اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ آذر ۱۴۰۳

شرم و حیای عثمان

متن فارسی

تأملی در شرم و حیاء عثمان !

اکنون بیائید در زندگانی عثمان تامل و جستجو کنیم شاید چیزی بیابیم که ثابت نماید او شرم و حیائی داشته است. نگاهی به کارهای او که ذکر کردیم و حرف هایش و گفتگو و ترک وظائفی که از او سر زد، روشن می سازد که نشانه ای از شرم و حیا در آنها نیست . و اگر ذره ای شرم و حیا در او بود چنان کارها از او سر نمی زد و آن حرف ها را به زبان نمی آورد و در انجام آن وظائف کوتاهی نمی نمود. او شرم و حیا نداشته است تا چه رسد به اینکه با حیاترین فرد بشر یا پر شرم ترین فرد امت اسلامی باشد یا فرشتگان از او شرم داشته باشند ! بار دیگر این کارها و حرفهایش را به یاد آوریم و از نظر بگذرانیم تا وجود حیا و مقدار شرمش را به درستی دریابیم : به مولایمان امیر المومنین علی علیه السلام می گوید : بخدا قسم تو در نظر من برتر از مروان نیستی. آیا عثمان وقتی این حرف را می زد نمی دانست خدا در قرآن مجید علی را ” نفس پیامبر اکرم ” شمرده و به صراحت از هر آلایش بری و پیراسته دانسته است، و نمی دانست که ” مروان بن حکم ” تبعیدی فرزند تبعیدی است و قورباغه ای قورباغه زاده و ملعونی پسر ملعون ؟ وقتی نامه اش را حاوی فرمان قتل محمد بن ابی بکر و دوستانش و شکنجه و آزار آنان را به او ارائه می دهند و باز خواستش می کنند ، پس از انکار این که نامه را نوشته و آن پیک دولتی را فرستاده باشد امام پاک و سرور خاندان پیامبر (ص) را متهم به نوشتن و جعل آن نامه می کند و به او می گوید : تو را متهم به این کار می کنم ! و منشیم مروان را . به امام علی بن ابیطالب علیه السلام می گوید : هیچ گردنکش قانون شکنی نیست که تو را نردبان و وسیله و یاور خویش نساخته و پشت و پناه خود نگردانیده باشد ! چون امام درباره عمار یاسر با او سخن می گوید و از تبعید وی بر حذر می دارد به او می گوید : تو بیش از او مستحق تبعیدی !

مروان بن حکم و دیگر درباریانش را که از قماش مروان بودند در کار ابوذر – آن صحابی عظیم الشان – طرف مشورت قرار داده و می گوید : درباره این پیرمرد دروغ ساز نظر بدهید که بزنمش یا زندانیش کنم یا بکشمش ؟ در حالی که در گوش خودش و همه اصحاب این سخن پیامبر گرامی طنین انداز است : نه ؛ آسمان بر راستگو تر و صریح تر از ابوذر سایه افکند و نه زمین چون او به برگرفته است. و دیگر فرمایشات تمجید آمیز و آفرینهایش بر ابوذر !

به عمار یاسر – وقتی می گوید : خدا ابوذر را بیامرزد که از دست ما نجات یافت – می گوید : ای… خیال کردی از تبعید او پشیمان شده ام؟ و دستور می دهد او را با خشونت بیرون کنند . می دانیم عمار یاسر کیست و مقام و منزلتش چیست و چنانکه نوشتیم میانه دو دیده پیامبر (ص) است و پاکیزه پیراسته، و به فرموده پیامبر (ص) از سر تا قدمش آکنده از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است و با حق ( یا اسلام ) می چرخد و حق (یا اسلام) هر جا بگردد وی به همانجا می گردد . و می دانیم که در قرآن مجید از او به نیکی یاد شده است !

اگر ادعای عثمان راست باشد که از وقتی دست بیعت به دست پیامبر (ص) داده به احترام آن حضرت هیچگاه دست راست به عورت خویش نسوده است چگونه زبان به چنین حرف زشتی می آلاید و چنین کلمه ای را به زبان می راند؟ او که از دیرگاه احادیث نبوی را به زبان می آورده و قرآن تلاوت می نموده آیا شایسته نبود که زبان خویش به احترام قرآن و سنت از چنین حرف زشت و رکیکی پاک نگاه بدارد و به آن نیالاید ؟ اگر کسی پیدا نشود که بگوید : آن ادعای او درباره خودش که به احترام پیامبر (ص) دست راست خود را از وقتی دست بیعت داده هرگز به عورت خویش نبرده است به استناد آنچه از او و از زبانش سرزده رد و ابطال می شود !

