اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ آذر ۱۴۰۳

غدیریه شیخ عبد الرضا مقری کاظمی

متن فارسی

شیخ عبد الرضا مقری کاظمی، درگذشته بسال 1120

– پیامبران، از درک مقام تو باز مانده‌اند، و افتخار تو، به اوصیا نیز دامن گسترده است.
– از ستایش پیمبران که بگذریم، این خدا است که مقام ترا تکریم کرده و چه نیکو بزرگداشتی.
– هرگاه جز آیه تطهیر در حق شما خاندان نیامده بود، در شکوه شما همین کافی بود.
– تو نوری بودی، زمانی که هنوز آدم از خاک و آب نیافریده شده بود.
– معجزه موسی، و عصا و ید بیضا، در وجود تو تحقق پیدا کرده و تو عین- الیقین هستی،
– آنجا که موسی از جانب طور، نور آتش و درخشش آن را احساس کرد.
– و روح قدسی که به یاری عیسی برخاست، و او مردگان را زنده می‌کرد.
– ترا مقامی است، که هرگاه تو نبودی، خدای به یگانگی ستایش نمی‌شد و مردم هیچگاه هدایت نمی‌یافتند.

شاعر، در ادامه این ابیات، چنین گفته است:
– آنان، حق علی را که در روز غدیر خم به رعایت آن مأمور شدند،و همه شاهد بودند، ضایع کردند.
– از زبان روح الامین، از جانب خدای تعالی، که همه نعمتها و قدرتها از او است، خطاب آمد:
– ای پیامبر، علی را به مردم معرفی کن. هرگاه این مهم را انجام ندهی رسالت خود را ادا نکرده‌ای، و خدای، ترا از گزند دشمنان نگاه می‌دارد.
– پس از آنکه همه شادباش و تهنیت گفتند، و اظهار داشتند که ای علی، تو رهبر مائی، و این ولایت درست است،
– و نص آیه قرآنی رسید، که الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ‏: امروز دین را بر شما کامل کردم، و براستی این امر ثابت شد.
– آنگاه گفتند که: پیغمبر وصیتی درباره جانشین نکرده، و این افترایی بود که از جانب دشمنان عنوان شد.
– و روایت: «هر کسی بمیرد و وصیت نکند، به مرگ جاهلیت مرده است».
– وای بر آنان، بر پیامبر خدا نسبت جهل داده، و از او بدروغ چیزی نقل کردند که نفرموده است.
– ما مسلمانان، دیگر در جواب یهود چه خواهیم گفت، هرگاه که با ما در مقام احتجاج بر آیند؟ آیا شرم نمی‌کنید؟
– موسی، در میان قوم خود وصیت کرد و رفت، و آیا پیمبر وصیت نکرده و جانشین خود معین نکرده می‌رود؟
– آنجا که گفت: خدایا، هارون را برای من در میان قوم خلیفه و جانشین قرار بده، چرا که با جانشینان، مردم به سعادت می‌رسند.
– پس آیا پیامبر ما، قوم خود را بی‌سرپرست رها کرده است؟ این حرف یاوه و هذیان است.
– او بر همه مؤمنان، مهربان، و راهنمای همگان بود.
– هرگاه برای او فقط یک نص قرآن بود، او را وا می‌داشت که یکی را برگزیند.
– پیامبر، بهتر می‌دانست که چه کسی شایسته جانشینی اوست، و او در شناخت مردم کاملا بصیرت داشت.
– بهنگام مرگ- که غنیمتها را می‌دید- در چنان شرایط، ترک وصیت از جانب او نقص و ناتوانی محسوب می‌شد «1».

این قصیده که در دیوان این شاعر آمده بر سیصد و هشتاد و چهار بیت بالغ می‌شود، و در آن امیر المؤمنین علیه السّلام را مدح می‌کند، و با برهانهای قومی، امامت او را به اثبات می‌رساند، و سرانجام به مرثیه امام سبط شهید- صلوات اللّه علیه- می‌پردازد، که ابیات بلا را از آن آوردیم. نیز قصیده‌ای دارد که امیر مؤمنان علیه السّلام را در آن مدح کرده، و گفته است:

– دوستی و عشق زیبایی تو، همان گوهر واقعی است، که دریاها چنین گوهری را نمی‌توانند ببخشند.
– پس برخیز در مجلس ما، با بازوان ظریف خود، پیمانه‌های بزرگ را بگردان.
– چشمانش به عاشقان پیغام می‌دهد، که از تیغ مژگانم بترسید و حذر کنید.
– زندگی را با شرابی خوش کن، که اندوه را می‌زداید.
– با نزدیک شدن تو، روان ما مسرت و صفا می‌پذیرد، و سنگهای بی‌زبان به گفتار می‌آیند.
– پیمانه تو، آتش اندوه را خاموش می‌کند، و شگفتا که پیمانه‌های باده، آتش می‌پراکنند.
– هرگاه خرد ما را به قتل برسانی، پدید آرنده خرد، به خونخواهی برخواهد ساخت.
– در کف خوبرویی با لبان درشت و سیاه، که جون زیبائی‌اش نمایان شود خرد و عقل پرواز می‌کند.
– سرخرویی که رنگش را در پیمانه منعکس کرده، تو گویی که این سرخی از کاسه نیست، که می‌چرخد.
– اندامش بر اندام نیزه‌ها طعنه می‌زند، و نگاههایش در خونریزی و توانمندی بر نیزه‌ها سبقت می‌گیرد.
– قسمت پایین (کفل) اندامش، سنگینی خود را بر من بیان می‌کند، و قسمت بالایش (کمر)، بر آنم می‌دارد که دست بکمرش بگیرم.
– اوست که خونریزی را بر شیران بیشه آموخته، و رمیدن را به آهوان یاد داده.
– من از سرخی گونه‌های او در شگفتم، که هرگاه به چشم من برخورد زردی رخسار مرا موجب می‌شود.
– گردن و بناگوش او، گویی از سیم و نقره، و رخسار من از زردی طلا است.
– چهره او، برای من، همچون باغ و گلزاری است که مرا از هر باغی بی‌نیاز می‌کند. نگاهش، ساقی وار است که در آن سرخی دویده است.
– گونه و دندان و چشم و چهره او، همچون گل سرخ واقحوان و نرگس و گلنار است.
– او عشاق خود را یاری و دستگیری می‌کند، و در کسی که از او رویتابد، ضعف و ناتوانی پیدا می‌شود.
– در رخ او، آب و آتش باهمند. ما ندیدیم که آب و آتش در کنار یکدیگر باشند.
– همواره نگاههایم بسوی او دوخته شده، و هرگز به راست و چپ منحرف نمی‌شود.
– گویی که در چهره او، آب و آتش هردو بهم نزدیک شده، و به طاعت او بر خاسته‌اند.
– آنجا که خرامیدن گیرد، بر شاخساران صدمه می‌زند، و هرگاه که چهره نماید، ماه غروب می‌کند.
– ای کسیکه مرا بر این عشق ملامت می‌کنی، هرگاه رویش می‌دیدی، بر من دلایل پوزش خواهی اقامه می‌کردی.
– مرا رها کن تا با محبوب خود مشغول عشقبازی شوم. این عشقی است که مرا، از مهر خمار چشمان بی‌نیاز می‌کند.
– آنگاه که مورچگان رخسار (خال زیبا) بر جانب شهد لبان او خود- نمایی کنند، واضح است که من لگام گسیخته خواهم شد.
– چه شمشیرهای نگاه که بر من کشیده، مانند ذو الفقار علی علیه السّلام!
– از جانب خدا، آیه تطهیر درباره او نازل گشته، و بموجب این نص، خدا او را برگزیده است.

تا می‌رسد به ابیات زیر:
– در روز غدیر خم، طه صلّی اللّه علیه و آله با او برادری خویش را اعلام کرده، و در آن روز، درباره علی علیه السّلام آیات روشنی نازل شده است.
– آیه الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ‏، ترا از هر منقبت و ستایشی درباره علی علیه السّلام بی‌نیاز می‌کند.
– ای کسی که همچون تیری که از کمان برود، و بسوی سرزمینهای بی آب و علف رها شود، سراسیمه بسوی معشوق روانی.
– در «غریین» که رسیدی، درنگ کن، و آنجا احرام و طواف بجای آر، و در آن خاک مقدس، با خواری و فروتنی توقف کن.
– خانه‌ای که بوجود او پایه‌گذاری شده، و در آن تقصیر و رمی جمره صورت نمی‌گیرد،
– تو بر مردم ندا در ده و با بانگ بلند بگو که بسوی کعبه خدا بشتابید، بشتابید،
– بسوی زمزم و حجر الاسود و رکن، و پس از حجر الاسود، آن منار بلند دعوت کن،
– باید به حج چنین سرزمینی شتافت، و حج و عمره بجای آورد.
– از خدا بخواه، که در این سیر و سفر، بر تو آرامش، و وقار ببخشد.
– با عزت و افتخار، آن خاک را ببوس، و غبارش را طوطیای چشم بگردان.
– برای بزرگداشت این مزار مقدس، پای مژگان را بعوض پاهای خود، در این درگاه بکار گیر «1».
– آن ضریحی مقدسی را که ماه را در برگرفته، کوههای حلم و دریاهای جود را در خود دارد.
– وجه خدا را آنجا می‌بینی، و شمشیر خدا در آن قرار دارد.
– چرا که امیر همه مؤمنان- که هر چه اراده کند در اختیار دارد- در اینجا آرمیده است.
– هر کس با معرفت و شناخت کامل زیارت کند، چنانست که خدا را در عرش زیارت کرده است.
– تو گویی که در عرش خدا، نوری است که آدم و حوا نیز از آن بر- نگرفته‌اند.
– هرگاه همه مردم بر مهر علی علیه السّلام اجماع می‌کردند، دیگر آتشی خدا نمی‌آفرید.
– همه فضلها در خلق و رفتار او متجلی است، و از وجود او سرچشمه می‌گیرد.
(این قصیده، 71 بیت است).

