اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۷ مهر ۱۴۰۳

شجره لعنت شده در قرآن و خلیفه

متن فارسی

40 شجره‏ ى لعنت شده در قرآن و خلیفه

مهر خلیفه به زادگان نیاکانش – همان خاندان امیه که در قرآن به عنوان شجره ی لعنت شده از ایشان یاد شده- در دل او سرشته شده و برتر شناختن ایشان از همه ی مردمان، آویزه ی دل او بود و این ها را از همان نخستین روز از وی دانسته و همه ی آشنایانش او را به این گونه شناخته بودند عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: اگر عثمان به سرپرستی رسد فرزندان بو معیط را بر گردن مردم سوار می کندو اگر چنین کند او را خواهند کشت و به گزارش امام ابو حنیفه: اگر سرپرستی را به عثمان واگذارم خاندان بو معیط را بر گردن مردم می نشاند و به خدا که اگر چنین کنم چنان کند و اگر چنان کند نزدیک باشد که به سوی او به حرکت درآیند تا سرش را جدا کنند. این گزارش را قاضی بو یوسف در الاثارص 217 آورده است. باز عمر است که به عثمان وصیت می کند: اگر به سرپرستی این کار رسیدی از خدا بترس وخاندان بو معیط را بر گردن مردم سوار مکن.  و همین وصیت را علی و طلحه و زبیر هنگامی به رخ او کشیدند که ولیدبن عقبه را فرماندار کوفه گردانید و به او گفتند مگر عمر  به تو وصیت نکرد که خاندان بو معیط و امویان را بر گردن مردم ننشانی. او در پاسخ ایشان چیزی نگفت (انساب بلاذری 30:5 تمام کوشش او صرف آن می شد که چنان حکومت اموی مقتدری در شهرهای اسلام بنیاد نهد که دیگران را مغلوب گردانیده نام ایشان در سده های گذشته را نیز از یادها ببرد ولی سرنوشت محتوم با خواسته های او مخالفت کرد ویاد نیکو و جاودانه و بازماندگان به هم پیوسته در میان گروه ها و روزگاران را برای خاندان علی گذاشت اما کسی را نمی یابی که خود را به خاندان بوسفیان بچسباند و هر که هم به راستی از ایشان باشد نسب خود را پوشیده می دارد و هنگام یاد از آن، پنهانی سخن می گوید که گوئی تنها سخن از دیروز گذشته است پس نه یادی از بازماندگانشان می بینی و نه کمترین آوازی از ایشان می شنوی. خلیفه در پس و پشت آن نیت دلیرانه ی خود، در پس و پشت آرزوی بوسفیان راه می سپرد که روز خلافت یافتن او گفت”: خلافت را همچون گوی بگردان و امویان را میخ های آن قرار ده ” این بود سرپرستی کار را در پایگاه های حساس و شهرهای بزرگ به دست کودکان بنی امیه و جوانان ستمگر و خودپسند ایشان سپرد که در آغاز جوانی بودند جوانانی از ایشان را فرمانداری بخشید که از کار سرمست و شاد می شدند که نه روزگار، ادبی به آنان آموخته بود و نه زمانه اندیشه ای استوار به آنان داده بود آنان را بر گردن مردم چیره می ساخت، راه ها را بر ایشان استوار می کرد و خارهای میان راه را از پیشرویشان جارو می کرد و هر دو لنگه ی در آشوب ها و ستم را به روی اجتماع نیکو در شهرهای مسلمانان بگشود و با دست آن فرومایگان، رسوائی ها را از همان روز به بعد، هم بر جان خویش و هم برجان توده ی مسلمان بخرید به گفته ی بوعمر: شبل بن خالد بر عثمان درآمد و این هنگامی بود که غیر از امویان کسی نزد او حضور نداشت پس گفت: ای گروه قریش آیا خردسالی میان شما نیست که بخواهید ارجمند گردد آیا نیازمندی میان شما نیست که بخواهید توانگر شود آیا گمنامی میان شما نیست که بخواهید نام او را بلند گردانید چرا عراق را به این اشعری- بوموسی رامی گوید- واگذارده اید تا آن را به ستم بخورد. عثمان گفت چه کسی برای آن مناسب است ایشان عبد الله پسر عامر را پیشنهاد کردند که 16 ساله بود آن گاه او را برگماشت و این کودکان نیز هیچکدامشان پروائی از آن چه می کرد و می گفت نداشتند و خلیفه نیز به شکایت هیچ کس گوش نمی داد و نکوهش هیچ نکوهشگری را نمی شنود از همین کودکان است فرماندار کوفه سعید بن عاص آن جوانک ستمگر که چنان چه درص گذشت بر فراز منبر می گفت: سرزمین میان بصره و کوفه و دهکده های پیرامون آن دو، باغستانی است برای کودکان قریش.