ابو الرضا شیخ محمّد على پسر بشاره، از خاندان موحى خیقانى نجفى، و یگانه مردى بوده که بحق بیهمتا و نابغه بوده، و از شخصیتهاى نادر دنیاى فضیلت، و استاد توانایى در فنون شعر و ادب بود، و فضل و ادب را از پدرش- علامه شاعر مفلق شیخ بشاره- اخذ کرده، و با نوابغ علم و اساتید بیان معاصر بود، و از همه آنها استفاده کرد، و بمقام والاى فضل و دانش رسید، چندانکه همه زبان تحسین گشوده، و او را ستودهاند. و او از رجال این حلقه شریفه علما محسوب میشود، و شعر و ادب نام او را جاویدان نگاه داشته، و آثار گرانبهاى علمى و ادبى او را -همچون گوهرانى در سینه تاریخ- ثبت کرده است، که همواره بر سر زبانها و مورد شکرانها است. از آثار او، «نشوة السلافة و محل الاضافه» است، که سید حسن پسر امیر رشید- که از این پس شرح حالش خواهد آمد- آنرا تقریظ کرده، و همچنین شیخ احمد نحوى حلى در تقریظ آن چنین سروده است:
– اى دارنده فضل و مکارم و سرورى و مجد و بزرگوارى و شرف.
– اى ادیب بیمانند توانایى، که بر دشمنان هجوم میبرى، و دارنده کمال و هنر و ظرافت هستى.
– این چه گوهرى است، که در دهان صدف کاغذ و دفترى نهادى، که همه گهرها را به رشک آوردى.
– زهیر، هرگاه از ازهار و گلهاى این باغ آگاه میبود، آرزو میکرد که دامنى از گلهایت پر کند.
– بو و عطر «عرف» جان پرور این گلها را، که صاحب «عرف الطیب» «1» بشنود، زبان اعتراف به والایى آن میگشاید.
– هرگاه على (سید على خان صاحب سلافة العصر) «2» میدانست، که تو بدین نیکوئى آنرا جمع کردهاى، فضیلت و برترى این اثر را از تو میدانست.
– و اظهار میداشت که تألیف من، همچون ته مانده جام باده، و از آن تو، حبابهاى جوشان آن است.
– کجاست جویندگان و پژوهندگان، که از میوه فضل و دانش و نکات و لطایف، آثار او را دریابد؟
– من این کتاب را، بطور درهم ریخته و نا مرتب تألیف کردم، لکن او مطالبى بر آن بیفزود، و حقّا که محل اضافه کردن بود (اشاره به کتاب «نشوة السلافة و محل الاضافة».
یکى دیگر از آثارش «نتایج الافکار» است، که مدرس یگانه سید نصر اللّه حائرى، در ابیات زیر آنرا تقریظ کرده است:
– این کتاب نیکو، مرا به شگفتى واداشته، چندانکه راهى بر معرفى آن نمیشناسم.
– معنى استوار را با الفاظ روان جمع کرده، و در میان همه آثار نیکو، برجسته است.
– این کتاب، جز باغ با صفا و با طراوتى نیست، لکن گلهایش از نوع شقایق نیستند.
– «صاد» هاى این باغ و دفتر، همچون آبدان، «همزه» هایش چون مرغانند که با آواز خوش میخوانند.
– بسا عاشقان، که از نفحات و نسیم پاکش، اخبار «لوى و عقیق» را شنیدهاند.
– ظرفهاى زیباى معانیش، چنان تابنده و روح افزاست، که باده صافى را شرمسار میکند.
– قلم نویسنده، چنان جامههاى آراسته دوخته، و اندامش را زینت داده، که تو گویى درختزار دلربایى است.
– سرور گرانمایهاى، که همواره با اندیشه درست، روزگار میگذراند.
– نصر اللّه (گوینده اشعار)، در طول روزگاران، یار و همدم اوست، چه همدم و یار نیکوئى دارد.
