اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

قاضی جلیس

متن فارسی

ابو المعالى، عبد العزیز بن حسین بن حباب «1» اغلبى، سعدى، صقلى، معروف به قاضى جلیس. از پیشتازان شعراء مصر است و دبیران آن سامان، در سلک ندیمان ملک صالح طلایع بن رزیک بود که ترجمه‌اش در صفحه 171 گذشت، پندار من این است که در اثر مجالست دائم با ملک صالح، به لقب «جلیس» مشهور گشته باشد.
قاضى جلیس، از سرایندگانى است که در مهر و ولاى عترت طه قدمى راسخ داشته است، چنانکه اشعار و سروده‌هایش حاکى است، فقیه معاصرش عماره یمنى که شرح حال او تحت رقم 52 خواهد آمد، با قصیده‌اى که بسال 551 سروده و در ص 158 کتاب «نکت عصریه» خود ثبت کرده، زبان به ثنا و ستایش او گشوده است.
سر آغاز قصیده چنین است:

– فراموشى خاطر، پیوند وفا را بگسلد، جامه صبر نازک کى در برابر خشمش تاب و طاقت آرد.

در این قصیده گوید:

– جانب «جلیس» شتافتم، از گروهى که حرمت همسایگان ندارند، رخ برتافتم.
– از همت بو المعالى مدد گرفتم، آنکه تاج عظمت کمترین عطایش باشد.
– مقام رفیعش ستودم، دشمنان دانستند که زمانه‌اش حامى و یاور باشد.

و از جمله این قصیده:

– سر انگشت عطایم عزم کرد که برابر آسمان دست یازد، ابر جود و عطایش بر آسمان خیمه برافراشت.

قاضى جلیس را عارضه‌اى رخ داد که از حضور در پیشگاه ملک صالح طلایع بن رزیک محروم ماند، فقیه عماره، آنچنانکه در «نکت عصریه» ص 252 آمده، چنین سرود:

– به معالى و آزادگى سوگند، اى آزاده صاحب معالى سوگندى استوار و مبرور.
– که دست روزگار با همه زادگانش از احراز مقام رفیعت کوتاه ماند.
– در آن مجلسى که تو باشى، مرتبه‌ات والا و مقامت صدر مجلس باشد.

– در بزم ملک حاضر گشتیم، از آن رو که غایب بودى، انس و الفتى در سیماى مجلس نبود.
– گویا بستر خاک، از آب باران محروم گشته، نى. بلکه جانها از روح روان دور مانده.
– آسمان ادب تاریک شد، ماه تابانش تو بودى، آرى در شب دیجور، ماه تابان پیدا نباشد.

عماد اصفهانى در «خریدة القصر» به شرح حال او پرداخته و فضل و درایت او را ستوده است. ابن کثیر هم در تاریخش ج 12/251 و ابن شاکر در «فوات الوفیات» ج 1 ص 278 مقام و منزلت او را در شعر و احساس یاد کرده‌اند، ابن شاکر گوید: همراه موفق بن خلال، متصدى دفتر انشاء و دبیرى «فائز باللّه» بود، و از چکامه‌هاى اوست:

– شگفت آرم که تیغه شمشیر و ناوک سنان، در دست سلحشوران این قوم، به عادت زنان در خون نشیند، با اینکه در شمار زنان نباشد.
– از آن شگفت‏تر که همان تیغ تیز و ناوک دلدوز، چون شعله آتش زبانه کشد با آنکه دستهاى پر جودشان چون موج دریا باشد.

و همو درباره طبیبى چنین سروده:

– درد و رنجم از آن خصم جان است که با جادوى بیمارش دو لشکر غارتگر بسویم روان ساخته.
– طبیبى که دارویش چون جغد شوم، میان من و عافیت فرسنگها فاصله انداخته.
– سالیانى تب در وجودم میهمان بود، کهنه شد و رخت بر بست، با دو نسخه این طبیب، دوباره عمر و جوانى از سر گرفت.
– ماهرانه بمعالجه پرداخت، افزود که این تجربه از جالینوس و بقراط حکیم است.
– بهر روزم، تب نوبتى بیش مهمان نبود، اینک از مهارتش دو نوبت سراغ جانم گیرد.

