اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

عملکرد دوگانه عثمان در برخورد با صحابه

متن فارسی

ابن اثیر جزری
تو می بینی که ابن اثیر در کتاب خود کامل- ناقص- در یاد کردن و ندیده گرفتن گزارش ها پیرو طبری است چنان که در همه ی مواردی از تاریخ که با او اتفاق عقیده دارد همین شیوه را دارد جز آن که گرفتاری های تازه ای هم درست کرده و می نویسد: در همین سال بود آن چه در جریان ابوذر یاد شد و نیز فرستادن معاویه او را از شام به مدینه. و در انگیزه یابی این قضیه و مقدمات آن، سخنان بسیاری هم گفته شده است (از دشنام دادن معاویه به او و تهدید او به قتل و فرستادن او از شام به مدینه بر روی شتری بدون رو انداز و نیز تبعید او از مدینه به گونه ای زشت) که نقل کردن آن ها کار صحیحی نیست و اگر هم گزارش های رسیده درست باشد بایستی عذرهائی برای عثمان یاد کرد زیرا امام می تواند زیر دستانش را ادب کند- و عذرهای دیگر- نه آن که این کارها را وسیله ای برای انتقاد از وی گردانند که یاد کردن آن را خوش ندارم پایان.
آن چه را این مرد نقل آن را کار درستی ندانسته دیگران حکم به صحت آن داده و پیش از او و پس از او آن را نقل کرده و نگذاشته اند که این بیچاره به خواسته اش برسد. او پنداشته است که اگر با دامن امانت خود حقایق ثابته را بپوشاند آن ها از چشم مردم پنهان می ماند غافل از آن که نگارندگان منصف و گزارشگرانی که در جستجوی حقیقت پیشاهنگ مردمانند در آینده هیچ کار کوچک و بزرگی را ندیده نگرفته و همه آن ها را بر توده خواهند شمرد و تاریخ تدوین شده منحصر به کتاب او نمی باشد.
و تازه گرفتیم که او با قصور و مسامحه خود بر روی تاریخ پرده بکشد ولی با محدثان چه می کند که داستان تبعید ابوذر از مدینه و رانده شدن او از مکه و شام را در بخش معجزات پیامبر و پیش گوئی او از فتنه های پس از خود آورده اند «1» آیا این ها بر ابوذر و بر دوستان او از مردان خاندان پیامبر و بر دیگر شایستگان توده که با او همعقیده اند گران و دشوار نمی آید؟ به ویژه آن که سابقه تبعید از مرکز
رسالت را فقط کسانی داشته اند همچون حکم- عموی خلیفه- و پسر او و خانواده اش که لشگر- تباهی و بزهکاری بودند و باید پایتخت اسلام از پلیدی های ایشان دور باشد و ایشان با ماندگار شدن در آن جا، ساحت پاک آن را آلوده نگردانند و آن گاه ابوذر، آن دارنده ی پایگاه والا در نزد خدا و پیامبر و آن همانند عیسی در میان توده ی محمدیان و آن کس که آسمان سایه بر سر نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی را که راستگوتر از او باشد و همان کس که خدای پاک پیامبرش را دستور به داشتن او داد و خود از آن سه تن است که بهشت شیفته ایشان است و نیز از آن سه تن است که محبوب خدای برتر است.
آیا چنین کسی با آن رانده شده نفرین زده (حکم) برابر است که همان مجازات را درباره وی روا دارند و سپس نیز با برابر انگاری او نامش را لکه دار کرده در میان اجتماع چنین داغ ننگی بر وی بزنند و مردم را از نزدیک شدن به او باز داشته با خواری و سبک انگاری در پیرامون وی جار بزنند و مردم را از انبوه دانش هایش که او ظرف آن ها است محروم دارند؟ و سوگند به حیات خداوند و به ارج اسلام و به بزرگواری انسانیت و به پاکی ابو ذر که دونیمه شدن با اره ها و ریز ریز شدن با قیچی ها برای یک متدین غیرتمند آسان تر است از هموار کردن گوشه ای از این لکه های زشت بر خویش
وانگهی خلیفه باید کسانی از زیر دستان خود را ادب کند که آداب دینی را از دست داده و منجنیق های نادانی، او را به دورترین پرتگاه های پستی افکنده و نابودش ساخته اما کسی همچون ابوذر که پیامبر او را چنان ستوده که هیچ کس را به آن گونه نستوده بود و نیز او را مقرب داشته و بخویش نزدیک کرده و آموزش داده و چون در کنار خود نیافته سراغش را گرفته و گواهی داده که او در پارسائی و خداپرستی و راستی و نیکوکاری و در خوی و روش و خوشرفتاری همانند عیسی است، چنین کسی را چگونه و برای چه ادب کنند؟ و این چه ادب کردنی است که پیامبر آن را نوعی گرفتاری و آزمایش برای ابوذر در راه خدا می شمارد و به او دستور می دهد که در برابر آن شکیبا باشد و پاسخ وی نیز آن است که: خوشا به فرمان خدا. و چگونه و چرا ابوذر سزاوار ادب کردن باشد با آن که کار او در نزد
خداوند پاک نیکو شمرده شده و شایسته سپاسگزاری است و امیر مؤمنان او را کسی می بیند که در راه خدا خشم گرفته و به او می گوید: امید به کسی بند که برایش خشم گرفتی «1»
آری ابوذر خود باید ادب کننده مردم باشد زیرا از دانش پیامبر و فرمان ها و حکمت های دین و روحیات بزرگوارانه و منش های برتر چندان در نهاد او گرد آمده که وی را در میان توده محمدیان همانند عیسی گردانیده است.
چگونه خلیفه در پی آن است که ابوذر کسی با این شخصیت را ادب کند ولی بر وی گران می آید که ولید بن عقبه ی همیشه مست را برای می گساری و به بازی گرفتن نماز واجب ادب نمایند؟
و بر وی گران می آید که عبید اللّه پسر عمر را برای ریختن خون بی گناهان ادب کنند؟
و بر وی گران می آید که مروان را که خود وی او را متهم به جعل نامه از طرف خویش می نماید ادب کنند؟
و بر وی گران می آید که آن بیشرم یاوه سرا- مغیرة بن اخنس- را ادب کنند که به وی می گوید: من تو را در برابر علی بس هستم! و امام نیز به او پاسخ می دهد: ای پسر نفرین شده و ای درخت بی شاخ و بن! تو مرا بسنده ای؟ به خدا هر کس را که تو یاور وی باشی خدا به ارجمندی نمی رساند «2» الخ
چه شده که خلیفه ابوذر را تبعید می کند و کسانی دیگر از نیکان را نیز در پی او می فرستد و پیشوای پاک امیر مؤمنان را برای تبعید، سزاوارتر از ایشان می داند «3» و آن رانده شدگان به وسیله ی پیامبر را که حکم و پسرش با سوابق و لواحق آن چنانی باشند پناه می دهد و به ایشان بذل و بخشش می کند؟
چه شده است که خلیفه کارهای خطیر جامعه را دو دستی به مروان می سپارد و کلیدهای مصالح توده را به سوی او می افکند و اعتنائی هم به گفته ی نیک مرد ملت
امیر مؤمنان ندارد که به او می گوید: آیا تو از مروان و مروان از تو خشنود نخواهید شد مگر با روگرداندن تو از خرد و کیش خود تا همچون شتران سواری گردی که هر جا برانندش برود. به خدا که مروان در کیش و در شخصیت خود دارای تدبیری درست نیست و به خدا که او تو را (به پرتگاه ها) وارد می کند و سپس از آن به در نمی آردت. و من نیز پس از این بار، دیگر برای سرزنش کردن تو بر نمی گردم ارجمندی خویش را بردی و بر کار خویش مغلوب گردیدی- که اگر خدا خواهد همه داستان در جلد نهم خواهد آمد.
چرا خلیفه زمام امور خود را به دست مروان می دهد و برنامه شایسته را چنان رها می کند که همسرش نائله دختر فرافصه او را نکوهش می کند و می گوید: از مروان فرمان بردی تا هر جا که دلش خواهد تو را براند می پرسد پس چه کنم می گوید از خدا بترس و از شیوه آن دو دوستت (بو بکر و عمر) پیروی کن که تو اگر از مروان فرمان بری می کشدت و مروان را نزد مردم ارج و شکوه و دوستی ای نیست و مردم به خاطر او تو را ترک کرده اند پس به دنبال علی بفرست و اصلاح کار را از او بخواه زیرا او، هم با تو خویشاوند است و هم مردم از دستور او سر نمی پیچند «1» ای کاش خلیفه گوش شنوا داشت و سخن حکمت آمیز زنش را که رستگاری دو جهانش در گرو آن بود می شنید.
شایسته خلیفه چنان بود که ابوذر را به خویش نزدیک کند و از دانش و خوی و خداپرستی و درستکاری و پرهیزگاری و پارسائی او بهره ببرد ولی چنین نکرد و چه سودها به او می رساند اگر چنین می کرد با آن که در پیرامون او امویان بودند که او در دوستی ایشان به مرحله ی جانسپاری رسیده و ایشان نیز این برداشت استوار را استوار نمی دانستند زیرا در نقطه مقابل خوی های ایشان قرار داشت از آزمندی و سیری ناپذیری شان بگیر تا زر و سیم اندوزی و رفتار بر بنیاد دلخواه و هوس خویش.
آن گاه ایشان تسلط تامی بر خلیفه داشتند و ابو سفیان می گوید: ای فرزندان امیه! فرمانروائی را مانند گوی میان خویش بگردانید زیرا سوگند به آن که بو سفیان به او سوگند یاد می کند من همیشه امیدوار بودم شما به آن برسید و البته در آینده
نیز به وراثت به کودکانتان خواهد رسید یا به عثمان می گوید پس از تیم و عدی (تیره بو بکر و عمر) کار از آن تو گردید پس آن را مانند گوی به گردش در آر و میخ های ساختمان خلافت را از امویان قرار ده که راستی را این به جز پادشاهی چیزی نیست و من نمی دانم بهشت و دوزخ چیست بر گردید به ص
و عثمان نیز هر چند در آن هنگام او را می راند ولی عقیده او درباره امویان که می خواستند با کیش خدا همچون گوی بازی کنند عوض نشد و من نمی دانم آیا هرگز به دل وی گذشت که ابو سفیان را برای آن سخن کفر آمیز ننگین ادب کند؟ همچنان که درباره ابوذر نیکوکار پرهیزگار و همانندان شایسته و پرهیزگار او تصمیم گرفت و عمل کرد؟
آری ابن اثیر هیچ یک از این ها را ندیده و برای خلیفه عذر آورده است که وی زیر دستانش را ادب می کند!

    الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 461

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 461

ابن الأثیر الجزری:

و أنت تری ابن الأثیر فی الکامل- الناقص- تبعاً للطبری فی الذکر و الإهمال کما هو کذلک فی کلّ ما توافقا علیه من التاریخ، لکنّه زاد ضغثاً علی إبّالة «1» فقال «2»: و فی هذه السنة کان ما ذکر فی أمر أبی ذر و إشخاص معاویة إیّاه من الشام إلی المدینة، و قد ذکر فی سبب ذلک أموراً کثیرة من سبّ معاویة إیّاه و تهدیده بالقتل و حمله إلی المدینة من الشام بغیر وطاء، و نفیه من المدینة علی الوجه الشنیع لا یصحّ النقل به، و لو صحّ لکان ینبغی أن یعتذر عن عثمان، فإنّ للإمام أن یؤدّب رعیّته، و غیر ذلک من الأعذار، لا أن یجعل ذلک سبباً للطعن علیه کرهت ذکرها. انتهی.

إنّ الذی لم یصحّح الرجل نقله صحّحه آخرون فنقلوه قبله و بعده فلم ینل المسکین مبتغاه، و کان قد حسب أنّ الحقائق الثابتة تخفی عن أعین الناس إن سترها هو بذیل أمانته، و قد ذهب علیه أنّ أهل النصفة من المؤلّفین و روّاد الحقائق من الرواة سوف لا یدَعون صغیرة و لا کبیرة إلّا و یحصونها علی الأمّة، و إنّ مدوّنة التاریخ لیست قصراً علی کتابه.

هبّ أنّه ستر التاریخ بالإهمال لکنّه ما ذا یصنع بالمحدّثین الذین أثبتوا حدیث إخراجه من المدینة و طرده عن مکة و الشام فی باب الفتن و فی باب أعلام النبوّة «3»؟ أولا یبهظ ذلک أبا ذر و زملاءه من رجالات أهل البیت علیهم السلام و من یری رأیه من صلحاء الأُمّة، و لا سیّما أنّ سابقة الطرد من عاصمة النبوّة لم تکن إلّا لمثل الحکم- عمّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 462

الخلیفة- و ابنه و عائلته زبانیة العیث و الفساد تنزیهاً للعاصمة عن معرّتهم، و تطهیراً لها عن لوث بقائهم فیها، أ فهل یُساوی أبو ذر ذلک العظیم عند اللَّه و رسوله شبیه عیسی بن مریم فی أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم الذی ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء ذا لهجة أصدق منه، و قد أمر اللَّه سبحانه رسوله بحبّه، و هو من الثلاثة الذین تشتاق إلیهم الجنّة، و الثلاثة الذین یحبّهم اللَّه تعالی. أ فهل یساوی من هو هذا بالطرید اللعین؟ فیشوّه ذکره بهذه التسویة، و یشهر بین الملأ موصوماً بذلک، و یُمنع الناس عن التقرّب إلیه، و ینادی علیه بذلّ الاستخفاف، و یُحرَم الناس من علومه الجمّة التی هو وعاؤها، و لعمر الحقّ، و شرف الإسلام، و مجد الإنسانیّة، و قداسة أبی ذر، إنّ النشر بالمناشیر، و القرض بالمقاریض أهون علی الدینیّ الغیور من بعض هاتیک الشنائع.

ثمّ إنّ تأدیب الخلیفة للرعیّة إنّما یقع علی من فقد الآداب الدینیّة و طوّحت به طوائح الجهل إلی مساقط الضعة. و أمّا مثل أبی ذر الذی أطراه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بما لم یُطرِ به غیره، و قرّبه و أدناه و علّمه و إذا غاب عنه تفقّده، و شهد أنّه شبیه عیسی بن مریم هدیاً و سمتاً و خلقاً و برّا و صدقاً و نسکاً و زهداً. فبما ذا یؤدّب؟ لما ذا؟ و أیّ تأدیب هذا یراه النبیّ الأعظم بلاءً فی اللَّه؟ و یأمر أبا ذر بالصبر و هو یقول: مرحباً بأمر اللَّه. و بم و لم استحقّ أبو ذر التأدیب؟ و عمله مبرور مشکور عند المولی سبحانه، و یراه

مولانا أمیر المؤمنین غضباً للَّه و یقول له: «فارجُ من غضبت له» «1».

نعم؛ یجب أن یکون أبو ذر هو المؤدّب للناس لما حمله من علم النبوّة و أحکام الدین و حکمه، و النفسیّات الکریمة، و الملکات الفاضلة التی ترکته شبیهاً بعیسی بن مریم فی أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم.

ما بال الخلیفة یتحرّی تأدیب أبی ذر و هو هذا، و یبهظه تأدیب الولید بن عقبة السکیر علی شرب الخمر و اللعب بالصلاة المفروضة؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 463

و یبهظه تأدیب عبید اللَّه بن عمر علی قتل النفوس المحترمة.

و یبهظه تأدیب مروان و هو یتّهمه بالکتاب المزوّر علیه.

و یبهظه تأدیب الوقاح المستهتر المغیرة بن الأخنس و هو یقول له: أنا أکفیک علیّ بن أبی طالب.

فأجابه الإمام بقوله: «یا ابن اللعین الأبتر و الشجرة التی لا أصل لها و لا فرع، أنت تکفینی؟! فو اللَّه ما أعزّ اللَّه من أنت ناصره «1»»

إلخ.

ما بال الخلیفة یطرد أبا ذر و یردفه بصلحاء آخرین، و یری الإمام الطاهر أمیر المؤمنین أحقّ بالنفی منهم «2» و یؤوی طرید رسول اللَّه الحکم و ابنه و یرفدهما و هما هما؟ ما بال الخلیفة یخوّل مروان مهمّات المجتمع، و یلقی إلیه مقالید الصالح العام؟ و لم یُصخ إلی

قول صالح الأُمّة مولانا أمیر المؤمنین له: «أما رضیت من مروان و لا رضی منک إلّا بتحرّفک عن دینک و عن عقلک مثل جمل الضعینة یُقاد حیث یُسار به؟ و اللَّه ما مروان بذی رأی فی دینه و لا فی نفسه، و ایم اللَّه إنّی لأراه سیوردک ثمّ لا یُصدرک، و ما أنا بعائد بعد مقامی هذا لمعاتبتک، أذهبت شرفک، و غُلِبت علی أمرک»

یأتی تمام الحدیث فی الجزء التاسع إن شاء اللَّه تعالی.

ما بال الخلیفة یعطی مروان أزمّة أُموره و یشذّ عن السیرة الصالحة حتی توبّخه زوجته نائلة بنت الفرافصة؟ و تقول: قد أطعت مروان یقودک حیث شاء، قال: فما أصنع؟ قالت. تتقی اللَّه و تتّبع سنّة صاحبیک، فإنّک متی أطعت مروان قتلک، و مروان لیس له عند الناس قدر و لا هیبة و لا محبّة، و إنّما ترکک الناس لمکانه، فأرسل إلی علیّ فاستصلحه، فإنّ له قرابة و هو لا یعصی «3». لیت الخلیفة کانت له أُذن واعیة تسمع

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 464

من بنت الفرافصة کلمتها الحکمیّة التی کانت فیها نجاته فی النشأتین.

کان من صالح الخلیفة أن یدنی إلیه أبا ذر فیستفید بعلمه و خلقه و نسکه و أمانته وثقته و تقواه و زهده لکنّه لم یفعل، و ما ذا کان یجدیه لو فعل؟ و حوله الأمویّون و هو المتفانی فی حبّهم، و هم لا یرون ذلک الرأی السدید سدیداً لأنّه علی طرف النقیض ممّا حملوه من النهمة و الشره، و اکتناز الذهب و الفضة، و السیر مع الهوی و الشهوات، و هم المسیطرون علی رأی الخلیفة و أبو سفیان یقول: یا بنی أُمیّة تلقّفوها تلقّف الکرة فوالذی یحلف به أبو سفیان ما زلت أرجوها لکم و لتصیرنّ إلی صبیانکم وراثة. أو یقول لعثمان: صارت إلیک بعد تیم وعدی فأدرها کالکرة و اجعل أوتادها بنی أُمیّة فإنّما هو الملک و لا أدری ما جنّة و لا نار. راجع (ص 278).

و عثمان و إن زبره تلک الساعة، لکنّه لم یَعْدُ رأیه فی بنی أمیّة المتلاعبین بالدین لعبهم بالأکر، و لا أدری هل تهجّس فی تأدیب أبی سفیان علی ذلک القول الإلحادی الشائن کما تهجّس و فعل فی أبی ذر البرّ التقی، و من یماثله من الصلحاء الأتقیاء؟

لقد فات ابن الأثیر کلّ هذا، فاعتذر عن الرجل بأنّ الخلیفة یؤدّب رعیّته.