از جمله آثارش «شرح نهج البلاغه» و «ریحانة النحو» است، که شیخ احمد نحوى حلى در قصیدهاى مدحیه آنرا یاد کرده و ستوده است. قصیده چنین شروع میشود:
– اى آفتاب دلفروز روز، پردههاى مرا یکسو زدى، و نهانم را آشکار کردى.
– و اى گلهاى زیباى اختران، تیرگى مرا بر ملا کرده، شرمندهام کردید.
– آفتابى که زیبایى چهرهاش، از جمال خورشید آسمان و دلربایى آهوان زیباتر است.
و در آن قصیده میگوید:
– تو از آل موح هستى، و ستاره آسمانهاى بلند و ماه جهانتاب بخشش و افتخار است.
– از خاندان بزرگوارانى هستى، که دلاورى و توانائیشان، ارسطوره اسکندر را از یادها برده است.
– جود و عطایشان، یاد جعفر و فضل ربیع برمکى را، از خاطرها سترده است.
– هیچ عصرى، از شهرت و نامشان خالى نبوده، و مانند هلال ماه، بر جبین اعصار درخشیدهاند.
– مخصوصا آن شخصیت بزرگوارى، که همه بزرگان، در برابر دانش و برترى بلا انکار او، سر تعظیم فرود میآورند.
– اوست که «نهج البلاغه» را جامه شرح پوشانده، و هر نکته پوشیده آن را آشکار کرده است.
– من از کتاب «ریحانة النحو» در عجبم، که چگونه در طول روزگاران، پژمرده و کهنه نشده است.
– «سلافة» «1» را رها کنید، زیرا که در این کتاب، هر بیتى، بادهاى مسکر است.
– و از تیمیه هم سخن نگوئید «2»، زیرا که اوقیانوس شعر شاعر ما، انواع گوهر را به ساحل خود انداخته است.
– «دمیة القصیر» «3» که اثر بزرگان علما است، در جنب آثار او، دیگر همچون گردنبندى بر گردن نکورویان، جلوه ندارد.
– اى دارنده شرافت ریشهدار، و اى معدن کرامت فراوان، و اى آیت آشکار،
– این عروس اندیشه و شعر زیبا را که اخلاص دوستى آنرا آراسته، اینک تقدیم میدارم. این را بگیر، و پوزش تقصیرم بپذیر.
– به رغم دشمنان، همواره در راه هدایت سیر کن، و دامن افتخار و کمال خود را بر کیوان بگستر.
سید علامه مدرس حائرى، اشعار متنوعى در ستایش شاعر ما «ابن بشاره» دارد، که از آن جمله اشعار زیر است:
– سلام و درودى، که دامن پرناز خود را بر اختران درخشند گسترده است.
– سلامى که مخصوص آن فرزند بشاره (ابن بشاره) باد، آن کسى که در تابانى و زیبایى، همتاى صبحگاهان است.
– جوانمردى که باران کرمش، شکوفههاى آرزو و امانى هواداران را شکوفا ساخته است:
– و با نیروى خرد و تدبیر، مشکلات چشمگیر را از بین برده است.
– با سخنان روان و یا بخششهاى فراوانش، «برقس بن ساعده» سبقت گرفته است.
– اندیشهاش، در روى زمین، لکن عزم و ارادهاش، بر فراز سیارات، مسکن دارد.
– شعرش، همچون گلها شاداب و نشاط بخش است، لکن نه گلهایى که پس از شگفتن بپژمرد.
– پس از تو، باغ سعادت افسرده و پژمرده خواهد شد، و نوحه سوگوارى سر خواهد داد.
– دیگر این باغ جهان، پس از تو- اى آسمان بزرگوارى- همه عالم را در نظر من، دژم و ناپسند کرده است.
– اما نوشتههاى تو، از آسیب این دهر، مرا نگاهداشته و افسون کرده است. و من جز آنها، جادوگر دیگرى نمیشناسم.
– همواره جامههاى بزرگوارى، به نشان زیباى مجد و شکوه شما، مزین است.
