اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

شرح حال ملک صالح

متن فارسی

1- ابن اثیر، در تاریخ الکامل 11/103 گوید: در این سال (556) ماه مبارک رمضان، ملک صالح، وزیر عاضد علوی صاحب مصر مقتول شد. انگیزه قتل این بود که با استبداد کامل حکومت می‌کرد، در امر و نهی، و خرج و دخل اموال، خودسرانه کار می‌کرد. از آن رو که عاضد کم سال بود، و همو خود به خلافتش برکشیده بود، و در راه این مقصود، جماعتی را آواره دیار کرد تا از شورش آنان در امان باشد.
ضمنا دخترش را به ازدواج عاضد درآورد، و پردگیان حرم با او دشمن شدند: عمه عاضد. مال فراوانی به امراء مصر فرستاد و آنان را به قتل ملک تشویق و دعوت نمود، از همه سرسخت‏تر در میان آنان مردی بود که «ابن الداعی» لقب داشت، در دهلیز قصر کمین کردند، و چون وارد شد ناگهان با کارد بدو حمله بردند و جراحات مهلکی بر او فرود آوردند.
با وجود این همراهانش او را به داخل کاخ بردند و هنوز رمقی در او باقی بود، به عاضد پیام فرستاد و سرزنش کرد که از چه به قتل او رضا داده است با آنکه بدستیاری او بر سریر خلافت جای کرده؟ عاضد قسم یاد کرد که از ماجرا بی‌خبر است. گفت: اگر از توطئه قتل من بی‌اطلاعی، عمه‌ات را تسلیم کن تا انتقام گیرم.
عاضد دستور فرمود تا او را گرفته تسلیم کردند، ملک او را بقتل رسانید، وصیت کرد که وزارت به فرزندش رزیک تفویض شود و او را به لقب «عادل» بر کشید،و بهمین جهت کار وزارت به فرزندش منتقل گردید.
ملک صالح اشعار شیوا و رسائی دارد که گواه فضل بی‌کران اوست از آن جمله در افتخارات خود گوید:

– خدا جز این نخواست که ملک ما بر دوام ماند، عزت و نصرت در رکاب ما بپاید.
– دانستیم که متاع دنیا آلاف و الوف آن فانی است، آنچه پایدار ماند نام نیک دنیا، پاداش کردگار است.
– بذل و عنایت با سطوت و صولت بهم در آمیختیم، چون ابر بهاری که سیلاب باران با رعد و برق درآمیزد.
– آنگاه که پا بمیدان رزم نهیم، جفت جفت بخاک هلاک اندازیم، مهمان مادر این ضیافت گرگ بیابان کرکس آسمان است.
– و چون در صلح و صفا داد و دهش کنیم، بنده و آزاد بر مرغزار نعمت مادر عیش و نشاط است.

صالح مردی کریم بود، با ادبی فائق و شعری رائق، دانشمندان در کنارش جمع، عطای فراوانی به خدمتشان گسیل می‌داشت. بدو پیوست که شیخ ابو محمد ابن دهان نحوی بغدادی که مقیم موصل است، این بیت از سروده‌های او را شرح نوشته:

– گوشم به ملامت ناصحان نیست اینک از پیکار و ستیز سرگرم و غافلم

بپاس این خدمت هدیه نفیسی مهیا کرده بدو فرستد، اما قبل از گسیل داشتن به قتل رسید. بدو پیوست که مردی از اعیان موصل در مکه مکرمه او را ثنا و ستایش گفته. نامه‌ای تشکرآمیز بدو نوشت و هدیه‌ای بدان ضمیمه فرمود.
ملک صالح، مذهب امامیه داشت، بر روش علویین مصر نمی‌رفت، آن هنگام که عاضد بر مسند خلافت نشست و در مراسم شرکت نمود، هلهله و غوغای عظیمی برخاست.
ملک صالح پرسید: چه خبر است؟ گفتند: مردم شادی و پای افشانی می‌کنند، فرمود: فکر می‌کنم این مردم بی‌خرد با خود گویند: خلیفه پیشین نمرد، تا اینکه دیگری را بجای خود نشاند، و ندانند شبان آنان منم که چون گوسفندانشان با چوب خود میرانم.

