علی علیه السلام گوش به فرمان عثمان !
6/ طبری با سند ” شعیبی ” روایت دیگری می آورد به این مضمون : می گویند : محاصره چهل شب به طول انجامید و از ورود مردم شهرستانها تا مرگ عثمان هفتاد شب بود. چون از ابتدای محاصره هیجده روز (یا شب) بگذشت سواری چند از افراد برجسته در رسیده به آنان خبر داده که سپاهیانی از هر گوشه کشور آماده گشته اند که به مدینه بیایند (به دفاع عثمان)، حبیب (بن سلمه فهری) از شام و معاویه از مصر، و قعقاع از کوفه، و مجاشع از بصره. در این هنگام از تماس مردم با عثمان جلوگیری کرده و از ورود هر چیز حتی آب به خانه او ممانعت به عمل آوردند، و علی گاهی هر چه می خواست برای او می برد. و در پی بهانه بودند و هیچ بهانه ای به دست نیاوردند، تا در خانه عثمان مقداری سنگ یافتند برای پرتاب تا بگویند مورد حمله و جنگ قرار گرفته ایم، و آن شب هنگام بود. پس عثمان خطاب به آنها فریاد زد که از خدا نمی ترسید ؟ آیا نمی دانید که غیر از من کسان دیگری در خانه هستند؟ گفتند : نه بخدا ما سنگ پرتاب نکردیم پرسید : پس که پرتاب کرد ؟ گفتند: خدا. گفت : دروغگوها خدا اگر سنگ پرتاب کرده بود اصابت می کرد و به خطا نمی رفت ، و شما سنگ به خطا پرتاب می کنید . عثمان متوجه خانواده حزم شد که همسایه اش بودند و توسط پسر عمرو بن حزم (انصاری) به علی پیغام داد که اینها آب را به رویم بسته اند، اگر می توانید مقداری آب برسانید ، برسانید . و به طلحه و زبیر و به عائشه – رضی الله عنها – و همسران پیامبر (ص) هم پیغام داد – اما اولین کسانی که به کمکش اقدام کردند علی بود و ام حبیبه . علی آخرهای شب آمده به مردم گفت : این کارهائی که شما می کنید نه به کاری می ماند که باید با مومنان کرد و نه به کاری که باید نسبت به کافران روا داشت . آب و نان را به روی این مرد نبندید ، زیرا اگر رومیان و ایرانیان (کافر) به اسارت درآیند به آنان آب و خوراک داده می شود . ضمنا این مرد به شما هیچ حمله ای نکرده است ، بنابراین به چه دلیل و با استناد به چه محاصره و قتلش را جایز می شمارید ؟ گفتند : نه بخدا و بجان خودمان نمی شود . نمی گذاریم چیزی بخورد یا بیاشامد . علی عمامه اش را به داخل خانه عثمان انداخت بدین پیام که برای انجام فرمانت آماده ام . و سپس به خانه برگشت . ام حبیبه سوار بر قاطر آمده مشک کوچکی همراه داشت . گفتند : ام المومنین ام حبیبه آمده است . بر چهره ستورش زده او را طرد کردند . گفت : این مرد (یعنی عثمان) متولی میراث بنی امیه و قیم اطفال یتیم ایشان است، می خواهم با او ملاقات کرده ترتیبی بدهم که اموال یتیمان و بیوه زنان از بین نرود. گفتند: دروغ می گوید و به او حمله آوردند و با شمشیر طناب ستورش را قطع کردند تا برمید و او را در غلتاند، لکن مردم او را گرفته و نگذاشتند