اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

دومین محاصره خانه عثمان

متن فارسی

روایت تاریخی دیگری در همین موضوع

سعید بن مسیب میگوید”: عثمان وقتی عهده دار حکومت شد عده ای از اصحاب پیامبر (ص) از تصدی وی ناراضی و ناراحت بودند زیرا عثمان خویشاوند دوست بود. وی دوازده سال حکومت کرد. و بسیار اتفاق افتاد که از بنی امیه (قبیله و خویشان عثمان) آنهائی که افتخار مصاحبت پیامبر خدا (ص) را نداشتند به استانداری ومقامات عالیه حکومتی میگماشت. از استانداران و کارمندان عالیرتبه اش کارهائی سر میزد که مایه عدم رضایت اصحاب محمد (ص) بود، به او اعتراض میکردند و بر کنارشان نمیساخت. در سالهای اخیر یکباره تمام مقاماتی دولتی را به پسر عموهایش (به افرادیکه از شاخه برادر اجدادیش در سلسله قبیله ای بنی امیه بودند) اختصاص داد و به انحصار آنها درآورد، از جمله استانداری مصر را به عبد الله بن سعد بن ابی سرح سپرد، و سالها درمقام استانداری مصر باقی بود. مردم مصر به مدینه آمده از او به عثمان شکایت و دادخواهی نمودند. قبلا از عثمان کارهائی سر زده بود نسبت به عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار یاسر که دلهای قبائل هذیل و بنی زهره، و بنی غفار، و همپیمانان آنها بخاطر رفتار عثمان با ابوذر کینه دار شده بود و دلهای قبیله بنی مخزوم بخاطر عمار یاسر. وقتی اهالی مصر از پسر ابی سرح به عثمان شکایت آوردند عثمانبه او نامه ای تهدید آمیز نوشته دستور داد از آن کارهای خلاف و ناروادست بکشد، ولی او سرپیچی نموده دست نکشید و حتی بعضی از کسانی را که به عثمان شکایت کرده بودند آنقدر کتک زدتا مرد. پس هفتصد مرد از اهالی مصر روانه مدینه شدند و در مسجد اقامت نموده در وقت نماز به اصحاب محمد (ص) از دست عبد الله بن سعد بن ابی سرح شکایت مینمودند. در نتیجه شکایتهای آنها طلحه با عثمان بخشونت حرف زد و اعتراض کرد، و عائشه رضی الله عنها به عثمان پیغام داد که حق مردم مصر را از استاندارش بستاند. و دادخواهی نماید، و علی بن ابیطالب که نمایندهو سخنگوی آن جماعت بود به عثمان گفت: این جماعت از تو تقاضا دارند که عبد الله بن سعد بن ابی سرح در ازای قتل یکی از آنان قصاص شود و ادعای خونخواهی دارند.

بنابراین باید او را از استانداری عزل کنی و محاکمه ای تشکیل داده به دعوی ایشان علیه او رسیدگی نموده حکم صادر کنی تا اگر محکوم شد حق ایشان را از او بستانی. عثمان به مصریان گفت: یکنفر را انتخاب کنید تا او را بجای عبد الله بن سعد بن ابی سرح به استانداری مصر منصوب کنم. مردم محمدپسر ابوبکر صدیق را به آنها پیشنهاد کردند و آنها به عثمان گفتند: محمد بن ابی بکر را استاندار ما کن. عثمان فرمان استانداری او را نوشته وی را با عده ای از مهاجران و انصار روانه مصر کرد تا آنان به دعوی مصریان علیه پسر ابی سرح رسیدگی کردهحکم صادر نمایند. محمد بن ابی بکر با آنها رهسپار مصر شدند. هنوز سه منزل از مدینه دور نشده بودند که برده سیاهپوستی را دیدند بر شتری که آنرا میتازد پنداری در پی فراری یی است یاخود تحت تعقیب است. همراهان محمد بن ابی بکر به آن برده گفتند. جریان چیست؟ این چه وضعی است؟ مثل این است که فراری هستی یا در تعقیب کسی؟یکبار گفت: من نوکر امیرالمومنین (عثمان) هستم. بار دیگر گفت: من نوکر مروانم و نامه ای داد تا به استاندار مصر برسانم. پرسیدند: نامه ای همراه داری؟ گفت: نه. او را گشتند ولی هیچ چیز نیافتند، و مشک کوچکی خشکیده همراه او بود. درونش چیزی بود که وقتی تکانش میدادی لق لق صدا میداد. هر چه تکانش دادند تا بیرون بیاید بیرون نیامد. آنرا شکافتند. دیدند نامه ای از عثمان به پسر ابی سرح است محمد بن ابی بکر مهاجران و انصاری را که همراهش بودند با عده ای دیگر جمع کرد و بعد در حضورشان نامه را گشود و خواند. نوشته بود: وقتی محمد بن ابی بکر و فلان و فلان رسیدند آنها را به حیله بکش و فرمان نامه ای را که با محمد بن ابی بکر فرستاده ام از بین ببر، و در مقام استانداری بمان و به کارت ادامه بده تا دستور جدیدم به تو برسد. کسانی را که برای شکایت و دادخواهی از تو پیش ما میایند انشاء الله حبس خواهم کرد.

