از سرودههای این استاد شایسته -شیخ صالح- چکامهای است با قافیه راء و میان یاران همکیش با ما آوازه در افتاده که آن در هیچ انجمنی خوانده نشود مگر پیشوای حجت- که چشم به راه اوییم و خداوند به زودی گشایشی در کار او پدید آرد- در آن انجمن پای خواهد نهاد و همه آن در ج 2 ص 75 «منتخب» از استاد ما طریحی آمده و چنین است:
(31) در روزگار؛ رازهای سرودههایم آشکار میشود. گروهی آن را از بوی خوش یاد شما خوشبوی میدارند
چکامههائی است که خواستهها از آن برنیاورده نیست درون آن ستایش گری است و برونش سپاس گزاری
سرآغاز آنها اختران رخ نموده را به یاد میآرد، سرشت آنها از مایه شکوفهها است و پرتو آنها فروغی تابناک
(32) دلبرانیاند که چون دل ما بدرخشد پرده از روی بر میگیرند افسرهائی زرین بر سر دارند که فراز آنها را مرواریدها آرایش میدهد
خوب رویانی که حسان «1» حسن آنان را گواهی میکند و بر رخسارههایشان زرهائی است که زرهای دیگر را میآراید.
– همچون گوهرها- آنها را در رشته میکشم، شبها را به بیداری سر میکنم تا یاد آنها را برای شما و خویش زنده بدارم.
ای آنان که در کرانههای فرات آرمیدهاید! دوستداری بر شما درود میفرستد که شکیبائیاش نمانده است.
پس از آن که ستایشنامهها را درهم پیچیدم باز آنها را گشودم که در هر نامهای از ستایشهای من فرازی درباره شما هست
(33) هنگام سخن از شما، نظم من با اشگ چشمانم از یک سرچشمه آب میخورد زیرا چکیدههای سرشکم را در رشته میکشم و سرود میسازم و خونی را که از دیدهام روان است در چهره نثری «2» و سرخ گلگون همه جا میپراکنم
مپندارید داغ دلم آرامش یافته که به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمییابد
خواری در راه شما برای من ارجمندی است و تنگدستی، توانگری و دشواری، آسانی و شکست، پیوند خوردن.
آذرخشهای همراه با ابر که از کوی شما برخاست باران سرشک را از دیدگان من روان گردانید
دو دیده من- همچون خنساء «3»- اشکهایش سرازیر است و دلم- در دوستی شما- به استواری سنگ میماند
در کنارههای سرائی که شما در آن میزیستید ایستادم که جای تهی مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است
نشانه خانههائی مندرس (پوسیده) گردید که درسهائی از دانش خداوندی و یاد او در آنها برگذار میگشت
و ابرهائی از سرشگهایم چندان بر آن بارید تا درختهای بان و کنار را آبیاری کرد
(34) با دوری از شما جدائی روانم از تن گوارا مینمود و اندیشه در دلم بر روی ویرانههائی از کوی آشنائی در گردش بود
ابر -از فراز آن- کناره گرفت و پس از حسین -چنانکه باید- از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
پس از همان پیشوای راستین و دخترزاده پیامبر، پدر راهبران، که باز داشتن مردمان از بدیها با او بود و خود؛ سرپرستی است که کار فرمانروائی را به گردن دارد.
پیشوائی که پدرش -مرتضی- درفش راهنمائی است و جانشین و برادر و داماد فرستاده خدا
رهبری که آدمیان، پریان، آسمان، درندگان بیابان، پرندگان و خشکی و دریا در ماتم او گریستهاند.
گنبدی سپید در کربلا دارد «1» که فرشتگان هماره به دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ میخورند.
پیامبر درباره او فرمود -و چه سخنی بس درست و آشکار که هیچ جائی برای نپذیرفتن نگذاشته-
پس از من سه ویژگیام تنها به او میرسد که هیچیک از وابستگانم مانند آن را نیابند و چه جای آنکه از زید و عمرو سخن رود؟ «1»
(یک) آرامگاهی دارد که خاکش داروی دردمندان است و (دو) بارگاهی که هر کس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت.
(سه) زادگانی با چهرههای بس درخشان که نه تن از آنان -نه کمتر و بیشتر- پیشوایان راستین هستند
چگونه است که حسین، تشنه در کربلا کشته میشود با آنکه در هر سرانگشت او دریاهائی از سرافرازی توان یافت؟
و با آنکه پدرش علی -در فردای رستاخیز- مردم را از آبی گوارا سیراب میکند و آب روان؛ کابین مادرش فاطمه است؟
جانم بر حسین دریغ میخورد! که در آن روز -در جنگ کربلا- شمر چه تبهکاریها درباره او روا داشت.
سپاهی در برابر وی برانگیخت همچون شبی تاریک که ستاره های درخشان روی نهفته و چهره ماه به تیرگی گرائیده است.