عماره گوید «1»: سه روز پیش از شهادت ملک، بخدمتش رسیدم، مرقومی بدست من داد که این دو بیت در آن نوشته بود:
– ما در خواب غفلت غنوده‌ایم، چشم مرگ به سوی ما باز است.
– سالهاست به جانب مرگ می‌تازیم، کاش دانستمی کی به استقبال ما شتابان است.

و این آخرین ملاقات ما بود.

عماره گوید: از شگفتیهای روزگار که من قصیده‌ای در خدمت فرزندش عادل انشاد کردم و از جمله گفتم:
– پدرت با صولت وحدت بر فرق سیاهی کوبد، و توئی دست راست و چپ.
– مقام منیع او- گر چه عمرش دراز باد- در اختیار تو خواهد بود.
– عروس وزارت از پس حجله به سویت نگران است. هر حجابی بالا رفتنی است.

و امر وزارت پس از سه روز در اختیار او قرار گرفت.

2- ابن خلکان در تاریخ خود ج 1/259 گوید: صالح وارد قاهره شد و در ایام فائز متصدی وزارت گشت، و مستقلا عهده‌دار امور سیاست و تدبیر کار دولت شد. مردی صاحب فضل و دوستدار اهل فضل بود با دستی جواد و بخشنده خوش برخورد، با احساس نیکو. از شعر اوست:
– روزگار، با حوادث و انقلابات خود عبرت‏آموز است، ما سرخوش و بی‌خیال.
– مرگ را فرامش کرده‌ایم هرگز یادش نکنیم، جز اینکه امراض و اسقام یادآور ماست.

و از جمله اشعار او:

– نازک اندامی چون سرو ناز، سر خوش و پیچان، مستی از چشم خمارش بر سر و دوش خزیده.
– با نگاهی دلدوز، گویا روز پیکار است، از نیام چشمانش شمشیر برکشیده.
– بتازه، خط عذارش چون مشک بر دمیده، طرفین رخسارش الف کشیده، نه لام.
– گفتم: عارض او نیست که بر رخسارش دویده، طره زلف است که بر عذارش برچمیده.
– همگانم هواخواه و سر بفرمان، امرم به هر جانب روان، اما قلبم مطیع فرمان اوست.
– شگفتا از این سلطان دادگر که سلطان عشقش بر او جور و جفا روا دارد.
– بخدا سوگند که اگر فرار مایه ننگ و عار نبود، از جور و جفای این به دامن عدل و داد او فرار می‌کردم.

و در مصر برای حاضران انشاد کرده است:
– برف پیری بر سر نشست، آبروی جوانی ببرد، باز سپید بآشیانه زاغ اندر آمد.
– در خواب ناز غنودی، دیده حوادث بیدار، نیش مرک در کمین است.
– چگونه عمری بجا باشد، بنیاد گنجینه، هر چه باشد، با خرج بی‌حسابت بر باد است.

المهذب، عبد اللّه بن اسعد موصلی، ساکن حمص، از موصل به عزم زیارت صالح آمد و با قصیده‌ای به قافیه کاف او را ثنا گفته بود، مطلع قصیده این است:

– این نه کافی است که در تلافی مافات جانم تلف شد؟ عیبم نباشد، جز اینکه بسیارت دوست دارم.

(و با این دو بیت از تغزل به مدح می‌گراید:) «1»

– از چه خشم گرفتی؟ که بد گویان به تسلای خاطرم آیند؟ با آنکه دانی تسلا نپذیرم.
– وصلت حرامم باد اگرت راست گفته باشند و نه از عطای ابن رزیک شفای تشنگی نصیبم باد.

این قصیده بسیار ممتاز است.