قصیده‌ای دیگر در مدح امیر مؤمنان علیه السّلام دارد، که ابیاتی از آن نقل می‌شود:
– ای پیشوایی که بر دگر مخلوقات، در اخلاق نیکو و در خلقت برتری داری.
– تو همه دانشها را به چنگ آوردی، تا آنجا که همه انواع آن، از تو ریشه می‌گیرد.
– گفتار تو چنانست که غالی (غلو کننده در محبت) تو، خود را در اینکه خدا بنامد، معذور دیده است.
– تو هم پیمان هدایتی، و به فرودآوردن دشمن در جنگ وفاداری، خیر تو بر همگان گوارا است، و همه آنرا می‌پذیرند.
– تو از اوان کودکی- آنگاه که همه مشرک بودند- با پیامبر برگزیده خدا صلّی اللّه علیه و آله، خدا را عبادت کرده‌ای.
– در جنگ بدر، جان خود را در راه خدا، در طبق اخلاص نهادی.و نه یکبار، که بارها درخشیدی.
– در روز غدیر، همگان فقط با تو بیعت کردند. و بجز تو، کسی این شایستگی را نیافت.
– آیه قرآن رسید که: امروز دین را بر تو کامل گردانیدم الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ‏، و با این آیه، حق ثابت گردید.
– فرخنده باد این امامتی که بوجود یک امام- که براستی مورد تائید خدا است- آراسته است.
– کسی که آیه قرآن درباره او نازل شد، و اجماع همه مسلمانان بولایتش حاصل گشت، و بی‌شائبه همگان او را پذیرفتند.
– کسی عنوانهایی مانند نفس پیامبر، دامادی و دوستی او، عمو زاده و برادری پیامبر را در خود جمع داشت.
(تمام این قصیده، 65 بیت است).

و باز قصیده‌ای دارد که امیر مؤمنان علیه السّلام را در آن مدح کرده. این قصیده بر 60 بیت بالغ است، که ابیاتی از آن بدین قرار است:
– هرگاه بر چشم عاشقان خواب مستولی شود، باز طواف آستان ترا مشاهده و آرزو خواهند کرد.
– سیمای ماه تو، به موی سیاه چون شبها مقرون و همواره تابان است، نه چون ماهی که سیاهی و نقص چهره آن را تیره کند.
– تو سلطان جمال و زیبایی هستی، بهاء و شکوه وزیر تو، و لشکر توانایی و جلال، پیشرو این جمال و کمال می‌باشد.

شاعر، در دیگر ابیات قصیده می‌گوید:
– کسی که در طائف مشهور، خدا با او سخن گفت، ترا از هر افتخاری بی‌نیاز می‌گرداند.
– بسا که جبرئیل، در آستانه او درنگ کرده است.
– و در بابل، بامر خدا، آنجا که شب دامن خود را می‌گسترد، آفتاب بخاطر او بازگشت داده شد.
– و در غدیر خم، خبر غیبی رسید که او را خدا امیر و پیشوا قرار داده، و همه بیعت کنند.
– هنگامی که احمد مرسل، به مرسلات از جانب خدا بایستاد، و ضمن خطبه‌ای پیام خدا را رسانید.
– فرمود: هر که را من پیشوایم، این علی حیدر پیشوای اوست، و او وصی بلا فصل من است.
– و بلا فاصله همه مردم به تبریک آمدند و همه پارسایان و خدا جویان به اشتیاق بیعت کردند.
– کجا فهم ما مردم، می‌تواند به کنه اوصاف او برسد؟ آیا ریگهای بیابان را می‌توان شماره کرد؟!

شاعر، قصیده 118 بیتی دیگری دارد، که در مدح امیر مؤمنان علیه السّلام سروده و در آن چنین گفته است:
– هر کجا باشم: تو همواره نصب العین من هستی. و این راه بر حقی که پیش گرفته‌ام، بهترین روشها و راهها است.
– من آرزوی حیات دارم، اما تو از من روی گردانی. در نظر من، مرگ از نادیدن چهره تو زیباتر است.