و این کودکان همان هائی اند که پیامبر (ص) با این گفتار خویش گزارش ظهور آنان را داده: راستی را که تباهی پیروان من به دست کودکانی بیخرد از قریش خواهد بود و به این گونه: هلاک این ملت به دست کودکانی از قریش خواهد بود. و همان فرمانروایان بی خرد هستند که پیامبر (ص) در نظر داشته و به کعب بن عجره گفته: ای کعب خدا تو را از فرمانروائی بی خردان پناه دهد پرسید ای رسول فرمانروائی بی خردانچیست؟ گفت: فرمانروایانی که پس از من خواهند بود و خوی و سیرت مرا مایه ی راهنمائی نمی گیرند و سنت مرا شیوه ی خود نمی گردانند و هم آنانند که پیامبر در نظر گرفته و در باره ی ایشان به مردم گفته: بشنوید آیا شنیدید؟ پس از من فرمانروایانی خواهند بود که هر کس بر ایشان درآمد و دروغ ایشان را راست شمرد و در ستمگری هاشان کمک کار آنان شد، چنان کسی از من نیست و من از او نیستم و او بر من در کنار حوض کوثر در نمی آیدو هر کس بر ایشان در نیامد و دروغ ایشان را راست نشمرد و کمک کار ستمگری شان نشد پس او از من است و من از اویم و بر من در کنار حوض کوثر در می آید- و در یک خبر:- در آینده فرمانروایانی دروغگو و ستمگر خواهند بود پس هر کس دروغ ایشان را راست شمرد… تا پایان و به گزارش احمد در مسند 267:4 : در آینده پس از من امیرانی دروغگو و ستمگر خواهند بود پس هر که دروغ ایشان را راست شمارد ودر بیدادگری هاشان آنان را یاری و هم پشتی نماید او از من نیست و من از اونیستم و هر کس دروغ ایشان را راست نشمرد و در بیدادگری ها ایشان را یاری و هم پشتی ننمود او از من است ومن از او و هم آنان اند که پیامبر درنظر گرفته و گفته: پس از من امرائی خواهند بود که آن چه می گویند نمی کنند و کارهائی می کنند که دستور آن را ندارند. (مسند احمد 456:1 آری عثمان ایشان را به کار می گمارد و خود بهتر از هر کسی ایشان را می شناسد با آن که پیامبر (ص) گفت: هر کس کارگزاری از مسلمانان را به کار گمارد و بداند که در میان ایشان شایسته تر از او- و داناتر از او به کتاب خدا و سنت پیامبرش- هست به خدا و پیامبر و به همه ی مسلمانان خیانت کرده است و به گزارش باقلانی در التمهید ص 190 : هر کس که می بیند درمیان گروهی از مسلمانان برتر از او هست اگر بر ایشان پیش بیفتد. به خدا و رسول و به مسلمانان خیانت کرده است. پس روزگار آن کودکان، روزگار هلاک توده ی محمدیان و عصر تباهی آنان است، فتنه ها از ایشان آغاز شد و بر ایشان بازگشت، که چون در آن روز می نگری می بینی فرمانروا، یا رانده شده ای لعنت زده است یا قورباغه ای مانند او یا تبهکاری که قرآن پرده از روی کارش برداشته. یا آزاد شده ای دو رو یا جوانکی ستمگر یا کودکانی بیخرد. و البته خلیفه درپس و پشت همه ی این ها آرزوی آن را داشت که کلیدهای بهشت نیز به دست او باشد که تا آخرین نفر ایشان را به آنجا داخل کند احمد در مسند 62:1 از طریق سالم بن ابی الجعد آورده است که عثمان مردمی از یاران رسول (ص) را که عمار بن یاسر در میان ایشان بود بخواند و گفت من از شما پرسشی می کنم و دوست دارم که به من راست بگوئید شما را بخدا سوگند آیا می دانید که پیامبر، قریش را بر دیگر مردم و بنی هاشم را بر قریش ترجیح می داد؟ آن گروه خاموش شدند پس عثمان گفت: اگر کلیدهای بهشت در دست من باشد به بنی امیه می دهم که تا آخرین نفر ایشان وارد شوند (اسناد این گزارش صحیح است و همه ی راویان میانجی آن مورد اطمینان و از راویان کتاب های صحیح اند)