3- مقریزی در ج 4 ص 81- 73 خطط گوید: ملک صالح در میان جماعتی از بی‌نوایان بزیارت مشهد امام علی بن ابی طالب رفت، در آن هنگام تولیت با سرور سادات، ابن معصوم «2» بود. در خواب به خدمت امام رسید، امام بدو فرمود:
در این شب حاضر، چهل تن از بی‌نوایان به زیارت آمده‌اند، در میان آنان مردی است که طلایع بن رزیک نام دارد، از بزرگان دوستان ما است، بدو برگو: «برو که والی مصرت ساختیم».
صبح آن شب، جارچی ابن معصوم ندا بر کشید: در میان شما کدام یک طلایع بن رزیک است؟ بپاخیزد و به ملاقات ابن معصوم شتابد، طلایع به خدمت سید رسید و سلام گفت، سید ماجرای رؤیا را برای او شرح داده ابلاغ رسالت کرد، طلایع روانه مصر شد و کارش بالا گرفت:
موقعی که نصر بن عباس، اسماعیل ظافر، خلیفه فاطمی را کشت، پردگیان حرم به منظور خونخواهی نامه‌ها نوشتند و موهای چیده شده خود را در جوف نامه‌ها به هر سوی و هر کس که امید خونخواهی داشتند، فرستادند، طلایع مردم را گرد آورد و به عزم انتقام از وزیر قاتل عازم قاهره گردید، چون به قاهره نزدیک شد، وزیر فرار اختیار کرد، و طلایع با خاطر جمع و صلح و صفا وارد شهر شد، خلعت وزارت بر تن او افکنده شد، و با لقب «ملک صالح» «فارس مسلمین» (یکه سوار مسلمانان) «نصیر الدین» مفتخر شد.
صالح به آزادی و امنیت همت گمارد، و راه و روشی نیک پیشه کرد (و پس از آنکه ماجرای شهادتش را یاد کرده «1») می‌گوید: مردی شجاع، کریم، سخی، فاضل، ادب دوست و ادیب‏پرور بود، نیکو شعر می‌سرود، خلاصه سخن آنکه در فضل و خرد و سیاست و تدبیر، یکتا مرد زمانش بود، با ابهت، با صولت و پر هیبت. مالی موفور بدست آورد، بر نمازهای یومیه از فرائض و نوافل مواظبت داشت. در تشیع سخت تعصب می‌ورزید.
کتابی تصنیف کرده بنام «الاعتماد، در رد بر اهل عناد» فقها را گرد آورد و با آنان در مطالب کتاب مناظره کرد، این کتاب در امامت علی بن ابی طالب است.

فراوان شعر گفته، در هر فنی از فنون شعر وارد شده، دیوانش در دو جلد مدون است، از جمله اشعار او در باب اعتقادات:

– ای امتی که آشکارا براه ضلالت رفتی. اعتراف و انکارت یکسان بود.
– گفتید: معاصی جز به تقدیر خدای جهان چهر نگشود.
– اگر چنین باشد، خدای شما خود مانع اجرای فرمان خواهد بود.
– حاشا و کلا که پروردگار ما از کبیره و فحشا نهی کند، و هم خواهان آن باشد.

قصیده دیگری سروده و نامش «جوهریه، در رد قدریه» نامیده است.

و هم گوید: روایت کنند در آن شب که صبحگاهش به قتل رسید، گفت:
در این شب، امام علی بن ابی طالب به تیغ کین مضروب شد، آنگاه فرمان داد تا مقتل امام را قرائت کردند. بعد غسل کرد و با صد و ده رکعت نافله، شب‏زنده‌داری نمود.
صبح بیرون شد تا سوار شود، لغزید، عمامه‌اش نگون شد. اضطرابی بدو دست داد و در دهلیز وزارتخانه نشست، ابن صیف را که عمامه خلفا و وزرا را می‌بست، و بدین جهت وظیفه خوار بود و مقرری دریافت می‌کرد، حاضر ساخت تا عمامه او را اصلاح کند.
مردی تذکر داد که این ماجرا مایه تطهیر و فال شوم است، اگر رای سرورمان باشد، حرکت را تأخیر بیندازد، نپذیرفت، فرمود: فال شوم القای شیطان است، چاره‌ای از حرکت نیست، سوار شد و پایان کارش چنان شد که شد.