پس از ابیاتی چنین می‌گوید:
– خدای، دین خود را به محبت و ولای علی- صلوات اللّه علیه- کامل گردانید. و آیا در بین مفاخر، بالاتر از این افتخاری هست؟
– افتخاری که جبرئیل امین، علنا مقام او را آشکار کرد.
– گفت: شمشیری جز ذو الفقار و جوانمردی چون علی علیه السّلام نیست. اینوصف برگزیده برگزیدگان.
– و فرشتگان از حمله‌های دلاورانه او در شگفت ماندند، و این حماسه نقش کتیبه‌ها و سینه تاریخ خواهد بود.
– این دری بود که پیمبر آن را گشود، و دیگر صحابه را یارایی چنین مقامی نیست.
– این افتخار که پیغمبر فرمود: من ترساننده و بیم دهنده‌ام، و تو راهنمایی و هدایت کننده.
– و نیز فرموده: تو برای من، بمنزله هارونی برای موسی، تفاوتی که هست اینکه پس از من پیمبری نخواهد آمد.
– گذشته از افتخارات یاد شده، این افتخار برای علی علیه السّلام کافی است که کسی که در نمازهای واجب، صلوات بر او نفرستد، نمازش پذیرفته نیست.
– خدای، زهرای بتول را همسر او قرار داد، و همه فرشتگان و روح الامین بر این پیوند گواهی دادند.
– آفتاب، در سرزمین، از پس غروب، به پاس مقام علی علیه السّلام دوباره بازگشت و از میان شب تیره ظلمانی تابیدن گرفت.
– و خدای، در پگاه طائف، او را مخاطب قرارداد. و این فضیلتی است که بکسی نسبت داده نمی‌شود.
– در شب قدر، فرشتگان و روح قدس، بر پیشگاهش نازل می‌گشتند.
– و فردای قیامت نیز، موازین بندگان به کف او سپرده می‌شود. هر که را بخواهد، تخفیف دهد یا ندهد.
– آتش جهنم و باغهای بهشت، همه در پیروی فرمان اویند. هر کس را خواهد، به بهشت یا آتش می‌فرستد.
– اوست که جان خود را فدای پیمبر کرده، و در فراش او خوابید. اینمواساتی و ایثاری است که عقل، از درک آن عاجز است.
– وحی در کنار او و در خاندان او بود، که بر پیغمبر نازل می‌شد. و آیات کتاب الهی، از هم تفضیل می‌یافتند.
– و همو بود که بر کتف پیامبر سوار، بتها را همگی شکست و پائین انداخت این عزت و سعادتی است که به او اختصاص دارد.

و در ادامه این ابیات می‌گوید:
– به سوی غری (نجف اشرف) برو، که در آنجا رازی پنهان هست.
– بی‌هیچ غروری کفشها را در آور، و ندای تکبیر و تهلیل را سرده.
– بگو: بر تو درود و سلام باد، ای آنکه مهر تو مکمل و تمام کننده دین ما است.
– آنجا است که چشم و اسرار الهی را سراغ توان گرفت، و معانی دقیق و اول و آخر حقایق را درک کرد.
– آن فرمانروای دادگری که حقیقت را می‌بیند، و خیر و شر کردار بندگان را تشخیص می‌دهد.
– او گیرنده حقوق بیچارگان، و رها کننده هوای نفس، و پس از پیمبر، بهترین مسلمانی است، چه مسلمانان پا برهنه یا موزه دار.
– وای بر کسی که با کناره گیری از او به گمراهی افتاد، و بر پیامبر، از روی جهل، افترا و دروغ بست.
– کور کورانه رهبری مسلمانان را در غیر موضع اصلی آن پنداشت، و این خداست که می‌داند رسالت و اقامت را کجا قرار دهد.
– در فضیلت علی علیه السّلام در غدیر، این بس که دیگران، از هر سو آمدند، تا با او بپیوندند.
– آنگاه که جبرئیل امین، بر پیمبر امین وحی آورد، و پیام سعادت و سلامرا از سوی سلام (خدای تعالی) با شتاب رسانید.
– که این پیام را که در خصوص علی علیه السّلام آورده‌ام، بمردم ابلاغ کن.
– و هرگاه بمردم نرسانی، ای پیامبر مزمل (در لباس پیچیده)، رسالت خود را نرسانده‌ای.
– پس همانجا، در میان صحابه و یاران بپای خاست، و یا صدای بلند حمد و ثنای خدا بر زبان آورد.
– حیدر کرار- صلوات اللّه علیه- را بدست راست خویش بلند کرد، و با صدای بلند و کلام فصیح ندا در داد.
– فرمود: هر که را من پیشوا و رهبرم، حیدر کرار- صلوات اللّه علیه- نیز پیشوای اوست. مباد که از این سفارش، روی برتابید.
– آیا جوجه بریان شده را با پیمبر، کسی جز علی علیه السّلام افتخار پیدا کرد که میل کند؟
– ستاره، در خانه او، درخشیدن گرفت. و آشکارا، شب ظلمانی از این درخشش نورانی و روشن شد.
– او، از دیرینه روزگاران، همچون نوری در عرش خدا می‌درخشید، و خدای را تکبیر و تهلیل می‌گفت.
– و همواره، در میان خدا پرستان و نیایشگران سیر می‌کرد، و این نور، اصلاب پاک و مطهر را در می‌نوردید.

قصیده دیگری در مدح امیر مؤمنان علیه السّلام دارد، بالغ بر 42 بیت که از آن جمله است:
– پیوسته عشق او را در دل پوشیده دارم، اما اشک، این راز نهفته را فاش می‌کند.
– پرتوهای آن، وقتی درخشیدن کند، گویی از گیسوی تیره شب، صبحرنگین هویدا شده.
– شیرینی چهره زیبا و نورانیش- که عطش دیدار را فرو می‌نشاند- شیرینی عسل را رسوا کرده.
– زیباترین لاله‌ها، در گونه‌هایش شگفته‌اند، و بر صورتش گل (آس) سایه افکنده است.
– آن ملامتگر من در این عشق به عذر خواهی برخاست و معذورم داشت و سخن چین و حرفگیر از سخن خود برگشت، و زبان تحسین گشود.
– آنگاه که پیکر زیبایش، با ناز و کرشمه، دامن کشان می‌خرامد، شاخساران بر خود می‌لرزند، و از زیبائی و قامت خود شرم می‌دارند.
– ستاره مریخ در چهره‌اش، و ماه چهارده شبه در وجودش می‌درخشد.
– یک نگاه او، دل مرا در کمند اسارت و عشقش نگاهداشته، و مدهوش کرده.
– مهر او، چنانم در کمند گیسویش افکند، که شیران بیشه را به شگفت آورد، که با چونین طنابی، چگونه صید می‌شوم.

