و هم ابن حجر در «فتح البارى گشایشى از سوى آفریدگار»- ج 10 ص 30- و عینى در «عمدة القارى پشتوانه خوانندگان- ج 20 ص 84- می نویسند از شگفتی ها آن است که ابن مردویه در تفسیر خود از راه عیسى پسر طهمان «1» و او از انس گزارش کرده که بوبکر و عمر هم میان آنان بوده اند و این گرچه زنجیره گزارشى پاکیزه اى دارد ناپسند است و جز به نادرستى آن نمی توانم داورى کنم.
زیرا بو نعیم در «حلیه» در زندگى نامه شعبه از داستان عایشه گزارش کرده که بوبکر چه در هنگام مسلمانى و چه پیش از آن در روزگار نادانى از باده گسارى خوددارى می کرد و آن را بر خویش ناروا می شناخت.
و شاید گزارشى که با میانجیان شایسته پشتگرمى رسیده و با برترى یافتنش زبانزد گردیده به این گونه بوده که بوبکر و عمر در آن روز به دیدار بوطلحه رفته ولى در می نوشى با آنان همراهى نکرده بودند «2» ولى سپس به گونه اى دیگر گزارشى از راه بزار خواندم که انس گفت من در آن روز ساقى آن گروه بودم و در میانشان مردى بود که او را بوبکر می گفتند و چون باده نوشید گفت:«ام بکر (مادر بکر) را به تندرستى درود فرست …»
این هنگام مردى از مسلمانان بر ما در آمد و گفت: دستور به ناروا بودن می گسارى فرود آمده است تا پایان داستان و این بوبکر را ابن شغوب می گفتندو برخى پنداشته اند که بوبکر صدیق است و چنین نیست ولى اینکه نام عمر هم در میانه هست می رساند که در نشان کردن او با نام صدیق لغزشى روى نداده و به این گونه می توانیم هر ده تن را که در آنجا بوده اند نام ببریم.
امینى گوید: می بینى؟ ابن حجر در یادآورى گزارش درنگ می کند، نه مهرى که به خلیفه دارد می گذارد آن را بپذیرد و نه درستى آن، راه می دهد که از آن چشم بپوشد پس نخست آمده و آنرا مایه شگفتى می شمارد و سپس با اینکه زنجیره گزارشى آن را پاکیزه می خواند مایه اش را ناپسند می انگارد گاهى گمان می برد نادرست باشد و یک جا هم می نویسد «چون میانجیانى شایسته پشتگرمى دارد با برترى یافتنش زبانزد گردیده» و سرانجام راستى و درستى گزارش، او را از پا در می آرد و این گونه گریبان خود را رها می کند که: «چون نام عمر هم در میانه هست از همین نشانى باید گفت بوبکر یاد شده همان صدیق است»، پس آن دو را نیز از آن یازده تن می شمارد که در خانه بوطلحه به باده گسارى پرداخته اند.
ابن حجر خود می داند که آنچه بونعیم از داستان عایشه در «حلیه» آورده نمی تواند در برابر این گزارش استوار و روشن بایستد که با زنجیره هاى درست بازگو شده- آن هم از زبان مردانى که نگارندگان «شش صحیح» سخنان آنان را سرمایه نگاشته هاشان می گیرند، بونعیم در حلیه ج 7- ص 160 از راه عباد پسر زیاد ساجى و او از پسر عدى و او از شعبه و او از ابو الرجال محمد پسر عبد الرحمن و او از مادرش عمره و او از عایشه این گزارش را آورده آنگاه گفته:
گزارشى شگفت است که جز از داستان عباد پسر ابو عدى آن را ننوشتم پایان.
و تازه یکى از میانجی هاى زنجیره، عباد پسر زیاد ساجى است که متهم است بر آئین قدریان «1» بوده و موسى پسر هارون گوید: گزارشهاى او را رها کردم و ابن عدى گفته او از آن مردمان کوفه است که در راه شیعیگرى، تند می رفتند «1» و در برتری هاى این و آن گزارشهائى ناپسند آورده.«تهذیب التهذیب ج 5 ص 294»
و هم در زنجیره یاد شده می بینیم که این گزارش را شعبه از زبان محمد پسر عبد الرحمن- ابو الرجال- بازگو کرده با آن که خطیب گوید این پندارى نادرست است زیرا شعبه چیزى از ابو الرجال گزارش نکرده، کسانى هم که می گویند این گزارش را شعبه از محمد پسر عبد الرحمن از مادرش عمرة گزارش کرده سخنى بی پایه بر زبان آورده اند (چون ابو الرجال، کنیه- نام سرپوشیده- ى همان محمد است). تهذیب التهذیب ج 9 ص 295.