در ج 2 ص 284 بنقل از ابن عبد الظاهر درباره مشهد امام حسین که در مصر واقع است، گوید: طلایع بن رزیک، معروف به ملک صالح، عزم کرد که سر مبارک حسین را از عسقلان «1» که گهگاه مورد هجوم فرنگیان بود، به مصر منتقل سازد.
جامع ویژه‌ای در باب زویله بنیان کرد تا سر مبارک را در آنجا دفن کند، و به شرف این افتخار عظیم نائل آید.
اما اهالی «قصر» در این شرافت پیروز شدند و گفتند: سر مبارک باید در محله ما باشد، همین مکان فعلی را مهیا کرده با رخام بنیان کردند و سر بدانجا منتقل گشت، و این واقعه در سال 549 دوران خلافت فائز و بر دست طلایع جاری شد.

حکایتی شنیده‌ام که برخی گواه شرافت این سر مبارک می‌شمرند: گفتند سلطان ملک ناصر، موقعی که قصر را تصرف کرد، خادمی را بدو نمودند که در دولت مصریان صاحب جاه و مقام و کلیددار قصر بوده است.
گفتند: این خادم گنجینه‌ها و دفینه‌های قصر را می‌شناسد. او را گرفتند و وا پرسیدند، پاسخی نیاورد، صلاح الدین کارگزاران خود را فرمود تا با شکنجه به اقرارش کشند.
او را گرفتند و بر سرش سوسک‏های سیاهی گذارده با دستمال قرمزی بستند، می‌گویند: این بالاترین شکنجه‌هاست، آدمیزاده تحمل ندارد که بر آزار سوسک ها صبر کند، ساعتی نمی‌گذرد که ملاج او را سوراخ می‌کنند و کشته می‌شود، چند بار، این بلا را بر سرش آوردند، ناله نزد و احساسی نداشت بر عکس می‌دیدند که سوسک‏ها مرده‌اند.
سلطان احضارش کرد و با اصرار، سر آن پرسید، پاسخ داد: علتی جز این فکر نمی‌کنم که چون سر مبارک امام حسین را می‌آوردند، منهم نیز شرکت کردم و بر بالای سر خود حمل کردم. گفت: آری سری عظیم‏تر از این چه خواهد بود، او را بخشید و آزاد کرد. انتهی.

4- شعرانی در مختصر تذکره قرطبی «1» ص 121 آورده است: به تحقیق پیوسته که طلایع بن رزیک، بعد از آنکه مشهد رأس الحسین را در قاهره بنا کرد و سر مبارک را با هزینه چهل هزار دینار بدانجا منتقل نمود، شخصا با تمامی سپاهیانش تا خارج از شهر با سر و پای برهنه استقبال کرد.
اینک سر مبارک داخل برنسی از حریر سبز، میان گور بر روی یک کرسی از چوب آبنوس قرار دارد، و در حدود نیم اردب «2»، عطریات در داخل گور فرش کرده‌اند، این اطلاعات به وسیله خادم مزار در اختیار من قرار گرفته است.

تا آنجا که در ص 122 گوید:
ای برادر عزیز، با نیت خالص بزیارت این مشهد شریف روان شو، اگر اهل کشف و شهود نیستی که برکات این روضه را دریابی، بدان که گفته قرطبی (دفن سر مبارک حسین در مصر باطل است) مربوط به دوران قرطبی است، زیراکه رأس مبارک بعد از مرگ قرطبی بوسیله طلایع بن رزیک به مصر انتقال یافته است.
امینی گوید: این تصحیح و توجیه، نسبت به کلام قرطبی، گواه بی‌خبری شعرانی است از شرح حال قرطبی و طلایع: چون ندانسته که این قرطبی در سال 671 فوت کرده یعنی بعد از وفات طلایع به صد و پانزده سال، زیرا وفات ملک صالح: طلایع بسال 556 بوده که نطفه قرطبی هنوز منعقد نگشته.