به زمین بخورد، و او را که به ستور آویخته بود و نزدیک بود کشته شود نجات داده به خانه اش رساندند. عائشه به قصد حج و گریزان ساز و برگ سفر بربست و از برادرش (محمد بن ابی بکر) خواست با او همراه شود ، نپذیرفت . و عائشه گفت : بخدا اگر می توانستم از کار اینها جلوگیری کنم حتما این کار را می کردم . حنظله کاتب پیش محمد بن ابی بکر آمده گفت: محمد ! ام المومنین (عائشه) از تو می خواهد با او همراهی کنی نمی پذیری و عرب های بیابانی گرگ صفت تو را به کارهای ناروا می خوانند و می پذیری و همراهیشان می نمائی ؟ گفت : این کارها به تو نیامده پرخاش کرد که کار حکومت اگر به تسلط و چیرگی انجامد و روش غلبه مسلحانه برای تصدی خلافت متداول گردد قبیله بنی عبد مناف بر تو و قبیله ات چیرگی خواهند یافت . و در حالیکه این ابیات را می خواند راه خویش گرفت : (از کشمکش هائی که مردم در آن فرو رفته اند در شگفتم
در پی آنند که خلافت را از بین ببرند) (در حالیکه اگر خلافت ازبین برود مایه خیر از میانشان خواهد رفت و بر اثر آن به ذلت و بیچارگی درخواهند افتاد) (و مثل یهود و نصاری خواهند گشت و در گمراهی و انحراف از راه راست دین همسان خواهند بود) و به کوفه رفت و مقیم گشت. عائشه در حالی که بر مصریان سخت خشمگین بود به راه افتاد . مروان بن حکم پیش او آمده گفت: ام المومنین اگر در مدینه می ماندی این مرد (یعنی عثمان) را بیشتر ملاحظه می کردند . گفت : می خواهی که با من همان رفتاری شود که با ام حبیبه شد و هیچکس نباشد که از من دفاع کند ؟ نه بخدا نه اعتنائی می کنم و نه می دانم سرانجام این جماعت چه خواهد شد . خبر آنچه برای علی و ام حبیبه اتفاق افتاده بود به طلحه و زبیر رسید و بر اثر آن خانه نشین شدند عثمان را همچنان خانواده ” حزم ” آب می رساندند . عثمان از فراز خانه رو به مردم کرده گفت : آی عبد الله بن عباس او را فراخواندند ، و عثمان به او گفت: برو ، سرپرستی کاروان حج را به تو می سپارم . و او از کسانی بود که بر در خانه عثمان به پاسداری ایشان بودند. عبد الله بن عباس در جواب او گفت : بخدا ای امیرالمومنین ! من بیشتر علاقه مند به این هستم که علیه این جماعت جهاد کنم تا حج بروم . عثمان او را قسم داد که حتما به حج برود. آن سال وی سرپرستی کاروان حج را داشت و امیر الحاج بود . عثمان سفارش نامه ای برای زبیر فرستاد و او آن را گرفته برفت. درباره زبیر اختلاف است که آیا به هنگام کشته شدن عثمان وی در مدینه حضور داشته یا پیش از آن از شهر خارج گشته است. عثمان گفت : « هموطنان ضدیت شما با من شما را به حدی از تبهکارای نکشاند که بر سرتان آن بیاید که بر سر قوم نوح آمد … » (تا آخر آیه خواند). خدایا نگذار این قبائل جنگجو و مشرک به مرادشان برسند همانگونه که سابقا چنین کردی .
