37. نامه ای از خداوند به «احمد» پیشوای حنبلیان
«بشر بن حارث» بیمار شد و «آمنه رملیه» به عیادتش آمد. در همان حالامام «احمد بن حنبل» به منظور عیادت وارد شد. چشمش که به آمنه افتاد، به بشر گفت: از او بخواه که برای ما دعا کند. بشر گفت از خدا بر ما دعا کن.او چنین دعا کرد: خدایا بشر بن حارث و احمد بن حنبل از تو، امان از آتش جهنم می خواهند. آنها را از عذاب برهان، ای بخشنده ترین بخشایندگان.
امام احمد رضی اله عنه گفت: شب که فرا رسید نامه ای از آسمان به من رسید که در آن چنین نوشته بود: بسم اللّه الرحمن الرحیم: ما آن دعا را اجابت کردیم و بیش از آنرا آماده کرده ایم.
این روایت را «ابن عساکر» در «تاریخ» خود 2: 48 و «ابن جوزی» در «صفة الصفوة» 4: 278 آورده اند.
38. فرستاده «الیاس» و فرشته به جانب «احمد حنبل».
«ابن جوزی» در «مناقب أحمد» ص 143 به اسنادش از «أبی حفص قاضی» نقل می کند: «مردی از دیار هند نزد أبو عبد اللّه أحمد بن حنبل آمد و اظهار داشت: من از بحر هند آمده ام. می خواستم به چین بروم، اما یک کشتی نزد من آمد که دو نفر سوار بر امواج حاضر شدند. یکی از آنها به من گفت: آیا دوست داری که خدا اجازه بدهد تو پیش أحمد بروی و سلام ما را بدو برسانی؟ پرسیدم أحمد کیست و شما کیستید؟ گفت من الیاس هستم و این هم فرشته ای است که نگهبانی جزایر دریا به عهده اوست، أحمد بن حنبل نیز در عراق است. گفتم بلی.
پس دریا مرا به ساحل ابلّه «1» رسانید و من اینک به دیدار تو آمده ام و سلام آن دو را بر شما می رسانم».
39. درخت خرما، قلم «احمد» را می گیرد و حمل می کند.«أبو طالب علی بن أحمد» نقل می کند: «یک روز بحضور أبو عبد اللّه رسیدم.او املایی کرد و من می نوشتم. قلم من شکست. او قلمی برداشت و به من داد و من آنرا پیش أبو علی جعفری. آوردم و گفتم: این قلمی است که عبد اللّه آنرا به من داده است. او به غلام خود گفت که قلم را از او بگیر و بر درخت خرما قرار بده، شاید آنرا حمل کند. قلم را روی آن گذاشت و درخت آنرا برداشت». مختصر طبقات الحنابله ص 11.
40. کشف عورت «احمد» و کرامت او
«ابن کثیر» در تاریخ خود 10: 335 نقل کرده است: أحمد بن حنبل را که سر پا نگهداشتند تا بزنند،- هنگامی که معتصم او را زد- بند شلوارش قطع شد و او ترسید که شلوارش از پای بیفتد و عورتش نمایان شود، لبهای خود را به حرکت آورد و دعائی بر خدا خواند. شلوارش به حال اوّل برگشت. روایت شده که او در دعای خود گفته بود: ای پناه پناه خواهندگان، ای خدای عالمیان، هرگاه می دانی که من برای تو بحق قیام کرده ام، پس آبروی مرا مبر».