ضمنا، مشهد رأس الحسین که بفرمان طلایع بنیان شد، در سال 740 هجری، در آتش سوزی ویران گشت، تا کنون مکرر تجدید بنا شده، بتازگی در کنار آن مسجد جامعی تأسیس یافته، و بالاخره در دوران امارت عبد الرحمن کخیا، از امراء ممالیک بنای مشهد حسینی تجدید سازمان یافته و آن در اواخر قرن گذشته میلادی بود، بعد از آن به ایام خدیوی سابق تمام ساختمان از پی برداشته شده تجدید بنا کردند.
از بنای قدیمی تنها همان قبه‌ای که بر فراز مقام امام است، باقی مانده، چنانکه امروز مشاهده می‌کنیم، و این همان جامع معروف است که بنام سرورمان حسین «جامع سیدنا الحسین» شهرت دارد «1».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 462

متن عربی

کلمات حول المترجم:

1- قال ابن الأثیر فی الجزء الحادی عشر من تاریخه الکامل ( «5») (ص 103): فی هذه السنة- یعنی سنة (556)- فی شهر رمضان قُتل الملک الصالح وزیر العاضد العلوی صاحب مصر، و کان سبب قتله أنّه تحکّم فی الدولة التحکّم العظیم، و استبدَّ بالأمر و النهی و جبایة الأموال إلیه لصغر العاضد، و لأنّه هو الذی ولّاه و وتر الناس، فإنّه أخرج کثیراً من أعیانهم و فرّقهم فی البلاد لیأمن وثوبهم علیه، ثم إنّه زوّج ابنته

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 463

من العاضد فعاداه أیضاً الحرم من القصر، فأرسلت عمّة العاضد الأموال إلى الأمراء المصریّین و دعتهم إلى قتله، و کان أشدَّهم علیه فی ذلک إنسانٌ یُقال له ابن الراعی، فوقفوا له فی دهلیز القصر، فلمّا دخل ضربوه بالسکاکین على دهش فجرحوه جراحات مهلکة، إلّا أنّه حُمل إلى داره و فیه حیاةٌ، فأرسل إلى العاضد یُعاتبه على الرضا بقتله مع أثره فی خلافته، فأقسم العاضد أنّه لا یعلم بذلک و لم یرضَ به. فقال: إن کنت بریئاً فسلِّم عمّتک إلیَّ حتى أنتقم منها، فأمر بأخذها فأرسل إلیها فأخذها قهراً و أُحضرت عنده فقتلها و وصّى بالوزارة لابنه رزّیک و لقّب العادل، فانتقل الأمر إلیه بعد وفاة أبیه. و للصالح أشعارٌ حسنةٌ بلیغةٌ تدلُّ على فضل غزیر، فمنها فی الافتخار:

أبى اللَّهُ إلّا أن یدومَ لنا الدهرُ             و یخدمُنا فی ملکنا العزُّ و النصرُ

علمنا بأنّ المالَ تفنى ألوفُه             و یبقى لنا من بعدِه الأجرُ و الذکرُ

خلطنا الندى بالبأسِ حتى کأنّنا             سحابٌ لدیه البرقُ و الرعدُ و القطرُ

قِرانا إذا رحنا إلى الحربِ مرّةً             قِرانا و من أضیافِنا الذئبُ و النسرُ

کما أنّنا فی السلمِ نبذلُ جودَنا             و یرتعُ فی إنعامنا العبدُ و الحرُّ

 

و کان الصالح کریماً فیه أدب و له شعر جیّد، و کان لأهل العلم عنده اتِّفاق و یرسل إلیهم العطاء الکثیر، بلغه أنّ الشیخ أبا محمد بن الدهّان النحوی البغدادی المقیم بالموصل قد شرح بیتاً من شعره، و هو هذا:

تجنّبَ سمعی ما یقولُ العواذلُ             و أصبح لی شغلٌ من الغزوِ شاغلُ‏

 