آیا آنچه از او و از زبانش سر زده در مورد عبد الله بن مسعود، دلیلی نیست بر رد ادعایش و بر تعیین رابطه اش با شرم و حیا ؟ آنگاه که به حال تبعید به مدینه وارد گشت و به مسجد، عثمان رو به مردم و اصحاب پیامبر (ص) کرد که “هان حیوانکی بدخوی به سراغتان آمد که اگر کسی بر خوراکش بگذرد قی می کند و مدفوع می ریزد ” در حالیکه دانستیم ابن مسعود از کسانی است که خدا در قرآن ستوده شان، و از لحاظ دین داری و حرکات و رفتار بیش از هر کسی به پیامبر اکرم شباهت داشته است !

به عبد الرحمن بن عوف – که می گویند از ده نفری است که مژده بهشت یافته اند – می گوید : تو منافقی  !

صعصعه بن صوحان را – که سروری سخنور و زبان آور و دیندار است  -“هیکلی مغرور و متکبر ” می خواند !

به مغیره بن ولید مخزومی چون از عمار یاسر دفاع می کند و اعتراض که چرا عثمان کتکش زده تا بیهوش شده، فحش می دهد !

در نامه اش به معاویه می گوید : مردم مدینه کافر شده اند !

در نامه دیگری به او درباره مردم مدینه – یعنی اصحاب و مهاجران و انصار – می گوید : آنها مثل قبائل مشرک و مهاجمی هستند که در جنگ خندق یا در” احد ” به ما حمله آوردند. درباره کسانی این حرف را می زند که بفرموده قرآن و حکم تاریخ ، مهاجران و پیامبر (ص) را پناه داده و کمک کردند ، و درباره مهاجرانی که خدا و پیامبر و دینش را تصدیق کردند و پیروی نمودند، و اینها کسانی هستند که هواخواهان عثمان در قرون بعد همه شان را ” عادل و راست رو ” و بر راه راست دین می دانند !

در نامه ای به مالک اشتر و یارانش می گوید : شما را به حمص تبعید کرده ام ، شما در غم اسلام و مسلمانان نیستید !

از فراز منبر پیامبر (ص) و در برابر خلق مسلمان این دروغ شاخدار را می گوید : این جماعت اهل مصر درباره حاکم و پیشوایان خبری به آنها رسیده بود. اما وقتی یقین کردند بی اساس است به کشورشان باز گشتند . این را بعد از آن می گوید که در برابر مردم به خلافکاری ها و انحرافش اعتراف نموده  و اظهار ندامت و توبه کرده و قول داده و رسما تعهد سپرده که در حکومت و اداره مطابق قرآن و سنت رفتار کند، و بر این تعهد نامه جمعی از اصحاب پیامبر (ص) شهادت داده و گواه شده اند، و مصریان و دیگر متعرضان و انقلابیون ، در نتیجۀ آن به دیار خویش باز گشته اند . آنگاه عهد خویش شکسته و پیمان توبه را گسسته و دگر باره سر به شیطان صفتان دور و بریش سپرده و راه هوسناک دلخواه آنان را پیش گرفته است . آیا چنین کسی بوئی از حیا برده است ؟

شبی که همسرش – دختر عزیز پیامبر (ص) – از دنیا می رود و پیامبر (ص) و خاندانش همگی عزا دارند و عثمان باید اندوهگین باشد اندوه به دل راه نمی دهد و حتی با همسر دیگر خویش می آرمد، و این بر پیامبر اکرم (ص) گران می آید بطوریکه تلویحا به او می فهماند کار خوبی نکرده و پاس همسری را نداشته است و به کنایه می فرماید : در میان شما کسی هست که دیشب را با همسرش نخفته باشد ؟ و سپس عثمان را از تصدی دفن دختر خویش محروم می سازد ، و به این ترتیب لکه ننگی بر پیشانی او می چسباند !

