن در میان ما باز بماند؟ سپس به سوی حضرت برخاست و او را در بر گرفت و با او روی به ایشان آورده او را در میانه بنشاند وچون بحیرا او را دید خیره خیره به اونگریست و نشانه هایی را که در مژده های انبیاء به ظهور وی درباره چگونگی‌بدنی‌اش یاد شده بود و می دانست، یکان‌یکان با چشم در وی بجست و بیافت، تا چون آن گروه خوردن خوراکی را به پایان بردند و پراکنده شدند بحیرا برخاست و او را گفت ای کودک تو را به‌لات و عزی سوگند که از آنچه تو را می‌پرسم مرا آگاه سازی. رسول خدا (ص) گفت هرگز با سوگند به نام لات و عزی چیزی از من مپرس. بحیرا گفت پس تو را بخدا سوگند که مرا از آنچه می پرسم آگاهی دهی . گفت هر چه خواهی بپرس. و او را شروع کرده در مورد خواب و کارها و حال و کیفیت او چیزها بپرسید . رسول خدا نیز او را آگاهی می داد و بحیرا می دید که پاسخ ها با نشانه هایی که از پیامبر موعود می داند هماهنگ است پس به پشت او نگریست و مهر نبوت را میان دو کتفش و در همان جایی که در بشارت ها گفته شده بود بدید . تا پایان حدیث و ابوطالب در این باره گفت: ” به راستی که پیامبر- محمد پسر آمنه – نزد من جایگاهش ازفرزندانم نیز والاتر است چون به افسار شتر من آویخت دلم بر او بسوخت و این همان گاه بود که شتران سرخ موی‌با توشه هایی که بر پشت داشتند راهی دراز در پیش گرفتند پس اشکی روان از دو دیده من سرازیر شد که به مرواریدها می مانست و افراد را می پراکند . درباره او خویشاوندی پیوسته‌را رعایت کردم و سفارش های نیاکان رابه کار بستم و بفرمودش تا میان عموهای خود به گردش پردازد که سپید رویانی کمر بسته برای نیازمندی ها و دلیرانی بی مانند هستند پس ایشان به آهنگ دورترین مقصدی که می شناختند به‌راه افتادن و براستی جایی که قصد کرده بودند، دور بود تا آن که کاروانیان، بصری را دیدند و در میانه شاهراه و از همانجا که زیر نگاه داشتند برخوردند به دانشمندی که ایشان را از سخنی راستین درباره او آگاهی داد و گروه های رشگ برنده را باز گردانید گروهی از یهودیان چون‌با کینه هایی که در دل هاشان می جوشید ابر را دیدند بر سر پیامبر سایه افکنده شوریدند تا محمد را بکشند و او ایشان را از این کار درباره او بازداشت و به نیکوترین گونه ای در این راه کوشید و پیکار کرد . زبیر از سوی بحیرا باز گردانده شد و پس از زد و خوردها و دوری ها به میان گروه بازگست . به همین گونه، در پس را باز داشت و او از سخن وی پاپس کشید زیرا دانشوری بود که دستوروی با راه راست هماهنگی داشت ” و هم گفت: ” مرا نمی بینی که نخست به ناروا تصمیم بر جدایی از کسی که پدر و مادری آزاده داشت – احمد -گرفتم و سپس که چارپای سواری ام را با بارهای آن برای سفر، سخت ببستم و برای بازپسین دیدار او را بدرود گفتم او از سر اندوه بگریست و این هنگامی بود که شتران سرخ مو ما را از یکدیگرجدا می کرد و دنباله افسار را با هر دو دست گرفته و می کشید پس من به یاد پدرش افتادم و اشک از دیدگان فروریختم تا باران سرشکم سرازیر شد . پس‌گفتم با راه نمایی در میان عموهایی کوچ کن که فرومایه نیستند و در سختی ها یاری رسانند پس او در میان کاروانی که شتر سواران آن برفتند بیامد همان کاروان که هر چند اصل آن ناخجسته نبود ولی اندیشه هایش نافرخنده می نمود . پس چون در سرزمین فرود آمدیم کسانی خود را به بام خانه ها کشیدند و از بالا به نگریستن‌در ما پرداختند و این هنگام بحیرا بیامد در حالی که نوشابه ای نیکو و هم خوراکی برای ما فراهم آورده بود . پس گفت همه یاران خویش را برای خوردن‌خوراک گرد آرید و گفتیم که همه را فراهم آوردیم مگر یک کودک یتیم، گفت‌او را نیز بخوانید چون خوراک ما بسیار است و امروز خوردن آن بر وی ناروا نیست و اگر آنچه شما درباره محمد آگاهی دادید نمی بود البته امروز شما نزد ما نابزرگوار می‌بودید و چون او را دید که روی به سوی‌خانه اش می آید و سایه ای از ابر او را از گزند گرمای آفتاب به دور می دارد . همانند سجده کنندگان سرش را خم کرد و آن را به گلو و سینه چسباندچه چسبانیدنی گروهی روی آوردند و در جستجوی همان ابرمردی شدند که بحیرا در میان چادرها دیده بود پس، از بیم‌گزند ایشان به او بر ایشان شورید زیرا آنان در برابر ما ستم پیشه و آسیب رسان بودند . دریس بود و تمام و به همین گونه زبیر در میان ایشان بودو همه قوم بیدار بودند . آمدند در حالیکه کمر به کشتن محمد بسته بودند ولی او ایشان را با نیکوترین کشمکشی باز گردانید . زیرا بر ایشان تورات را تفسیر کرد تا به درستی سخنش یقین کردند به ایشان گفت شما سخت ترین خواسته ها را خواسته اید . آیا می خواهید محمد پیامبر را بکشید؟ شما با فزونی و درازی کیفرهای خود – در نافرخندگی – مخصوص شده اید و به‌راستی آن کس که ما او را برگزیده ایم‌گزنده ها را از او باز می دارد و در برابر شما همو برایش بس است و نیرنگ هر فرو مایه ای را پاسخ می دهد . آن نیز از نشانه ها و روشنگری او است و هرگز روز روشن مانندتاریکی ها نیست ” . دیوان ابوطالب ص 33 تا 35 – تاریخ ابن عساکر 269 / 1 تا 272 الروض الانف 120 / 1 سیوطی نیزگزارش یاد شده را در الخصایص الکبری 84 / 1 از طریق بیهقی آورده و در ص 85 می نویسد: ابوطالب در این زمینه اشعاری سروده و از آن جمله: باز نگشتند تا از محمد داستان هایی دیدند . که اندوه را را از هر دلی می زداید. و تا دیدند که دانشوران هر شهر – تک تک و همگی در برابر او به سجده افتادند . از زبیر و تمام که هر یک گواه بودند و هم ادریس که همه آهنگ ‌تبهکاری داشتند . پس بحیرا سخنی به ایشان گفت که پس از دروغ شمردن آن و آن همه دور رفتن ها به آن یقین کردند. همانگونه به گروهی که یهودی بودند گفت – و در راه خدا به هر گونه کوشش و پیکاری با ایشان دست زد – پس در حالیکه نیکخواهی او را فرو گذار نکرده بود گفت: او را باز گردان که همه شکارچیان در کمین او نشسته اند . و براستی من می ترسم رشگبران گزندی باو رسانند زیرا او براستی با هر مرکبی که بگویی نامش در نامه های آسمانی نوشته شده .