گویا خلیفه می پندارد بلبشوئی که در بخشیدن اموال به راه انداخته در آینده در آستانه ی بهشت نیز در کار خواهد بود تا همچنان که در دنیا خاندان خود را با بخشیدن اموال کمک می داد آن جا نیز به ایشان نعمت بخشد پس در یک روزه ی این جهان که خلیفه بابهره مند ساختن شان- به آن گونه که خود دوست می داشت- ایشان را در معرض آزمایشی خرد کننده قرار داد. تا بزهکاری ها و تبهکاری های صحنه ی وجود ایشان را میدان تاخت و تاز گرفتند. اما در آخرت میان ایشان و میان بهشت، سدی است برای آن چه از گناهان مرتکب شدند و نپندارم که خلیفه آن جا بتواند به آرزویش برسد و ما هر چند نه نظریه ی خلیفه را در مسئله ی ثواب و عقاب می دانیم و نه برداشت و تفسیر او را از آیاتی که درباره ی این دو موضوع در قرآن رسیده، و نه عقیده او را در پیرامون بهشت و دوزخ و اهل آن دو، با این همه آیا هر مردی از ایشان طمع دارد که به بهشت درآورده شود؟ آیا کسانی که کارهای زشت پیشه کردند می پندارند ایشان را مانند و برابر با کسانی می نهیم که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند؟ هرگز نیکان در نعمت هایند و تبهکاران در دوزخ، و در روزسزا، وارد آن می شوند اصلا نامه ی بدان در مکانی است در دوزخ، هرگز در خورد کننده اش می افکنند و تو چه می دانی خورد کننده چیست آتش افروخته ی خداست که بر دل ها مسلط شود و بهشت به نیکوکاران نزدیک گردد و جهنم به گمراهان نمودارشود کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و پروردگار خویش را تواضع کرده اند آن ها اهل بهشتند در روزی که خلیفه، خود و سلطنت خود و مقامش را فدای این امویان کرد ایشان بر خلاف آن چه وی امیدوار بود هیچ گونه نیازی را از او بر نیاوردند تا کشته شد و گمان هم نمی کنم که فردا- در پیشگاه خدا و در روزی که هیچ دارائی و فرزندی انسان را بی نیازی ندهد- بتوانند کمترین نیازی از او را برآورده سازند. وانگهی آیا تعجب نمی کنی که خلیفه خوش نداشته پیامبرش، هاشمیان را از دیگر قریش برتر شمارد و تعصب کورکورانه بر آنش داشته که با آن سخن رسوا کننده و احمقانه اش با گفته ی پیامبر مقابله ی به مثل کند که به گزارش احمد گفته بود: ای گروه هاشمیان سوگند به آن کس که مرا به پیامبری حقیقی فرستاد اگر حلقه ی در بهشت را گیرم جز از شما آغاز نکنم.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 8 ص 408 تا 413)

 

متن عربی

40- الخلیفة و الشجرة الملعونة فی القرآن

کان مزیج نفس الخلیفة حبّ بنی أبیه آل أُمیّة الشجرة الملعونة فی القرآن و تفضیلهم على الناس، و قد تنشّب ذلک فی قلبه و کان معروفاً منه من أوّل یومه، و عرفه بذلک من عرفه. قال عمر بن الخطّاب لابن عبّاس: لو ولیها عثمان لحمل بنی أبی معیط على رقاب الناس و لو فعلها لقتلوه «2».

و فی لفظ الإمام أبی حنیفة: لو ولیتُها عثمان لحمل آل أبی معیط على رقاب الناس، و اللَّه لو فعلت لفعل، و لو فعل لأوشکوا أن یسیروا إلیه حتى یجزّوا رأسه. ذکره القاضی أبو یوسف فی الآثار «3» (ص 217).

و وصّى إلى عثمان بقوله: إن و لیتَ هذا الأمر فاتّق اللَّه و لا تحمل آل أبی معیط على رقاب الناس «4».

