و باز او را چکامهای است در سوک حسین -درود بر وی- که از آن است:
(35) آن که مرا در کار دلدادگیام سرزنش میکرد خود دل به او باخت، شب را بیدار ماند و از آن پس بر شیفتگی من خرده نگرفت.
(36) آن چهره را که همراه با زنجیر زلف دید در زندان عشق پای بند کرد.
و چنین است که سرزنشگر من پوزش مرا پذیرفته و خواب آرام از دیدگانش رخت بربسته است
آهوئی سپید بود که دلمرا با تیر نگاهش نشانه رفت، ابرو را کمان گردانید و تیر را یک سر در میان نشانه جای داد.
ماهی که هلال خورشید را بر بالای پیشانی دارد و چون رخ مینماید آفتاب از شرمندگی روی میپوشاند-
بالای او به شاخه تازه میماند که از وزیدن باد خم میشود، کبوتر زنده دل است که با آواز خود در او دل میرباید.
چون آهنگ ستیزه کند همان بازوی نرم و نازک را نیزه گردانیده تیر مژگان را برهنه مینماید او را به سان شمشیری بران و لرزان میبینی
– یا همچون آهوئی با چشمهای نگران و گردنی به نرمی برگشته-
(37) زلف تاریک و چهره درخشانش دو پدیده ناساز را یک جا نشان میدهند
که یکی گمراه میکند و دیگری راه مینماید.
(38) یکی شب است و دیگری بامداد، یا سیاهی در دل سپیدی، این دلدادگان را راهنمون گردید و آن سرگردانشان ساخت.
مپندارید که گرههای گیسویش را داود «1» همچون زنجیری به هم بافته و به گردنش افکنده است.
بلکه دو بیجاده گونهاش رخسار او را آراسته و آن را زبرجدی گردانیدهاست.
ای کشنده دلباختگان! وای آنکه- با نگاهت- تیرهای نابودی را به سوی ما میافکنی!
به دندان پیشینت سوگند- و چه دندانی که مرواریدهای به رشته کشیده را میماند!-
و به آن تری دلپذیر لبانت- که همچون باده است، از انگبین سرشته شده، زنگ دل را میزداید و درخشانش میسازد-
سوگند که من در کوی دلدادگی بنده توام و در گزارش عشق خویش سرور آمدهام «1»
بارهی خویش دادگری کن، ستم روا مدار، ببخشای و با آن همه وفائی
که داری از نزدیک داشتن او به کویت دریغ مورز.
وفاداری نمای، بیداد را فرو گذار، که من دلباختهای جگر سوختهام.
رنج جدائی چنان جان مرا گداخت که امویان با کشتن حسین دل محمد را، همان دخترزاده پیامبر برگزیده و راهبر که مردم را از گمراهی به درآورد و رهنمون گردید.
و همان فرزند سرور ما: علی مرتضی- دریای بخشندگی، سیراب کننده تشنه لبان و نابود سازنده بد کنشان-
و همان که دودمانش از همگان برتر است و پدرش از همه بزرگوارتر
و گوهرش از همه ارجمندتر و بنیادش از همه گرامیتر.
دریائی لبالب، شیری خشمگین، بارانی تند، بامدادی روشن،
اختری راهنما و ماهی نمایشگر با چهرهی رسا.
سروری شایسته پشتگرمی؛ حسین که از همه مردم- در خاور و باختر- بخشندهتر و گشاده دستتر است.
فراموش نمیکنم که در کربلا سخت تشنه بود و- با آن همه گرفتاری- راهی به سوی آب نداشت.
گروهی از سپاه یغماگر اموی در پیرامون سراپردههایش
– که به راستی از آن پیامبر بود- با هیا بانگهائی تو تهی بیابان را پر کرده بودند.
دستهای تبهکار که با سپاه خویش دل فضا را انباشته و آنچه را از فرزندان ستودهترین پیامبران- احمد- و جانشین اوست ربوده بودند.
لشگریان آن انبوه شده و گرد و خاکی سخت برانگیخته که به دریائی سیاه و کف بر لب آورده میمانست.