و هم ابن حجر و عینى گویند: نزد عبد الرزاق- از معمر پسر ثابت و از قتاده و جز آن دو از زبان انس- گزارشى هست که حاضران در آن انجمن یازده تن بودند «2»
این باده گسارى در سالى روى داد که پیامبر مکه را گرفت و این هنگام از کوچیدن او به مدینه شکوه یافته هشت سال می گذشت، بزم آن در خانه بو طلحه زید پسر سهل بر پا شد و پیاله گردانى با انس بود چنانچه در «صحیح بخارى» بخش تفسیر آیه خمر از سوره مائده- آمده- نیز در «صحیح مسلم» بخش اشربه- نوشیدنی ها- باب ناروا بودن باده گسارى، و سیوطى در «الدر المنثور گوهرهاى پراکنده ج 2 ص 321» گوید این گزارش را عبد پسر حمید و ابو یعلى و ابن منذر و ابو الشیخ و ابن مردویه از انس آورده اند.
احمد نیز در مسند خود- ج 3 ص 181 و 227- آن را گزارش کرده- همچنین طبرى در تفسیر خود ج 7 ص 24، و بیهقى در «السنن الکبرى بزرگترین آئین نامه ها» ج 8 ص 286، 290 و ابن کثیر در تفسیر خود- ج 2 ص 93، 94.
چنانچه از زبان معمر و قتاده گزارش شده کسانى که در آن بزم بوده اند به یازده مرد می رسند که ابن حجر در «فتح البارى» ج 10 ص 30 نام ده کس از آنان را آورده و چنانچه در ص 210 گذشت می گوید: «می توانیم ده تن از آنان را نام ببریم» و ایشان:
1- بوبکر پسر بو قحافه که در آن روز 58 ساله بوده
2- عمر پسر خطاب که در آن روز 45 ساله بوده
3- بو عبیده جراح که در آن روز 48 ساله بوده
4- بو طلحه زید پسر سهل که میزبان بوده و 44 سال داشته زیرا ابن جوزى در «الصفوة» ج 1 ص 191 گوید: در سال 34 پس از هجرت در هفتاد سالگى درگذشت.
5- سهیل پسر بیضاء که یکسال پس از این رویداد در سالخوردگى درگذشت.
6- ابى پسر کعب
7- ابو دجانه سماک پسر خرشه
8- ابو ایوب انصارى
9- ابوبکر پسر شغوب
10- انس پسر مالک که در بزم ایشان پیاله گردانى می کرده و آن روز- بر بنیاد درستترین گزارشها- 18 سال داشته و در گزارش درست مسلم آمده (بنگرید به بخش ناروا بودن باده گسارى در باب نوشیدنی ها و به سنن بیهقى ج 8 ص 29) که انس گفت من کوچکترین آنان بودم و ایستاده پیمانه در دستشان می نهادم.
یازدهمین کس این گروه از دیده ابن حجر پوشیده مانده و او- بر بنیاد آنچه در داستان قتاده از زبان انس آمده- معاذ پسر جبل است و این داستان را ابن جریر در تفسیر خود- ج 7 ص 24 آورده و نیز: هیثمى در «مجمع الزوائد» ج 5 ص 52 و عینى در «عمدة القارى» ج 8 ص 589 و سیوطى در «الدر المنثور»- ج 2 ص 321 به گزارش از ابن جریر و ابو الشیخ و ابن مردویه- و نووى در گزارش صحیح مسلم که در کنار «ارشاد» از قسطلانى چاپ شده ج 8 ص 232.
معاذ در آن روز 23 ساله بوده زیرا در سال 18 هجرى در گذشته و به گفته ابن جوزى در «صفة الصفوة» به هنگام مرگ 33 سال داشته است.
نامبردگان پس از آنکه دو آیه در ناروا بودن باده گسارى فرود آمد با تفسیرهاى نادرست و با دیگرگون شناختن آنچه باید از آن دریافت بازهم دست به این کار می زدند- چنانکه در ج ششم ص 251 از چاپ دوم گذشت- تا آیه مائده فرود آمد: اى کسانیکه (به آئین راستین) گرویده اید جز این نیست که باده گسارى و برد و باخت و بتپرستى و تیرهاى گروبندى کارى پلید و اهریمنى است- تا آنجا که خداى برتر از پندار می گوید- پس آیا شما از آن دست می کشید؟
این رویداد در همان سال بود که پیامبر مکه را گرفت و آنان چون خشم برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى و خاندانش- را دیدند- همچنین از سومین آیه- دانستند که دستور به پرهیز و هراس دادن آنان از این کار رسیده این بود از آن دست شستند و عمر گفت دست شستیم دست شستیم.