در ابتدای تصدی حکومت به منبر می رود و به جائی که ویژه پیامبراکرم (ص) بوده و ابوبکر یک پله و عمر دو پله پائین تر از آن می نشسته اند می نشیند و این در آن احوال نوعی گستاخی و پر روئی شمرده می شده است، عثمان اگر باحیاتر از دو همکارش می بود باید تکیه بر آن جایگاه نمی زد و یک پله پائین تر از عمر می نشست یا در جای آنان، و روش آنان را در حیا و ادب پیروی می کرد، ولی چنین نکرد . . .

عثمان در حکومت و اداره ، از قرآن و سنت تخطی نمود و انحراف جست . چنانکه مهاجران پیش کسوت و باز مانده شورا این مطلب را به دیگر اصحاب و تابعانی که در استان ها پراکنده بودند گوشزد کردند و نوشتند : نزد ما بیائید و خلافت رسول خدا (ص) را پیش از این که از صاحبانش بربایند به سامان آورید . زیرا بجای کتاب خدا (یعنی قرآن) چیز دیگری اتخاذ شده و سنت پیامبرش دگرگون گشته است و به اصحابی که در مرزها سرگرم جهاد بودند نوشتند : دین محمد (ص) را کسی که پشت سر شما (یا جانشین شما) است تباه گردانیده و ترک کرده است . بنابراین بشتاب بیائید و دین محمد (ص) را برقرار گردانید . و عائشه در حالیکه کفش پیامبر (ص) را افراشته بود می گفت : سنت (و رویه) رسول خدا- صاحب این کفش – را ترک کرده ای . و می گفت : چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید در حالیکه این مو و جامه و کفش او است که هنوز نفرسوده است . و می گفت : عثمان سنت رسول خدا را فرسوده و از بین برده است . و می گفت : نعثل را بکشید . خدا نعثل را بکشد ، زیرا کافر گشته است . و دیگر سخنان که عائشه و دیگران گفته اند همه در تخلف عثمان از قرآن و سنت است .

اظهار نظرهای عثمان، اظهار نظرهائی که مخالف قرآن و سنت است یک سلسله کار دیگر است که به نوبه خود می تواند ماهیت او و خُلق و روحیه و میزان شرم و حیایش را معین نماید . نظریاتی که در مورد نماز و هدایا و صدقات یا مالیات های اسلامی و خمس و زکات و حج و ازدواج و قانون کیفری و ضمانت های حقوقی از خود ساخته و با لحن زننده ای اظهار داشته است مثلا اینطور : این نظری است که من دارم یا هر چه از غنائم و درآمد عمومی مورد احتیاجمان باشد بر می داریم هر چند عده ای مخالف باشند این مال خدا است، به هر که بخواهم می دهم و هر که را بخواهم از آن محروم می سازم، خدا پوزه کسی را که نمی تواند ببیند به خاک بمالد . در این هنگام علی علیه السلام به او اخطار فرمود : در اینصورت از کارت جلوگیری خواهد شد و نمی گذاریم چنین کاری بکنی . و عمار یاسر گفت : خدا را گواه می گیرم که من اولین کسی باشم که نتواند این طرز کارت را ببیند .

مردم را تحریک می کرد به نظریات و آراء خلاف اسلام او عمل کنند، و کار را به جائی رساند که روزی امیرالمومنین علی (ع) در جوابش که گفت : نبینم دست به کاری بزنی که مردم را از آن نهی کرده ام ؛ فرمود : هرگز سنت رسول خدا (ص) را ترک نخواهم کرد تا حرف مخالفی را که یک نفر زده است بکار بندم یا فرمود : من کسی نیستم که سخن رسول خدا (ص) را بخاطر حرف تو به زمین بیندازم و مقاومتش در برابر بدعت خواهی عثمان به جائی رسید که در یک مورد نزدیک بود جان در این راه بگذارد.

عثمان بدینگونه دیگران را گستاخ کرد تا در برابر حکم خدا و سنت پیامبر (ص) به اظهار نظر خودسرانه و اتخاذ آراء مغرورانه بپردازند، چنانکه معاویه و مروان و دیگر افراد خانواده او بعدها دین خدا را بازیچه ساختند و آن را چون چرخک کودکانه به هر سو که هوس می کردند می چرخاندند .