و باز درباره طبیبى چنین سروده است:

– ای که میراث طب و حکمت از آباء و نیاکان دارى.
– جانى که خواهد بار سفر بندد، بخانه تن مأنوس دارى.
– سوگند خورم که اگر علاج دهر پیش گیرى، عالم کون را از فساد و تباهى دور سازى.

و همو راست:

– عیشش بکام. آن سیبک سرخ. که عشقش خانه خرابم کرد.
– گفتمش: چشم روزگار مانندت ندید. از شرم چو آتش شعله گرفت و تکذیبم کرد.

و همو راست:

– بسا سیمتن که با نگاه جادویش تیغ آبدار از نیام دیدگان بر کشیده.
– بسا رخسار عاشق که اشک حسرت بر آن شیار بسته و بسا چشمان که چشمه‌هاى خون از آن سیلاب کشیده.

و همو سروده است:

– در آن پاسى که گیسوى سیاه شب پریشان بود، سپیدى بر گوشه زلفانش پدیدار شد.
– ناگهان خورشید رخشان برآمد، یعنى طلعت رخسارش، شمیم عبیر آمیز برخاست، از گلستان رخش.
– دیدگانم در چمنزار وجودش بوستانى سبز و خرم یافت، از اینرو با سیلاب اشک، جویها روان ساخت.
– طرف گلزارش را آرزوى باران کنم، گر چه ابر باران زایش از سینه برخیزد.

– هر گاه شور و اشتیاق، تار و پود و وجودم بآتش کشد، با یاد معشوق، آب سردى بر دل تفتیده پاشم.
– دل زارم از آن در آتش شعله‌ور است که شمع وجودش را مسکن و مأوا باشد.

قاضى جلیس، بینى بزرگى داشت؛ خطیب، ابو القاسم هبة اللّه بن بدر معروف به ابن صیاد، فراوان به هجو او می‌پرداخت و از بینى بزرگ قاضى خرده می‌گرفت، شاید بیش از هزار قطعه در هجو بینى او سروده باشد.
ابو الفتح، ابن قادوس که شرح حال او در همین جلد کتاب تحت شماره 46 گذشت به منظور همدردى بدفاع از قاضى جلیس، این شعر بگفت:

– ای که بینى ما را عیب کنى! بینى ارجمند و فراز را عیب نباشد.
– اعضاء، خلقتى است خدائى، اما این دو شاخ هرز را تو خود بر سر خود نهادى.

قاضى جلیس، چکامه‌اى در سوگ و ماتم پدرش که با کشتى به دریا غرق شده است سروده … (سخن ابن شاکر پایان گرفت).

قاضى جلیس، در حضور ملک صالح، از ابو محمد، ابن زبیر، حسن بن على مصرى، در گذشته سال 561 تمجید کرد تا مقرب درگاه شد، ولى هنگامى که قاضى در گذشت، ابن زبیر، زبان به طعن و شماتت گشود و در تشییع جنازه با لباس زربفت شرکت نمود، در اثر این اهانت و تهاون از نظر مردم افتاد و اتفاقا بعد از قاضى، بیش از ی کماه نزیست «1».
ملک صالح، طلایع بن رزیک، هماره در شبهاى جمعه ندیمان و امیران را براى سماع و قرائت صحیح مسلم و بخارى و امثال آن انجمن می‌کرد، قارى مجلس مردى گنده دهان بود، در یکشب که امیر، على بن زبیر با ابى محمد قاضى جلیس، حضور داشتند، قاضى رو به جانب ابن زبیر کرده و گفت:

– بسا گنده دهان که بدو گفتم: کنارم منشین.

