من لقلب متیم مستهام غیر ما صبوة و لا احلام
دل سرگشته و حیرت زده را چیزی جز عشق و آرزو نیست.
«صاعد» غلام کمیت گفته است: با کمیت به خدمت ابی جعفر محمّد بن علی (ع) رسیدم و وی این قصیده را برای حضرت خواند و حضرت گفت:
اللهم اغفر للکمیت. اللهم اغفر للکمیت «1»
«نصر بن مزاحم منقری» گفت: پیغمبر (ص) خدا را در خواب دیدم. در خدمتش مردی چنین میخواند؛ من لقلب متیم مستهام …. پرسیدم: این کیست؟
گفتند: «کمیت بن زید اسدی» است. سپس پیغمبر به او چنین فرمود: خدا ترا پاداش خیر دهد. و او را ستود. «اغانی» جلد 15 صفحه 124. «المعاهد» جلد 2 صفحه 27.
«کشی» در صفحه 136 رجالش به اسناد خود از «زراره» آورده است که گفت:
کمیت به خدمت ابی جعفر (ع) آمد و من نیز آنجا بودم، پس برای حضرت این قصیده را خواند: من لقلب متیم مستهام. و چون آن را تمام کرد امام به او فرمود:
تا آنگاه که در ستایش ما شعر میسرائی پیوسته به روح القدس مؤید باشی. و در صفحه 135 به اسناد خود از یونس بن یعقوب روایت کرده است که گفت: کمیت این شعر خود را برای امام ابو عبد اللّه (ع) خواند که:
اخلص اللّه لی هوای فما اغر ق کزعا و ما تطیش سهامی «2»
ابو عبد اللّه فرمود: چنین مگو و بگو قد اغرق کزعا «3».
ابن شهر آشوب، در مناقب این روایت را آورده است و عبارت او چنین است که: کمیت گفت: به امام گفتم: سرور من! تو به این معنی از من شاعرتری.
هر دو حدیث را «طبرسی» در صفحه 158 «إعلام الوری» آورده است.
«مسعودی» در صفحه 195 جلد 2 «مروج الذهب» گفته است: «کمیت» به مدینه آمد و به خدمت «ابی جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن علی (رض)» رسید. شبی امام او را اجازه داد و وی به شعر خوانی پرداخت و چون به این بیت از قصیده میمیه خود رسید که:
کشته نینوائی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرو مایه و پست نهاد شد.
«ابو جعفر» گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو میدادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به «حسّان بن ثابت» فرمود:
«لازلت مؤیدا بروح القدس ما ذبیت عنّا اهل البیت / تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع میکنی هماره به روح القدس مؤید باشی»
کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «عبد اللّه بن حسن بن علی» آمد و به انشاد پرداخت، عبد اللّه گفت: ای ابا مستهل! مرا کشتزاری است که در برابر آن چهار هزار درهم به من دادهاند و این نوشته آن است و گروهی را برای تو بر آن گواه گرفتهام و نوشته را به کمیت داد و گفت پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سرودهام در اندیشه دنیا بودهام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفتهام و من به پاداش شعری که برای خدا گفتهام مزد و بهائی نمیگیرم.
عبد اللّه پافشاری کرد و حاضر نشد کمیت را از گرفتن قباله معاف دارد. کمیت ناگریز نوشته را گرفت، و چند روزی درنگ کرد و پس از آن به نزد عبد اللّه آمد.
گفت: ای پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، مرا حاجتی است.
گفت: حاجتت چیست؟ که هر چه باشد برآورده است.
کمیت گفت: هر چه باشد؟ گفت: آری، گفت: حاجتم این است که این نوشته را بگیری و روستا را به خود برگردانی. آنگاه قباله را جلو او نهاد و عبد اللّه پذیرفت. در این هنگام «عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب» برخاست و کیسهای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانه های بنی هاشم آمد و گفت:
ای بنی هاشم! کمیت در روزگاری که دیگران از ذکر فضیلت شما خاموش مانده بودند، به مدح شما شعر سروده و خون خود را در معرض خطر بنی امیه نهاده است اینکه هر قدر میتوانید از او قدردانی کنید.
هر یک از مردان بنی هاشم، در خور توانائی خود در آن کیسه درهم و دینار ریخت، زنان نیز آگاهی یافتند و هر زنی هر اندازه میتوانست پول فرستاد. برخی حتی زیورها را از تن درآوردند و دادند تا آنقدر پول فراهم آمد که ارزش آن به 100 هزار درهم و دینار رسید. عبد اللّه پولها را برای کمیت آورد و گفت: این برگ سبزی بیش نیست که برای تو آوردهایم، ما در روزگار دشمن خود به سر میبریم و اینها را با جمع آوری برای تو آوردهایم و چنانکه میبینی زیور زنان نیز در آن هست، بستان و از آن برای گذاران زندگی خویش مدد گیر.