چون قرائت نامه به پایان رسید یکه خوردند و برآشفته و به مدینه بازگشتند. محمد بن ابی بکر آن نامه را با مهر چندین نفر از همراهانش مهر کرد و آنرا به یکی از ایشان سپرد. و به مدینه درآمدند، وعلی (ع) و طلحه و زبیر و سعد (بن وقاص) و هر که را از اصحاب پیامبر (ص) بود جمع کردند و در حضورشان نامه را گشودند و جریان آن نوکر را شرح دادند و نامه را برای آنان خواندند. همه مردم مدینه بدون استثنا کینه عثمان را به دل گرفتند، و این واقعهبر خشم کسانی که بخاطر بد رفتاری عثمان با عبد الله بن مسعود و عمار یاسر و ابوذر عصبانی شده بودند بیفزود و نفرتشان را شدت داد، و اصحاب پیامبر (ص) روانه خانه خویش شدند و همگی از این نامه غمناک و ناراحت بودند. مردم عثمان را محاصره کردند، و محمد بن ابی بکر قبیله تیم(قبیله ابوبکر و عائشه) و دیگر قبائل را علیه عثمان بسیج کرد و طلحه بن عبید الله به او در این مورد کمک میکرد. و عائشه فحشهای زننده بسیار به عثمان میداد.

علی (ع) و طلحه وزبیر و سعد (بن وقاص) و عمار یاسر با تنی چند دیگر از اصحاب محمد (ص)که همگی بدری بودند نزد عثمان رفتند و علی (ع) آن نامه را با نوکر و شتر دولتی همراه داشت. علی (ع) ازعثمان پرسید: این برده، نوکر تو است؟ گفت: بله. پرسید: این شتر، شتر تو (یعنی شتر دولتی و ملک عمومیو در اختیار حاکم) است؟ گفت: بله. پرسید: و تو این نامه را نوشته ای؟گفت: نه. و قسم خورد بخدا که من این نامه را نه نوشته ام و نه دستور نوشتنش را داده ام و نه از آن خبر دارم. علی (ع) گفت: مگر این مهر، مهر تو نیست؟ گفت: بله. علی (ع) گفت: چطور نوکرت شترت را بر میدارد و نامه ای را میبرد که مهرتو در پایش خورده است و تو بی خبر؟ قسم بخدا خورد که آن نامه را نه نوشته است و نه دستور نوشتنش را دادهو نه هرگز این نوکر را به مصر فرستاده است. فهمیدند که خط، خط مروان است. بنابراین از عثمان تقاضاکردند مروان را تحویل آنها بدهد، اما او نپذیرفت، و مروان در خانه اوبود. پس اصحاب محمد (ص) خشمگین ازخانه اش بیرون رفتند و دانستند که اوبدروغ قسم نمیخورد. لکن عده ای گفتند: عثمان در نظر ما تبرئه نخواهد بود مگر این که مروان را به ما تسلیم کند تا تحقیق کنیم و قضیه را بررسی نمائیم و ببینیم نامه را که نوشته است و چگونه دستور اعدام عده ای اصحاب پیامبر خدا را بناحق و بدوندلیل صادر میکند. تا هر گاه عثمان نوشته بود او را بر کنار خواهیم کرد ودر صورتی که مروان از زبان عثمان نوشته بود درباره مروان تصمیم گرفت. آنگاه به خانه خویش نشستند، و عثمانحاضر نشد مروان را تحویل آنان بدهد. پس مردم عثمان را به محاصره درآوردند و آب را برویش قطع کردند: عثمان از فراز خانه به مردم گفت “: علی اینجاست؟ گفتند: نه. پرسید: سعد (بن ابی وقاص) اینجاست؟ گفتند: نه. چند لحظه ای خاموش ماند. بعد گفت: نمیشود یکی از شما به علی (ع) خبر بدهد تا به ما آب برساند؟ خبر به علی (ع) رسید. علی (ع) سه مشک بزرگ آب برای او فرستاد که در جریان رساندنش عده ای از بردگان آزاد شده بنی هاشم و بنی امیه مجروح شدند.”