آلوسى در تفسیر خود- ج 2 ص 115- گوید: «پس از فرود آمدن دستور به پرهیز از باده گسارى در سوره بقره، بزرگان یاران پیامبر- خدا از آنان خشنود باد- باز هم آن را می نوشیدند و می گفتند ما تنها آن چه را برایمان سودمند باشد می آشامیم و از این کار باز نایستادند تا دستور سوره مائده فرود آمد.»
ابن ابى حاتم از داستان انس آورده که او گفت: ما باده گسارى می کردیم که این فراز فرود آمد: از تو درباره باده گسارى و برد و باخت می پرسند- تاپایان آیه. ما گفتیم آنچه از آن را بر ایمان سودمند باشد می نوشیم پس در سوره مائده این فراز فرود آمد: باده گسارى و برد و باخت و بتپرستى و تیرهاى گروبندى به جز کارهائى اهریمنى، هیچ نیستند تا پایان آیه، گفتند خدایا از آن دست شستیم «1».
و عبد پسر حمید از زبان عطا گزارش کرده که او گفت نخستین فراز که در ناروا شمردن باده گسارى فرود آمد این بود: «از تو درباره ى باده گسارى و برد و باخت پرسش می کنند» تا پایان آیه پس برخى از مردم گفتند ما براى سودهائى که در آن می یابیم آن را می نوشیم و دیگران گفتند آنچه در آن گناه باشد نیکوئى در آن نیست آنگاه این فراز فرود آمد: «اى آنان که (به آئین راستین) گرویده اید هنگامى که مست هستید نزدیک نماز نشوید …» تا پایان آیه، پس برخى از مردم گفتند ما آن را می نوشیم و در خانه هامان می نشینیم و دیگران گفتند آنچه میان ما و نماز گزاردن همراه مسلمانان جدائى بیاندازد نیکو نیست پس این فراز فرود آمد: «اى آنان که (به آئین راستین) گرویده اید باده گسارى و برد و باخت …» تا پایان آیه و این هنگام همه از آن دست شستند «2».
و چون فرازهاى چندى درباره باده گسارى رسیده و گذشتگان- در زمینه آن- برداشتهاى گوناگونى نموده و گروهى از ایشان، دو فراز از آن میان را- که در دو سوره بقره و نساء آمده- از گونه برونی اش بگردانیده اند، بر این انگیزه در این که از چه سالى می خوارگى، ناروا شناخته شده سخنانى ناساز باهم در میانه هست:
1- برخى آمده اند و همان گزارشى را گرفته اند که طبرانى از راه معاذ پسر جبل آورده، و بر بنیاد آن: «نخستین چیزى که پیامبر- درود و آفرین خدا بر وى و خاندانش- در هنگام برانگیختگى، مردم را از آن بازداشت، باده گسارى بود و دشمنى و کشمکش و دشنام میان مردان «1»» پس اگر هم نگوئیم ناروا شناختن باده گسارى، از نخستین دستورهائى بوده که پس از برانگیختگى پیامبر رسیده باید آن را از نخستین دستورهائى بشماریم که پس از کوچیدن او به مدینه داده شده، آن چه گزارش بالا را یارى می دهد، این سخن است که بودن آن را از پیامبر،- درود و آفرین خدا بر وى و خاندانش- درست می دانند: بزرگترین گناهان بزرگ، باده گسارى است، «2» همچنین نگاه در آیه هائى که پیرامون باده گسارى است گام ما را در این برداشت، استوارتر می دارد زیرا نخستین آیه آن در سوره بقره یا همان نخستین سوره اى است که در مدینه فرود آمده «3» و آیه دوم نیز در سوره نساء یا همان سوره اى که در آغاز کوچیدن از مکه فرود آمده «4»
و شاید برداشت کسانى هم که ناروا بودن باده گسارى را بر شالوده آیه ى بقره نهاده اند همین باشد، عایشه گفته: چون سوره بقره فرود آمد، دستور به ناروا بودن باده گسارى نیز در لا به لاى آن فرود آمد و برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- مردم را از آن باز داشت «5» زیرا- بر بنیاد آنچه در جلد ششم ص 197 گذشت- سوره بقره پس از همسر شدن عایشه با پیامبر فرود آمد.
جصاص نیز- چنانچه در جلد ششم ص 254 از چاپ دوم سخن وى را آوردیم- ناروا بودن باده گسارى را بر شالوده همان فراز از سوره بقره استوار می داند و قرطبى در «تفسیر» خود- ج 3 ص 60- گوید: گروهى از اندیشمندان گفته اند باده گسارى با همین آیه- که در سوره بقره آمده- ناروا شناخته شده و رازى در ج 2 ص 229 از تفسیر خود گوید: «این آیه که در سوره بقره آمده-ما را به ناروا بودن باده گسارى، راه می نماید» در ص 231 نیز نشانه هائى بر این راهنمائى می آرد.