عبید الله بن عمر – قاتل جمعی بی گناه – را که باید اعدام می شد در پناه خویش گرفت و قانون جزای اسلام را در موردش تعطیل کرد، چنانکه از اصحاب هر که صاحب نظر بوده و سخنش معتبر و نافذ ، بر این کارش اعتراض نمود و تقبیح کرد .

همچنین قانون جزای اسلام را در مورد ولید بن عقبه بخاطر پیوند خویشاوندیش تعطیل کرد و او را که شراب خورده و در محراب مسجد اعظم کوفه استفراغ کرده بود و مشاجره و زد و خوردی در نتیجه آن بین مسلمانان به وجود آورده بود بی کیفر رها ساخت .

بنی امیه را که افرادی تبهکار و هوسران بودند و از شجره ملعونه ای که در قرآن بدان اشاره رفته بر گردن مردم سوار کرد و زمینه سلطنتشان را فراهم ساخت ، و شهرهای مهم و معتبر کشور را زیر فرمانشان درآورد . چنانکه در جلد هشتم شرح دادیم .

عمو و عموزاده هایش را که پیامبر (ص) از سرزمین مقدس مدینه بیرون رانده و تبعید کرده بود به مدینه باز گرداند و در پناه حمایت خویش گرفت .

مصالح عمومی را به قبضه مروان بن حکم بی سر و پا و هوس کار درآورد و به دلخواه او سیاست کشورداری خویش را تغییر می داد و مطابق میل او در می آورد . چنان تابع و مطیع او بود که گوئی نه مشاور بلکه حاکم وی است . مولا امیر المومنین به او فرمود : تو از مروان و او از تو جز به این طریق خشنود نمی شوید که عقل و دینت را برباید و از تو شتر بارکشی بسازد که به هر جا که می خواهد بکشاند ؟ و فرمود : نه تو از مروان راضی می شوی و نه او از تو راضی می شود جز به این طریق که دینت را تباه سازد و عقلت را برباید . گوئی همین الان است که تو را به چاه می اندازد و بعد هم بیرون نمی آورد.  

به استاندارش می نویسد که پاکترین شخصیتهای امت را بکشند ، زندانی و شکنجه کنند .

پاک ترین اصحاب و پیشاهنگان اسلام را و تابعین نیک سیرت را تبعید می کند و از بازداشتگاهی به بازداشتگاه و منطقه دیگری کوچ می دهد و از خانه شان در مدینه و بصره و کوفه آواره می سازد و با هر وسیله ای که دستش می رسد اذیت و شکنجه و اهانت می کند .

از خانه و دیارشان آواره و تبعید گشته اند پنداری مرتکب گناهان بخشایش ناپذیر شده اند. ابوذر، آن راستگوی بزرگ که دین و پیامبر (ص) را به راستی و از سر صدق تصدیق کرد در جریان تبعید پاهایش مجروح گشت و سرانجام در تبعیدگاه عثمان یکه و تنها درگذشت.

