شمس الدین مالکی، قرن هشتم، متوفای (780)
و به راستی که (علی) شمشیر پیامبر و یار نامآور او برای شرافت ساخته شده بود،
و داماد پیامبر برگزیده و پسر عموی او پدر حسن و حسین که دارای تمام آقائیها بودند،
و تزویج کرد او را خدای آسمان از آسمانش و برای تو کافیست تزویجی که از عرش ظاهر شده،
به بهترین بانوان بهشتی که از جهت قدرت و آقائی تابان است و کافیست تو را این برتری برای علّی علیه السلام،
پس علی و فاطمه خوابیدند و لباس پارسائی بهترین لباس آنان بود و آنها ایثار کردند بر خود بخوراکشان کسی را که نیازمند بود،
پس برگزیدند بهشت را از حلّهها و از زیورها برای رعایت این پارسائی،
و زیان نکرده کسیکه خوابیده و لباسش پشمی بود و در لباس سندس گرانقدر فردا صبح خواهد نمود،
و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود من شهر علمم و علی درب آن است پس در را قصد کن و از در نزد من آئید،
و کسیکه من مولای اویم (علی) مولای اوست و مولای خود را قصد کن محبّت آقایت تو را ارشاد میکند،
و تو از من هستی بجز نبوت و پیامبری مانند هارون از موسی و کافیست تو را پس سپاس کن خدا را،
و او از خردسالان اوّل پیشقدم بدین بود پیشی نگرفت از او پذیرنده راه یافتهای،
و آمد پیامبر خدا در حالیکه خشنود از او بود و او از زهراء علیها السلام پریشان بود، «1»
پس پیامبر خاک را از چهره او زدود چون بدنش را لمس کرده بود و از خاک برخاست در حالیکه مانوس بآن بود در تنهائی،
و باو گفت گفتن از روی مهر برخیز ای ابو تراب سخن دوست صمیمی راستگو،
و درباره دو پسرانش پیامبر گفت این دو آقای جوانان شمایند در بهشت خانه عزّت و آقائی،
و فرستاد او را از طرف خدا پیامبر بعنوان مبلّغ و رساننده و برگزیده شد باین خصوصی به تنهائی،
و فرمود: آیا تبلیغ و رسانیدن از من شایسته است برای کسیکه از خاندان من نیست از مردم پس اقتدا کن،
و حقیقة عبد الله گفت به سائلیکه آمده بود و از ایشان سخت سئوال میکرد،
و امّا (علی) علیه السلام پس بفهم که منزلش و منزل رسول خدا کجاست پس بشناس آنرا و گواهی بده.
و پیوسته روزهدار و رجوع کننده به پروردگارش بود و برای خدا قیام کننده و بسیار بندهگی میکرد،
قانع از دنیا بود بآنچه باو میرسید معرض از مال دنیا بود در هر وقت که مال میآوردند برای او دوری میکرد،
هر آینه بتحقیق که دنیا را سه طلاقه کرده و هر جا که آنرا دید که آمده بود بدنیا میگفت: دور شو،
و او نزدیکترین ایشان بحق بود در دنیا و تمام ایشان صاحب حق بودند لکن او نزدیکترین هدایت شدهگان بود،
و مدح کرده به آن قصیده (عشره مبشره) ده نفری را که پیامبر (ص) بشارت بهشت به آنها داده بود پس یاد کرده، آنچه را که مخصوص به ابی بکر بن ابی قحاقه بود از مناقب در 14 بیت که اوّلش این است:
پس از ایشانست ابو بکر خلیفهای که برای او برتری و تقدم است در هر جائی،
و صدّیق رهبر مردم آنچنان کسیکه ایثار کننده بود مالش را در راه خدا که ارشاد شده بود،
سپس یاد کرده آنچه اختصاص به عمر بن خطاب داشت در 22 بیت که اولش این است:
و پیرو میشود او را در فضیلت عمر آنکسیکه انداخت از کمانها راستی تیر محکمی،
و نیست هر کس قصد سعادت کند که بآن برسد و لیکن کسی را که خدا خوشبخت کند نیکبخت میشود،
آنگاه مناقب عثمان را به نظم درآورده در 15 بیت و اولش این است:
و محبت من به عثمان بن عفان است چونکه بر اوست اعتماد من و او مقصد و مقصود منست،
او پیشوائی شکیبا بر آزار بود در حالیکه او توانا و بردبار بود از جنایتکار و خوش رفتار بود،
و بعد از ذکر مناقب امیر المؤمنین علیه السلام یاد نمود دو سبط پیامبر دو امام صلوات الله علیهما را بقولش:
و به حسن و حسین دو آقاست توسلّی من به جد آن دو در روز قیامت موقعی که تنها ماندم،
آن دو روشنائی چشم پیامبر و دو آقای جوانان مردمند در بهشت جاودان،
و فرمود: آن دو ریحانه منند دوست دارم کسی را که آنها را دوست دارد پس براستی دوست بدار آنها را که سعادتمند شوی آن دو شباهت به پیامبر را بطور مساوی تقسیم کردند و نیست ممکن که از ایشان تجاوزی دیده شود،
پس از سینه بپائین حسین شباهت داشت و برای حسن از سینه به بالا بود و کافیست تو را پس آماده باش،
و از برای حسن بزرگوار مزایائی بود مانند گفته او (پیامبر) اوست این پسرم سید پسر سید،
بزودی اصلاح کند پروردگار جهانیان به برکت او عالم را بر گروهی از ایشان و بزرگی پراکندهگی را،
تا آنجا که گوید:
و بود حسین قاطع دور اندیش چنانیکه هر وقت شجعان و دلیران در جنگ کوتاهی میکردند او سخت میجنگید،
شبیه پیامبر خدا بود در جنگ و بخشش و بهترین شهیدان بود که چشید طعم شمشیر را،
برای قتلگاه او دیدهها گریه میکند و شایسته است که بگرید پس بر خداست پاداش آن و بزرگ بدار دوستی او را،
پس نفرین و غضب خدا باد بر یزید و شمر او و بر کسی که حرکت کرد بسوی این مقصد پست،
و در آن قصیده یاد کرد سید الشهداء حمزه سلام الله علیه را و گفت،
و کیست مانند شیر خدا حمزه صاحب جود و کرم نابود کننده دشمنان و پناه دهنده غریب آواره را،
پس چه بسیار از گردنهای دشمنان که بشمشیر او بریده شد و چه بسیار که دفاع کرد از پیامبر برگزیده در هر سختی،
پس رسول خدا فرمود: این را فرمان دادم و برای من شیرژیانی است در هر کار زاری،
و ابو جهل گفت: به حمزه اجابت کردی (محمد) را برای آنچه خواست پس لرزید لرزیدن آقائی،
و دست دراز کرد بسوی او با کمانی در میان خویشان او و بر سر او زد و بار دیگر با شمشیر برندهای،
و گفت باو که من بر دین او هستم پس اگر قدرت داری پس از راه من کنار برو و برگرد،
پس ابو جهل خوار شد و اظهار مهربانی کرده و اقرار کرد به قباحت بدگوئی در حق (احمد) ص،
پس برگشت حمزه و بسعادت نائل شد و ارشاد شد و برای دین خدا بزرگترین یاور شد،
و در روز بدر اصرار کرد به پیامبر موقعیکه کفار قریش کفّو خود را خواستند وقتیکه دیدند از مردانگی و هوشیاری او،
برای چه کسی پرچمی از پر شتر مرغ بود که ما را پراکنده میکرد مانند شتر مرغ گریزان،
پس این بود بخدا قسم که کرد بر ما کارهائی را در جنگ که معمول و متداول نبود،
و در جنگ (احد) بشهادت رسید بعد از آنکه چشانید هفت نفر را شربت مگر بدترین مورد را،
پس رستگار و سید الشهداء شد در میان فرشتگان خدا میگردد و صبح میکند،
و نماز خواند رسول خدا بر او هفتاد مرتبه تا دو مرتبه در موقع تعدّد شهیدان، «1»
و فرمود: شهادت حمزه مصیبتی است که ما هرگز بمثل آن مصیبت ندیدهایم و اگر روزی برای من پیش آمد کیفر خواهم داد آنها را کیفر زیادتری،
و او افزون بود در فضیلت از عموهای دیگرش چونکه او برادر رضاعی او بود همینطور افزون بود شرافت را پس گواهی بده و مادامی که حمزه بود پیامبر محفوظ از اذیت قریش بود و او صاحب مال و تلف کننده آن بود در بخشیدن بخشنده بود وقتیکه روشن میکرد آتشی برای میهمان مییافت بهترین آتش را نزد بهترین روشن کننده
