سید حسین پسر امیر رشید پسر قاسم رضوى هندى نجفى حائرى، یگانهاى است که علم فراوان را با ادب برجسته با هم داشت، و نابغهاى بود که تبار بلند و پاک را با دانش فراوان و شعر خویش جمع کرده است، شعرى که درو گوهر را را در برابر خود خوار میکند: عالمى بزرگوار و والا، و ادیبى ناقد، و کسى بود که داشتن یک فضیلت، او را از فضایل دیگر باز نمیداشت. و آثار نیکوى او از افتخارات دیگرش، قابل تفکیک نیست.
پدرش، او را از هند به نجف اشرف آورد وى در آنجا به کسب علم مشغول شد، و پس از چندى، آنجا را بقصد جوار امام شهید علیه السّلام ترک گفت، و در حضور مدرس یگانه سید نصر اللّه حائرى کسب فیض کرد، و قصایدى در مدح استاد مدرس خود دارد، از آنجمله گفته است:
– اى آن راد مرد بزرگوارى، که باران احسانش جارى است.
– اى آن شخصى که از فراوانى جودش، من در ناز و نعمت و قدرت بسر میبرم.
– اى بزرگوارى که در طول روزگاران، هر گونه بیم و آزار را از ما بر طرف کردهاى.
– درود خداى عرش بر تو باد، مادام که برق پشت حجاب پنهان است.
از استادان او، سید صدر الدین قمى شارح «وافیة»، و شیخ عبد الواحد کعبى نجفى درگذشته بسال 1150، و شیخ احمد نحوى را میتوان نام برد. خط نیکو مینوشت چنانکه دیوان استادش سید مدرس حائرى را بخط او دیدهام. در کربلاى معلى در بین سالهاى 1156 تا 1160 وفات یافته است، اما اینکه بعضى مجموعهها وفات او را بسال 1170 دانستهاند، من به مدرکى که این امر را اثبات کند، دست نیافتهام
شاعر ما رضوى، دیوان شعرى آکنده از در و گوهر، در مدایح، از خود به یادگار نهاده، که اینک نمونههایى از آن آورده میشود:
– اى ساکنان «حى»، آن وفادارى گذشتگان کجا است؟ اى کاش میدانستم که چه جفایى بر ما میرود.
– دلى از آتش خانمانسوز عشق، تفته دارم، و مژگانى خونبار.
– هر آن گاهى که از قلمرو شما برقى درخشیدن گیرد، یا بلبلى بر شاخساران نغمه آغازد،
– اشک از دیدگانم سرازیر میشود، و ناله دل به یاد آن روزهاى از دست رفته و سوک بزرگ سر میدهم.
– اى کسى که مرا بداشتن این عشق ملامت میکنى، مرا از این سرزنش رها کن، که نتیجه آن، ترغیب بیشتر خواهد بود.
– آنان، امید من هستند، خواه با من باشند، یا از من دورى گزینند، نیکى کنند یا بد کنند.
– آنان، آن باده را، که خدا از ازل در پیمانه ریخته، بر من متجلى ساختهاند.
– این بادهاى ازلى بوده، نه باده انگورى که از تاک گرفته میشود.
– جلوه حسنى که از این باده برخاسته، همه یاران را به سجده افکنده است.
– پیش از چشیدن این باده، همه، مستان آن بودیم. و زبان، اشاره نارسایى از این مستى دارد.
– آنگاه، از روى زمین رفتند، لکن این فناى آنها، عین بقا بوده است.
– آن سروران، همه پیشوایان من بودند، و آیا این نداى این عاشق، بر آن دور افتادگان نفعى دارد؟
– روزگارى من در کنار آنها بودم، اما زمانه مرا از آنان دور ساخت. آیا کار سرنوشت، برگشت دارد؟
– آیا هرگز دیدهاید که من، از شما روى ملال درکشم؟ و یا از آن کسى که سرزمین مکه بر وجود او مشرف شده است.
– آن سر آفرینش افلاک و آیت مجد، که همه اشیاء، ببرکت وجود او پیدا شده است.
– مزایاى وجود او، از عدد ستارگان بیشتر، و از بلندى آنها والاتر است.
– خرد و اندیشه اندیشمندان، هر چه اوج بگیرند، به پاى کمالات او نمیرسند، و سرانجام حیران میگردند.
– از خاندان پاک، و صاحب اخلاقى سخت بزرگ و ستوده است. و مقامى دارد، که همه اصفیاى عالم، در پیشگاهش سر تعظیم فرود میآورند.
– آن شخصیتى که به داشتن وحى و کتاب از جانب خدا مخصوص گشته، و کتاب و هدایتش اینک در دسترس همگان است.