41. آتش سوزی و غرق شدن و کرامت «احمد»
«ابن جوزی» در «مناقب أحمد» ص 297 به نقل از «فاطمه دختر أحمد» روایت می کند که او گفت: «در خانه برادرم صالح که تازه با قبیله میاسیر ازدواج کرده بود و آنها جهیزیه ای در حدود چهار هزار دینار برای او فرستاده بودند، همه آنها آتش گرفت و سوخت. صالح می گفت: من از اینکه دارائی ام از دست رفت، غمگین نیستم. فقط از سوختن لباسی که مال پدرم بود و پدرم در آن
نماز می خواند، اندوهگین هستم، چرا که با آن نماز می خواندم و بدان تبرک می جستم. فاطمه می گوید: بلافاصله آتش خاموش شد. داخل خانه که شدند، دیدند آن لباس سالم مانده، و هر چه اطراف آن بود سوخته است».«ابن جوزی» می نویسد: «از طریق قاضی القضاة علی بن حسین زینبی، داستان این آتش سوزی، به همان ترتیب نقل شده، لکن نوشته است که تمام اشیاء خانه سوخته بود و فقط نامه ای که خط أحمد در آن بود سالم مانده بود».می گوید: «وقتی که به سال 554، سیلی در بغداد آمد، تمام کتابهای مرا آب برد و فقط یک جلد سالم ماند که در آن دو برگ بخط امام أحمد نوشته شده بود».«ذهبی» در ذیل «العبر» هنگام ذکر وقایع سال 725، و نیز «یافعی» در «مرآة الجنان» می نویسند: «از جمله نشانه ها، آنکه مقبره امام أحمد بن حنبل غرق شد، مگر اتاقی که ضریح او در آن بود، که آب به ارتفاع یک ذراع داخل آن شد و به اذن خدا متوقف گردید. و بوریاها که غبار اطراف قبر بر آن بود، باقی ماند. این مسئله نزد ما صحیح است. و سیل، چوبهای بزرگ و مارهای غریب الشکل را می کشید».مرآة الجنان 4: 273، شذرات الذهب 6: 66، صلح الاخوان خالدی ص 98.
«امینی» گوید: در راستی این کرامت، کافی است که بدانیم امروز هیچ اثری از این مرقد معظّم بر جای نمانده است، سیلها آن را نابود کرده و نقش آن را از میان برده اند، گوئی اصلا چنین چیزی نبوده است. و فردا، از دیروز رفته سخن به میان می آید.
42. خدا همه ساله با «احمد» دیدار می کند
«ابن جوزی» در «مناقب أحمد» نوشته است (ص 544): «أبو بکر بنمکارم بن أبی یعلی حربی که پیر مردی صالح بود، گفت: در یکی از سالها، پیش از ماه رمضان باران زیادی آمد و چند روز ادامه داشت. یک شب ماه رمضان که خوابیده بودم، در خواب دیدم بر طبق عادت خود، به زیارت قبر امام أحمد بن حنبل آمدم. ناگاه دیدم که قبر أحمد بن حنبل، به فاصله یک یا دورده دیواری از زمین قرار گرفته است. با خود گفتم: در اثر کثرت باران این وضعیت پیش آمده است. صدایی از قبر شنیدم که می گفت: نه، بلکه این که می بینی از هیبت حق جل و علا است، زیرا خداوند به زیارت قبر من آمد. من از سرّ اینکه خدا هر سال یکبار مرا زیارت می کند، پرسیدم. خدای عز و جل گفت: ای أحمد! این بخاطر آن است که تو کلام مرا یاری کردی و کلام من در محرابها منتشر و خوانده می شود. نزدیک شدم و قبر او را بوسیدم. سپس گفتم: ای آقای من، سرّ اینکه تنها قبر ترا می بوسند، چیست؟ گفت: ای فرزند! این کرامت خود من نیست، بلکه کرامت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است، چرا که من چند تار مو از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله با خود دارم. آگاه شوید که هر کس مرا دوست دارد، در ماه رمضان به زیارت من بیاید. و این سخن را بار دیگر تکرار کرد».
در باب زیارت امام حنبلیان «أحمد»، در جلد پنجم ص 175- 178، برخی از این نمونه های غلو آمده است. می توانی مراجعه کنی. و چقدر خوب بود، اگر این خوابها حقیقت داشت!
43. «احمد» و نکیر و منکر
«ابن جوزی» در «مناقب أحمد» ص 454 از «عبد اللّه بن أحمد» نقل می کند که گفت: «پدرم را در خواب دیدم. پرسیدم: خدا با تو چه کرد؟ گفت: مرا آمرزید. گفتم: آیا نکیر و منکر پیش تو آمدند؟ گفت: آری. پرسیدند پروردگار تو کیست؟ گفتم: سبحان اللّه، آیا از من حیا نمی کنید: گفتند ای أبو عبد اللّه،ما را معذور بدار. ما به این کار مأموریت داریم.
