محمد بن سیرین می گوید: عمر بن خطاب گفت: “از کارهای جاهلیت هیچ چیز در من نمانده جز این که هیچ نمی اندیشم با که ازدواج می کنم و که به ازدواجم درمی آید “
به علت همین شهوت گرائی بود که عمر به منجلاب گناهانی در غلتید که در تاریخ ثبت است. مثلا این که برای هم بستری نزد کنیزش می رود. کنیز می گوید که در عادت زنانه است عمر بی توجه به تذکر کنیز با او در می آویزد و متوجه می شود در عادت زنانه است. به خدمت پیامبر (ص) می رود و ماجرا را بیان می کند. می فرماید: ابا حفص، خدا از گناهت در گذرد. نیم دینار صدقه بده شب رمضان – و پیش از روا شدن همبستری در آن- عنان به خواهش تن سپرد و با همسرش همبستری کرد. فردا به حضور پیامبر(ص) رسیده گفت: از خدا و از تو پوزش می طلبم. چون هوای نفسم مرا بفریفت تا با همسرم همبستری کردم. آیا راه خلاصی هست؟ فرمود: عمر سزاوار نبود چنان کاری بکنی و این آیه فرود آمد که “خدا دانا است که شما به خودتان خیانت می کردید، پس توبه تان را پذیرفت و از شما درگذشت. اکنون با زنتان همبستری کنید…”
ابن سعد در ” طبقات الکبری ” از قول علی بن زید این روایت را ثبت کرده است: “عاتکه دختر زید همسر عبد الله بن ابی بکر بود. عبد الله پیش از همسرش در گذشت. قبلا با همسرش شرط کرده بود که پس از مرگش به همسری دیگری در نیاید. عاتکه بنا به شرطی که با همسر مرحومش کرده بود از ازدواج با دیگری امتناع می ورزید و مردانی خواستگارش شدند و نپذیرفت. عمر به ولی آن زن گفت: برایش اسم مرا ببر و خواستگاریش کن. حاضر به همسری عمر هم نشد. عمر گفت: او را برای من عقد کن. او را برایش عقد کرد. عمر به خانه عاتکه رفت. عاتکه امتناع کرد و با عمر گلاویز شد. عمر به زور با او هم بستر شد. وقتی برخاست از آن زن اظهار انزجار کرد و از خانه اش بیرون رفت و دیگر باز نیامد. عاتکه خدمتکارش را نزد او فرستاد که بیا خود را برای همبستری تو آماده خواهم ساخت.”
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ،ج10،ص57)