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب  ج 7 ص 461)

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 461

      

1- استصحاب ابی طالب النبی الی الشام

قال ابن إسحاق: إنّ أبا طالب خرج فی رکب إلی الشام تاجراً، فلمّا تهیّأ للرحیل و أجمع السیر هبّ له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأخذ بزمام ناقته و قال: یا عمّ إلی من تکلنی لا أب لی و لا أمّ لی؟ فرقّ له أبو طالب و قال: و اللَّه لأخرجنّ به معی و لا یفارقنی و لا أُفارقه أبداً. قال: فخرج به معه، فلمّا نزل الرکب بصری من أرض الشام و تهیّأ راهب یُقال له بحیرا فی صومعة له، و کان أعلم أهل النصرانیّة، و لم یزل فی تلک الصومعة راهب إلیه یصیر علمهم من کتاب فیهم کما یزعمون یتوارثونه کائناً عن کائن، فلمّا نزلوا ذلک العام ببحیرا و کانوا کثیراً ما یمرّون علیه قبل ذلک فلا یکلّمهم و لا یتعرّض لهم، حتی إذا کان ذلک العام نزلوا به قریباً من صومعته فصنع لهم طعاماً کثیراً و ذلک فیما یزعمون عن شی ء رآه و هو فی صومعته فی الرکب حین أقبلوا، و غمامة تظلّه صلی الله علیه و آله و سلم من بین القوم. ثمّ أقبلوا حتی نزلوا بظلّ شجرة قریباً منه فنظر إلی الغمامة حتی أظلّت الشجرة و تهصّرت، یعنی تدلّت أغصانها علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حتی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 462