این مختصری است از شرمنامه عثمان تا هر محقق و متفکری انصاف بدهد که او را چه مایه از شرم و حیا است، و آیا نشانه ای از حیا در آن هست ؟ یا در همه آن احوال و شرائطی که چنین حرفها از دهانش بیرون آمده یا کارها از او سر زده و فرمانها رقم خورده اثری از آن ملکه فاضله که مانع و رادع هر کژی و جنایت و خطا است در آن دیده می شود . دیگر صفحات زندگی او را از روی این شرم نامه می توان قیاس کرد نکته جالب توجه دیگر در این حکایت ساختگی این است که میگوید پیامبر اکرم (ص) از عثمان بیش از ابو بکر ملاحظه کرده و حیا نموده است. در حالیکه اگر روایت دیگری که همین جماعت نقل کرده اند راست فرض شود چاره ای جز تکذیب این روایت نمیماند. زیرا در آن روایت «1» ادعا شده که خدا از ابو بکر شرم کرده و بر اثر آن شرمندگی، پیامبرش را دروغگو شمرده است! و در این روایت ادعا میشود که فرشتگان از عثمان شرم مینمایند. پس مقام ابو بکر برتر از عثمان است بلحاظ شرم و حیا. اگر قرار باشد پیامبر (ص) از کسی بیش از دیگران شرم نماید ابو بکر است نه عثمان، زیرا از آن یک خدا شرم نمود، و از این یک فرشتگانش! پس چگونه پیامبر (ص) از کسی که خدا از او شرم نموده شرم ننمود و از کسی شرم کرد که فرشتگان از او در شرمند؟! چگونه وقتی ابو بکر وارد اطاق شد خود را جمع و جور نکرد و برای عثمان کرد؟!
دگر بار به روایت شرم و حیای عثمان برگردیم و آنرا از دیگر لحاظ مطالعه کنیم.
سازنده آن مفتون عثمان بوده و فقط یک چیز را منظور داشته و آن بزرگ کردن عثمان و فضیلت ساختن برای او بوده است و هیچ نیندیشیده که با اثبات چنین فضیلتی برای عثمان همان فضیلت را از پیامبر اکرم (ص) سلب مینماید، یا اندیشیده و در این کار تعمد داشته است! به پیامبر گرامی نسبت داده که رانهای خویش را در برابر اصحابش عریان
نموده و اعتنائی به حضورشان نکرده تا وقتی کسی سر رسیده که فرشتگان از او در شرمند، آنگاه رانهای خویش را پوشانده است.
میگوئیم: اولا- این کار را مردان بزرگ و عالیمقام هیچ ملتی مرتکب نمیشوند، و فقط افراد طبقات بی فرهنگ مثل اعراب بیابان گرد ممکن است دست به آن بزنند. پیامبری که در وقار و متانتش طعنه به کوهساران میزند و در معرفت دریائی بیکران است و در حیا چنان که ابو سعید خدری میگوید: «از دوشیزه در حجاب شرمگین تر است «1» و چون چیزی را ناخوشایند داشت در چهره اش می خواندیم»، و خدا چنان ادب و اخلاقش آموخته که هیچ ناپسندی در وی یافت نشده و چندان تهذیبش کرده که خلق و خویش بدان عظمت رسیده که در حقش فرماید: «براستی تو دارای خلق و خوی عظیمی هستی»، هیچ مؤمن فهمیده ای که او را شناخته و به عظمتش پی برده باشد جرأت و جسارت این را ندارد که چنین نسبتی- که در روایت جعلی و دروغین آمده- به وی بدهد.
ثانیا- شریعتی که حضرتش آورده و مکتب اخلاقی اش ران را «عورت» و از محلهای پنهان کردنی بدن شمرده و دستور پوشاندنش را داده است..

( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 376 )

متن عربی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 376

إذن هلمّ معی لنسبر حیاة الخلیفة- عثمان- علّنا نجد فیها ما یصحّ للبرهنة علی ثبوت هذه الملکة له إن لم یُکفِئنا الإیاس منها بخفّی حنین، فارجع البصر کرّتین فیما سردناه من أفعال الخلیفة و تروکه و محاوراته و أقواله، ثمّ انظر هل تجد فی شی ء منها ما یدعم هذه الدعوی له فضلًا عن أن یکون أحیا الناس، أو أشدّ الأُمّة حیاءً، أو تستحیی منه الملائکة؟

أ یصلح شاهداً لذلک قوله لمولانا أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام: و اللَّه ما أنت عندی أفضل من مروان؟ هلّا کان یعلم أنّ اللَّه عدّ علیّا فی کتابه نفس النبیّ الأقدس و قد طهّره بنصّ الذکر الحکیم، و مروان طرید ابن طرید، وزغ ابن وزغ، لعین ابن لعین؟ راجع الجزء الثامن (ص 260).

أو اتّهامه ذلک الإمام الطاهر سیّد العترة بکتاب کتبه هو فی قتل محمد بن أبی بکر و أصحابه و تعذیبهم و تنکیلهم، فینکر ما کتب و یقول له علیه السلام: أتّهمک و أتّهم کاتبی مروان؟!

أو قوله للإمام علیه السلام: لئن بقیت لا أعدم طاغیاً یتّخذک سُلّماً و عضداً و یعدّک کهفاً و ملجأ؟ أو قوله له علیه السلام لمّا کلّمه فی أمر عمّار و نفیه إیّاه: أنت أحقّ بالنفی منه؟

أو قوله لأصحابه مروان و من کان علی شاکلته یستشیرهم فی أمر أبی ذر: أشیروا علیّ فی هذا الشیخ الکذّاب إمّا أن أضربه أو أحبسه أو أقتله؟ و مل ء مسامع الصحابة

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «ما أظلّت الخضراء، و ما أقلّت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر»

، إلی کلمات أخری له صلی الله علیه و آله و سلم فی الثناء علیه. راجع الجزء الثامن (ص 312).