درفشها را افراشته و تیغها را برگردانیدهاند گرد و خاک بر میخیزد و نیزهها بلند و کشیده میشود
گروهی از گردنکشان اموی در آن گرد آمدهاند که هستیشان سراسر نیرنگ است و هیچ دست آویزی برای درست نمودن کار خویش ندارند
یزید گردنکش آنان را فرستاده تا همه عراق را نیز به زیر فرمان خود در آرد چرا که فرمانروائی بر شام و مصر، او را بینیاز نساخته است
فرزند زیاد برای برخاستن به این کار کمر بسته و -به این گونه- گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار کرده است
پسر نحس سعد را به فرماندهی آنان برگماشته و البته آن نفرین زده؛ زندگیاش چندان نخواهد پائید که به آرزوی خود -فرمانداری ری- بتواند رسید.
و چون آن دو گروه؛ در سرزمین کربلا به یکدیگر برخوردند، نیکو کاری دور و بدکنشی نزدیک شد.
در دهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشیرهای آبداده را در دست خویش به تکان در آوردند.
چون نیزهها با یکدیگر درگیر آمد، آن جوانمرد برخاست و با آن که دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت
در پهنه نبردگاه؛ چنان خویشتن را بنمود که گفتی سپیده بامدادی از دل شب بر آمده است.
او را سرایهائی است فرود آمدن گاه چیرگی و توانائی، راستی را که برازنده او تاختن است نه گریختن
شیرازه سپاه را چنان از هم گسیخت که گفتی شاهین به میان مرغکان کند رو افتاده و آنها را پراکنده میسازد
بیاد شب زوزهکشان «1» انداختشان تا همه سگان پیرامون شیر ژیان را گرفته به زوزه کردن پرداختند
در آنجا شایسته مردان در راه او به جانفشانیهائی برخاستند که در روز حساب پاداشهائی هر چه افزونتر خواهند گرفت.
به دلخواه خویش -برای یاری او- با بدکیشان پیکار کردند و آن آزاد مرد (حر) از خوشبختی که یافت تا پای جان در راه او زد و خورد نمود
نیزههائی سخت را دراز کردند تا زندگی دخترزاده پیامبر را درازتر سازند و اینجا بود که جزر و مد یکی شد «2»
در همین پیکار با بدکیشان یکیشان تیری به سوی او افکند که بر گردن دخترزاده پیامبر نشست
کشته نیک مرد از اسب نیکویش جدا شد و جانور زبان بسته در پیرامون او به شیهه کشیدن پرداخت
سنانِ سنان پیکر او را درید و شمشیر شمر از رگ گردنش گذشت
بادهای بسیار تند دامن خود را بر او افکندند و اسبهائی که بر اندام او راندند با تار و پود دست و پاشان پیراهنی کهنه بر آن دوختند
هفت گنبد گردون به تکان آمد، کوههای بلند و استوار، لرزیدن گرفت و آشوب بر دریاها چیرگی یافت.
هان! ای جانباختهای که آسمان بر او خون گریست! و چهرهی خاک آلود زمین با خونش سرخ فام گردید!
جامههای رزم او از خون سرخ شد ولی در فردای رستخیز از ابریشم سبز خواهد بود
بر زین العابدین دریغ میخورم که او را گرفتار کردند و همچنان در بند نگاهش داشتند
بانوان خاندان پیامبر دستگیر گشتند «1» و پرده و پوشش را از ایشان باز ستاندند
بندیانی ماتمزده که سوار بر ستوران میگشتند و بنده و آزاد مردم آنان را میدیدند
رمله «2» در سایهی کاخها آرمیده بود «3» و گوهر و زر بر گوشواره های او آویخته
وای بر یزید از کیفر دوزخ! و از آن هنگام که فاطمه پاک، روی به پهنه صحرای قیامت نهد،
به گونهای که برخی از جامههایش از زهر (ی که به حسن خوراندند) سبز است و آنچه میماند نیز از خون دومین دخترزادهی پیامبر- سرخ
آوا در میدهد و دیدگان مردم نگران است و همه دلها از فر و شکوه او لرزان.
گله خویش را به آستان خدای بزرگ میبرد با بانگی بلند و با پشتیبانی سرور ما -علی-
یزید گردنکش از تبهکاری خویش، سخنی بر زبان نمیآرد و مگر او را که کارش نیرنگ و غدر است عذری هم تواند بود؟
او را به سزای بدیهایش میرسانند، از نیکیها بیبهره میگردانند و کوخی را برایش در دوزخ تهی مینمایند.
چگونه سرود خوانان با خوانندگی (غنا) شان او را شادمان میداشتند و در پیمانههای سیمین و زرین باده (خمر) برایش میریختند؟
آن غنا در روز برانگیخته شدن عنا (رنج) میشود و این خمر نیز جمر (آتش) که در دل او بر میافروزند.
آیا ثغر (دندان) دختر زادهی پیامبر را از سر نادانی میکوبند؟ مگر این ثغر کسی نیست که خود پشتیبان مرز و حدود آئین به شمار میرود؟
– برای خونخواهی او- جانشینی باید تا شکستهائی را که به کیش ما روی نموده -با دادگریاش- جبران کند.