تا اینکه به ابیات زیر می‌رسد:
– حیدر کرار، در میان همه مردم- چه پا برهنگان و چه موزه داران- بهترین شخصیت است.
– شب، آن چنان روز را نمی‌پوشاند، که مذهب منکرانش، بر دل پرده می‌گسترد.
– دیده کم نور و نابینای شرک، چگونه نور دیده دین را خواهد دید؟
– کافران را با تیغ خود به قتل رساند، و آنها را از دیار آشنایان پاک کرد.
– نه فقط یک روز به بت «لات» نزدیک نشد، بلکه خدای را به تقوی و خلوص عبادت کرد، و بدینگونه رشد یافت.
– اسلام را، از آن بیماری که گریبانگیرش می‌شد، بهبودی داد، و از چشمان دین، حجاب و پرده را برداشت.
– در غدیر خم، شاهدان عدل، که هرگز منحرف نمی‌شوند، بر حقانیت او گواهی دادند.
– از میان پرده‌ها، آفتاب وجودش چه زیبا نمایان شد، و همه روزگار به درود و تهنیت برخاستند.
– آنگاه که مردم پنداشتند اژدهایی آمد تا آنها را بگیرد، او با اژدها سخن گفت «1».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 465

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 465

97- الشیخ عبد الرضا المقرئ الکاظمی، المتوفّى حدود (1120)

– 1-

          وقفت دون سعیک الأنبیاءُ             فلتطل مفخراً بک الأوصیاءُ

             و عن الأنبیاءِ فضلًا علیک             اللَّهُ أثنى فحبّذا الإثناءُ

             و إذا لم یکن سوى آیةِ التط            – هیرِ فیکم لکان فیها اکتفاءُ

             کنت نوراً و لیس کونٌ و لا             آدمُ بل لیس کان طینٌ و ماءُ

             أنت عینُ الیقین سلطانُ موسى             و العصا منه و الیدُ البیضاءُ

             و سنا النارِ حین آنسَها من             جانبِ الطورِ إذ بدا اللألاءُ

             روحُ قدسٍ به تأیّدَ عیسى             و لأمواتِه به إحیاءُ

             أنت لو لم تکن لما عُبِدَ اللَّهُ             و لا للأنامِ کان اهتداءُ

 

إلى أن یقول:

          فأضاعوا وصیّةَ یوم خمٍّ             بعلیٍّ وصّى و هم شهداءُ

             عن لسان الروح الأمینِ عن اللَّه             تعالى ألا له الآلاءُ

             بعلیٍّ بلّغ و إلّا فما بلّغ             ت و اللَّه من عداک وقاءُ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 466

         بعد ما بخبخوا و قالوا لقد أص            – بحت مولىً لنا و صحَّ الولاءُ

             و أتى النصُّ فیه الیوم أکمل            – ت لکم دینَکمْ و حقَّ الهناءُ

             ثم قالوا بأنّ أحمدَ لم یو             صِ و هذا منهم علیهِ افتراءُ

             و روى من یمُتْ و لم یوصِ قد ما             تَ موتةً الجاهلیةِ العلماءُ «1»

             ویلهمْ جهّلوا النبیّ و قالوا             عنه ما لم یقُلْ و بالإفک جاءوا

             ما نجیب الیهودَ یوماً إذا احتجّوا             علینا ألیس فیکم حیاءُ

             إنَّ موسى فی القوم وصّى و قد غا             بَ و طه یقضی و لا إیصاءُ

             حیث قال اخلفنی لهارون فی القو             مِ و بالأهل تسعدُ الخلفاءُ

             و النبیُّ الکریمُ قد ترک القو             م سُدىً بعده و هذا هُذاءُ

             و هو بالمؤمنین کان رءوفاً             و على کلِّهم له إسداءُ

             ما علیه أن لو على واحدٍ نصّ             و فیما یختاره الإرتضاءُ

             و هو أدرى بمن لها کان أهلًا             و له فی نصح الأنامِ اعتناءُ

             و إذا ما قد مات راعی غُنیما             تٍ فترک الإیصاء عنه عیاءُ «2»

 

هذه القصیدة توجد فی دیوان شاعرنا و هی تبلغ ثلاثمائة و أربعة و ثمانین بیتاً، أخذنا منها ما ذکرناه، یمدح بها أمیر المؤمنین علیه السلام و یستدلُّ فیها على إمامته بحجج قویّة، و یتخلّص إلى رثاء الإمام السبط الشهید صلوات اللَّه علیه. و له من قصیدة یمدح بها أمیر المؤمنین سلام اللَّه علیه:

– 2-

          درٌّ حقیقیّ حباب العقارْ             فلا تخاطر فی المجازی البحارْ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 467

