اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

شاعران معاصر ابن رومی

متن فارسی

ابن رومى در محیط خود با شعراى بسیارى معاصر بود که از همه آنها مشهورتر «حسین بن ضحاک»، «دعبل خزاعى»، بحترى، «على بن جهم»، «ابن معتزّ» و «ابو عثمان ناجم» می‌باشند.
از این عده و غیر از اینها از معاصران او، چه کسانى که او را شناختند و چه کسانى که او را نشناختند، هیچکدام اثر سازنده‌اى جز دو کس، روى او نداشتند که به گمان ما آن دو کس: «حسین بن ضحاک» و «دعبل خزاعى» می‌باشند.

امینى گوید: بین ابن رومى با شاعر نو آور «ابن حاجب محمّد بن احمد» رابطه دوستى و مودّت بر قرار بود و میان آن دو لطائفى ردّ و بدل می‌گردید از جمله: ابن رومى از ابن حاجب در روز معین درخواست ملاقات کرد وقتى نزد او رفت او را در منزل نیافت ابن رومى این شعر را گفت:
«اى ابن حاجب دربانت ترا از دست من نجات داد ولى هیچ فراریى از دست من نجات نخواهد یافت …» تا آخر
ابن حاجب او را با چند بیت پاسخ گفت «1».

گوید: ابن رومى از حسین بن ضحاک خوشش میآمد و شعر او را نقل می‌کرد و خبرهایش را با ظرافت براى دوستانش شرح می‌داد. ابن رومى نوجوانى بود که به مجالس ادبى حاضر می‌شد در آن وقت که ابن رومى درس می‌خواند، حسین در اوج شهرتش بود و اشعارش را ادباى «کوفه» و «بغداد» و شهرهاى دیگر «عراق»، انشاد می‌کردند (آنگاه پاره‌اى از اشعارى که ابن رومى به نقل اغانى از ابن ضحاک آورده است، نقل می‌کند) سپس گوید:
وقتى حسین بن ضحاک بدرود زندگى گفت ابن رومى بیست و نه ساله بود و نه در تاریخ زندگى او، نه در تاریخ زندگى حسین، چیزى که نشان دهد آن دو در بغداد، آنجا که بیشتر زندگى ابن رومى در آن سپرى شده، یا در جاى دیگر، از مسافرت‏هاى ابن ضحاک، با هم ملاقات کرده باشند، وجود ندارد.
امّا دعبل، ابن رومى در دو مورد با او به مقابله برخاسته است:
یکى در مورد قصیده طائیه باین مطلع:

اسر المؤذّن خالد و ضیوفه                أسر الکمىّ هفا خلال الماقط

و دیگر در قصیده‌اى باین مطلع:

اتیت ابن عمرو فصادفته              مریض الخلائق ملتائها

گذشته از این‏ها، دعبل نسبت به آل على اظهار تشیع می‌کرد و در تشیعش غلو داشت «1» اینها روح جوانمرد ابن رومى را به دعبل جذب می‌کرد، و صحبت و دوستى او را نزدش محبوب می‌ساخت و شاید یکى دیگر از علل تمایل او به دعبل، هجا دوستى او بوده است. وقتى دعبل از دنیا رفت ابن رومى بیست و پنج ساله بود.
هیچگونه اطلاعى از آشنائى و یا ملاقات حضورى آن دو، نداریم.
اما «بحترى» و «ابو عثمان ناجم» محقق است که ابن رومى آن هر دو را بخوبى می‌شناخته و با آنها بسر برده است. ابن رومى بحترى را در خانه ناجم شناخت و با ناجم دوست بود و این دوستى تا روز مرگش ادامه داشت.

امینى گوید: ابن رومى قصیده‌اى درباره بحترى و قدرت ادبى و شعریش سروده که ابیاتى از آن در «ثمار القلوب» ثعالبى صفحه 200 و 342 یافت می‌شود.
و امّا «على بن جهم» متوفى 249 میان او و ابن رومى فاصله زیادى از اختلاف مسلک در دین و شعر، هر دو وجود دارد، ابن رومى شیعه و ابن جهم ناصبى است که على و آل على را نکوهش می‌کند، چنانکه ابن رومى گوید «لا یلتقى الشیعى و الناصب» (هیچگاه شیعه را با ناصبى ملاقاتى نخواهد بود). ابن جهم به معتزله خیلى سخت ایراد می‌گرفت و مخصوصا اهل عدل و توحید آنها را هجو می‌کرد و براى آنها دسیسه و دغل به کار می‌برد و درباره پیشواى آنها «احمد بن ابى داود» می‌گفت:
«ابن بدعت‏ها چیست که از روى نادانى نامش را عدل و توحید نهاده‌اى»
و ابن رومى چنانکه گفتیم از همین گروه است: از این رو مذهب و روش دینى او را ابن جهم نمی‌پسندد و او هم از مجاورتش متنفّر است، هر گاه غیر از مذهب از لحاظ بذله گوئى و تمایلات ذوقى بهم نزدیک شوند بنظر می‌رسد، اختلاف آنها ناچیز گردد و براى ابن رومى که جوانى در تکاپوى یک رهبر است و گام در طریق کسب شهرت بر می‌دارد بقیه مطالب قابل اغماض باشد.