استظلّ تحتها، فلمّا رأی بحیرا ذلک نزل من صومعته و قد أمر بذلک الطعام فصنع، ثمّ أرسل إلیهم فقال: إنّی قد صنعت لکم طعاماً یا معشر قریش، و أنا أحبّ أن تحضروا کلّکم صغیرکم و کبیرکم و حرّکم و عبدکم، فقال له رجل منهم: یا بحیرا إنّ لذلک الیوم لشأناً ما کنت تصنع هذا فیما مضی و قد کنّا نمرّ بک کثیراً، فما شأنک الیوم؟ فقال له بحیرا: صدقت قد کان ما تقولون، و لکنکم ضیوف فأحببت أن أکرمکم و أصنع لکم طعاماً تأکلون منه کلّکم، فاجتمعوا إلیه و تخلّف رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من بین القوم لحداثة سنّه فی رحال القوم تحت الشجرة.

فلمّا نظر بحیرا فی القوم لم یر الصفة التی یعرفها و هی موجودة عنده، فقال: یا معشر قریش لا یتخلّف أحد منکم عن طعامی هذا، فقالوا: یا بحیرا ما تخلّف عنک أحد ینبغی أن یأتیک إلّا غلام هو أحدث القوم سنّا تخلّف فی رحالهم، قال: فلا تفعلوا ادعوه فلیحضر هذا الطعام معکم، فقال رجل من قریش: و اللّات و العزّی إنّ لهذا الیوم نبأ. أ یلیق أن یتخلّف ابن عبد اللَّه عن الطعام من بیننا؟ ثمّ قام إلیه فاحتضنه ثمّ أقبل به حتی أجلسه مع القوم. فلمّا رآه بحیرا جعل یلحظه لحظاً شدیداً و ینظر إلی أشیاء من جسده قد کان یجدها عنده فی صفته حتی إذا فرغ القوم من الطعام و تفرّقوا قام بحیرا فقال له: یا غلام أسألک باللّات و العزّی إلّا أخبرتنی عمّا أسألک عنه. فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: لا تسألنی باللّات و العزّی شیئاً قطّ، فقال بحیرا: فباللَّه إلّا ما أخبرتنی عمّا أسألک عنه. فقال: سلنی عمّا بدا لک. فجعل یسأله عن أشیاء من نومه و هیئته و أموره و رسول اللَّه یخبره فیوافق ذلک ما عند بحیرا من صفته، ثمّ نظر إلی ظهره فرأی خاتم النبوّة بین کتفیه علی موضعه من صفته التی عنده. الحدیث.

فقال أبو طالب فی ذلک:

          إنَّ ابن آمنة النبیَّ محمداً             عندی یفوق منازلَ الأولادِ

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 463

         لمّا تعلّقَ بالزمام رحمتُه             و العیس قد قلّصن «1» بالأزوادِ

             فارفضَّ من عینیَّ دمعٌ ذارفٌ             مثلُ الجمان مفرِّقُ الأفرادِ

             راعیتُ فیه قرابةً موصولةً             و حفظتُ فیه وصیّةَ الأجدادِ

             و أمرتهُ بالسیرِ بین عمومةٍ             بیضِ الوجوهِ مصالتٍ أنجادِ «2»

             ساروا لأبعد طیَّةٍ معلومةٍ             فلقد تباعد طیّةُ «3» المرتادِ

             حتی إذا ما القومُ بصری عاینوا             لاقوا علی شرکٍ من المرصادِ «4»