«امینی» می گوید: این چه جرئتی است که «امام حنبل» بر دو ملک کریم در آن تنگنای قبر نشان داده، و او چقدر از ناموس عمومی عالم بی اطلاع بوده که در قبر سؤال هست، و این به فرمان خدای بزرگ توانا صورت می گیرد، تا جائی به آن دو ملک، چنان پاسخ خشن را داده باشند و این چه خبر بزرگی را ثابت می کند؟ در روایت آمده است «1»: «عمر، وقتی نکیر و منکر آمد، از ترس آنها در حالی که «عمر» بنا به گفته «عکرمه»: «چندان هیبت داشت که وقتی حجامی را خواست و عمر سینه اش صدایی برمی آورد که هیبتی داشت و حجام کار خود را انجام داد، عمر چهل درهم به او داد» «2».این دو ملک باید بروند و خدای سبحان را شکر کنند که «امام حنبل»، از کتک زدن آنها خودداری کرده و چشمشان را کور نکرده است، همان کاری را نکرده است که موسی علیه السّلام به تصور «ابو هریره» «3» با ملک الموت کرد و ملک الموتپس از آن به پیشگاه پروردگار شتافت و گفت: «مرا به گرفتن جان کسی فرستاده ای که نمی خواهد بمیرد آنگاه خدا چشمش را به او باز گرداند» رجوع شود به «سنن» نسائی 4: 118.و در عبارت «طبری» در «تاریخ» خود، 1: 224 آمده است: «ملک الموت پیش مردم آشکارا می آید. نزد موسی که آمد، موسی کشیده ای بر صورت او زد و او را کور کرد. می گوید: نزد خدا آمد و گفت: پروردگارا بنده تو موسی چشمم را کور کرد و هرگاه این نبود که در پیشگاه تو احترام دارد، بر او سخت می گرفتم و پاره اش می کردم. گفت بنده ام موسی را بیاور و بگو: کف دستش را بر بدن گاو بگذارد و به تعداد هر تار مویی که زیر دستش قرار می گیرد، یکسال عذاب خواهد شد و او را بین این کار و بین اینکه الان باید بمیرد، مخیر کن.
می گوید: ملک الموت آمد پیام را رساند و او مرگ را اختیار کرد. موسی به او گفت: پس از آن چه خواهد شد؟ گفت: مرگ. گفت پس همین الان جانم را بگیر. می گوید نفسی کشید و جانش را گرفت. می گوید: پس از آن ملک الموت مخفیانه نزد مردم می آمد».و «حکیم ترمذی» با حدیث مرفوع نقل کرده است: «ملک الموت بین مردم آشکار می شد. پیش موسی که آمد، موسی سیلی بر او نواخت و چشم ملک الموت را کور کرد. از آن پس مخفیانه پیش مردم می آمد». «شعرانی» این روایت را در «مختصر تذکره قرطبی» ص 29 آورده است.
چه نیرویی ملک الموت را که خدا به توانایی و نیرومندیش مخصوص داشته می تواند از اجرای قدرت باز دارد، تا جایی که از دست یک انسان سیلی بخورد و حتی او چشمش را کور سازد، و آنگاه ترس آنچنان او را تباه و بیچاره کند که از دید دیگر خلایق نیز که در قبضه او هستند، هم مخفی شود و نتواند در آنها تصرف کند در جائی که خداوند او را مأمور قبض روح ایشان کرده است؟ در حالی
که «موسی» علیه السّلام کرامتی از جانب پروردگار دارد که هیچ فردی ندارد. جا دارد تعجب کنیم که خدای سبحانه که فرستنده ملک الموت است، چرا به او آن چنان قدرتی نداده باشد که بر همه قدرتهای مخلوقات چیره شود، تا جائی که کسی از بین مخلوقات بر او جسارت کند و چشمش را کور کند و به صورتش سیلی زند و این ملک مأمور و فرستاده خدا از کسی بترسد و خود را از او مخفی سازد! آیا این نوعی غفلت بوده، یا اینکه خزانه قدرت خدا پایان گرفته، یا اینکه نعوذ باللّه خداوند داننده غیبها اطلاعی به این رویداد نداشته و این واقعه اتفاق افتاده است؟ یا چگونه ممکن است که گروه فرشتگان که به عالم ملکوت گمارده شده اند توان و تجربه مقابله با شدات روزگار «موسی» علیه السّلام و جلوگیری از این واقعه نداشته اند، تا جائی که ملک موظف به اجرای فرمان قبض روح نتوانسته انجام وظیفه کند و خود را از خشم مردم پنهان کرده است؟ خداوند از آنچه ستمکاران می گویند بسیار برتر است.
