روایت دیگری درباره توبه عثمان
طبری روایت دیگری در همین زمینه آورده از قول ابی عون، میگوید: عبد الرحمن ابن اسود… اسم مروان بن حکم را برده گفت”: خدا رویش را سیاه کند عثمان در حضور مردم با تقاضاهای آنان موافقت نموده و بر منبر گریست و مردم هم گریستند و ریش عثمان را دیدم که از اشک خیس شده بود، و میگفت: خدایا من بدرگاه تو توبه میکنم. خدایا من بدرگاه تو توبه میکنم. خدایا من بدرگاه تو توبه میکنم. بخدا اگر قانون اسلام ایجاب کند که من برده ای شوم رضایت خواهم داد. وقتی به خانه رسیدم نزد من بیائید. چون بخدا از ملاقات شما امتناع نخواهم کرد و شما را با پذیرفتن تقاضاهایتان راضی خواهم کرد و هر چه بیشتر خشنود خواهم ساخت و مروان و دار و دسته اش را طرد خواهم کرد. وقتی وارد خانه اش شد دستور داد در خانه را باز بگذارند، و مروان نزد او رفته آنقدر به پر و پایش پیچید تا عقیده اش را عوض کرد واو را از تصمیماتش منصرف ساخت. عثمان سه روز در خانه ماند و از خجالت مردم بیرون نیامد. مروان به مردم گفت: غیر از آنها که منظور من هستند همه گم شوید! بروید به خانه هاتان. امیر المومنین اگر با کسی کار داشته باشد او را صدا خواهد زد، وگرنه در خانه اش باید بنشیند. عبد الرحمن میگوید: نزد علی (ع) رفتم، دیدم میان مزار پیامبر (ص) و منبر است و عمار یاسر و محمد بن ابی بکر در خدمت اویند و میگویند: مروان علیه مردم کار خودش را کرد آنگاه علی(ع) از من پرسید: تو در نطق عثمانحضور داشتی؟ گفتم: بله. پرسید: حرفهائی را هم که مروان به مردم زد بگوش خود شنیدی؟ گفتم: بله. گفت: مسلمانان بخدا پناه میبرم اگر در خانه ام بنشینم عثمان به من میگوید: مرا ول کرده و حق خویشاوندیم را زیر پا گذاشته ای. و اگر حرف بزنم، سخنم را بکار نبسته بدلخواهش عمل میکند و مروان آمده او را بازیچه قرار میدهد، و او بازیچه اش شده و بهر جا دلش خواست میکشاندش آنهم با وجود سالخوردگیش و شاگردی پیامبر خدا(ص). عبد الرحمن میگوید: هنوز نشسته بودیم که فرستاده عثمان آمد که میگوید: بیا. علی (ع) بصدای بلند و خشم آلود فریاد کشید: به او بگو من پیش او آمدنی نیستم. فرستاده عثمان برفت. من دو شب بعد عثمان را دیدم که از جائی آمده. از ناتل نوکرش پرسیدم: امیرالمومنین از کجا آمد؟ گفت: از پیش علی (ع). فردارفتم پیش علی (ع). به من گفت: دیشب عثمان آمده بود پیش من، و می گفت: من بر سر قولم ایستاده ام و تعهداتم را انجام خواهم داد. به او گفتم: پس از آن حرفها که از فراز منبر پیامبر خدا (ص) زدی و قول و وعده دادی، و بعد رفتی به خانه ات، آنوقت مروان باید بر در خانه تو به مردم ناسزا بگوید و آنها را برنجاند؟ عثمان در حالیکه میگفت حق خویشاوندیم را رعایت ننمودی و مرا بی دفاع گذاشته ای و مردم را علیه من گستاخ و شورشی کرده ای، براه افتاد. به او گفتم: بخدا من از تو در برابر مردم دفاع میکنم و از آنها جلوگیری مینمایم، ولی هر وقت تو را به کاری که بمصلحت و مایه خشنودی تو می بینم سفارش میکنم مروان پیشنهاد مخالفی به تو میکند و تو پیشنهاد او را بر توصیه خیرخواهانه من ترجیح میدهی و او را به درون خانه ات میخوانی. بعد عثمان رفت به خانه اش. از آن روز علی (ع) از عثمان روگردان بود و هیچ از آنچه سابقا انجام میداد انجام نمیداد.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 245 تا 247)