و از اشعار دیگر اوست:
– سلامى همچون گلهاى باغ که شبنم بر رخش نشسته باشد، سلامى همانند مروارید که دریا در بر گرفته است،
– این سلام، مخصوص آن سرورى باد، که فرزند بشاره است (ابن بشاره) آن کسى که شعر، از بیان فضلش شکوفا میشود.
– ابرهاى بخشش، که همت و اندیشههایش از اختران آسمان فراتر رفته است، و همه عالم را برده و چاکر خویش کرده است.
– آن جوانمردى که گوى سبقت را در میان مکارم برده، و دانشهایى را اندوخته است که به شمار نمیآید.
– دانشمندانى چون قطب الدین، رازى، عضد الدین و صدر را، در مقایسه با او، چه مقامى تواند بود؟
– مناقبى تابنده، و مواهبى چون ابر بارنده دارد. منازلش، همه سرسبز، و شمشیرهایش، همه سرخ است.
– در سبقت بر دانشوران، همه راههاى فضیلت را بپیموده، و با همت والاى خویش، بر مسند افتخار نشسته است.
– از این پس، باید بگویم که از پس دورى و فراق شما، احوال من مانند باغهاى اندوه زایى است، که از فراق باران پژمرده و نادان است.
– خدا میداند، که چه شبهاى خوبى در محضر شما سپرى شده، و گلها هرگز از تماشاى باغ وصل شما دل نمیکندند.
– سرچشمه این لذتها، چقدر صاف و خوشگوار بوده. و یک تماشاى آن، خاشاک از دیدگانم میربود، راحت و آرامم میبخشید.
– یک روزم، از بهرهگیرى نوشتههاى شما، بریده و محروم مباد، چرا که انتشار آثار شما، مردگان را چون صحراى محشر زنده میکند.
از اشعار دیگر او، شعرى است که در تهنیت عید قربان سروده و گفته است.
– بهار، جامه زیباى گلها را بر زمین بگسترد، و بوى خوش عطر «دارى» «1» را در جهان پراکند.
– دختران شاخ، با جنبش نسیم، به رقص و پایکوبى برخاستند.
– و برگ درختان، همچون خوانندگانى بر فراز مسند شاخساران، سرود بیمانند سردادند.
– و سایه درختان که بر روى جویباران میخزد، گویى رخ نیکوان را در گونه جویباران رقم زده است.
– پس بشتاب، که باده اندوه گسار بنوشیم، و هرگز پى بهانه و عذر مگرد.
– باده تازه و مسرت بخشى که حبابهایش، گوئیا دستبند ساق سیمبران است.
– یا مانند حروفى است که بدست مرد برجستهاى همچون «ابن بشاره» بخوبى و زیبایى نوشته شده است.
– در خطوط چهرهاش، آب خوشرویى همواره جارى است. و اما در پیش دشمنان، آتش قهرش شعله میکشد.
– سرورى که در افق مکارم، همچون ماه میتابد و گره بر ابروان نمیآورد.
– با شادى و خوشرویى، آرزوى آرزومندان و دوستان را بر میآورد، و با آن قهر، آرزوى دشمنان را میگذارد.
– راد مردى خردمند، که مادر فضایل، چنو در روزگاران نزاده است.
– هوشمندى که انگشتان هنرمندش، پرده از رخ عروس معانى برداشته است.
– اما دریغا که گردش روزگار، آرزومندان جوارش را از نزدیکى به او بازداشته است.
– نعمتهایى در وجود او هست، که همچون باران پر برکتى- بیآنکه صدمهاى بزند- به همه جا میرسد.
– و چهرهاش،- چون باغهاى بهارى- شکفته و شاداب است، که هیچ پژمانى و افسردگى نمیبیند.
– و تا زمانى که حوادث و خطرات عالم، چنگ بر جان مردم میزند، او ناخنان قلم را، چیده و آماده دارد. (با سلاح قلم به جنگ مصائب میرود).
– مرکب قلم اوست، که درد دردمندان را درمان میکند، و سختیها را از آنان برطرف میسازد.