فجهّز إلیه هدیّة سنیّة لیرسلها إلیه فقُتل قبل إرسالها، و بلغه أیضاً أنّ إنساناً من أعیان الموصل قد أثنى علیه بمکّة فأرسل إلیه کتاباً یشکره و معه هدیّة، و کان الصالح إمامیّا لم یکن على مذهب العلویّین المصریّین، و لمّا ولی العاضد الخلافة و رکب

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 464

سمع الصالح ضجّة عظیمة، فقال: ما الخبر؟ فقیل: إنّهم یفرحون. فقال: کأنّی بهؤلاء الجهلة و هم یقولون: ما مات الأوّل حتى استخلف هذا. و ما علموا أنّنی کنت من ساعة استعرضهم استعراض الغنم. قال عمارة ( «1»): دخلت على الصالح قبل قتله بثلاثة أیّام فناولنی قرطاساً فیه بیتان من شعر و هما:

نحن فی غفلةٍ و نومٍ و للمو             ت عیونٌ یقظانةٌ لا تنامُ‏

قد رحلنا إلى الحِمام سنِیناً             لیت شعری متى یکون الحِمامُ‏

 

فکان آخر عهدی به.

و قال عمارة أیضاً: و من عجیب الاتِّفاق أنَّنی أنشدت ابنه قصیدة أقول فیها:

أبوک الذی تسطو اللیالی بحدِّهِ             و أنت یمینٌ إن سطا و شمالُ‏

لرتبتِهِ العظمى و إن طال عمرُه             إلیک مصیرٌ واجبٌ و منالُ‏

تخالصُک اللحظُ المصونُ و دونها             حجابٌ شریفُ لا انقضى و حجالُ‏

 

فانتقل الأمر إلیه بعد ثلاثة أیّام.

2- و قال ابن خلّکان فی تاریخه ( «2») (1/259): دخل الصالح إلى القاهرة و تولّى الوزارة فی أیّام الفائز، و استقلَّ بالأمور و تدبیر أحوال الدولة، و کان فاضلًا محبّا لأهل الفضائل، سمحاً فی العطاء، سهلًا فی اللقاء، جیّد الشعر، و من شعره:

کم ذا یُرینا الدهرُ من أحداثِهِ             عِبَراً وفینا الصدُّ و الإعراضُ‏

ننسى المماتَ و لیس یجری ذکرُهُ             فینا فَتُذکِرُنا به الأمراضُ‏

 

و منه أیضاً:

و مهفهفٍ ثملِ القوامِ سرت إلى             أعطافه النشواتُ من عینیهِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 465

ماضی اللحاظِ کأنّما سلّت یدی             سیفی غداةَ الروعِ من جفنیهِ‏

قد قلتُ إذ خطَّ العذارُ بمسکِه             فی خدِّه ألفیه لا لامیهِ‏

ما الشعر دبَّ بعارضیه و إنّما             أصداغُه نفضت على خدّیهِ‏

الناسُ طوعُ یدی و أمری نافذٌ             فیهم و قلبی الآنَ طوعُ یدیهِ‏

فاعجب بسلطانٍ یعمُّ بعدلِهِ             و یجورُ سلطانُ الغرامِ علیهِ‏

و اللَّه لو لا اسمُ الفرارِ و إنّه             مستقبحٌ لفررتُ منه إلیهِ‏

 

و أنشده لنفسه بمصر:

مشیبُکَ قد نضا صبغَ الشبابِ             و حلَّ البازُ فی وکرِ الغرابِ‏

تنامُ و مقلةُ الحدثان یقظى             و ما نابُ النوائبِ عنک نابِ‏

و کیف بقاءُ عمرِکَ و هو کنزٌ             و قد انفقتَ منه بلا حسابِ‏

 

و کان المهذّب عبد اللَّه بن أسعد الموصلی نزیل حمص قد قصده من الموصل و مدحه بقصیدته الکافیّة التی أوّلها:

أما کفاکَ تلاقی فی تلاقیکا             و لستَ تنقمُ إلّا فرطَ حبّیکا

و فیم تغضبُ أن قال الوشاةُ سلا             و أنتَ تعلمُ أنّی لست أسلوکا

لا نلتُ وصْلَکَ إن کان الذی زعموا             و لا شفى ظمئی جودُ ابن رزّیکا

 

و هی من نخب القصائد.