         فقم ففی مجلسِنا قد سعى             ساقٍ صغیرٍ بکؤوسٍ کبارْ

             تقول عیناه لعشّاقه             من سیفِ أجفانی الحذارَ الحذارْ

             و اخفض جناحَ العیشِ فی قهوةٍ             للهمّ عمّن قد حساها نفارْ

             للروح روحٌ فإذا قرّبت             من حجرٍ حدّث صمّ الحجارْ

             تطفئُ نارَ الهمِّ منّا و فی ال             کاسات منها مستطیراً شرار

             إن قتلت منّا عقولًا فعن             والدها کان لها أخذ ثارْ

             من کفّ ألمى «1» ما جلا حسنه             إلّا و بان العقلُ و اللبُّ طارْ

             حمراء أعدى لونُها کأسَها             تخالُها من غیر کاسٍ تدارْ

             قوامُه یطعنُ طعنَ القنا             و فتک ماضی لحظه و اقتدارْ

             و ردفه یشرح لی ثقله             و خصره یسند لی الاختصارْ

             قد علّم الفتکَ أُسودَ الشرى             و علّمَ الغزلانَ کیف النفارْ

             عجبتُ من حمرةِ خدّیه إن             بدت لعینیّ علا فی اصفرارْ

             کأنَّما قد صِیغ من فضّةٍ             سالفة «2» و الخدُّ منّی نضارْ

             لی روضةٌ غنّاءُ من وجهه             و لحظه ساقٍ و فیه عقارْ

             خدٌّ و ثغرٌ مقلةٌ وجنةٌ             وردٌ أقاحٍ نرجسٌ جلّنارْ

             له على عشّاقه نصرةٌ             بفاترٍ منه أرى الإنکسارْ

             فی خدِّه ماءٌ و نارٌ و ما             بالماء للنار عهدنا استعارْ

             تثبتُ عینای به لم تزلْ             فلم تحُلْ عنه یمیناً یسارْ

             کأنّما تلک له قربةٌ             قد عبدت ماء و هاتیک نارْ

             یزری إذا ماس بغصنِ النقا             و إن بدا فالبدرُ منه یغارْ

             فلو ترى یا لائمی حُسنَه             أقمت فیه حججَ الاعتذارْ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 468

         دعنی بربِّ القرطِ لی شاغلٌ             یشغلنی عن حبِّ ذاتِ الخمارْ

             خلع عذاری واضح إذ على             شَهْدِ لماه دار نمل العذارْ

             کم من فقارٍ سیفُ ألحاظِهِ             قدَّ کسیفِ المرتضى ذی الفقارْ

             من آیةُ التطهیرِ فیه أتتْ             نصّا من اللَّهِ له و اختیارْ

 

إلى أن یقول:

          آخاهُ طهُ یومَ خمٍّ و قد             أُنزِلَ فیه فیه آیٌ جهارْ «1»

             الیومَ أکملتُ لکم دینَکمْ             ناهیک من منقبةٍ لا تعارْ

             یا راکباً کالقوسِ حرفاً حکى             الأوتار أو کالسهمِ ترمی القفارْ

             عُجْ بالغریّینِ و أحرم و طفْ             فی ذلک القدسِ و قفْ باحتقارْ

             إلى الذی من کلِّ أوبٍ إلى             بیتِ عطایاه المطایا تثارْ

             بیتٌ به طال عماداً فلا             مقصّرٌ فیه و رامی جمارْ

             و أذّن الناس و نادِ الوحى             لکعبةِ اللَّهِ البدارَ البدارْ

             و زمزم و الحجر و الرکن ثم             الحجر الأسود سامی المنارْ

             ألا بها حجّوا فما فی سوى             تلک الثرى حجّا أرى و اعتمارْ

             و استأذنِ اللَّهَ و منه و فی             سکینةٍ فادخلْ علیک الوقارْ

             و قبّل الأرضَ له عزّةً             و کحِّلِ الجفنَ بذاک الغبارْ

             و امشِ على الأجفانِ فضلًا عن             الأقدامِ إجلالًا بذاک المزارْ

             و الثمْ ضریحاً ضمَّ بدراً و من             حلمٍ جبالًا و عطایا بحارْ

             فثمَّ وجهُ اللَّهِ و العینُ و ال            – جنبُ و سیفُ اللَّهِ ماضی الغرارْ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 469

         أمیرُ کلِّ المؤمنین الذی             غدا له فیما یشاءُ الخیارْ

             فمن یزرْهُ عارفاً حقّه             فهو کمن للَّه فی العرشِ زارْ

             کان بعرشِ اللَّهِ نوراً و لا             آدمُ أو حوّا به یُستنارْ

             لو أجمعَ الناسُ على حبِّه             من قِدمٍ لم یخلقِ اللَّهُ نارْ

             فالفضلُ فیه کلّه شیمةٌ             و منه کلٌّ فضلُه مستعارْ

 

القصیدة (71) بیتاً

– 3-

و له من قصیدة أخرى یمدح بها أمیر المؤمنین علیه السلام قوله:

          یا إماماً علا على سائرِ الخلق             بخُلقٍ مهذَّبٍ و بخَلقِ‏

             حزتَ کلّا من العلوم إلى أن             قد جرى الکلُّ منک فی کلّ عرقِ‏

             بمقال یقیم عذر المُغالی             أنَّک اللَّه حیث للشکّ یبقی‏

             أنت حلفُ الهدى و حلفُ نزال             دَرُّه العذبُ ساغ فی کلّ خلقِ‏

             قد عبدتَ الإلهَ طفلًا مع المخ            – تارِ و الکلّ مشرکٌ بالحقّ‏

             و ببدرٍ بذلت نفسک فی اللَّهِ             و بادرتها ضحىً غیر طرقِ‏

             و بخمٍّ بویعت إذ لیس إلّا             أنت دون الورى لها من محقّ‏

             فأتى النصُّ فیک ألیومَ أکمل            – ت لکم دینَکمْ و أثبتُ حقّی‏

             یا لها من إمامةٍ قد تسامت             بإمامٍ مؤیَّدٍ بالصدقِ‏

             صاحبِ النصِّ و الدلالةِ بالإج            – ماع و الاتّفاق من غیر مذقِ «1»

             نفسِ طه النبیِّ و الصهرِ و ابن ال             عمِّ و الصنوِ و الأخِ المشتقّ‏

 

القصیدة (56) بیتاً

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 470

– 4-

و له من قصیدة یمدح بها أمیر المؤمنین علیه السلام و هی تبلغ ستّین بیتاً قوله:

          بالعتب طال لِطَیفک التردادُ             لو زارَ جفنَ العاشقین رقادُ

             بدرٌ بلیلِ الشعر متّسقٌ و لا             کالبدرِ نقصٌ شأنه و سوادُ

             سلطانُ حسنٍ و البهاءُ وزیرُهُ             جیشُ الجلالِ أمامَهُ یقتادُ

 

إلى أن یقول:

          و اللَّهُ أکملَ دینَه بولائِه             أنّى یُطاوَلُ مجدُه و یُسادُ

             بالطائفِ المشهورِ کلّم ربَّهُ             ناهیک فخراً ما علیک یزادُ

             و لطال ما من جبرئیل لخدمة             قد طال فی أعتابه التردادُ

             و ببابلٍ رُدّتْ له شمسُ الضحى             و اللیلُ قد مُدّت له أبرادُ

             و بیوم خمٍّ خبّر الغیّابَ عن             تأمیرِهِ فی البیعةِ الأشهادُ

             إذا قام یخطبُ أحمدٌ مسترسلًا             عن ربّه و القولُ منه یعادُ

             من کنت مولاه فحیدرةٌ له             مولىً و من کاد الوصیَّ یُکادُ

             فإذا هنالک بخبخوا قومٌ به             من رغبةٍ فی حکمِه زهّادُ

             لا تدرکُ الأفهامُ کنهَ صفاتِهِ             أنّى و هل یحصی الحصى التعدادُ

 

القصیدة

– 5-

و له من قصیدة (118) بیتاً یمدح بها أمیر المؤمنین علیه السلام قوله:

          لک نصب عینی أین کنت أُمثّل             و طریقتی المثلى بحبّک أمثلُ‏

             أرجو الحیاةَ و أنت عنّی معرضٌ             و الموت من إعراضِ وجهِک أجملُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 471

إلى أن یقول:

          و اللَّه أکملَ دینَهُ بولائِهِ             هل فوق هذا فی المفاخرِ منزلُ‏

             و لَقولِ جبریلَ الأمینِ بحقّهِ             علناً و تلک محلةٌ لا تُنزلُ‏

             لا سیفَ إلّا ذو الفقارِ و لا فتىً             إلّا علیُّ الفاضلُ المتفضّلُ‏

             و تعجّبِ الأملاکِ من حملاتِه             فی الحربِ و هو على الکتائبِ یحملُ‏

             و لفتحِ أحمدَ بابَه و لسدِّهِ             بابَ الصحابِ على الجمیعِ یفضّلُ‏

             و لقولِ أحمدَ أنت هادٍ للورى             و أنا النذیرُ و ذاک فخرٌ أطولُ‏

             و لأنت منّی مثلما هارونُ من             موسى و لا بعدی نبیٌّ یُرسَلُ‏

             و کفاه ممّن لم یصلِّ علیه فی             فرضِ الصلاةِ صلاتُه لا تُقبَلُ‏

             و اللَّهُ زوّجَهُ البتولَ و أشهد ال             أملاک و الروحُ الأمینُ موکّلُ‏

             و الشمسُ من بعد الغروبِ ببابلٍ             رُدّت له و اللیلُ داجٍ مسبلُ‏

             و اللَّهُ خاطبه غداةَ الطائفِ ال            – مشهورِ و هی فضیلةٌ لا تُنحلُ‏

             و بلیلةِ القدرِ الملائکُ عزّة             و الروحُ قد کانت علیه تنزّلُ‏

             و غداً موازینُ العبادِ بکفِّهِ             طوعاً تخفُّ بمن تشاءُ و تثقلُ‏

             و النارُ و الجنّاتُ طائعةٌ له             من شاءَ ناراً أو جناناً یُدخِلُ‏

             و فدى النبیَّ على الفراشِ و إنَّها             لهی المواساةُ التی لا تُعقلُ‏

             و الوحی یهبطُ عنده و ببیته             للفصل آیاتُ الکتابِ تُفَصّلُ‏

             و له و للأصنام کسّر عزّة             وضعت على أکتافِ أحمد أرجلُ‏

 