در آنجا ناصبیان و دشمنان تبار پیامبر درفشهای آشوبگری را بر افراشته
و منصوب کردند تا جز ما آنان را از یادها ببرند و دیگر کسی حرف ندا بر سر نامهاشان ننهد و ایشان را آواز ندهد. «1»
(39) اسبان او- با زبان بسته و تشنه- روزهداری نمودند و شمشیر سپیدش
با بلند شدن در روی دشمن به نماز برخاست تا- با افکندن سرهایشان بر زمین- آنان را به سجده در آرد. «2»
گرد و خاکها بر تن شیرمردان زرههائی پوشانید تا خونهائی که از این جا و آنجا میریخت رنگ زرد و زعفرانی گرفت.
لشگر چنان روی ترش کردهاند که انگار شاهینها دارند پیکر ما را از هم میدرند.
تا پهلوی شمشیرش به درخشیدن افتاد و از تندرهای غرانی که برخاست بزدلان بر خویشتن بلرزیدند.
حسین بیآنکه از در کشیدن باده مرگ بیمی به خود راه دهد با اراده خویش بر گردنکشان تاختن برد.
با گشادهدستی نوک نیزه را بر سر این میکوبد و به سادگی نیش شمشیر را بر تارک آن مینوازد.
از بسیاری زخمهائی که میزند تیغ وی خراشهای فراوان برمیدارد و دندانههای نیزهاش میشکند و فرو میریزد.
دست او که بالا میرود و در میان سپاه آنان فرو میآید یاد شیر خدا را زنده میکند- و آن شاهکارهایش در برابر ستیزه گران در جنگ احد-
سپاهی است که خواهد خرسندی یزید را به دست آرد- و گروهی که به ربودن حق دیگران برخاسته و خدای برتر از هر پندار و ستوده ترین پیامبران- احمد- را بر سر خشم آورده است.
سخن پیامبر و خدای برتر از هر پندار را پذیرا نگردیده و با جاینشین راهنمایش ناسازگاری نمودند و از روز بازپسین نهراسیدند.
اهریمن؛ آنان را بفریفت و به دلخواه خویش گمراهشان کرد تا هیچ سرپرست و راهنمائی نتوانستند یافت.
از شگفتیها است که یک سوی آب گوارای فرات؛ روان باشد و کسی آن را در بند نتواند کرد.
و- در کرانههای آن- دخترزاده پیامبر- که پدرش فردا مردم را سیراب میکند- دلش از تشنگی بسوزد «1». او و سپاه و شمشیر بر آن و نیزههائی
که در تیرگیهای گرد و خاک آشکار شد، همچون: آفتاب بود بر پهنه سپهر که در دست راستش ماه است که در تاریکیها با اختران آسمان رو در رو میایستد. «2»
حضرت عباس را دشمنان جامه از تن به در کردند و برهنه گردانیدند. «3»
فرزند حسین- دخترزاده پیامبر- دلش از تشنگی بیتاب است آن هم در جائی که گرگان، خنکی آب را هر چه بیشتر میچشند و مییابند «4».
سر او همچون ماه در شب چهارده از رگ گردن بریده شده و خونش بر خاک زمین ریخته است.
سروران جانباخته، کشته در بیابان افتادند و شن و ریگهای دشت را بستر خود گردانیدند.
آنانند که از سوی پروردگارشان راه یافتند و هر که از پی ایشان در آمد در راه راست گام نهاد.
دخترزاده پیامبر از آسیبهائی که به آنان رسید جگرش سوخت و سرگردان گردید که یاوری خوشبخت نمییافت.
تا آنگاه که دورتران نابود کننده نزدیک شدند و چیزی نماند که زندگی از او دوری گزیند.
دراز گوشهای اموی و- همه کسانی که با کژی و کاستیهاشان بر سر کشی میافزودند- پیرامون او را گرفتند.
و بیآنکه دست درازی و بزهی از وی سرزده باشد از دل کمانی سرسخت، نشانه تیرش گردانیدند.
نیک مرد از فراز اسب خوبش به زیر افتاد و هفت آسمان سخت به لرزه درآمد، روزی نافرخنده و دشوار بود.
