ابو المعالى، عبد العزیز بن حسین بن حباب «1» اغلبى، سعدى، صقلى، معروف به قاضى جلیس. از پیشتازان شعراء مصر است و دبیران آن سامان، در سلک ندیمان ملک صالح طلایع بن رزیک بود که ترجمهاش در صفحه 171 گذشت، پندار من این است که در اثر مجالست دائم با ملک صالح، به لقب «جلیس» مشهور گشته باشد.
قاضى جلیس، از سرایندگانى است که در مهر و ولاى عترت طه قدمى راسخ داشته است، چنانکه اشعار و سرودههایش حاکى است، فقیه معاصرش عماره یمنى که شرح حال او تحت رقم 52 خواهد آمد، با قصیدهاى که بسال 551 سروده و در ص 158 کتاب «نکت عصریه» خود ثبت کرده، زبان به ثنا و ستایش او گشوده است.
سر آغاز قصیده چنین است:
– فراموشى خاطر، پیوند وفا را بگسلد، جامه صبر نازک کى در برابر خشمش تاب و طاقت آرد.
در این قصیده گوید:
– جانب «جلیس» شتافتم، از گروهى که حرمت همسایگان ندارند، رخ برتافتم.
– از همت بو المعالى مدد گرفتم، آنکه تاج عظمت کمترین عطایش باشد.
– مقام رفیعش ستودم، دشمنان دانستند که زمانهاش حامى و یاور باشد.
و از جمله این قصیده:
– سر انگشت عطایم عزم کرد که برابر آسمان دست یازد، ابر جود و عطایش بر آسمان خیمه برافراشت.
قاضى جلیس را عارضهاى رخ داد که از حضور در پیشگاه ملک صالح طلایع بن رزیک محروم ماند، فقیه عماره، آنچنانکه در «نکت عصریه» ص 252 آمده، چنین سرود:
– به معالى و آزادگى سوگند، اى آزاده صاحب معالى سوگندى استوار و مبرور.
– که دست روزگار با همه زادگانش از احراز مقام رفیعت کوتاه ماند.
– در آن مجلسى که تو باشى، مرتبهات والا و مقامت صدر مجلس باشد.
– در بزم ملک حاضر گشتیم، از آن رو که غایب بودى، انس و الفتى در سیماى مجلس نبود.
– گویا بستر خاک، از آب باران محروم گشته، نى. بلکه جانها از روح روان دور مانده.
– آسمان ادب تاریک شد، ماه تابانش تو بودى، آرى در شب دیجور، ماه تابان پیدا نباشد.
عماد اصفهانى در «خریدة القصر» به شرح حال او پرداخته و فضل و درایت او را ستوده است. ابن کثیر هم در تاریخش ج 12/251 و ابن شاکر در «فوات الوفیات» ج 1 ص 278 مقام و منزلت او را در شعر و احساس یاد کردهاند، ابن شاکر گوید: همراه موفق بن خلال، متصدى دفتر انشاء و دبیرى «فائز باللّه» بود، و از چکامههاى اوست:
– شگفت آرم که تیغه شمشیر و ناوک سنان، در دست سلحشوران این قوم، به عادت زنان در خون نشیند، با اینکه در شمار زنان نباشد.
– از آن شگفتتر که همان تیغ تیز و ناوک دلدوز، چون شعله آتش زبانه کشد با آنکه دستهاى پر جودشان چون موج دریا باشد.
و همو درباره طبیبى چنین سروده:
– درد و رنجم از آن خصم جان است که با جادوى بیمارش دو لشکر غارتگر بسویم روان ساخته.
– طبیبى که دارویش چون جغد شوم، میان من و عافیت فرسنگها فاصله انداخته.
– سالیانى تب در وجودم میهمان بود، کهنه شد و رخت بر بست، با دو نسخه این طبیب، دوباره عمر و جوانى از سر گرفت.
– ماهرانه بمعالجه پرداخت، افزود که این تجربه از جالینوس و بقراط حکیم است.
– بهر روزم، تب نوبتى بیش مهمان نبود، اینک از مهارتش دو نوبت سراغ جانم گیرد.
و باز درباره طبیبى چنین سروده است:
– ای که میراث طب و حکمت از آباء و نیاکان دارى.
– جانى که خواهد بار سفر بندد، بخانه تن مأنوس دارى.
– سوگند خورم که اگر علاج دهر پیش گیرى، عالم کون را از فساد و تباهى دور سازى.
و همو راست:
– عیشش بکام. آن سیبک سرخ. که عشقش خانه خرابم کرد.