ابن زبیر اضافه کرد:

– هر گاه صحیح بخارى میان جمع بر خوانى.

قاضى مجددا اضافه کرد:

– گفتند: چرا. بی‌پروا گفتم: از اینرو که هماره از دهانت گه می‌بارى.

یکى از ندیمان ملک صالح، در حضورش قطعه‌اى انشاء کرد با سبکى که مصریان (زکالش) نامند و عراقیان (کان و کان):

– شعله آتش در اندرونم، اما من غریق در سیلاب اشکم.
– چونان فتیله مشعل، در میان آب و آتش می‌گدازم.

قاضى جلیس و قاضى ابن زبیر، هر دو حاضر مجلس بودند، و هر یک از ارتجالا و بداهة مضمون دو بیتى را به نظم کشیدند: قاضى جلیس چنین سرود:

– کسى باشد که معذورم شناسد؟ می‌خواهم افسار گسیخته سرو گردنش ببویم رخسار گلگونش ببوسم.
– در وجودش جمع اضداد آمده؛ و هماره اضداد، نفرت و ادبار می‌فزودند:
– از ناله‌هاى درونش شرار آتش خیزد، سیلاب اشکش دریا دریا موج ریزد.
– چونان فتیله مشعل که هلاکش در میان آب و آتش باشد.

و قاضى ابن زبیر چنین سرود:

– با این سیلاب اشکى که بر رخسارم روان است، و این آتشى که تار و پود وجودم به آتش کشیده.
– فتیله مشعلى باشم که غرق در آبم، شعله‌هاى سوزان از هر جانبم سر کشیده.

ابو المعالى قاضى جلیس، به قاضى رشید مصرى چنین برنگاشت:

– اندوخته کرامت و افتخار، از پس تو ناچیز ماند، مرغزار عظمت خشک و بی‌گیاه شد.
– بهر جا روى، سیاهى از رخ شب برگیرى، بهر سو شتابى، بخت و اقبال به آنسو شتابد.
– رفتى و روزگار جرمى مرتکب شد که جز با مراجعتت راه جبران نباشد.

گویند: قاضى جلیس و قاضى رشید، هر دو با هم بدرگاه یکى از وزراء حاضر شدند، و بار نیافتند، وزیر از ملاقاتشان عذر آورد، دربان درشتى کرد. نوبت دیگر خدمت رسیدند و بارخواستند، موفق نشدند، دربانشان پاسخ گفت: وزیر در خواب است. از پیشگاه وزارت مراجعت گرفتند، قاضى رشید چنین سرود:

– اقبال فرومایگان رو به زوال است، عن قریب زمانه را دگرگون یابى.
– اگر بر دوام، دست دعا بر کشى، بخت و پیروزیشان به کام خواهى، در امان نباشند از تیره روزى و نگون بختى.

و قاضى جلیس چنین سرود:

– گر امروز نیازمندان را در پیشگاهتان ازدحام است، به فردا بارگاهتان خلوت و نفرت بار است.
– اینک از پذیرش حاجتمندان در خواب نازید، اما دیده روزگارتان در کمین انتقام بیدار است.

روزگارى برنیامد که وزیر مزبور با نکبتى شدید دچار آمد. (رک: مرآة الجنان ج 3 ص 302).

صفدى در کتاب «نکت الهمیان» می‌نویسد: موفق بن خلال، خالوى قاضى جلیس بوده ابن خلال را نکبت و نگون بختى فرو گرفت، و قاضى جلیس را بخاطر خالو بر دردسر بیفزود، جلیس به قاضى رشید چنین برنگاشت:

– گفتارم به ابن زبیر برسان. کارى است شایسته که از تو انتظار دارم.
– نگون بختى خالو دامنم بگرفت، نسبى که از بخت و اقبالش خیرى نفزود.
– اگر بهره‌مند بود، ما را مفید نیفتاد، اما امروزش در «پس گردنى» شریک باشم.