و بهذه الوصیّة أخذه علیّ و طلحة و الزبیر لمّا ولّى الولید بن عقبة على الکوفة و قالوا له: أ لم یوصک عمر ألّا تحمل آل أبی معیط و بنی أُمیّة على رقاب الناس؟ فلم یجبهم بشی‏ء. أنساب البلاذری (5/30).

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 409

کان یبذل کلّ جهده فی تأسیس حکومة أمویّة قاهرة فی الحواضر الإسلامیّة کلّها تقهر مَن عداهم، و تنسی ذکرهم فی القرون الغابرة، غیر أنّ القَدر الحاتم راغمه على منویّاته فجعل الذکر الجمیل الخالد و البقیّة المتواصلة فی الحقب و الأجیال کلّها لآل علیّ علیه و علیهم السلام، و أمّا آل حرب فلا تجد من ینتمی إلیهم غیر متوارٍ بانتسابه، متخافت عند ذکر نسبه؛ فکأنّهم حدیث أمس الدابر، فلا ترى لهم ذکراً، و لا تسمع لأحد منهم رِکزاً.

کان الخلیفة یمضی وراء نیّته هاتیک قدماً؛ وراء أمل أبی سفیان فیما قال له یوم استخلف: فأدرها کالکرة و اجعل أوتادها بنی أُمیّة. فولّى على الأمر فی المراکز الحسّاسة و البلاد العظیمة أغلمة بنی أمیّة، و شبابهم المترَف المتبختر فی شرخ الشبیبة و غلوائها.

و أمّر فتیانهم الناشطین للعمل، الذین لم تحنّکهم الأیّام و لم یؤدّبهم الزمان، و سلّطهم على رقاب الناس، و وطّد لهم السبل، و کسح عن مسیرهم العراقیل، و فتح باب الفتن و الجور بمصراعیه على الجامع الصالح فی الأمصار الإسلامیّة، و جرّ الویلات بید أُولئک الطغام على نفسه و على الأُمّة المرحومة من یومه و هلمّ جراً.

قال أبو عمر «1»: دخل شبل بن خالد على عثمان رضى الله عنه حین لم یکن عنده غیر أمویّ فقال: ما لکم معشر قریش؟ أما فیکم صغیر تریدون أن ینبُل؟ أو فقیر تریدون غناه؟ أو خامل تریدون التنویه باسمه؟ عَلام أقطعتم هذا الأشعری- یعنی أبا موسى- العراق یأکلها هضماً؟ فقال عثمان: و من لها؟ فأشاروا بعبد اللَّه «2» بن عامر

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 410

و هو ابن ستّ عشرة سنة «1» فولّاه حینئذ.

و کان هؤلاء الأغلمة لا یبالی أحدهم بما یفعل؛ و لا یکترث لما یقول؛ و الخلیفة لا یصیخ إلى شکایة المشتکی، و لا یعی عذل أیّ عاذل، و من أُولئک الأغلمة والی الکوفة سعید بن العاص ذاک الشاب المترف، کان یقول کما مرّ فی (ص 270) على صهوة المنبر: إنّ السواد بستان لأغیلمة من قریش.

و هؤلاء الأغیلمة هم الذین

أخبر عنهم رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بقوله: «إنّ فساد أُمّتی على یدی غلمة سفهاء من قریش» «2».

و بقوله صلى الله علیه و آله و سلم: «هلاک هذه الأُمّة على ید أُغیلمة من قریش» «3».

و أُولئک السفهاء الأمراء هم المعنیّون

بقوله صلى الله علیه و آله و سلم لکعب بن عجرة: «أعاذک اللَّه یا کعب من إمارة السفهاء». قال: و ما إمارة السفهاء یا رسول اللَّه؟ قال: «أُمراء یکونون بعدی لا یهدون بهدیی و لا یستنّون بسنّتی».

الحدیث مرّ فی صفحة (256).و أُولئک هم المعنیّون

بقوله صلى الله علیه و آله و سلم: «اسمعوا هل سمعتم؟ إنّه سیکون بعدی أُمراء فمن دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم، و أعانهم على ظلمهم، فلیس منّی و لست منه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 411

و لیس بواردٍ علیّ الحوض، و من لم یدخل علیهم و لم یصدّقهم بکذبهم و لم یعنهم على ظلمهم فهو منّی و أنا منه و سیرد علیّ الحوض»، و فی لفظ: «سیکون أُمراء یکذبون و یظلمون فمن صدّقهم بکذبهم …» «4».