– اى ابو القاسم، اى پیامبرى که در برابر قدرت تو، همه بزرگان اظهار خضوع میکنند.
– تو در بلندى مقام و والایى قدر، به مقام قاب قوسین رسیدى. دگر پیمبران، چگونه این پایگاه را دریابند؟ «1».
– بخاطر تو، ماه آسمان دو نیمه شد، اى آسمانى که بر همه آسمانها برتر آمدى «2».
– توئى که آفتاب را به خاطر على علیه السّلام برگرداندى، تا پرتو خود را دوباره در پهنه زمین بگسترد.
– تو نورى هستى، که بر هر فروغ دگرى چیره شدى، و همه از این نور هدایت تو بهرهمند میشوند.
– تو همواره در پس پرده میتابیدى، حتى آنگاه که آدم و حوا، قدم به عرصه وجود نگذاشته بودند.
– پس خداى، ترا بهترین انبیا و پیغمبرى قرار داد، که نصیحت و تقوا و و آیین وفا را در جهان پیاده کند.
– مردم را به آئین پاک و بخشنده و آسانگیر دعوت کردى. خدایا! این چه دعوت زیبایى است!
– با تیغ و نیزههاى بلند، به پیکار مشرکان و دشمنان رفتى، دشمنانى که بر نابودى تو کمر بسته بودند.
– خاندان تو، بهترین و بزرگوارترین خاندانها، و همه، مردانى پرهیزگار و دانشمند بودند.
– همه، باغهاى کرامت و بخشش، و ارواح پاک، و در مقامى از سماجت بودند، که میوهها و ثمراتش بهمگان میرسید.
– خیر و سعادت، از محضر آنها گرفته میشود، و همواره خوان کرمشان گسترده است، و دعاها در آستانشان مستجاب میشود.
– اى پیشوایان! شما هدایتگر، و بهنگام رسیدن سختیها وسیله رسیدن من به سعادت و بهروزى هستید.
– من این شعر را، همچون در و گهر، به هواى شما پرداختم و به نظم کشیدم.
– درود خداى بزرگ بر شما باد، تا هر زمان که سپیده میدمد، و شب دامن میکشد.
– تا آنگاه که عاشق دلباختهاى، به بانگ حزین بانگ میزند، که «اى ساکنان» حى، وفاى دیرینه کجا رفت» «1»؟
قصیدهاى دارد در مدح امیر مؤمنان علیه السّلام:
– آنگاه که شب زندهداران را خواب و غفلت فرا گرفته، و رهروان از رهروى باز ماندهاند، یاد تو به سراغ من آمد.
– اى کسى که به دیدار و زیارت او دل بستهاى، این یاد و نام اوست که از مقام والایى، مرا به نوازش گرفته است.
– یاد تو، در شکم شبهاى تاریک، بسراغ من آمد، و دیده و دلم را به تماشاى تو روشن ساخت.
– ترا بخدا سوگند، آنگاه که من پاى در قبر گذارم، و ظلمت و تاریکى سراسر وجودم را میپوشاند، چگونه راهنمایى خواهم شد، و سامان خواهم یافت؟
– و چگونه خواهم خفت، و پلکهایى را که در همه ایام، بیاد تو باز بوده است، بر هم خواهم گذاشت؟
– پاسخ خواهم شنید، که مرا، آن ناله و زارى تو- نالهاى که چون شعلههاى آتش بر میخاست- به یارى تو رسانده است.
– این آرزو و خیال، سرزمین وجود مرا شستشو میدهد، در حالى که در شبان وصل، ابرى تند میبارد،
– بارانى که گویى باران مهر و محبت امیر مؤمنان- صلوات اللّه علیه- است، که در گلگشت احسانش به ریزش پرداخته است.
– این وجود گرامى على ابن الحسن مرتضى علیه السّلام است، که از سلاله پاکان است، و خود، پاک و مطهر.
– امام هدایت با فضل کامل، دریاى احسان که بخشش فراوان دارد.
– او وصى پیامبر است، با فرمان خداوند، و برهان آشکار.
– جوانمردى است با حلم و بردبارى بینظیر، که نه کینه در دل، و نه گره در ابرو دارد.
– شرافت بیهمتا، سرورى و بزرگوارى بیمانند، و نسیب پاک، مخصوص اوست.
– خاندان على- علیه و علیهم السّلام- بنیادى استوار دارد، با ستونهاى مستحکم ساخته شده و نور آشکار و تابان، آنرا فرا گرفته است.