شمر؛ سری را جدا کرد که بسا هنگام دامان پیامبر بالش آن بود «1»
فرشتگان آسمانهای بلند پایه- بر او- گریستند و روزگار؛ گریبان خویش را- در ماتمش- چاک زد.
دست بخشش به پس برگشت و دیده دانش با دردی که کشید به اشک نشست.
درندگان با اندوهی که بر ایشان چیره شد به فریاد آمدند و پرندگان- در ماتم او- به سوکنامه سرائی و باز گفتن منشها و برتریهایش پرداختند «2».
زیور پرستندگان (زین العابدین) همان مرد ناشاد را- که کارش به خاک افتادن در برابر خدا بود- گریان در بند کردند. «1»
اندوه در دل سکینه جایگزین شد تا پیکر نزار او را به گونه زمین گیران گردانید «2»
کشتار کربلا اشک زینب را روان ساخت تا لرزان میانه گونههایش فرو غلطید.
کبوتری ترانهسرا را بر فراز درختی انبوه شاخه دیدم که سوگنامه میسرود و هر سخنور نغزگوئی را زبان بر میبست.
همچون چهره بامداد سپید بود با دستهائی سرخ، که به سان گلوبند بر گردن تاریکیها و سیاهیها آویخته باشند.
سوگند دادمش که ای کبوتر! بر گو این گریه چیست؟ پاسخ ده که دل مرا سخت به درد آوردی.
آن طوق؛ بالای سپیدی گردنت سیاه است و دستهای گلگونت مرا به یاد بیجادهها میاندازد.
شیفتگی و پرسش مرا که نگریست و شرار دلم را- که با آن آتش خاموشیناپذیر- دید.
– همراه با شاخههای سربرداشته- دست را بلند کرده- با فریاد خود و برای همیشه- رشته سوگنامه سرائی همگان را گسیخت:
حسین در کربلا کشته شد و ای کاش من میتوانستم- با دادن جان خویش- زندگی او را برهانم.
اگر گردنبندی آویخته دارم همان خون سرخی است که دستهایم را با آن گلگون ساختهام.
بالای سپیدی گردنم نیز- از اندوهگزاری- طوقی سیاه از سین سیاهی دلم نهادم.
و اکنون- ای آنکه میپرسی- این داستان من است و با سرشک روانم که خشک نمیشود.
از سوز جگر و با دلی ریش با من زاری کن و- در کار گریستن- همراه و یاور من باش.
تا آنگاه که- برای راندن شتران- نی مینوازند و تا آنگاه که دیدار کنندگان از خانه خدا گام در دل راه مینهند، فرزندان امیه را نفرین خواهم فرستاد. «1»
یزید و زیادشان را نفرین میکنم و پروردگارم نیز کیفر همیشگیشان را زیاد خواهد کرد «2»
ای فرزند محمد! تا آنگاه که بر بالین خاک بخسبم بر تو خواهم گریست
و از گوهرهای سخنانم، ستایشهائی زیبا را به یاد بزرگیهای تو آرایش خواهم داد.
که بس دل انگیز و رسا باشد و در شیوائی از سخنرانی قس «3» نیز پیشتر رفته لبید «4» را ناتوان گرداند.
آن را با گردن بندهائی از بخشش شما آراستم تا توانست پیرایهای فریبا بر گردن روزگار به شمار آید. «5»
به این گونه صالح- پسر عرندس- امید میدارد در کنار سیه چشمان- در بهشت جاودان- خوشبختی پایدار بیابد.
کرانههای فرات با رگبارهائی تند از سرشگ ابرها سیراب باد!
و سپس- تا آنگاه که یک پرنده بر فراز شاخساران سوکنامه میخواند- درود بر تو باد ای فرزند مرتضی!
چکامه دیگری پیرامون 56 بیت نیز در سوک دخترزادهی پیامبر و رهبر جانباخته- درودهای خدا بر او- دارد که در «المنتخب گزیده» از استاد طریحی- ج 2 ص 19 چاپ بمبئی- توان یافت، و با این سر آغاز:
(40) «ای پیروان سرور ما علی! سوگنامهی حسین را بخوانید که از سرای و میهن خویش به سرزمین بیگانگان افتاده است.»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 31