2- چنانچه در ص 193 از «الامتاع برخوردارى دادن» به خامه مقریزى آمده بلاذرى بر آن است که فرمان پرهیز؛ چهار سال پس از کوچیدن پیامبر به مدینه بوده، و ابن اسحق گوید که به سخن درستتر «1» این پیش آمد در سال چهارم و درگیر و دار با نضیریان روى داده و هم ابن هشام در «سیره» ى خود- ج 2 ص 192- می نویسد: در ربیع الاول از سال چهارم پیامبر بر سر نضیریان فرود آمد و شش شب راه ها را بر آنان بست و در همین میان دستور به ناروا بودن باده گسارى فرود آمد. ابن سید الناس نیز در «عیون الاثر نمونه هاى برجسته» ج 2 ص 48 این گزارش را یاد کرده است.
این برداشت را نیز گزارش ابن مردویه از زبان جابر یارى می دهد که او گفت باده گسارى پس از رویداد احد ناروا شناخته شد «2» و چون نبرد احد در سال سوم پیش آمد، واژه ى «پس از …» را کم و بیش می توانیم براى همان سال چهارم بکار بریم.
3- چنانچه در «فتح البارى» ج 10 ص 24 و «عمدة القارى» ج 10 ص 82 آمده دمیاطى بی چون و چرا بر آن رفته که دستور به پرهیز از باده گسارى در سال ششم یعنى همان سالى داده شده که رویداد حدیبیه را به خود دیده است.
4- برداشت دیگر آن است که این دستور هشت سال پس از کوچیدن پیامبر به مدینه یا همان سالى رسیده که مکه را گشود، و همان روز که بزم یاد شده در سراى بو طلحه بر پا گشت و یک فراز از سوره مائده فرود آمد که باده گساران را از کیفر کارشان هراسانده و پرهیز می دهد، تا عمر و کسانى که با وى در آن بزم بودند از نوشانوش باز ایستادند و او گفت: دست شستیم، دست شستیم.
این برداشت، را با هیچگونه روشنگرى نمی توان پشتوانه بخشید زیرا تنها انگیزه اش، آن است که باده گسارى مردان نامبرده از یاران پیامبر را درست بشمارد و پیش از ناروا شناختن این کار بنماید، که می بینى کسى مانند ابن حجر بی آن که داورى خود را با یکدندگى بر آن استوار سازد از نماى گزارش احمد چنان برداشتى می کند و در ج 8 ص 274 از «فتح البارى» می نویسد: آنچه بر می آید این است که ناروا شناختن آن در سال هشتم یا همان سالى بوده که مکه گشوده شد زیرا احمد از راه عبد الرحمن پسر و علة آورده است که او گفت از پسر عباس درباره خرید و فروش باده بپرسیدم و او گفت برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- را دوستى از تیره ثقیف یا دوس بود که در سال گشودن مکه او را دیدار کرد و یک مشگ مى براى او ارمغان آورد برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- گفت: بابا فلان! مگر نمی دانى خداوند نوشیدن آن را ناروا شمرده؟ آن مرد روى به برده خویش کرد و گفت پس برو آن را بفروش، برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- گفت بابا فلان! چه دستورى به او دادى؟ گفت دستور دادم برود آن را بفروشد، گفت آن که نوشیدن آن را گناه شمرده فروختن آن را هم گناه شناخته، پس مرد فرمان داد تا آن را در آبرفت شنى ریخت.
که تازه اگر هم خیلى بخواهیم به این گزارش پشتگرم باشیم باید بگوئیم دستور به پرهیز از باده در سال گشودن مکه به این مرد رسیده نه اینکه خود دستور در این هنگام داده شده زیرا این مرد از جائى که پایگاه رسیدن فرمانها به شمار می رفته دور بوده و در بیابانها میان چادرنشینان می زیسته و چنان پرت می رفته که راه دوستى و نشست و برخاست با مردم را نیز نمی دانسته و گواه این سخن آنکه آمده است و مى را به برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى و خاندانش- پیشکش می کند، با این که اگر هم گرفتیم مى تا آن هنگام ناروا نبود باز این چیزى نیست که آن را براى کسى همچون پیامبر- درود و آفرینخدا بر وى و خاندانش- ارمغان بیارد ولى مرد از میان بی سروپاها برخاسته و رفتارى به آن گونه نموده که از لاتها چشم توان داشت.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 130