– او از تبار خاقان، و از کسانى است که چهره چون ماهشان، در غبار درد و ملال، پرتو افشانى میکند.
– دلاورانى که وقتى بهنگام نبرد حمله میبردند، شمشیر بر گردن هر حمله کنندهاى فرود میآورند.
– و آنگاه که چشم فرو میبندند، و از حمله باز میایستند، آب گواراى آرام بر جویها بر میگردد، و همه جا را زیبایى و آرامش فرا میگیرد.
– آثار و اخبارشان، با خط سیاه، در پیشانى سفید هر بامدادى بچشم میخورد.
– اى کسى که قهرت، چون صخرههاى استوار، محکم، و مهرت، چون نسیم نوازشگر، لطیف است.
– مکارم بلند تو، چنان برجسته است، که گویى فراز نیزه بلند کمانداران، همه جا به چشم میخورد.
– اینک عید اضحى (عید النحر)، با چهره گشاده و بشاش، بر تو روى آورده، و لطافت نسیمش، گوئیا لطافت این شعر من است.
– عیدى که با مسرت فرا رسیده، و آغاز و انجامش، همه خوش و فرخنده است.
– و پیوسته، انگشت مردم شما را همچون هلالى که در آستان افطار مورد استقبال است- به شما اشاره میکند.
– و تو، پیوسته در جامه پرنیانى فضایل، با همه افتخاراتت، جاویدان باشى. در قصیدهاى که خطاب به او سروده و فرستاده، «جناس مذیل» را در سرتاسر قصیده بکار گرفته است:
– بجان تو سوگند. که اشگ دیدهام جارى است، چرا که شرنگ فراق را سر کشیدهام.
– درمانى، جز آنکه شهد وصال را بنوشم، ندارم. و آیا، کسى، مرا در بدست آوردن این شهد، دست میگیرد؟
– دلم، تشنه دیدار تو است. و شعرم، ستایش ترا همواره میرساند.
– همّت من، چون شیر درّندهاى پیش میرود، و بى آن، من در صدد تضرع نمیآمدم.
– رنگ رخسارم زرد، و اشگ دیدهام خونین، و دیدگانم به دیدن خیال رخسار شما قانع است.
– از روزى که شما رفتید، روزم چون شب تیره است. آیا آن روزگاران شیرین، باز میگردد؟
– اى مولاى من، من بآنچه تو بپسندى، خرسندم، و همواره از فضایل شما بهره میگیرم.
– اى آنکه با تبار شایسته و اصیل، نداى آهسته و نجواى دردمندان و حاجتمندان را میشنوى.
– و در عین حال، شیر دلاورى هستى که شمشیر دشمنان، در پیشت- کند است، و چشمه جوشان فضیلتها هستى.
– چشم بیمناکان، با وجود تو به خواب آرام میرود، و مرغان، سرود مدح ترا سر میدهند.
– دریاى دانشت، بر همه لبریز است. و همه، چشم طمع بدان دوختهاند.
– باران بخششت، در همه ایام جارى است، و حال آنکه باران آسمان، بعضى از فصول میبارد.
– مجلس و مجمع تو، مانند درختان «سلم» و «ضال» «1»، پر برکت و پر میوه و کج شده است.
– شمشیرى دارى، که بهنگام جنگ، خون میفشاند، و چشمى، که از ترس خدا، اشک میبارد.
– عبادتت، از ریاى مردم پیراسته، و طبعت، از هواى نفس بدور است.
– شعرت، همچون جام باده، صاف و لطیف، و جامع همه ارزشهاى شعرى است.
– دلى دارى، که در جنگ با دشمنان، محکم و بنیرو است. و چهرهات، در ظلمت حوادث، برّاق و خوشرو.
– احسان تو، ستایش آزاد و بیریاى سخنگویان را بر میانگیزد، و نیزه آهنین ارادهات، همواره برافراشته است.
– با دشمنان نیز مدارا میکنى، با بخشایش بیکران پاداش میدهى، و از هول حوادث نمینالى.