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 252 تا 254)

متن عربی

صورة أخری:

عن سعید بن المسیّب قال: إنّ عثمان لمّا ولی کره ولایته نفر من أصحاب

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 252

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لأنّ عثمان کان یحبّ قومه، فولی الناس اثنتی عشرة سنة، و کان کثیراً ما یولّی بنی أُمیّة ممّن لم یکن له من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم صحبة، و کان یجی ء من أُمرائه ما یکره أصحاب محمد، فکان یُستعتب فیهم فلا یعزلهم، فلمّا کان فی الحجج الآخرة استأثر ببنی عمّه فولّاهم و ولّی عبد اللَّه بن سعد بن أبی سرح مصر، فمکث علیها سنین فجاء أهل مصر یشکونه و یتظلّمون منه، و قد کانت من عثمان قبل هنات إلی عبد اللَّه بن مسعود و أبی ذر و عمّار بن یاسر، فکان فی قلوب هُذیل و بنی زهرة و بنی غفار و أحلافها من غضب لأبی ذر ما فیها، و حنقت بنو مخزوم لحال عمّار بن یاسر، فلمّا جاء أهل مصر یشکون ابن أبی سرح، کتب إلیه کتاباً یتهدّده فیه، فأبی أن ینزع عمّا نهاهُ عثمان عنه و ضرب بعض من شکاه إلی عثمان من أهل مصر حتی قتله، فخرج من أهل مصر سبعمائة رجل إلی المدینة فنزلوا المسجد و شکوا ما صنع بهم ابن أبی سرح فی مواقیت الصلاة إلی أصحاب محمد، فقام طلحة إلی عثمان فکلّمه بکلام شدید، و أرسلت إلیه عائشة رضی اللَّه تعالی عنها تسأله أن ینصفهم من عامله، و دخل علیه علیّ بن أبی طالب- و کان متکلّم القوم- فقال له: «إنّما یسألک القوم رجلًا مکان رجل، و قد ادّعوا قِبَله دماً فاعزله عنهم و اقض بینهم، فإن وجب علیه حقّ فأنصفهم منه». فقال لهم: اختاروا رجلًا أُولّیه علیکم مکانه. فأشار الناس علیهم بمحمد بن أبی بکر الصدّیق فقالوا: استعمل علینا محمد بن أبی بکر. فکتب عهده و ولّاه و وجّه معهم عدّة من المهاجرین و الأنصار ینظرون فیما بینهم و بین ابن أبی سرح، فشخص محمد بن أبی بکر و شخصوا جمیعاً، فلمّا کانوا علی مسیرة ثلاث من المدینة إذا هم بغلام أسود علی بعیر و هو یخبط البعیر خبطاً کأنّه رجل یطلب أو یُطلب، فقال له أصحاب محمد بن أبی بکر: ما قصّتک؟ و ما شأنک؟ کأنّک هارب أو طالب. فقال لهم مرّة: أنا غلام أمیر المؤمنین، و قال أخری: أنا غلام مروان، وجّهنی إلی عامل مصر برسالة، قالوا: فمعک کتاب؟ قال: لا. ففتّشوه، فلم یجدوا معه شیئاً و کانت معه إداوة قد یبست فیها شی ء یتقلقل فحرّکوه لیخرج فلم یخرج، فشقّوا

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 253

الإداوة فإذا فیها کتاب من عثمان إلی ابن أبی سرح.