کمیت گفت: پدر و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی! امّا من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشتهام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمیگیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید. عبد اللّه هر چارهای اندیشید که کمیت پولها را بپذیرد، نپذیرفت، پس به وی گفت: اینک که از قبول آن خودداری میکنی مصلحت میبینم که شعری بگوئی که مغضوب مردم گردی، باشد که فتنهای پدید میآید که از سر انگشتان آن آنچه لازم مینماید، برون آیه آید:
کمیت آغاز به پرداختن چکامهای کرد که در آن از مناقب خویشاوندانش، «مضر بن نزار بن سعد» و «ربیعة بن نزار» و «ایاد و انمار» دو فرزند نزار یاد کرده و در برتری دادن و ستودن و بالاتر دانستن آنها بر قحطان، تند رفته و سخن را به درازا کشانده است و با همین قصیده، «یمانیه» و «نزاریه» را در آنچه گفتیم به جان هم انداخته است و این چکامه همان است که سرآغازش این بیت است:
الا حییت عنّایا مدینا و هل ناس تقول مسلّمینا
«ابن شهر آشوب» در صفحه 12 جلد 5 «المناقب» گفته است به ما چنین رسیده است که کمیت قصیده «من لقلب متیم مستهام» را برای امام باقر (ع) خواند و حضرت باقر روی به کعبه کرد و سه بار گفت: خداوندا! بر کمیت رحمت آور و او را بیامرز! سپس فرمود: ای کمیت! این صد هزار درهم است که از میان افراد خانوادهام برای تو فراهم آوردهام، کمیت عرض کرد: نه، بخدا سوگند، تا آن روز که خدائی هست که مرا کفایت کند، کس نداند که من این پول را از شما بگیرم.
به جامهای از جامههای خود سرافرازم کنید. امام تن پوشی به او مرحمت کرد.
«عباسی» در صفحه 27 جلد 2 «المعاهد» این روایت را یاد کرده و در آنجا است که «امام ابو جعفر» دستور فرمود مال و جامهای برای کمیت بیاورند و کمیت گفت:
بخدا سوگند من به شما برای دنیا، مهر نمیورزم و اگر در اندیشه آن بودم بنزد کسانی میرفتم که دنیا در اختیارشان بود. امّا من شما را از جهت آخرت دوست میدارم، ولی آن تنپوشی را که به تن کردهاید به قصد تبرک میپذیرم امّا مالرا، قبول نخواهم کرد. آنگاه پول را پس داد و جامه را گرفت.
«بغدادی» در صفحه 69 جلد 1 «خزانة الادب» گفته است که صاعد، غلام کمیت روایت کرده است که: با کمیت بر «علی بن الحسین» (رض) وارد شدیم، کمیت به عرض رساند قصیدهای در مدح شما سرودهام که امیدوارم وسیله شفاعتی برای من در نزد پیغمبر (ص) باشد، سپس قصیده خود را که آغازش این بیت است: «من لقلب متیم مستهام» خواند و چون به آخر رساند، امام فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم! اما نه، ناتوان نیستیم زیرا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست.
بار خدایا! کمیت را بیامرز! سپس چهار هزار درهم را که از میان خود و خاندانش به تقسیط فراهم کرده بود به کمیت داد و فرمود ای ابا مستهل این را بگیر.
کمیت گفت: اگر دانگی هم به من میدادید برای من باعث سرافرازی بود، اما اگر دوست دارید به من عنایتی کنید، یکی از تن پوشهای خود را به من مرحمت کنید تا به آن تبرک جویم، (امام) برخاست و جامهها را از تن بدر آورد و همه را به کمیت داد و پس از آن گفت: خداوندا! در روزگاری که مردم درباره خاندان پیغمبرت خودداری داشتند به راستی که کمیت از خود گذشتگی نشان داد و حقی را که دیگران پنهان میکردند، او آشکار نمود پس وی را به نیکبختی زنده بدار و به شهادت بمیران. مزد دنیائیاش را به وی بنما و بهترین پاداش را در آخرت برای وی ذخیره فرما که ما از عهده پاداش او برنمیآئیم، کمیت گفت: برکت دعای امام را پیوسته احساس میکردم.
«محمّد بن کناسه» گفت: وقتی این سخن کمیت را برای هشام خواندند که:
به دوستی آنان (خاندان پیغمبر ع) با بیگانگان، خویشاوند و پسر عم شدم و از نزدیکانی که هر چه بیشتر آنها را متهم میدانستم، دوری گزیدم «1».
به جایگاه شناخته شدهای روی آوردهام که توان و تمسّکم به خداوند است.
گفت: این ریاکار خود را بکشتن داد «2».
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 273