قاضى جلیس چنانکه در فوات الوفیات آمده، به سال 561 با عمرى در حدود هفتاد سال، در گذشته است.

(اضافات چاپ دوم)
سرورمان، علامه سید احمد عطار بغدادى، در جزء اول از کتابش «رائق» قسمتى از اشعار قاضى جلیس را ثبت کرده، از جمله قصیده‌اى که در ماتم اهل بیت اطهار سروده، ضمنا ملک صالح بن رزیک را ثنا گفته و خدمات ذى قیمت او را نسبت به دربار علوى یاد کرده است. مطلع قصیده این است:

لو لا مجانبة الملوک الشانى                      ماتمّ شأنى فى الغرام بشانی‌

این قصیده 50 بیت است.

قصیده دیگرى در ماتم عترت طه سروده که 66 بیت و سر آغاز آن چنین شروع می‌شود:

– دانى که رؤیاى خیال انگیزش با چه جرأتى بدیدار معشوق آمد، از رقیب نهراسید؟
– از راه رسید، در شنلى از سیاهى شب، و از آن پیش جز در تاریکى شب بزیارت نیامد.
– گویا مردمک چشم است که جز در میان سیاهى مأوا ندارد.
– دیدگان مرا با دیدگان او برابر نتوان کرد، دیدگان من ساهر و شب زنده‌دار، دیدگان او جادوى سحار است.

چکامه دیگر در ثناى امیر مؤمنان که ضمنا ملک صالح را هم ستوده

على کلّ خیر من وصالک مانع                    و فى کلّ لحظ من جمالک شافع‏

و قصیده دیگر 62 بیت که برهان خلافت على امیر مؤمنان را به نظم کشیده، ضمنا سید الشهدا سبط رسول را در سوگ و ماتم نشسته و یادى از ملک صالح بن رزیک و خدمات او دارد، سر آغاز قصیده این است:

ألا هل لدمعى فى الغمام رسیل                       و هل لى الى برد الغلیل سبیل‏

قصیده لامیه‌اى هم در 51 بیت یاد کرده که در ثنا و رثاى اهل بیت طاهرین است.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 514

متن عربی

الشاعر

أبو المعالی عبد العزیز بن الحسین بن الحبّاب ( «1») الأغلبی السعدی الصقلی المعروف بالقاضی الجلیس، من مقدّمی شعراء مصر و کتّابهم، و من ندماء الملک الصالح طلائع بن رزّیک الذی مرّت ترجمته (ص 344)، و أحسب أنّ تلقیبه بالجلیس کان لمجالسته إیّاه متواصلًا، و هو ممّن أغرق نزعاً فی موالاة العترة الطاهرة کما ینمُّ عنه شعره، و لمعاصره الفقیه عمارة الیمنی- الآتی ذکره- شعر یمدحه، منه قصیدة فی کتابه النکت العصریة (ص 158) قالها سنة إحدى و خمسین و خمسمائة، أوّلها:

هی سلوةٌ حلّت عقود وفائِها             مذ شفَّ ثوبُ الصبرِ عن برحائِها

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 515

و منها:

لم أسألِ الرکبانَ عن أسمائِها             کفلًا بها لو لا هوى أسمائِها

و سألت أیّامی صدیقاً صادقاً             فوجدتُ ما أرجوه جُلَّ رجائِها

و منها:

و لقد هجرتُ إلى الجلیسِ مهاجراً             عصباً یضیمُ الدهرُ جارَ فنائِها

مستنجداً لأبی المعالی همّةً             تغدو المعالی و هی بعضُ عطائِها

لمّا مدحتُ علاهُ أیقنتِ العدى             أنّ الزمانَ أجارَ من عدوائِها

و اغدَّ سعدیُّ الأوامرِ أبلجٌ             یلقى سقیماتِ المنى بشفائِها

و منها:

نذرتْ مصافحةَ الغمامِ أناملی             فوفت غمائمُ کفِّه بوفائِها

 

و قال، کما فی نکته العصریّة (ص 252)، و قد حدث للقاضی الجلیس مرضٌ أخّره عن حضور مجلس الملک الصالح طلائع بن رُزّیک:

و حقِّ المعالی یا أباها و صنوها             یمینَ امرئٍ عاداتُه القسمُ البرُّ

لقد قَصُرَتْ عمّا بلغتَ من العلى             و أحرزتَهُ أبناءُ دهرِک و الدهرُ

متى کنتَ یا صدرَ الزمانِ بموضعٍ             فرتبتُکَ العلیا و موضعُکَ الصدرُ

و لمّا حضرنا مجلس الأُنس لم یکن             على وجهه إذ غبتَ أُنسٌ و لا بِشرُ

فقدناک فقدانَ النفوسِ حیاتَها             و لم یکُ فقدُ الأرضِ أعوزَها القطرُ

و اظلمَّ جوُّ الفضلِ إذ غابَ بدرُهُ             و فی اللیلةِ الظلماءِ یُفتقَدُ البدرُ

ترجمه العماد فی الخریدة و أثنى علیه بالفضل المشهور، و ابن کثیر فی تاریخه ( «1»)

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 516

 (12/251)، و ابن شاکر فی فوات الوفیات ( «1») (1/278) فقال: تولّى دیوان الإنشاء للفائز مع الموفّق بن الخلّال، و من شعره:

و من عجبی أنّ الصوارمَ و القنا             تحیضُ بأیدی القوم و هی ذکورُ

و أعجبُ من ذا أنّها فی أکفِّهمْ             تأجّجُ ناراً و الأکفُّ بحورُ

و له فی طبیب:

و أصلُ بلیّتی من قد غزانی             من السقمِ الملحِّ بعسکرینِ‏

طبیبٌ طبُّهُ کغرابِ بینٍ             یفرِّقُ بین عافیتی و بینی‏

أتى الحمّى و قد شاختْ و باختْ             فعاد لها الشبابُ بنسختینِ‏

و دبّرها بتدبیرٍ لطیفٍ             حکاهُ عن سنانٍ أو حنینِ‏

و کانت نوبةً فی کلِّ یومٍ             فصیّرها بحذقٍ نوبتینِ‏

و له فی طبیب أیضاً:

یا وارثاً عن أبٍ و جدِّ             فضیلة الطبِّ و السدادِ

و حاملًا ردَّ کلِّ نفسٍ             همت عن الجسمِ بالبعادِ

أُقسمُ لو قد طبّبتَ دهراً             لعاد کوناً بلا فسادِ

و له:

حیّا بتفاحةٍ مخضّبةٍ             مَن شفّنی حبُّه و تیّمنی‏

فقلت ما إن رأیت مشبهها             فاحمرَّ من خجلةٍ فکذّبنی‏

و له:

رُبّ بیضٍ سلَلْنَ باللحظِ بیضاً             مرهفاتٍ جفونُهنّ جفونُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 517

و خدودٍ للدمعِ فیها خدودٌ             و عیونٍ قد فاض فیها عیونُ‏

 

و قال أیضاً:

ألمّتْ بنا و اللیلُ یزهی بلمّةٍ             دجوجیّةٍ لم یکتهل بعدُ فوداها

فأشرقَ ضوءُ الصبحِ و هو جبینُها             و فاحتْ أزاهیرُ الربى و هی ریّاها

إذا ما اجتنت من وجهها العینُ روضةً             أسالتْ خلالَ الروضِ بالدمعِ أمواها

و إنّی لأستسقی السحابَ لرَبعِها             و إن لم تکن إلّا ضلوعیَ مأواها

إذا استعرتْ نارُ الأسى بین أضلعی             نضحتُ على حرِّ الحشا بردَ ذکراها

و ما بیَ أن یصلى الفؤادُ بحرِّها             و یضرم لو لا أنّ فی القلب سکناها

 