– علم فراوان دارى، که جهل را یکسو میزند و میزداید، و بیماریهاى کشنده را درمان میکنى.
راد مردى که مردم نمیتوانند خردهاى براو بگیرند، و بذر محبّت و عشق او در دلها کاشته شده است.
آنچه را خدا نمیپسندد، دشمن میدارد، و نمیبینید که چگونه دندان طمع را کنده است.
– خداى، او را از چشم زخم هر بینندهاى نگاه بدارد، چرا که جمال او، عقل و خرد را افسون میکند.
و هنگامى که گلاب بر او هدیه آوردهاند، این اشعار را گفته:
– اى آن سرورى که امروز از «ایاس» «1» نیز، با هوشتر و زیرکتر هستى،
– من گلابى بسوى تو میفرستم، که از بوى مشک خوشبوتر است.
– این گلاب را، که از آتش دل فراهم آمده، بپذیر.
باز از اشعارى که به او نوشته و فرستاده است:
– سلام، سلامى که اولش بدایت، و پایانش نهایت ندارد.
– سلام بر «على ابن بشاره»، آن سرورى که در کمالات، به فراترین غایت رسیده است.
– آن جوانمردى که آثار بشاشت، در چهرهاش برق میزند، و از سرشت پاک او نشان میدهد.
– آن شخصیت والا قدر نکو خوى، که به همه دلها حکم میراند.
– نیکوکارى را از آباء و اجداد، به ارث برده و بجاى گذاشته، و این روایت انتقالى است، که همه وسائط آن درست است.
– هرگاه در خشکسالى، کسى از او تقاضاى احسان کند، او باغ حمایت را بر روى او میگشاید، و دستگیرى میکند.
– آنگاه که شب، پرده سیاه بر همه چیز بکشد، تدبیر تابان او، همچون صبح میتابد، و مشکلات را برطرف میکند.
– آنجا که در میدان بحث، در حسرت دیدار دلاورى هستى، جز او کسى پرچم بر نیفراشته است، و جز او، در این میدان نمایان نیست.
– چهره او، در زیبایى مانند ماه است، و در این تشبیه و همانندى، هیچ شکى نیست،
– بر پیمان خود وفادار، و در راه آرمان کوشنده و بردبار، و سلامت درونش در اوج آرزوهاى ما است.
– و کجا در این روزگار، ما کسى را با چنین اوصافى مییابیم که مدح کنیم؟
– چگونه میتوان نامش را بصراحت بزبان آورد، نامى را که عنایت خدا آن را بر اعلاى عرش نگاشته است؟
– پس پروردگارا، او را همچنان از روى لطف بنواز، و فکرش را استوار، و از گزند گمراهان مصونش بدار.
– از انعام خود، جامه فکرى آراستهاى بر او بپوشان، جامه حمایت و نگهدارى.
و دیگر قصائدى که در دیوان شریف سید مدرس در ضمن شرح حال شاعر مورد بحث ما از او نقل شد. و همه از مقام والایى که او در فضایل و برتریها دارد حکایت میکند و آراستگى او را به اخلاق نیکو و ملکات فاضله نشان میدهد.
از اشعار این بشاره شعرى است که در کتابش «نشوة السلافة» در مدح پیشوایمان امیر مؤمنان علیه السّلام آورده و این شعر را همانند قصیده سید على خان مدنى که ذکرش (در ص 350) گذشت سروده است:
1- من از ظلمت شبانگاه دلارا میدارم چرا که در آنست که شهابها و اختران آشکار میشوند.
– و طیف و نور آسمانى بدیدارم میآید و در واپسین دم شب چهره مینماید.
– این پوشش تاریکى شب است که عشق را از رقیبان میپوشاند و از دیده نگهبانان نگه میدارد.
– تاریکى شبانه از آن گلهاى وصال که جان را زنده میکند پاسدارى میکند.
5- بسا شبا که تا بصبح با تاریکیش ساختم و با عشق پاک بیآلایشم بسر آوردم.