– نه فرشتهاى میتواند به والایى این خانه پر گشاید، و نه فلکى گرد او تواند دور بزند.
– مردم، به هر مرتبه و مقامى که برسند، در پیشگاه او ناچیز و کوچک خواهند بود.
– هرگاه در جنگ بخواهد بر دشمنان حمله کند، لشکرش مرگ و نابودى دشمنانرا به ارمغان میآورند، و خداى بر آنان نصرت میدهد.
– چنانکه گویى دل و جان دشمنان، همچون مرغان پر میکشد، و قالب تهى میکند.
– اى جد بزرگوار! زبان هر چه رسا و بلیغ باشد، از بر شمردن اوصاف کمال تو ناتوان است.
– در والایى قدر شما، این بس که خداوند، شما را ستوده و تعریف کرده است، و سعى شما را مشکور دانسته است.
– ابرهاى رضوان و الطاف خداوندى، بر سرزمین وجود تو، باران رحمت باریده است.
– تا پایان روزگار، تا آنگاه که مشتاقان و زائرانت، بیابانهاى بیآب و علف را پشت سر گذاشته، به آستان بوسى شما خاندان میشتابند.
– اى که در حالت شرمندگى، چشمان خود را، از سختیها و محرومیتها، به زیر انداختهاى،
– سختیهایى که روزم را شام تار کرد، و راهها را بر من بسته است.
– اى آرزوهایى که تن مرا، در پیش مردم، نزار و لاغر کردهاید.
– خواب آرام را بمن دریغ مدارید، که با دورى آن، از، یاد دوست جدا میافتم.
– بخدا که چقدر اشخاص، به یک نگاه تو هلاک شدهاند.
– اى خاک و سرزمین وداع، چه اشگها که به ریگستانهاى تو نثار شده است.
– آیا کسى هست که مرا از گمراهى و سرگشتگى برهاند، و در سایه تو نشاند؟
– دریغا بر روزگاران که گذشت، روزهایى که در کنار حبیب خود براین خاکستان بسر میبردم.
– هرگز فراموش نمیکنم، دست جدایى همیشه مرا بآن سو میکشاند.
– به من اشاره میکند، و میپرسد: حالت چون است؟ میگویم تیره بخت و تیره روزگار.
– تبسمى میکند و میگوید: فرزندان هدایت شده، همه این سانند.
– پاسخ میدهم: هرگاه احوال کسى را که تو مالک وجود اویى، بدانى،
– خواهى دانست که من نویسندهاى هستم، که جمال و کمال ترا، در نوشتههایم مینمایانم.
– «الف» اشعار و آثار من، اندام کشیده ترا از «الف» قامت زیباى تو گرفته است.
– «میم» در آثار من، گویى گردى دهان پر تبسم و شیرین تو است، و نقطه پایان اشعار من، به مشک خال تو ختام مییابد.
– «صاد» در این نوشتهها، نمودار آن آبدانهایى است که در روز درگذشت تو از اشک چشم من لبریز گشته است.
– دندانه «سین»، نشانى از طره و جعد مشکین تو، که مرا در کمند و دام خویش بداشته است.
– «دال» همچون بنا گوش تو، که به دست دلال و ناز، مرا آشفته داشته است.
– و قطعههاى کلامم، از دل پاره پاره و ترسانم حکایت میکند، که بدامن تو پناه آورده است.
– ترکیبات شعرم، همچون گردنبندهایى زیبا، که گردن نکورویان را آرایش داده است.
– آنگاه که همه سطور این سرودهها به پایان رسد، و کمال ترا بستاید،
– چون یاقوتى خواهد درخشید، و به زبان حال خواهد گفت، که من مرد این میدان نیستم (که ترا کما هو حقه بستایم).
– بلکه این بخشى از حدیث اشتیاق است، که هرگاه انگیزه دوستى نبوده، در این میدان طبع ازمایى نمیکردم.
و در ابیات زیر، کلام امیر مؤمنان علیه السّلام را، در شعر نشانده و تضمین کرده است:
– هرگاه بخواهى فرمانرواى کسى باشى، بر او احسان کن، و هرگاه بخواهى با کسى برابرى کنى، از او اظهار بینیازى کن،
– و اگر داراى عزت و قدرت هستى، و خواستى خوار و زبون گردى، حاجت خود پیش او ببر، آنگاه اسیر او خواهى شد.
بخشهایى از تاریخ زندگانى این شاعر، و ستایش اشخاص را که در حق او کردهاند، از کتابهایى چون «نشوة» و «طلیعة» و صفحات «اعیان الشیعه» (ص 46- 57 جلد بیست و ششم) انتخاب کردم.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج11، ص: 513