کان القاضی الجلیس کبیر الأنف، و کان الخطیب أبو القاسم هبة اللَّه بن البدر المعروف بابن الصیّاد مولعاً بأنفه و هجائه، و ذکر أنفه فی أکثر من ألف مقطوع، فانتصر له أبو الفتح ابن قادوس- المترجم فی هذا الجزء (ص 338)- فقال:

یا مَن یعیبُ أُنوفَنا             الشمَّ التی لیست تُعابُ‏

الأنفُ خلقةُ ربِّنا             و قرونُکَ الشمُّ اکتسابُ‏

 

و له شعر فی رثاء والده و قد غرق فی البحر بریح عاصفٍ. انتهى.

و المترجم هو الذی قرّظ أبا محمد بن الزبیر الحسن بن علیّ المصری المتوفّى سنة (561) عند الملک الصالح حتى قدّمه، فلمّا مات شَمَتَ به ابن الزبیر و لبس فی جنازته ثیاباً مذهّبة، فَنُقِّصَ عند الناس بهذا السبب و استقبحوا فعله، و لم یَعِشْ بعد الجلیس إلّا شهراً واحداً ( «1»).

کان الملک الصالح طلائع لا یزال یحضر، فی لیالی الجمع، جلساؤه و بعض أمرائه لسماع قراءة صحیح مسلم و البخاری و أمثالهما من کتب الحدیث، و کان الذی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 518

یقرأ رجلًا أبخر، فلعهدی و قد حضر المجلس مع الأمیر علیّ بن الزبیر و القاضی الجلیس أبی محمد، و قد أمال وجهه إلى القاضی ابن الزبیر و قال له:

و أبخر قلت لا تجلس بجنبی

فقال ابن الزبیر:

إذا قابلت باللیل البخاری

فقال القاضی الجلیس:

فقلت و قد سألتُ بلا احتشامٍ             لأنّک دائماً مِن فیکَ خاری‏

 

أنشد بعض جلساء الملک الصالح بمجلسه بیتاً من الأوزان التی یسمّیها المصریّون- الزکالش- و یسمّیها العراقیّون- کان و کان.

النار بین ضلوعی             و أنا غریقٌ فی دموعی‏

کنّی فتیلة قندیل             أموت غریق و حریق‏

 

و کان عنده القاضی الجلیس و القاضی ابن الزبیر فنظما معناه بدیهاً، فقال الجلیس:

هل عاذرٌ إن رمتُ خلعَ عذاری             فی شمِّ سالفةٍ و لثمِ عذارِ

تتألّفُ الأضدادُ فیه و لم تزلْ             فی سالفِ الأیّامِ ذاتَ نفارِ

و له من الزفراتِ لفحُ صواعقٍ             و له من العبراتِ لجُّ بحارِ

کذبالةِ القندیلِ قُدِّرَ هُلکُها             ما بین ماءٍ فی الزجاج و نارِ

 

و قال ابن الزبیر:

کأنّی و قد سالتْ سیولُ مدامعی             فأذکتْ حریقاً فی الحشا و الترائبِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 519

         ذبالةُ قندیلٍ تقومُ بمائها             و تشعل فیها النارُ من کلِّ جانبِ ( «1»)

 

کتب أبو المعالی إلى القاضی الرشید المصری ( «2») قوله:

ثروةُ المکرماتِ بعدَکَ فقرُ             و محلّ العُلى ببُعدِک قَفْرُ

بک تُجْلى إذا حَلَلتَ الدیاجی             و تمرُّ الأیّامُ حَیثُ تَمُرُّ

أَذنبَ الدهرُ فی مَسِیرِک ذنباً             لیس منه سوى إیابِکَ عُذْرُ ( «3»)

 