امینی گوید : این روایت تاریخی را هواخواهان عثمان ، همانها که نامشان در سلسله سند آن ثبت است جعل کرده اند تا حقائق تاریخی مسلمی را که در روایات متواتر و صحیح تاریخی آمده بپوشانند یا ایجاد تردید و تشکیک در آنها نمایند، روایات متعددی که می گویند عائشه و طلحه و زبیر و دیگران کوشش های فراوان در مبارزه با عثمان به خرج داده اند و نسبت به او از همه مخالفان سخت گیرتر بوده اند و در سرنگون کردنش موثرتر . جاعلان این روایت که دروغ سازانی با سابقه و گستاخند در برابر آن روایات تاریخی که نقل کردیم و مورخان مشهور ثبت کرده و در صحتش هم داستان گشته اند – کاری از پیش نبرده اند و نقشه شان نقش بر آب گشته است . زیرا در گفتن این روایت تنها مانده اند و تیر غرضشان به صخره استوار روایات تاریخی درست و متواتر و هماهنگ خورده است . چه کسی ممکن است پس از مطالعه تاریخ درست و شنیدن بانگ عائشه که می گفت : ” نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، زیرا او کافر گشته است ” و سخنان بسیار دیگر که در این جلد گذشت به حرف دروغسازان اعتنائی نماید ؟
هر که در تاریخ اسلام مطالعه داشته باشد می داند که طلحه چقدر فعالیت شدید علیه عثمان داشته و در کشتنش بسیار همت نموده است و روز جنگ خانه عثمان روی خود پوشانده و تیراندازی می کرده است و قبلا او بوده که آب را به روی وی بسته و مردم را از بام خانه ابن حزم انصاری بالا برده و از دیوار به خانه عثمان در آورده است و باز او بوده که نگذاشته در گورستان مسلمانان دفنش کنند و بر سر راه جنازه اش جمعی را به کمین نشانده تا سنگ بارانش کنند، و همان کسی است که مروان بن حکم او را کشت و به ابان بن عثمان گفت در عوض تو یکی از قاتلان پدرت را به قتل رساندم ، و همان است که امیرالمومنین مولای متقیان (ع) درباره او و رفیقش گفت : طلحه و زبیر ساده ترین کارشان در حق عثمان اعمال خشونت بود و ملایم ترین حرفشان دشنام و تندگوئی . طلحه اگر چنان بود که دروغ سازان و جاعلان روایت ادعا می کنند این فریاد عثمان چه معنی دارد که ” خدایا خودت چاره طلحه را بساز، زیرا اینها را به حمله بر من واداشته و برانگیخته است ” یا این حرفش که ” وای از دست طلحه که آن همه سیم و زر به او بخشیدم و او دیگران را به ریختن خونم تحریک می کند . خدایا نگذار که از کارش بهره بردارد و نتیجه بگیرد و بگذار عواقب تجاوز مسلحانه اش گریبان گیرش شود ؟
هنوز این گفته زبیر در گوش خلق طنین انداز است که می گفت : ” او را بکشید، زیرا دینتان را دگرگون کرده است ” و ” بدم نمی آید که عثمان گرچه کار از کشتن فرزندم شروع شود به کشتن رود . عثمان فردای رستاخیز لاشه ای بر صراط خواهد بود ” و این گفته اش به عثمان که ” در مسجد رسول خدا (ص) گروهی هستند که از ستم هائی که از تو می رود ممانعت می کنند و تو را مواخذه کرده می خواهند بر راه اجرای قانون اسلام بدارند “…
هنوز حرف سعد بن ابی وقاص در صفحات تاریخ ثبت است ” که او را شمشیری کشت که عائشه برآورد و طلحه تیز کرد و علی به زهر آلود “. پرسیدند : زبیر چه می کرد ؟ گفت : ” با دست اشاره کرد و به زبان هیچ نگفت “. و سخنان دیگری که در این جلد گذشت .
ابن عباس اگر چنان بود که این دروغ سازان ساخته اند چرا به نامه عثمان و التماس و استمدادش توجهی نکرد، به پیامی که برای حاجیان فرستاده بود و در حالی به او رسید که بر جایگاه خطابه قرار داشت و برای حاجیان که سرپرستی رسمی آنان را داشت نطق می کرد ، و پس از قرائت پیام عثمان نطقش را از همانجا که قطع کرده بود ادامه داد بدون آنکه کمترین اشاره ای به پیامش بکند یا به استمدادش ، و گذاشت کار عثمان به آنجا بکشد ؟ و چرا وقتی امیرالمومنین(ع) خواست او را به عنوان استاندارش به شام بفرستد از بهانه جوئی و انتقام معاویه هراسید که مبادا او را به بهانه عدم یاری عثمان و شرکت در قتلش به قتل برساند ؟
( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 314 )