فجمع محمد من کان معه من المهاجرین و الأنصار و غیرهم ثمّ فکّ الکتاب بمحضر منهم فإذا فیه: إذا أتاک محمد بن أبی بکر و فلان و فلان فاحتل لقتلهم و أبطل کتاب محمد و قرّ علی عملک حتی یأتیک رأیی، و احبس من یجی ء إلیّ متظلّماً منک إن شاء اللَّه، فلمّا قرأوا الکتاب فزعوا و غضبوا و رجعوا إلی المدینة و ختم محمد بن أبی بکر الکتاب بخواتیم نفر ممّن کان معه و دفعه إلی رجل منهم و قدموا المدینة، فجمعوا علیّا و طلحة و الزبیر و سعداً و من کان من أصحاب النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ثمّ فکّوا الکتاب بمحضر منهم و أخبروهم بقصّة الغلام و أقرأوهم الکتاب، فلم یبق أحد من أهل المدینة إلّا حنق علی عثمان، و زاد ذلک من کان غضب لابن مسعود و عمّار بن یاسر و أبی ذر حنقاً و غیظاً، و قام أصحاب النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بمنازلهم ما منهم أحد إلّا و هو مغتمّ لما فی الکتاب.

و حاصر الناس عثمان و أجلب علیه محمد بن أبی بکر ببنی تیم و غیرهم، و أعانه علی ذلک طلحة بن عبید اللَّه، و کانت عائشة تقرصه کثیراً، و دخل علیّ و طلحة و الزبیر و سعد و عمّار فی نفر من أصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم کلّهم بدریّ علی عثمان و مع علیّ الکتاب و الغلام و البعیر، فقال له علیّ: «هذا الغلام غلامک؟» قال: نعم. قال: «و البعیر بعیرک؟» قال: نعم. قال: «و أنت کتبت هذا الکتاب؟» قال: لا، و حلف باللَّه: ما کتبت هذا الکتاب و لا أمرت به و لا علمت شأنه، فقال له علیّ: «أ فالخاتم خاتمک؟» قال: نعم. قال: «فکیف یخرج غلامک ببعیرک بکتاب علیه خاتمک و لا تعلم به؟» فحلف باللَّه: ما کتبت الکتاب و لا أمرت به و لا وجّهت هذا الغلام إلی مصر قطّ. و عرفوا أن الخطّ خطّ مروان فسألوه أن یدفع إلیهم مروان فأبی، و کان مروان عنده فی الدار، فخرج أصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم من عنده غضاباً و علموا أنّه لا یحلف بباطل، إلّا أنّ قوماً قالوا: لن یبرأ عثمان فی قلوبنا إلّا أن یدفع إلینا مروان

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 254

حتی نبحثه عن الأمر و نعرف حال الکتاب، و کیف یؤمر بقتل رجال من أصحاب رسول اللَّه بغیر حقّ؟ فإن یکن عثمان کتبه عزلناه، و إن یکن مروان کتبه عن لسان عثمان نظرنا ما یکون منّا فی أمر مروان، فلزموا بیوتهم فأبی عثمان أن یخرج مروان.

فحاصر الناس عثمان و منعوه الماء، فأشرف علی الناس فقال: أ فیکم علیّ؟ فقالوا: لا. قال: أ فیکم سعد؟ فقالوا: لا. فسکت، ثمّ قال ألا أحد یبلّغ علیّا فیسقینا ماءً؟ فبلغ ذلک علیّا فبعث إلیه بثلاث قرب مملوءة ماءً فما کادت تصل إلیه، و جُرح بسببها عدّة من موالی بنی هاشم و بنی أُمیّة حتی وصلت.