أو قوله لعمّار لمّا سمع منه- رحم اللَّه أبا ذر من کلّ أنفسنا-: یا عاضّ أیر أبیه أ ترانی ندمت علی تسییره؟! و أمر فدُفِعَ فی قفاه، و عمّار کما عرفته فی هذا الجزء

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 377

 (ص 20- 28) جلدة ما بین عینی رسول اللَّه و أنفه، و هو الطیّب المطیّب، ملئ إیماناً من قرنه إلی قدمه، اختلط الإیمان بلحمه و دمه، یدور مع الحقّ حیث دار، و قد جاء الثناء علیه فی الذکر الحکیم.

إذا کان حقّا ما یدّعیه عثمان لنفسه «1» من أنّه لم یمسّ فرجه قط بیمینه منذ بایع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تشریفاً لید النبیّ الکریمة. فلیت شعری لما ذا طفق یلوک بلسانه اسم أیر یاسر أبی عمّار؟ و طالما لهج بأحادیث النبوّة به، و رتّل کتاب اللَّه ترتیلًا، أما کان علیه أن یکفّ لسانه عن البذاءة کرامةً للکتاب و السنّة، کما ادّعی کلاءة نفسه عن مسّ فرجه کرامة لید النبوّة؟ إن لم یُداحمنا «2» هنالک من یُنکر دعواه فی الید قیاساً علی ما شوهد منه فی اللسان مرّة بعد أخری.

أ یصلح شاهداً لذلک قوله علی صهوة المنبر بین ملأ المسلمین فی ابن مسعود لمّا قدم المدینة: ألا إنّه قد قدمت علیکم دویبة سوء من یمشی علی طعامه یقی ء و یسلح؟ و ابن مسعود أحد الذین أطراهم الکتاب العزیز، و کان أشبه الناس برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم هدیاً و دلّا و سمتاً. راجع ما مرّ فی هذا الجزء (ص 3- 11).

أو قوله لعبد الرحمن بن عوف: إنّک منافق «3»؟ و هو أحد العشرة المبشّرة فیما یحسبون.

أو قوله لصعصعة بن صوحان: البجباج النفّاج؟ و هو ذلک السیّد الخطیب الفصیح الدیّن. کما مرّ فی (ص 43) من هذا الجزء.

أو شتمه المغیرة بن الولید المخزومی لمّا دافع عن عمّار حینما ضربه عثمان حتی غُشی علیه؟

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 378

أو قوله فی کتابه إلی معاویة: إنّ أهل المدینة قد کفروا؟ أو قوله فی کتاب آخر له: فهم کالأحزاب أیام الأحزاب أو من غزانا بأُحد؟ و هو یرید الأنصار الذین آووا و نصروا، و المهاجرین الذین صدّقوا و اتّبعوا، و هم الذین یحسب أتباع الخلیفة أنّ کلّهم عدول، و لم یکن بینهم متخلّف عن النقمة علیه إلّا ثلاثة أو أربعة حفظ التاریخ ترجمة حیاتهم الموصومة.

أو قوله فی کتابه إلی الأشتر و أصحابه: إنّی قد سیّرتکم إلی حمص، فإنّکم لستم تألون الإسلام و أهله شرّا؟

أو قوله المائن علی منبر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّ هؤلاء القوم من أهل مصر کان بلغهم عن إمامهم أمر فلمّا تیقّنوا أنّه باطل ما بلغهم عنه رجعوا إلی بلادهم؟ یقول ذلک بعد ما عهد علی نفسه أن یعمل بالکتاب و السنّة، و کتب بهذا کتاباً و شهد علیه أُمّة من الصحابة بعد ما اعترف بهناته بین الملأ أو أظهر الندامة منها و تاب عنها و لذلک کلّه رجع المصریّون و غیرهم من الثائرین علیه إلی بلادهم، و کان یحنث عهده و ینقض توبته بتلبیس أبالسته مروان و نظرائه، فهل یفعل مثل هذا من تردّی بأبراد الحیاء؟

أو مقارفته لیلة وفاة أُمّ کلثوم کریمة النبیّ الأقدس؟ و کان ذلک ممقوتاً جدّا لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حتی إنّه ألمح إلیه

بقوله: «هل فیکم من أحد لم یقارف اللیلة؟»

فمنعه بذلک عن دفن حلیلته، و ألصق به هوان الأبد.