ولى وقتى شما شعر ابن جهم را در زمینه مطایبات و یا افتخاراتش می‌خوانید به فکر شما می‌رسد که سخن یک سپاهى را خوانده‌اید که فقط ادّعا و غرور نشان می‌دهد. و این غرور و ادعا نشانه آن است که او از هر نوع عاطفه‌اى غیر از عواطف آن عدّه از نظامیان که پیوسته اوقات خود را به فسق و فجور و آهنگ‏هاى موسیقى و مستى و عربده کشى می‌گذراندند، خالى است و میان این مزاج و روحیه، با مزاج و روحیه ابن رومى هیچگونه رابطه رهبرى یا نزدیکى در میل و احساس مشاهده نمیشود.

اما ابن معتز، در سال 247 به دنیا آمد و وقتى به سن جوانى رسید و توانست شعر بگوید که ابن رومى سالش از چهل گذشته بود، و حدود پنجاه داشت و هنگامى که ابن معتز به مرحله‌اى رسید که کلام او مشهور گردید و در مجالس ادباء خوانده می‌شد، ابن رومى به شصت سالگى رسیده بود و کارش از آموزش یا اقتباس از دیگران گذشته بود. حتى اگر جریان امر بعکس این بود، و ابن معتز زودتر از ابن رومى متولد شده بود، باز ابن رومى چیزى از او نمی‌گرفت، مگر اینکه طبعش را فاسد کرده باشد زیرا ابن معتز میان شعراى بغداد در زمان خود به سه خصلت ممتاز شناخته شده بود: بدیع «1»، توشیح، و تشبیه به آثار و اشیاء نفیس ولى ابن رومى سهم ناچیزى هم از این مزایا نداشت و هیچگاه اهل بدیع و تشبیهات مربوط به ظرافتها و آرایشهاى لفظى، مربوط به مورد تشبیه، نبود.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص:79

متن عربی

هو و شعراء عصره

عاصر ابن الرومی فی بیئته کثیرٌ من الشعراء، أشهرهم فی عالم الشعر: الحسین ابن الضحّاک، و دعبل الخزاعی، و البحتری، و علیُّ بن الجهم، و ابن المعتزّ، و أبو عثمان الناجم.

و لیس لهؤلاء و لا لغیرهم ممّن عاصروه و عرفوه أو لم یعرفوه أثر یُذکر فی تکوینه غیر اثنین فیما نظنّ، هما الحسین بن الضحّاک و دعبل الخزاعی.

قال الأمینی: و کان بین ابن الرومی و الشاعر المفلق ابن الحاجب محمد بن أحمد صلة و مودّة، و جرت بینهما نوادر، منها: أنّ ابن الحاجب سأله ابن الرومی زیارته فی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 80

یوم معلوم، فصاروا إلیه فلم یجدوه، فقال ابن الرومی فیه شعراً أوّله:

نجّاک یا ابن الحاجب الحاجبُ             و لیس ینجو منّیَ الهاربُ‏

 

و أجابه ابن الحاجب بأبیات توجد فی معجم المرزبانی «1» (ص 453).

قال «2»: فکان ابن الرومی معجباً بالحسین بن الضحاک، یروی شعره، و یستملح أخباره، و یذکرها لأصحابه، و کان ابن الرومی یافعاً یحضر مجالس الأدب و یتلقّى دروسه، و الحسین فی أوج شهرته یتناشد أشعاره أدباء الکوفة و بغداد و مدن العراق. ثمّ ذکر بعض ما رواه ابن الرومیّ من شعر ابن الضحّاک نقلًا عن الأغانی فقال:

و قد مات الحسین بن الضحّاک و ابن الرومی فی التاسعة و العشرین، و لم نرَ فی تاریخه و لا فی تاریخ الحسین ما یشیر إلى تلاقیهما فی بغداد حیث عاش ابن الرومی معظم حیاته، أو فی غیر بغداد حیث کان یرحل ابن الضحّاک.