اکنون با من بیایید و در کار پیغمبر معصوم «حضرت موسی»- سلام بر او و بر پیغمبر ما و خاندان او باد- در نگریم و ببینیم چه جسارت و جرأتی بر ملک الموت کرده، در حالی که می دانسته او نماینده از جانب خدای بزرگ است؟در حالی که آنجا که اجل انسان برسد، نه ساعتی پیشی می گیرد و نه پس می زند و سیلی و یا کور کردن سود ندارد. حال فرض کنیم ملک الموت از او بترسد و بگریزد و عقب نشینی کند. خدا می تواند فرشته نیرومندتری را بفرستد، زیرا خداوند در هر صورت قدرت میراندن دارد و از جریان قضای خداوند نمی توان گریخت.
فرض کنید که «موسی» از دست ملک الموت خلاص یافت، آیا از قدرت فرستنده خود خشم نمی گیرد؟ خداوند منزه است از اینکه این دروغها و افتراها بر ساحت مقدسش بسته شود و خداوند از هر در و غزن و افتراگری سخت انتقام می گیرد.بر این سخنان، اظهارات سرورمان حجت، «شرف الدین عاملی» را بیفزاییدکه در کتاب «ابی هریره» ص 86 چنین گفته است:
«ما چرا از اصحاب رس و فرعون و ابو جهل و امثال آنها بیزاری می جوئیم و هر صبح و شام بر آنها لعنت می فرستیم؟ نه مگر بخاطر این است که اینان همگی پیمبران خدا را، که فرمان خدا را می رساندند آزار داده بودند؟ پس چگونه نظیر عمل اینان را به انبیای خدا و برگزیدگان خدا نسبت می دهیم؟ حاشا از خداوند که این بهتان بزرگی است. وانگهی، این معلوم است که قدرت همه افراد بشر، بلکه قدرت همه جانداران تا روز قیامت که خداوند متعال آفریده است، توان مقابله با نیروی ملک الموت ندارد. حال که چنین است، پس موسی علیه السّلام چگونه توانسته است بر او این ضربه را وارد سازد؟ و چرا ملک الموت از خود دفاع نکرده و او که از جانب خداوند متعال ماموریت قبض روح داشته، چرا روح موسی را نگرفته است؟
و اصولا ملک الموت کجا چشمی داشته تا کورش بکنند؟ و فراموش نکن که که در اینجا تضییع حق ملک الموت و سیلی خوردن و کور شدن او به موسی پیامبر آورنده تورات نسبت داده شده، که خدا در تورات او چنین دستور داده است: «نفس در برابر نفس و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان قصاص باید شود «1» و دانسته نیست که داستان موی گاو چه خصوصیتی دارد» … الخ.
اینها همه، چیزهائی است که مادر کرامات «امام احمد» می یابیم و چقدر نظایر آنها ذکر شده است. این سخنان را که بر شخص عاقل بگویی، چگونه می تواند بپذیرد، مگر آنکه سفیه باشد، اما این طرفداران «احمد» فقط باید عاقل باشند که این سخنان بی اساس را قبول کنند! ولی آنجا که ما کراماتی چندین بارسبکتر و سبکتر از اینها را که عقل و منطق و تجربه نیز آنها را می پذیرد، از امامان معصوم خود و اهل بیت وحی علیهم السّلام که خداوند پلیدی را از آنها برداشته و مطهّرشان نموده، نقل می کنیم، بانگ و فریاد برمی آورند و بی تابی و اضطراب می نمایند و از هر سو حمله و انتقاد می کنند که شگفتا این معقول نیست، حدیث دروغ است، این سخن غالیان و افراطیان شیعه است، این ادعای را فضیان است، صحیح نیست. و می گویند: گرچه اسنادش صحیح هم باشد، اما در قلب ما دغدغه ای است که نمی توانیم بپذیریم، اینها درست نیست، و لو از هزار طریق هم آمده باشد.و از اینگونه حمله ها می کنند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 177