3- قال المقریزی فی الخطط ( «1») (4/81- 83): زار الملک الصالح مشهد الإمام علیّ بن أبی طالب رضى الله عنه فی جماعة من الفقراء، و إمام مشهد علیٍّ رضى الله عنه یومئذٍ السیّد ابن معصوم ( «2»)، فزار طلائع و أصحابه و باتوا هنالک، فرأى السیّد فی منامه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 466

الإمام- صلوات اللَّه علیه- یقول له: قد ورد علیک اللیلة أربعون فقیراً من جملتهم رجلٌ یقال له: طلائع بن رزّیک من أکبر محبّینا، فقل له: اذهب فإنّا قد ولّیناک مصر. فلمّا أصبح أمر من ینادی: مَن فیکم اسمه طلائع بن رزّیک؟ فلیقم إلى السیّد ابن معصوم.

فجاء طلائع إلى السیّد و سلّم علیه فقصَّ علیه رؤیاه، فرحل إلى مصر و أخذ أمره فی الرقیّ، فلمّا قتل نصر بن عبّاس الخلیفة الظافر إسماعیل استثارت نساء القصر لأخذ ثاراته بکتاب فی طیّه شعورهنّ، فحشد طلائع الناس یرید النکبة بالوزیر القاتل، فلمّا قرب من القاهرة فرَّ الرجل و دخل طلائع المدینة بطمأنینة و سلام، فخلعت علیه خلائع الوزارة، و لُقّب بالملک الصالح، فارس المسلمین، نصیر الدین، فنشر الأمن و أحسن السیرة. ثمّ ذکر حدیث قتله ( «1»)، و قال: کان شجاعاً کریماً جواداً فاضلًا محبّا لأهل الأدب جیّد الشعر رجل وقته فضلًا و عقلًا و سیاسةً و تدبیراً، و کان مهاباً فی شکله، عظیماً فی سطوته، و جمع أموالًا عظیمة، و کان محافظاً على الصلوات فرائضها و نوافلها، شدید المغالاة فی التشیّع، صنّف کتاباً سمّاه الاعتماد فی الردّ على أهل العناد، جمع له الفقهاء و ناظرهم علیه و هو یتضمّن إمامة علیّ بن أبی طالب علیه السلام، و له شعر کثیر یشتمل على مجلّدین فی کلّ فنّ، فمنه فی اعتقاده:

یا أمّةً سلکت ضلالًا بیّناً             حتى استوى إقرارها و جحودُها

قلتم ألا إنّ المعاصی لم تکن             إلّا بتقدیر الإله وجودُها

لو صحَّ ذا کان الإلهُ بزعمِکمْ             منَع الشریعةَ أن تُقامَ حدودُها

حاشا و کلّا أن یکون إلهنا             ینهى عن الفحشاء ثمّ یریدُها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 467

و له قصیدة سمّاها الجوهریّة فی الردّ على القدریّة.

ثمّ قال: و یُروى أنّه لمّا کانت اللیلة التی قُتل فی صبیحتها قال: هذه اللیلة ضرب فی مثلها الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام و أمر بقراءة مقتله، و اغتسل و صلّى مائة و عشرین رکعة أحیا بها لیله، و خرج لیرکب فعثر و سقطت عمامته، و اضطرب لذلک و جلس فی دهلیز دار الوزارة، فأحضر ابن الصیف، و کان یلفُّ عمائم الخلفاء و الوزراء و له على ذلک الجاری الثقیل، لیصلح عمامته، و عند ذلک قال له رجلٌ: إنّ هذا الذی جرى یُتطیّر منه، فإن رأى مولانا أن یُؤخِّر الرکوب فعل.

فقال: الطیرة من الشیطان و لیس إلى التأخیر سبیل. ثمّ رکب فکان من أمره ما کان.