– گفتمش: چشم روزگار مانندت ندید. از شرم چو آتش شعله گرفت و تکذیبم کرد.
و همو راست:
– بسا سیمتن که با نگاه جادویش تیغ آبدار از نیام دیدگان بر کشیده.
– بسا رخسار عاشق که اشک حسرت بر آن شیار بسته و بسا چشمان که چشمههاى خون از آن سیلاب کشیده.
و همو سروده است:
– در آن پاسى که گیسوى سیاه شب پریشان بود، سپیدى بر گوشه زلفانش پدیدار شد.
– ناگهان خورشید رخشان برآمد، یعنى طلعت رخسارش، شمیم عبیر آمیز برخاست، از گلستان رخش.
– دیدگانم در چمنزار وجودش بوستانى سبز و خرم یافت، از اینرو با سیلاب اشک، جویها روان ساخت.
– طرف گلزارش را آرزوى باران کنم، گر چه ابر باران زایش از سینه برخیزد.
– هر گاه شور و اشتیاق، تار و پود و وجودم بآتش کشد، با یاد معشوق، آب سردى بر دل تفتیده پاشم.
– دل زارم از آن در آتش شعلهور است که شمع وجودش را مسکن و مأوا باشد.
قاضى جلیس، بینى بزرگى داشت؛ خطیب، ابو القاسم هبة اللّه بن بدر معروف به ابن صیاد، فراوان به هجو او میپرداخت و از بینى بزرگ قاضى خرده میگرفت، شاید بیش از هزار قطعه در هجو بینى او سروده باشد.
ابو الفتح، ابن قادوس که شرح حال او در همین جلد کتاب تحت شماره 46 گذشت به منظور همدردى بدفاع از قاضى جلیس، این شعر بگفت:
– ای که بینى ما را عیب کنى! بینى ارجمند و فراز را عیب نباشد.
– اعضاء، خلقتى است خدائى، اما این دو شاخ هرز را تو خود بر سر خود نهادى.
قاضى جلیس، چکامهاى در سوگ و ماتم پدرش که با کشتى به دریا غرق شده است سروده … (سخن ابن شاکر پایان گرفت).
قاضى جلیس، در حضور ملک صالح، از ابو محمد، ابن زبیر، حسن بن على مصرى، در گذشته سال 561 تمجید کرد تا مقرب درگاه شد، ولى هنگامى که قاضى در گذشت، ابن زبیر، زبان به طعن و شماتت گشود و در تشییع جنازه با لباس زربفت شرکت نمود، در اثر این اهانت و تهاون از نظر مردم افتاد و اتفاقا بعد از قاضى، بیش از ی کماه نزیست «1».
ملک صالح، طلایع بن رزیک، هماره در شبهاى جمعه ندیمان و امیران را براى سماع و قرائت صحیح مسلم و بخارى و امثال آن انجمن میکرد، قارى مجلس مردى گنده دهان بود، در یکشب که امیر، على بن زبیر با ابى محمد قاضى جلیس، حضور داشتند، قاضى رو به جانب ابن زبیر کرده و گفت:
– بسا گنده دهان که بدو گفتم: کنارم منشین.
ابن زبیر اضافه کرد:
– هر گاه صحیح بخارى میان جمع بر خوانى.
قاضى مجددا اضافه کرد:
– گفتند: چرا. بیپروا گفتم: از اینرو که هماره از دهانت گه میبارى.
یکى از ندیمان ملک صالح، در حضورش قطعهاى انشاء کرد با سبکى که مصریان (زکالش) نامند و عراقیان (کان و کان):
– شعله آتش در اندرونم، اما من غریق در سیلاب اشکم.
– چونان فتیله مشعل، در میان آب و آتش میگدازم.
قاضى جلیس و قاضى ابن زبیر، هر دو حاضر مجلس بودند، و هر یک از ارتجالا و بداهة مضمون دو بیتى را به نظم کشیدند: قاضى جلیس چنین سرود:
– کسى باشد که معذورم شناسد؟ میخواهم افسار گسیخته سرو گردنش ببویم رخسار گلگونش ببوسم.
– در وجودش جمع اضداد آمده؛ و هماره اضداد، نفرت و ادبار میفزودند:
– از نالههاى درونش شرار آتش خیزد، سیلاب اشکش دریا دریا موج ریزد.
– چونان فتیله مشعل که هلاکش در میان آب و آتش باشد.
و قاضى ابن زبیر چنین سرود:
– با این سیلاب اشکى که بر رخسارم روان است، و این آتشى که تار و پود وجودم به آتش کشیده.