حُکی أنّه استأذن هو و القاضی الرشید ذات یوم على أحد الوزراء فلم یأذن لهما و اعتذر عن المواجهة، و وجدا عنده غلظة من الحجّاب، ثمّ عاوداه مرّة أخرى و أستأذنا علیه، فقیل لهما: إنّه نائمٌ. فخرجا من عنده فقال القاضی الرشید:

توقّع لأیّامِ اللئامِ زوالَها             فعمّا قلیلٍ سوف تنکرُ حالَها

فلو کنتَ تدعو اللَّه فی کلِّ حالةٍ             لتبقى علیهم ما أمِنتَ انتقالَها

 

و قال القاضی الجلیس:

لئن أنکرتمُ منّا ازدحاما             لَیَجْتَنِبَنْکمُ هذا الزحامُ‏

و إن نمتمْ عن الحاجاتِ عمداً             فعینُ الدهر عنکمْ لا تنامُ‏

 

فلم یکن بعد أیّام حتى نُکب الوزیر نکبة عظیمة. مرآة الجنان (3/302).

قال الصفدی فی نکت الهمیان ( «4»): کان الموفّق بن الخلّال خال القاضی الجلیس، فحصل لابن الخلّال نکبة و حصل للقاضی بسبب خاله ابن الخلّال صداعٌ، فکتب القاضی إلى القاضی الرشید:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 520

تسمّع مقالیَ یا ابن الزّبیرِ             فأنت خلیقٌ بأن تَسْمَعَه‏

نُکِبْنا بذی نسبٍ شابکٍ             قلیلِ الجَدى فی زمانِ الدّعَهْ‏

إذا ناله الخیرُ لم نرجُهُ             و إن صفعوه صُفِعنا معه‏

 

توفّی القاضی الجلیس سنة (561) و قد أناف على السبعین، کما فی فوات الوفیات ( «1»).

ذکر سیّدنا العلّامة السیّد أحمد العطّار البغدادی فی الجزء الأوّل من کتابه: الرائق، جملة من شعر شاعرنا الجلیس، منها قصیدةٌ یرثی بها أهل البیت الطاهرین، و یمدح الملک الصالح بن رزّیک و یذکر مواقفه المشکورة فی خدمة آل اللَّه، أوّلها:

لو لا مجانبةُ الملوکِ الشانی             ما تمَّ شانی فی الغرامِ بشانی‏

 

 (50) بیتاً

و قصیدة فی رثاء العترة الطاهرة تناهز (66) بیتاً، مطلعها:

أ رأیتَ جرأةَ طیفِ هذا الزائرِ             ما هاب عادیةَ الغیورِ الزائرِ

وافى و شملتُهُ الظلامُ و لم یکن             لیزورَ إلّا فی ظلامٍ ساترِ

فکأنّه إنسانُ عینٍ لم یَلُحْ             مذ قطّ إلّا فی سوادِ الناظرِ

ما حکمُ أجفانی کحکم جفونها             شتّانَ بین سواهرٍ و سواحرِ

 

و قصیدة یمدح بها الإمام أمیر المؤمنین- صلوات اللَّه علیه- و یذکر الملک الصالح و یثنی علیه، تبلغ (72) بیتاً، مستهلّها:

على کلّ خیرٍ من وصالِک مانعُ             و فی کلّ لحظٍ من جمالِک شافعُ‏

 

و قصیدةٌ (62) بیتاً یدعم بها إمرة الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام بعد

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 521

رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم. و یرثی الإمام السبط علیه السلام، و یذکر الملک الصالح بن رزّیک و یطریه، أوّلها:

ألا هل لدمعی فی الغمامِ رسیلُ             و هل لی إلى برد الغلیلِ سبیلُ‏

و ذکر له قصیدةً لامیّة تبلغ (51) بیتاً فی المدیح و الرثاء لأهل البیت الطاهر صلّى اللَّه علیهم و سلّم.