و قال ( «1») فی (2/284): قال ابن عبد الظاهر: مشهد الإمام الحسین- صلوات اللَّه علیه- قد ذکرنا أنّ طلائع بن رزّیک- المنعوت بالصالح- کان قد قصد نقل الرأس الشریف من عسق لان ( «2») لما خاف علیها من الفرنج، و بنى جامعه خارج باب زویلة لیدفنه به و یفوز بهذا الفخار، فغلبه أهل القصر على ذلک و قالوا: لا یکون ذلک إلّا عندنا فعمدوا إلى هذا المکان و بنوه له و نقلوا الرخام إلیه، و ذلک فی خلافة الفائز على ید طلائع فی سنة تسع و أربعین و خمسمائة.

و سمعت من یحکی حکایة یُستدَلُّ بها على بعض شرف هذا الرأس الکریم المبارک، و هی أنّ السلطان الملک الناصر رحمه الله لمّا أخذ هذا القصر، وشی إلیه بخادم له قدَر فی الدولة المصریّة و کان بیده زمام القصر و قیل له: إنّه یعرف الأموال التی بالقصر و الدفائن، فأُخذ و سُئل فلم یجب بشی‏ء و تجاهل، فأمر صلاح الدین نوّابه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 468

بتعذیبه، فأخذه متولّی العقوبة و جعل على رأسه خنافس و شدَّ علیها قرمزیة، و قیل: إنّ هذه أشدُّ العقوبات، و إنّ الإنسان لا یطیق الصبر علیها ساعة إلّا تنقب دماغه و تقتله، ففعل ذلک به مراراً و هو لا یتأوّه و توجد الخنافس میّتة، فعجب من ذلک و أحضره و قال له: هذا سرٌّ فیک و لا بدّ أن تعرِّفنی به. فقال: و اللَّه ما سبب هذا إلّا أنّی لمّا وصلت رأس الإمام الحسین حملتها. قال: و أیّ سرٍّ أعظم من هذا. و راجع فی شأنه فعفا عنه. انتهى.

4- و قال الشعرانی فی مختصر تذکرة القرطبی ( «1») (ص 121): قد ثبت أنّ طلائع بن رزّیک الذی بنى المشهد بالقاهرة، نقل الرأس إلى هذا المشهد بعد أن بذل فی نقلها نحو أربعین ألف دینار، و خرج هو و عسکره فتلقّاها من خارج مصر حافیاً مکشوف الرأس هو و عسکره، و هو فی برنس حریر أخضر فی القبر الذی هو فی المشهد، موضوعة على کرسیٍّ من خشب الآبنوس، و مفروش هناک نحو نصف أردب من الطیب کما أخبرنی بذلک خادم المشهد، إلى أن قال فی (ص 122): فزر یا أخی هذا المشهد بالنیّة الصالحة إن لم یکن عندک کشف، فقول الإمام القرطبی: إنّ دفن الرأس فی مصر باطل. صحیحٌ فی أیّام القرطبی فإنّ الرأس إنّما نقلها طلائع بن رزّیک بعد موت القرطبی.

قال الأمینی: هذا التصحیح لقول القرطبی یکشف عن جهل الشعرانی بترجمة القرطبی و طلائع، و قد خفی علیه أنّ القرطبی توفّی سنة (671) بعد وفاة طلائع الملک الصالح بمائة و خمس عشرة سنة، فإنّه توفّی سنة (556) و نطفة القرطبی لم تنعقد بعدُ.

ثمّ مشهد رأس الحسین الذی بناه طلائع احترق سنة (740) فأُعید بناؤه مراراً، و أخیراً أُقیم فی جواره جامع، حتى إذا کانت أیّام الأمیر عبد الرحمن کخیا- أحد أُمراء الممالیک- فأُعید بناء المشهد الحسینی فی أواخر القرن الماضی للمیلاد، و بعد

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 469

ذلک أُعید بناؤه برمّته فی أیّام الخدیوی السابق، و لم یبق من البناء القدیم إلّا القبّة المغطّیة لمقام الإمام، فأصبح على ما نشاهده الآن، و هو الجامع المعروف بجامع سیّدنا الحسین ( «1»).