– فتیله مشعلى باشم که غرق در آبم، شعلههاى سوزان از هر جانبم سر کشیده.
ابو المعالى قاضى جلیس، به قاضى رشید مصرى چنین برنگاشت:
– اندوخته کرامت و افتخار، از پس تو ناچیز ماند، مرغزار عظمت خشک و بیگیاه شد.
– بهر جا روى، سیاهى از رخ شب برگیرى، بهر سو شتابى، بخت و اقبال به آنسو شتابد.
– رفتى و روزگار جرمى مرتکب شد که جز با مراجعتت راه جبران نباشد.
گویند: قاضى جلیس و قاضى رشید، هر دو با هم بدرگاه یکى از وزراء حاضر شدند، و بار نیافتند، وزیر از ملاقاتشان عذر آورد، دربان درشتى کرد. نوبت دیگر خدمت رسیدند و بارخواستند، موفق نشدند، دربانشان پاسخ گفت: وزیر در خواب است. از پیشگاه وزارت مراجعت گرفتند، قاضى رشید چنین سرود:
– اقبال فرومایگان رو به زوال است، عن قریب زمانه را دگرگون یابى.
– اگر بر دوام، دست دعا بر کشى، بخت و پیروزیشان به کام خواهى، در امان نباشند از تیره روزى و نگون بختى.
و قاضى جلیس چنین سرود:
– گر امروز نیازمندان را در پیشگاهتان ازدحام است، به فردا بارگاهتان خلوت و نفرت بار است.
– اینک از پذیرش حاجتمندان در خواب نازید، اما دیده روزگارتان در کمین انتقام بیدار است.
روزگارى برنیامد که وزیر مزبور با نکبتى شدید دچار آمد. (رک: مرآة الجنان ج 3 ص 302).
صفدى در کتاب «نکت الهمیان» مینویسد: موفق بن خلال، خالوى قاضى جلیس بوده ابن خلال را نکبت و نگون بختى فرو گرفت، و قاضى جلیس را بخاطر خالو بر دردسر بیفزود، جلیس به قاضى رشید چنین برنگاشت:
– گفتارم به ابن زبیر برسان. کارى است شایسته که از تو انتظار دارم.
– نگون بختى خالو دامنم بگرفت، نسبى که از بخت و اقبالش خیرى نفزود.
– اگر بهرهمند بود، ما را مفید نیفتاد، اما امروزش در «پس گردنى» شریک باشم.
قاضى جلیس چنانکه در فوات الوفیات آمده، به سال 561 با عمرى در حدود هفتاد سال، در گذشته است.
(اضافات چاپ دوم)
سرورمان، علامه سید احمد عطار بغدادى، در جزء اول از کتابش «رائق» قسمتى از اشعار قاضى جلیس را ثبت کرده، از جمله قصیدهاى که در ماتم اهل بیت اطهار سروده، ضمنا ملک صالح بن رزیک را ثنا گفته و خدمات ذى قیمت او را نسبت به دربار علوى یاد کرده است. مطلع قصیده این است:
لو لا مجانبة الملوک الشانى ماتمّ شأنى فى الغرام بشانی
این قصیده 50 بیت است.
قصیده دیگرى در ماتم عترت طه سروده که 66 بیت و سر آغاز آن چنین شروع میشود:
– دانى که رؤیاى خیال انگیزش با چه جرأتى بدیدار معشوق آمد، از رقیب نهراسید؟
– از راه رسید، در شنلى از سیاهى شب، و از آن پیش جز در تاریکى شب بزیارت نیامد.
– گویا مردمک چشم است که جز در میان سیاهى مأوا ندارد.
– دیدگان مرا با دیدگان او برابر نتوان کرد، دیدگان من ساهر و شب زندهدار، دیدگان او جادوى سحار است.
چکامه دیگر در ثناى امیر مؤمنان که ضمنا ملک صالح را هم ستوده
على کلّ خیر من وصالک مانع و فى کلّ لحظ من جمالک شافع
و قصیده دیگر 62 بیت که برهان خلافت على امیر مؤمنان را به نظم کشیده، ضمنا سید الشهدا سبط رسول را در سوگ و ماتم نشسته و یادى از ملک صالح بن رزیک و خدمات او دارد، سر آغاز قصیده این است:
ألا هل لدمعى فى الغمام رسیل و هل لى الى برد الغلیل سبیل
قصیده لامیهاى هم در 51 بیت یاد کرده که در ثنا و رثاى اهل بیت طاهرین است.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 514