أمّا دعبل فابن الرومی عارضه فی موضعین: أحدهما القصیدة الطائیّة التی نظمها دعبل حین اتّهم خالداً بسرقة دیکه و إطعامه لضیوفه، و قال فی مطلعها:

أسر المؤذّنَ خالدٌ و ضیوفُهُ             أسْرَ الکمیِّ هفا خلال الماقط «3»

 

و الآخر فی قصیدة لدعبل مطلعها:

أتیتُ ابنَ عمروٍ فصادفتُهُ             مریضَ الخلائقِ مُلتاثَها

 

و کان دعبل عدا ذلک متشیّعاً لآل علیّ غالیاً فی تشیّعه «4»، فجذب ذلک کلّه نفس ابن الرومی الفتى نحوه، و حبّب إلیه محاکاته و مجاراته، و ربما کانت الرغبة فی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 81

مجاراته إحدى دواعیه إلى الهجاء، و مات دعبل و ابن الرومی فی الخامسة و العشرین، و لا نعلم أنّهما تعارفا أو کان بینهما لقاء.

و أمّا البحتری و أبو عثمان الناجم فالثابت أنّ ابن الرومی کان على معرفة و صحبة معهما، عرف البحتری فی بیت الناجم، و کان هذا صدیقاً له بقی على صداقته إلى یوم موته.

قال الأمینی: لابن الرومی قصیدة فی البحتری و أدبه و شعره، توجد منها أبیات فی ثمار القلوب للثعالبی «1» (ص 200 و 342).

و أمّا علیّ بن الجهم المتوفّى (249) فقد کان بینه و بین ابن الرومی برزخ واسع من اختلاف المذهب فی الدین و الشعر، فابن الرومی متشیّع، و ابن الجهم ناصب یذمُّ علیّا و آله، و لا یلتقی الشیعی و الناصب کما یقول ابن الرومی. و کان ابن الجهم شدید النقمة على المعتزلة و على أهل العدل و التوحید منهم خاصّة، یهجوهم و یدسُّ لهم، و یقول فی زعیمهم أحمد بن أبی دؤاد:

ما هذه البدعُ التی سمّیتَها             بالجهل منک العدلَ و التوحیدا «2»

 

و ابن الرومی کما مرّ بک من هذه الجماعة، فمذهبه فی الدین ینفّره من ابن الجهم و لا یرغّبه فی مجاراته و لو تشابها فیما عدا ذلک من المزاج و النزعة. لقد یهون هذا الفارق و یسهل على ابن الرومی الإغضاء عنه، و هو ناشئٌ یتلمّس القدوة، و یخطو فی سبیل الشهرة، و لکنّک تقرأ شعر ابن الجهم فی فخره و مزاحه فیخیّل إلیک أنَّک تقرأ کلام جندیٍّ یتنفّج أو یعربد لخلوّه من کلِّ عاطفة غیر عواطف الجند الذین یقضون أوقاتهم بین الفخر و الضجیج و اللهو و السکر، و لیس بین هذه الطبیعة و طبیعة ابن الرومی مسرب للقدوة أو للمقاربة فی المیل و الإحساس.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 82

و أمّا ابن المعتز فقد ولد فی سنة سبع و أربعین و مائتین، فلمّا أیفع و بلغ السنّ التی یقول فیها الشعر کان ابن الرومی قد جاوز الأربعین أو ضرب فی حدود الخمسین، و لمّا بلغ و اشتهر له کلام یروى فی مجالس الأدباء کان ابن الرومی قد أوفى على الستّین و فرغ من التعلّم و الاقتباس، و لو انعکس الأمر و کان ابن المعتزّ هو السابق فی المیلاد لما أخذ منه ابن الرومی شیئاً، أو لکان أفسد سلیقته بالأخذ عنه، لأنّ ابن المعتزّ إنّما امتاز بین شعراء بغداد فی عصره بمزایاه الثلاث، و هی البدیع و التوشیح و التشبیه بالتحف و النفائس. و ابن الرومی لم یُرزق نصیباً معدوداً من هذه المزایا، و لم یکن قطُّ من أصحاب البدیع و أصحاب التوشیح أو أصحاب التشبیهات التی تدور على الزخرف، و تستفید نفاستها من نفاسة المشبّهات.