فرشتگان- از هر سوی پیرامون او را فرا گیرند و خوشبختی و پیروزی و شوکت پیشاپیش او روان باشند
سر نیزهاش از خفتانها میگذرد، دربان او عیسی است و نگاهبانش خضر
به راستی دستار نیای وی سرش را میپوشاند چنان که پادشاهان شکارگر نیز در سایهی بخت بلند و سرنوشت نیکو
میآسایند سینه او پیرامون دانش پیامبر را فرا گرفته و خوشا دانشی که با آن سینه پیوند بخورد.
او -محمد نام و پرهیزگار، پاک و پاک نهاد و دانای برجسته- فرزند پیشوای عسکری است
و نواده علی هادی (راهنما) و بازمانده محمد جواد (بخشنده) و آن آرمیده در طوس
که علی رضا است و پسر موسی که با گام نهادن در بغداد بوی خوش را در آنجا بپراکند.
راست وعدهای از زادگان امام صادق (پیشوای راستگو) که گردن فرازیها در دانش به او مینازند
شادی دل سرور ما -امام محمد- همان پیشوائی که دانش پیامبران را همچون زمینی بشکافت و زیر و رو کرد.
نبیره زین العابدین که چندان بگریست تا از سرشگ دیدگانش، گیاهان خشک سیراب شد.
و نواده حسین فاطمی و شیر خدا -جانشین پیامبر- آری این پاک جان از میان آن پاکان برخاسته است.
حسن را که زهر دادند عموی او است و خنک آن رهبری که عموم آفریدگان را بخشش او فرا گیرد.
همنام پیامبر خدا و وارث دانش او و رهبری که کتاب خدا بر نیاکانش فرود آمده است.
آنان فروغاند، فروغ خداوند که شکوه او بسی بزرگ است. آنانند که خداوند در سوره تین و زیتون «1» و آیه شفع و وتر «2» به نامشان سوگند خورده.
فرودگاههای فرمان خداوندند و گنجینههای دانش او، فرخنده مردمی که نامه یادآور خدا در سراهای ایشان فرود آمد.
پیش از آنکه ذرات گیتی آفرینش یا بدنامهای آنان در بالای تختگاهش در جهان برین نگاشته و گنجانده شد.
اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمیآفرید و از این همه مردم که میبینیم هیچکس جامه هستی نمیپوشید.
نه زمین هموار میگشت، نه آسمان بر افراشته میشد، نه آفتاب رخ مینمود و نه ماه در شب چاردهم به پرتو افشانی برمیخاست.
به یاری ایشان بود که نوح چون خدای را خواند رهائی یافت، کارش گذشت و طوفانش باز ایستاد.
اگر آنان نبودند، آتش ابراهیم خنکی و تندرستی نمیگردید و آن شرارهها خاموش نمیشد.
اگر آنان نبودند اندوه یعقوب به پایان نمیآمد و رنجهای ایوب دنبالهدار میگردید.
راز آنان بود که آهن را بر دست داود نرم کرد تا پارههای آن را به گونهای در رشته کشید که اندیشه را سرگردان میدارد.
و چون آن زیرانداز؛ سلیمان را به پرواز در آورد دیدهاش چندان گریست تا زمین را تر کرد.
به دستور آنان بر باد نرم چیره گردید تا رفت و آمد خود را -هر کدام در یک ماه- به انجام رساند.
آنان بودند راز موسی و چوبدستی او در هنگامی که فرعون از فرمان های وی سرپیچید و جادوگران را فراهم آورد.
اگر آنان نبودند عیسی پسر مریم نمیتوانست ایلعازر «1» را از میان خشتهای گور بر پای خیزاند.
برتری و راز آنان در میان پدیدههای جهان به گردش افتاد و واگیر شد و در هر پیامبر، رازی از رازهاشان جای گرفت.
من با دستیاریشان به پایگاهی بلند رسیدم تا سرفرازیام در آستانشان بسیار شد، اگر نبودند من نیز -در میان مردم- نامی نداشتم.
ای خاندان طه «1»! ناگواریهائی که شما دیدید، تلخیها و گرفتاریهائی بود که حق کشیها برای اسلام پدید آورد.
ای آنان که در هنگام دشواریها پشتیبان منید! چون دهه محرم روی آرد از سر اندوه بر شما میگریم و زاری مینمایم
تا آنگاه که خود زندهام بر شما گریه خواهم کرد و پس از مرگم نیز سرودهها و سوگنامههایم بر شما خواهند گریست.
ای خاندان طه! عروسانی که از پردهی اندیشهی صالح -پسر عرندس- روی نمود با پذیرفته شدن در پیشگاه شما کابین خود را گرفتهاند
گویندگان چگونه توانند منش و ستایش شما را بنمایند، که ستایشگر نام شما فرازهای قرآن است.
زادگاه شما ریگزار مکه است و صفا و زمزم و خانه ارجمند خداوند و سنگ آن
برای بازگشت پس از مرگ شما را دست افزار رستگاری گردانیدم و خنک کسی که شما اندوخته و پشتوانه او باشید.
هر تازهای که بماند کهنه میشود و مهر شما در دل من آن نو است که روزگار کهنهاش نتواند کرد.
تا آنگاه که آذرخشی میدرخشد و گرههای ابر باز میشود و دانههای باران را میپراکند درود خدا بر شما باد!
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 25