– تا آنگاه که شهابها ناپدید گشته و اختران روى به افول گذاشتند.
– و صبح با پرتوهاى تابناکش دامن گسترد و تاریکى با پرتو افکنى او کنار رفت.
مرا از ترس دشمنان نجات داد و آرامگاهى خلوت آماده نمود.
– همین شب هرگاه سپر مرا بشکافد را مشگه و گلگشتى برایم فراهم میشود.
10- این شب است که پیش از این موسى از جانب طور باستقبال نور رفت.
– او بامید دریافت قبسى پیش رفت تا بنزدیکى آن آتش رفت.
و از کنار غربى ساحل ندایى شنید که منم پروردگار آفریننده بزرگ و بیهمتا.
– راز این آتش موسى همانا حیدر است این دانشور بلیغ با کفایت.
– هرگاه جنگ پیش روى او رخ میداد بر میخاست و هرگز پشت نمیکرد.
15- چه پهلوانانى که با تیغ او تکه تکه شده و چه گرگهایى که بنیروى بازوانش قطعه قطعه گردیدند.
– او پسر عموى مصطفى و کسى است که از درختستان او بهترین نهالها سرکشیده.
– گنجینه علم الهى و آفتاب هدایت و وجودى است که فروغ رخشانش کاستى پذیر نیست.
– او مهبط وحى است که کسى به فضل او نمیرسد و به کنه ذاتش خرد و هم پى نمیبرد.
– او دنیا را طلاق داد و هرگز بدان خشنود نشد و آنرا پسند نکرد و خوراک و پوشاک بر خود نگزید.
20- شبها را با عبادت و تقدیس خدا بروز میآورد و محراب و مجلس بوجودش مباهات میکردند.
– دریاى بیکران بخشش و کرم و فرمانرواى سرشناس ولایت بزرگیها و مکارم بود.
– آنگاه که بر فراز منبر میرفت زبان مردم از ملاحظه بلاغتش لال و الکن میگردید.
– از الفاظ و کلمات چنان حکمتى نمایان میساخت که دانشوران توانا و زبردست را در حیرت میافکند.
– خوشا بر آن مراتب بلندى که او نایل گردیده که کیوان و اطلس (فلک نهم) نیز بر پاى آن نتوانند رسید.
– همه جمع شوندگان، بر مزار او مشرف میشوند، و هرگز پرچمهایش کهنه و مندرس نمیشود.
– هرگاه کسى از روى انکار، گفته مرا نپذیرد، خواهم گفت: «اى دوست، اینجا شهادتگاه مقدسى است» «1».
– آیا نمیبینید، که چگونه از این جایگاه، نورى میتابد، و دیده و جان عالمیان را، روشن میسازد؟
– بخدا سوگند که هرگاه حیدر کرار على مرتضى- صلوات اللّه علیه- نبوده، در روى زمین، پناهگاهى براى مردم یافته نمیشد.
– فضایل او را، هیچ نثر نویس و شعر سرایندهاى، نمیتواند در سخن خویش بگنجاند و معرفى کند،
– هرگاه همه درختان زمین، قلم، و دریاهاى خروشان، مرکب باشند،
– و در فضایل او، منظومههاى غرایى پرداخته شود، که همچون شاخساران لطیف بخرامند،
– شعر من که در ستایش تو ساخته شده، گویى در پرنیانى زیبا- که هیچ دیبایى را با آن یاراى برابرى نیست- تقدیم تست.
– فرداى قیامت، از تو امید پاداش دارم، چرا که حق دوستار و هوادار تو، هرگز پامال نمیشود.
– درود خداى بر تو باد، تا آفتاب در تابش است و تاریکیها را میزداید.
– از اشعار او، ابیاتى است در تقریظ مطول، بدین قرار:
– مطول، دریایى بیکرانه و خروشان است، که توصیف من، آنرا نمیتواند بیان کند.
– اهل معانى، در بلاغت، آنرا بمنزله فرقان میشناسند، و در دلائل «1» و مطالب آن، اعجاز نمایان است.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج11، ص: 492