             حبراً فأخبرهم حدیثاً صادقاً             عنه و ردَّ معاشر الحسّادِ

             قومٌ یهودٌ قد رأوا لمّا رأی             ظلَّ الغمام و عنَّ ذی الأکبادِ «5»

             ثاروا لقتل محمد فنهاهمُ             عنه و جاهد أحسن التجهادِ

             فثنی زبیراً من بحیرا فانثنی             فی القوم بعد تجاولٍ و بعادِ «6»

             و نهی دریساً فانتهی عن قوله             حبرٌ یوافق أمره برشادِ

 

و قال أیضاً:

          أ لم ترنی من بعد همّ هممته             بفرقة حرّ الوالدین حرامِ «7»

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 464

         بأحمد لمّا أن شددت مطیّتی             برحلی و قد ودّعته بسلامِ

             بکی حزناً و العیس قد فصلت بنا             و أخذت بالکفّین فضل زمامِ

             ذکرت أباه ثمّ رقرقتُ عبرةً             تجود من العینین ذات سجامِ

             فقلت: ترحّل راشداً فی عمومةٍ             مواسیر فی البأساء غیر لئامِ «1»

             فجاء مع العیر التی راح رکبها             شآمی الهوی و الأصل غیر شآمِ

             فلمّا هبطنا أرضَ بصری تشرّفوا             لنا فوق دورٍ ینظرون جسامِ

             فجاء بحیرا عند ذلک حاشداً             لنا بشرابٍ طیِّبٍ و طعامِ

             فقال اجمعوا أصحابکم لطعامنا             فقلنا جمعنا القوم غیر غلامِ

             یتیم فقال ادعوه إنَّ طعامَنا             کثیرٌ علیه الیومَ غیرُ حرامِ

             فلو لا الذی خبّرتمُ عن محمدٍ             لکنتم لدینا الیومَ غیرَ کرامِ

             فلمّا رآه مقبلًا نحو داره             یوقِّیه حرَّ الشمس ظلُّ غمامِ

             حنا رأسَه شبهَ السجودِ و ضمّه             إلی نحرِه و الصدرِ أیَّ ضمامِ

             و أقبل رکبٌ یطلبون الذی رأی             بحیرا من الأعلامِ وسط خیامِ

             فثار إلیهم خشیةً لعرامهم «2»             و کانوا ذوی بغی لنا و عرامِ

             دریس و تمام و قد کان فیهم «3»             زبیرٌ و کلُّ القوم غیرُ نیامِ

             فجاؤوا و قد همّوا بقتل محمدٍ             فردّهمُ عنه بحسنِ خصامِ

             بتأویلهِ التوراةَ حتی تیقّنوا             و قال لهم رمتمْ أشدَّ مرامِ

             أتبغون قتلًا للنبیِّ محمدٍ             خصصتم علی شؤم بطول أثامِ

             و إنَّ الذی نختاره منه مانعٌ             سیکفیه منکم کید کلِّ طغامِ

             فذلک من أعلامِه و بیانِه             و لیس نهارٌ واضحٌ کظلامِ

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 465

دیوان أبی طالب»

 (ص 33- 35)، تاریخ ابن عساکر «2» (1/269- 272)، الروض الأُنف «3» (1/120).

و ذکر السیوطی الحدیث من طریق البیهقی فی الخصائص الکبری «4» (1/84) فقال فی (ص 85): و قال أبو طالب فی ذلک أبیاتاً منها:

          فما رجعوا حتی رأوا من محمدٍ             أحادیث تجلو غمَّ کلِّ فؤادِ

             و حتی رأوا أحبار کلِّ مدینةٍ             سجوداً له من عصبةٍ و فرادِ

             زبیراً و تمّاماً و قد کان شاهداً             دریساً و همُّوا کلّهم بفسادِ

             فقال لهم قولًا بحیرا و أیقنوا             له بعد تکذیبٍ و طولِ بعادِ

             کما قال للرهط الذین تهوّدوا             و جاهدهم فی اللَّه کلّ جهادِ

             فقال و لم یترک له النصح ردّه             فإنّ له إرصاد کلّ مصادِ

             فإنِّی أخاف الحاسدین و إنَّه             لفی الکتب مکتوبٌ بکلِّ مداد