و فی لفظ أحمد فی المسند «5» (4/267): «ألا إنّه سیکون بعدی أُمراء یکذبون و یظلمون، فمن صدّقهم بکذبهم و مالأهم على ظلمهم فلیس منّی و لا أنا منه، و من لم یصدّقهم بکذبهم و لم یمالئهم على ظلمهم فهو منّی و أنا منه».و هم المعنیّون

بقوله صلى الله علیه و آله و سلم: «سیکون أُمراء بعدی یقولون ما لا یفعلون، و یفعلون مالا یُؤمرون» مسند أحمد «6» (1/456).

یستعملهم عثمان و هو أعرف بهم من أیّ ابن أُنثى

و قد جاء عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قوله: «من استعمل عاملًا من المسلمین و هو یعلم أنّ فیهم أولى بذلک منه و أعلم بکتاب اللَّه و سنّة نبیّه فقد خان اللَّه و رسوله و جمیع المسلمین» «7»

و فی تمهید الباقلانی (ص 190): «من تقدّم على قوم من المسلمین و هو یرى أنّ فیهم من هو أفضل منه خان اللَّه و رسوله و المسلمین».

فعهد أُولئک الأُغیلمة عهد هلاک أُمّة محمد و دور فسادها، منهم بدأت الفتن و علیهم عادت، فترى الولاة یوم ذاک من طریدٍ لعین إلى وزغٍ مثله، و من فاسقٍ مهتوک بالذکر الحکیم إلى طلیق منافق، و من شابّ مترف إلى أُغیلمة سفهاء.و کان للخلیفة وراء ذلک کلّه أمل بأنّه لو بیده مفاتیح الجنّة لیعطیها بنی أُمیّة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 412

حتى یدخلوها من عند آخرهم؛ أخرج أحمد فی المسند «1» (1/62) من طریق سالم بن أبی الجعد قال: دعا عثمان رضى الله عنه ناساً من أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فیهم عمّار بن یاسر فقال: إنّی سائلکم و إنّی أُحبّ أن تصدقونی، نشدتکم اللَّه أ تعلمون أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کان یؤثر قریشاً على سائر الناس، و یؤثر بنی هاشم على سائر قریش؟ فسکت القوم، فقال عثمان صلى الله علیه و آله و سلم: لو أنّ بیدی مفاتیح الجنّة لأعطیتها بنی أُمیّة حتى یدخلوا من عند آخرهم. إسناده صحیح رجاله کلّهم ثقات رجال الصحیح.

فکأنّ الخلیفة یحسب أنّ الهرج الموجود فی العطاء عنده سوف یتسرّب معه إلى باب الجنّة یحابی قومه بالنعیم کما حاباهم فی الدنیا بالأموال، فما حظى الخلیفة بما أحبّ لهم فی الدنیا یوم طحنهم بکلکله البلا، و أجهزت علیهم المآثم و الجرائم، و أمّا الآخرة فإنّ بینهم و بین الجنّة لَسدّا بما اقترفوه من الآثام، فلا أرى الخلیفة یحظى بأُمنیّته هنالک؛ و نحن لا نعرف نظریّة الخلیفة فی أمر الثواب و العقاب؛ و لا ما یؤوّل به الآی الواردة فیهما فی الذکر الحکیم، و لا رأیه فی الجنّة و النار و أهلهما، (أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ‏) «2» (أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً) «3» (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ* یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ‏) «4» (کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ‏) «5» (کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ* وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ* نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ) «6»

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 413

 (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ* وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ‏) «1» (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) «2».

فهؤلاء الأمویّون لم یکونوا فی أمل الخلیفة و لا أغنوا عنه شیئاً یوم ضحّى بنفسه و جاهه و ملکه لأجلهم حتى قُتل من جرّاء ذلک، و لا أحسب أنّهم مغنون عنه شیئاً غداً عند اللَّه یوم لا یغنی عنه مال و لا بنون.

ألا تعجب من خلیفة لا یروقه إیثار نبیّه بنی هاشم على سائر قریش، و تدعوه عصبیّته العمیاء إلى أن یعارض بمثل هذا التافه المخزی

قوله صلى الله علیه و آله و سلم فیما أخرجه أحمد «3»: «یا معشر بنی هاشم و الذی بعثنی بالحقّ نبیّا لو أخذت بحلقة الجنّة ما بدأت إلّا بکم» «4»؟