أو تربّعه علی صهوة منبر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لمّا استخلف؟ و کان أبو بکر یجلس دون مقامه صلی الله علیه و آله و سلم بمرقاة ثمّ عمر دونه بمرقاة، و کان من حقّ عثمان الذی کان أشدّ حیاءً من صاحبیه أن لا یطأ ذلک المرتقی، و أن یتّبع- و لا أقلّ- سیرة الشیخین فی الحیاء و الأدب، لکنّه….

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 379

أو مخالفته الکتاب و السنّة؟ کما کتب المهاجرون الأوّلون و بقیّة الشوری إلی من بمصر من الصحابة و التابعین: أن تعالوا إلینا و تدارکوا خلافة رسول اللَّه قبل أن یُسلبَها أهلُها فإنّ کتاب اللَّه قد بُدّل، و سنّة رسوله قد غُیّرت «1». و کتبوا إلی الصحابة فی الثغور: إنّ دین محمد قد أفسده من خلفکم و ترک، فهلمّوا فأقیموا دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم. و رفعت عائشة نعل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هی تقول: ترکت سنّة رسول اللَّه صاحب هذا النعل. و تقول: ما أسرع ما ترکتم سنّة نبیّکم و هذا شعره و ثوبه و نعله لم یبل بعدُ. و تقول: عثمان قد أبلی سنّة رسول اللَّه. و تقول: اقتلوا نعثلًا، قتل اللَّه نعثلًا إنّه قد کفر. إلی کلمات أخری لها و لغیرها فی مخالفة الرجل الکتاب و السنّة.

أو إعرابه عن تلکم الآراء الشاذّة عن الکتاب و السنّة فی الصلاة و الصّلات و الصدقات و الأخماس و الزکوات و الحجّ و النکاح و الحدود و الدیات بلهجة شدیدة بمثل قوله: هذا رأی رأیته؟ و قوله: لنأخذنّ حاجتنا من هذا الفی ء و إن رغمت أُنوف أقوام، هذا مال اللَّه أُعطیه من شئت و أمنعه من شئت فأرغم اللَّه أنف من رغم.

فقال له علیّ: «إذن تُمنع من ذلک و یحال بینک و بینه».

و قال عمّار: أُشهد اللَّه أنّ أنفی أوّل راغم من ذلک. أو قال: أنا و اللَّه أوّل من رغم أنفه من ذلک.

راجع صفحة (15) من هذا الجزء.

أو حثّه الناس علی الأخذ بتلکم الآراء المنتئیة عن ناموس الإسلام المقدّس حتی

قال له أمیر المؤمنین، لمّا قال له عثمان: لا ترانی أنهی الناس عن شی ء و تفعله أنت، «و لم أکن لأدع سنّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لقول أحد من الناس» أو قال له: «لم أکن لأدع قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لقولک»

و کاد أمیر المؤمنین یُقتل من جرّاء تلک الأحدوثة؟ مرّ حدیثه فی (6/219 و 8/130).

و قد فتح بذلک باب الجرأة علی اللَّه و التقوّل علیه بمصراعیه، فجاء بعده معاویة

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 380

و مروان و أبناء أبیه الآخرون یلعبون بدین اللَّه لعبة الصبیان بالدوّامة «1».

أو إیواؤه عبید اللَّه بن عمر لمّا قتل نفوساً أبریاء و لم یقتصّ منه و نقم علیه بذلک جلّ الصحابة- لو لم نقل کلّهم- ممّن یأبه به و برأیه؟

أو تعطیله الحدّ علی الولید بن عقبة لرحمه و قرابته منه و قد شرب الخمر وقاء فی محراب المسجد الأعظم بالکوفة، حتی وقع التحاور و التحارش بین المسلمین، و احتدم الحوار و المکالمة و تضاربوا بالنعال؟ مرّ فی الجزء الثامن (ص 120- 125).

أو تسلیطه بنی أُمیّة رجال العیث و الفساد أبناء الشجرة الملعونة فی القرآن علی رقاب الناس و نوامیس الإسلام المقدّسة و توطیده لهم الملک العضوض، و تأسیسه بهم حکومة أمویّة غاشمة فی الحواضر الإسلامیّة؟ کما فصّلنا القول فیه فی الجزء الثامن (ص 288- 292).