إلى أن یقول:

          عج بالغریِّ فثمَّ سرٌّ مودعٌ             لیست تکیّف ذاته و تمثّلُ‏

             و اخلع نعالَک غیرَ ما متکبّر             فیه و أنت مکبّرٌ و مهلّلُ‏

             و قل السلامُ علیک یا من حبُّه             للدینِ فیه تتمّةٌ و تکمّلُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 472

         فهناکَ عینُ اللَّهِ و السرُّ الذی             قد دقَّ معنىً و الأخیرُ الأوّلُ‏

             الحاکمُ العدلُ الذی حقّا یرى             ما العبدُ من خیرٍ و شرٍّ یعملُ‏

             و الآخذ الترّاک أفضل مسلمٍ             من بعد أحمد یحتفی أو ینعلُ‏

             ویل امرئ قد حاد عنه ضلّةً             و على النبیِّ بجهلِهِ یتقوّلُ‏

             جعلَ الإمامةَ غیرَ موضعِها عمىً             و اللَّهُ أعلمُ حیث کانتْ تُجعلُ‏

             و کفى علیّا فی الغدیرِ فضیلة             یأتی إلیها غیرُه یتوصّلُ‏

             حیث الأمینُ أتى الأمینَ مبلّغاً             یقرا السلامَ من السلامِ و یعجلُ‏

             بلّغ و إلّا لم تبلّغْ ما أتى             فی حقِّ حیدر أیّها المزمّلُ‏

             فهناک بین الصحبِ قام لربِّه             یثنی بعالی صوتِهِ و یفضِّلُ‏

             و یسارُ حیدرةٍ بیمناه و قد             نادى و منه فیه یُفصحُ مقولُ‏

             من کنت مولاه فحیدرةٌ له             مولىً فإیّاکمْ به أن تُبدلوا

             و الطائرُ المشویُّ هل مع أحمدٍ             أحدٌ سواه کان منه یأکلُ‏

             و النجمُ لمّا أن هوى فی دارِهِ             جهراً و أشرقَ منه لیلٌ ألیلُ‏

             فی العرشِ قِدماً کان نوراً محدقاً             طوراً یکبّر ربَّه و یهلّلُ‏

             متقلّب فی الساجدین و کان من             صلبٍ إلى صلبٍ طهورٍ یُنقلُ‏

 

القصیدة

– 6-

و له من قصیدة (42) بیتاً یمدح بها أمیر المؤمنین علیه السلام قوله:

          هلّ بی حرٌّ إلى رشف رشا             حبّذا لو یقبلُ الروحُ رشا

             بابلیُّ الطرفِ لکن ما رأى             سحرَهُ هاروتُ إلّا اندهشا

             جائرٌ فی الحکم لکن عادلُ ال            – قدِّ عبیلُ الردفِ مهضوُم الحشا «1»

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 473

         لم أزل أُخفی هواه فی الحشا             غیرَ منّی الدمعُ بالسرِّ فشا

             خلته لمّا تجلّى سلطه             تحت لیل الشعرِ صبحاً أبرشا

             فضح الشَّهدَ بریقٍ ریّقٍ             غیرُهُ لم یروِ منّی العطشا

             أحمدُ النعمان فی وجنتِهِ             و على الخدّینِ آسٌ عرّشا

             عاذلی أصبحَ فیه عاذری             و انثنى یحمدُه واشٍ وشا

             فإذا ماس دلالًا قدُّه             یغتدی غصنُ النقا مرتعشا

             کوکبُ المرّیخِ فی وجنتهِ             ساطعٌ و البدرُ منه قد عشا

             مطلق اللحظ فؤادی قد غدا             منه فی أسرِ الهوى مندهشا

             جرحت عیناه خدَّیْ مهجتی             حیث لحظی خدَّهُ قد خَدَشا

             صادنی فی شَرَکٍ من شعرِهِ             عجباً للأسد هل صاد رشا

 

إلى أن قال:

          حیدر الکرار أزکى ناعلٍ             من بنی آدم أو حافٍ مشى‏

             ما غشى اللیل نهاراً نصحه             مذهبٌ شکّا على القلب غشا

             نورُ عین الدین قد ردّ و قد             ردَّ طرف الشرک منه أعمشا

             قتل الکفّارَ فی صارمه             و لربع الأُنس منهم أوحشا

             لم یدِنْ للّات یوماً قطُّ بل             عَبَدَ اللَّهَ و بالتقوى نشا

             قد شفى الإسلامَ من داءٍ به             و جلا من أعینِ الدینِ الغشا

             و لقد أصبح فی خمٍّ له             شاهدٌ عدلٌ أبى أن یرتشا

             جاد بالقرصِ و صلّى العصرَ إذ             ردّه لمّا له غشّى العشا

             و له قد کلّم الثعبانَ إذ             ظنّه الناس أتى کی ینهشا «1»