و در آن یاد کرده آقای ما عباس عموی پیامبر را و گوید ابیاتیکه اوّلش اینست:
و رسید عباس در بزرگواری مرتبهای را که میگوئی بماه تمام کوتاهی تو دور شو،
کافیست ما را این قصیده در آگاهیدن خواننده بر مذهب و عقیده این مرد و مقام او از شعر ما آنرا برداشتیم از (نفح الطیب ج 4 ص 603- 607)
آنچه که این شعر در بردارد:
اشاره کرده شاعر ما شمس الدین مالکی در این شعرش به تعدادی از مناقب مولای ما امیر المؤمنین علیه السلام از آنچه را که پیشوایان قوم و حافظین حدیثشان در کتب صحیح و مسندشان بطریقشان از پیامبر بزرگ صلّی اللّه علیه و آله نقل کردهاند بدان که آن مناقب زیر است:
1- حدیث تزویج خداوند سبحان فاطمه علیها سلام را بعلی علیه السلام و افشاندن بهشت زر و زیورش در این ازدواج و زناشوئی مبارک که تفصیل آن گذشت در ج 2 ص 315.
2- حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها» در بیت:
و قال رسول اللّه انّی مدینة من العلم و هو الباب و الباب فاقصدی
3- و از آنچه شاعر ما مالکی در شعرش یاد کرده از مناقب امیر المومنین علیه السّلام حدیث ولایت است، و آن حدیث (الغدیر) موضوع این کتاب ماست.
4- حدیث منزلت: «انت منّی بمنزله هارون من موسی الا انّه لا نبّی بعدی / تو از من منزله و مرتبه هارون از موسائی جز (نبوت و پیامبری) زیرا که پیامبری بعد از من نیست» و به این حدیث اشاره کرد بقولش:
و انّک منّی خالیا من نبوه کهارون موسی و حسبک فاحمد
و به درستی که تو از من جز مقام پیامبری مثل هارون هستی از موسی و برای تو کافیست پس شکر کن خدا را.
5- حدیث سبقت اسلام امیر المومنین علیه السّلام از همه مردم؛ و به آن اشاره کرده به گفتهاش:
و کان من الصبیان اوّل سابق الی الدین لم یبع بطائع مرشد
و بود او علیه السّلام از کودکان اولین کسیکه سبقت بدین گرفت و هفت سال نداشت که مطیع رهبری شد.
و ما تفصیل دادیم گفتار را درباره آن در جزء سوم 219 243 (عربی).
6- حدیث کنیه و لقب دادن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله امیر المومنین علی علیه السّلام را به ابی تراب؛ و در این زمینه گفته است:
و جاء رسول الله مرتضیا له و کان عن الزهراء بالمتشرد
و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمد در حالیکه راضی از او بود و او (برای تهی دستی) از زهراء علیها السّلام سرگردان شده بود.
فمسّح عنه الترب اذ مسّ جلده و قد قام منها آلفا للتفرد
پس خاک را از چهره او پاک کرد که بدن او را آلوده کرده بود و برخاست از روی خاک در حالیکه مأنوس بتجرد و تنهائب بود.
و قال له قول التلطف قم ابا تراب کلام المخلص المتوّدد
و باو گفت گفتن از روی مهربانی که برخیز ای ابو تراب و سخنی خالصانه و دوستانه باو گفت.
7- حدیث سوره برائت و ابلاغ آن است؛ گوید:
و ارسله عنه الرسول مبلغا و خصّ بهذا الامر تخصیص مفرد
و ارسال کرد آن را از او پیامبر در حالیکه مبلغ و رساننده باشد و اختصاص باین امر پیدا کرد تخصیصیکه ویژه او بود فقط.
و قال: هل التبلیغ عنّی ینبغی لمن لیس من بیتی من القوم فاقتدی
و فرمود: آیا تبلیغ از طرف من سزاوار است برای کسیکه از این مردم از خاندان من نیست پس پیروی کن.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج6، ص: 83