أو ردّه إلی المدینة و إیواؤه عمّه و أبناءه و کان قد طردهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تنزیهاً لتلک الأرض المقدّسة من أولئک الأدناس الأرجاس؟

أو تفویضه الصالح العام إلی مروان المهتوک، و تطوّره فی سیاسة العباد بتقلّباته؟ کأنّ بیده مقالید أُمور الأُمّة حتی

قال له مولانا أمیر المؤمنین: «أما رضیت من مروان و لا رضی منک إلّا بتحویلک عن دینک و عقلک مثل جمل الظعینة یُقاد حیث یُسار به؟». و قال: «ما رضیت من مروان و لا رضی منک إلّا بإفساد دینک و خدیعتک عن عقلک، و إنّی لأراه سیوردک ثمّ لا یُصدرک».

أو کتابه إلی وُلاته فی قتل صلحاء الأمّة و حبسهم و تنکیلهم و تعذیبهم؟

أو تسییره عباد اللَّه الصالحین من الصحابة الأوّلین و التابعین لهم بإحسان من

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 381

معتقل إلی معتقل، و نفیهم عن عقر دورهم من المدینة و البصرة و الکوفة، و إیذاؤهم بکلّ ما یمکنه من ضرب و وقیعة و تنکیل؟

          مشرّدین نفوا عن عقر دارِهمُ             کأنّهم قد جَنوا ما لیس یغتفرُ

 

حتی هلک فی تسییره سیّد غفار أبو ذر الصدّیق المصدّق بعد ما تسلّخ لحم أفخاذه من الجهد فی تسییره.

هذه نبذ یسیرة قرأناها فی صحیفة حیاء الخلیفة لیعطی الباحث الممعن فیها للنصفة حقّها، فیصدق السائل فی جوابه، فهل یجد فی شی ء منها دلالة علی تلفّع الرجل بشی ء من أبراد الحیاء؟ أو یجدها أدلّة واضحة علی فقده لهاتیک الملکة الفاضلة، و یجده متردّیاً بضدّ هذه الغریزة فی کلّ تلکم الأحوال؟ و علی هذه فقس ما سواها.

علی أنّ أبا بکر کان أولی بالاستحیاء منه إن صحّ ما مرّ فی الجزء السابع (ص 248) من روایة استحیاء اللَّه منه، و تکذیبه نبیّه استحیاء من أبی بکر «1»، فکیف لم یهتش صلی الله علیه و آله و سلم له و لم یُبال به و یهتش لعثمان؟

لنا کرّة ثانیة لروایة الحیاء من ناحیة أخری، فإنّ مختلق هذه الأفیکة أعشاه الحبّ المعمی و المصمّ حیث أراد إثبات فضیلة رابیة للخلیفة ذاهلًا أو متذاهلًا عن أنّ لازم ذلک سلب تلک الفضیلة عن نبیّ الإسلام صلی الله علیه و آله و سلم- و العیاذ باللَّه- حیث نسب إلیه صلی الله علیه و آله و سلم الکشف عن أفخاذه بمنتدیً من صحابته غیر مکترث لحضورهم حتی إذا جاء الذی تستحی منه الملائکة فاستحی منه و سترها، و نحن نقول أوّلًا: إنّ هذا الفعل ممّا لا یرتکبه عظماء الناس و رجالات الأُمم و إنّما تجی ء بمثله الطبقات الواطئة من أذناب الأعراب، فنبیّ العظمة الذی یهزأ بالطود فی وقاره، و یُزری بالبحر فی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 382

معارفه، و کان کما وصفه أبو سعید الخدری أشدّ حیاءً من العذراء فی خدرها «1» و کان إذا کره شیئاً عرفناه فی وجهه. و قد أدّبه اللَّه تعالی فلم یدع فیه من شائنة، و هذّبه حتی استعظم خلقه الکریم بقوله تعالی: (وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ )»، لا یستسیغ ذو لبّ مؤمن به و بفضله أن یعزو إلیه مثل هذا التخلّع الشائن. علی أنّ الشریعة التی صدع بها جعلت الأفخاذ عورة و أمرت بسترها: