غدیریه سید شریف مرتضی (436- 355)
– اگر کاروان شتاب نمیکرد، عاشق شیدا در آغوش وداع جان میسپرد، اینک بهتزده آرام است.
– رواست که صورت نگار بنگرد. قطرات اشک از دیدهاش روان باشد و سیلاب کشد؟
– داغ فراق شرری بدل زده شعلهاش ناپیدا، اشکی از دیده فشانده که بر دیدگان خشکیده.
– شوری که در پرده شرم نهان است با اشتیاق پنهان، آن به که بر ملا باشد.
– یاران با خونسردی و صبوری تن بجدائی ندادند، با خون دل صبر و تحملپیشه کردند.
– با فریاد «الرّحیل» روان گشتند، سراپرده سفیدمان از سوز هجران رنگ خون گرفت.
– هجران و فراق چه دردناک است؟ ساعتی بیش نگذشته، گمانم سالی است.
– در خشکزار وادی بامید کفی آب منزل گرفتند، سیلاب دیده ما از سوز هجران بدریا پیوست.
– راه خوف و خطر وانهاده از وادی وحشت بسلامت رستند، اما آشیانه دل از غم جدائی وحشتبار و ویران ماند.
– دیگر قلبم آرام و قرار نیابد، از آنکه خاطره نگارم در تار و پود تن جاوید و پایدار است.
– بجستجوی تسلا و آرامش دل بر شدم، نصیبم نگشت، معذور آنکه در جستجو باشد و توفیق نیابد.
– مرحبا بر رؤیای دوشین که خواب از چشم زدود. وه که از خواب ناز هم شیرینترم بود.
– چه لطفی گواراتر از این دیدار لطیف. اگر دمی بیش، بر سرم میپائید.
– طره سپیدم نگریست، در جزع شده نالید، ندانست که شاخ جوانی بعد از کمال به گل نشیند.
– گرم از ورود پیری نگرانی، هر جوانی که زندگی یابد، ناچار بدین آبشخورش گذر باید.
– زلف سیاهش سپید گردد، اگر پیری به استقبال نیاید، خاک گورش بآغوش نهان سازد.
– درود بر تو- ای روزگار جوانی، هماره از سیلاب بهاری سیراب باش.
– چه روزها که در سایه گستردهات جامه کبر و ناز بر زمین کشیدم و شاخسار تنم سبز و بارور بود.
– آهووشان از شیفتگی دیده بدیدارم میدوختند و چون بخواب میشدم خیال و رؤیا حلقه بدر میکوفت.
– افتاده در میان انبوه، پنداری مست شراب صبحگاهی است و او خسته از تاخت شبانه.
– دلیری که جلادتش چون صخره صمّا نیرنگ و فریب را بلغزاند، و چون دشمن، روباه صفت به سویش شتابد، ناگهان بر جهد و کارش بسازد.
– هر چه خواهی بخواه، اما مخواه که نی لبکی چون بوق و کرنا بتو بخشد.
– بخواه تکاور نجیبی که غارت برد و سرهای دلیران بزیر پی در سپارد.
– بر پشت آن قهرمانی سلحشور که لب شمشیر از خون دشمن سیراب کند و کام طوفان از گرد و غبار.
– پدران مناند که چون راه دین و آئین تیرگی و سیاهی گرفت، با پرتو خود تابناک و روشن ساختند.
– بر افتخارات کهن بر شدند و شرافت و معالی را بنیانی تازه و نو نهادند.
– جمعی شیر مرد ژیان که ببر بیان را بخاک هلاک افکندند.
– چون پلنگ دمان با کبریا، و اگر میدان نبردشان بسوی خود خواند، با روی خوش و خندان به استقبال شدند.
– جمعی دگر چنان دست عطا گشادند که حاسدان بنکوهش برخاستند، شایسته آن بود که ثنائی بایسته گزارند.
– جمعی دگر پای بر دوش مردان نهادهاند، پنداری روز خطابه است که به عرشه منبر برآمدهاند.
– آنان جمال و جلال را بهم آمیختند، سرشتی پاک و طلعتی تابناک.
– از «بدر» و «احد» پرس و آن پیکار دگر که جبین گمرهان بر خاک سیاه کشید.
– زهی بر ترک تازان خیبر که شومی آن را از ساحت اسلام برتابیدند.
– چون صرصر بلا بر سلطان یهودیان تاختند و سوز و حسرت در جگرهایشان انباشتند.
– دلاوران را تار و مار کردند، خلع سلاح کرده هستی آنان بغارت بردند.
و بمرحب ألوی فتی ذو جمرة لا تصطلی و بسالة لا تقتری
– جوانمردی چون اخگر سوزان با صولت شیر ژیان تکاور به سوی مرحب راند.
– که اگر بر کمر زند دو نیم کند، اگر بر تارک زند دو شقه سازد، هر چه خواهد کند.
– سرد و بیرنگ از صدر زینش نگون کرد، هیولای مرگ غبار زردگون بر جسدش افشاند.
– کرکس پارههای تنش بآسمان برد، پیش از آن قلّههای افراشته بر قامت بلندش حسد میبرد.
– رسول خدا اعلام کرد که او سالار امت است، اگر مردم سرگشته را اعلام خطر مفید افتد.
– سخن را بیپرده گفت، نه با کنایه. نامش با صدای رسا برد، با وجد و علاقه.
– برابر دیدگانشان بپا داشت، بر جاده رستگاری رهنما و رهبر ساخت.
– بروز «غدیر» قلب مؤمنان شفا بخشید: آبی خنک بر دلها پاشید. جمعی دگر در گرداب بلا نگون ساخت.
– از این رو کینهها بجوش آمد: آن یک ناله را در سینه فرو خورد، رسوا نشود، آن دگر از ناامیدی میگفت: انا للّه.-
– ای سوار تیزتک که سمندت بزیر پا رقصان است، غمها در ویرانه دلش لانه ساخته، آرامش دل را به صحرا تاخته …
– در تپههای نجف مقر گیر، کوهی که چون جودی فروتن شد، از اینرو لنگر زمین گشت.
– با شور و اشتیاق درودی نثار کن که تاریکی افق بزداید و روشنی صبح رخ نماید.
– اگر توانستمی. گورستان تابناک آنرا خانه خود ساختمی، باشد که در آنجا بخاک روم.
* این قصیده 48 بیت است و اولین قصیده دیوان شریف مرتضی است که در 6 جزء بترتیب سال مرتب شده، یک نسخه از این دیوان که بر خود ناظم شریف علم الهدی خوانده شده موجود است «1» ابن شهر آشوب از شریف مرتضی ابیات دیگری در جزء سوم از مناقب خود ص 32 ثبت کرده که درباره عید «غدیر» سروده شده، علاقمندان مراجعه کنند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 351