خواننده در ضمن بررسى تاریخ زندگى قیس، شواهد قویّهاى بر حذاقت و کاردانى او خواهد یافت، چه اینکه موقعیت نظامى او در جنگها و پیکارها و اندیشههاى ژرف و عمیقش در نبردها و نظریات او در قضایا و رویدادهاى مهم و افکار و اندیشههاى بلند او در امارت و فرماندهى و احترام و تعظیم خاصى که أمیر المؤمنین على (ع) نسبت به او انجام میداد و آراء و نظریاتش را تصویب میکرد و کاردانى و لیاقت او را میستود، اینها هر یک شخصیت اجتماعى و سیاسى قیس و امتیازات قابل ملاحظه او را مدلل و آشکار میسازد.
هنگامى که قیس از مصر وارد بر أمیر المؤمنین شد و دقایقى را که بین او و بزرگان مصر اتفاق افتاده بود به آنحضرت گفت و قضایاى بین او و رجال مصر و تحریکات معاویه را شرح داد، بر أمیر المؤمنین معلوم شد که: او با وقایع مهمى سر و کار داشته و محنتها و سختیهاى زیادى را در راه انجام وظیفه متحمل شده، در نتیجه رتبه و مقام قیس نزد آنحضرت بالا رفت به طوری که در تمام امور نظریه و راى او را پسندیده و میپذیرفت. (تاریخ طبرى جلد 5 ص 231).
با توجه و وقوف بر این امور است که سرور قبیله خزرج (قیس) را در برترین مرتبه از صاحب نظران خواهى یافت، و او را پیشتاز خردمندان و اندیشمندان خواهى دید و نمونههاى بارزى از خرد ذاتى و عقل اکتسابى او مشاهده میکنى و بالنتیجه او را بزرگترین سیاستمدار عرب به هنگام بروز فتنه و آشوب و افروزش آتش جنگ و پیکار خواهى دانست، در صورتی که او را دست کم گرفته و نگوئیم از سیاستمداران بزرگ جهان.
او را از آن پنج نفر مشهورى «1» که جزء سیاستمداران بزرگ عرب شمردهاند مقدم دانسته و از نظر خرد و عقل ژرف بین و دور اندیش از دیگران برتر و شایستهتر مییابیم.
و بنابر این تصدیق خواهید کرد که آنچه را در جلد دوم «الاستیعاب» ص 538 و سایر کتب و نوشتهها «1» دایر بر اینکه: قیس را یکى از افراد بارز و عالى مقام در میان اکثرى از دانایان با مهارت و کاردان عرب از صاحب نظران و اهل تدبیر و پلتیک در جنگ و موصوف به بزرگوارى و سخاوت به شمار آوردهاند ما دون مقام شامخ و ارجمند او است!
حلبى در کتاب خود «سیره» گوید: هر کس بر آنچه که بین او و معاویه رخ داد آگاهى یابد از وفور عقل و زیرکى او دچار شگفتى خواهد شد! ابن کثیر در جلد هشتم البدایة ص 99 گوید: على (ع) او را به حکومت و استاندارى مصر بر گمارد و او با زیرکى و سیاست و حیله خود با معاویه و عمرو عاص برابرى و مقاومت نمود.!
امام دوم سبط پیامبر حسن بن على به عبد اللّه بن عباس فرمانده لشکر خود که بر دوازده هزار تن از سواران نامى عرب و دانشمندان مصر و قاریان قرآن سمت فرماندهى داشت سفارش میفرمود که در نبرد با معاویه در مواقع مهم به قیس مراجعه نماید و با او مشورت کند و در سیاست و اداره سربازان و سپاهیان راى و نظر او را بکار بندد. به طوری که داستان آن خواهد آمد.
وجود قیس در طرف على و امام مجتبى بار سنگینى بود بر دوش معاویه و یارانش. آن هنگام که از مصر بمدینه برگشت، مروان و اسود بن ابو البخترى او را تهدید کرده تحت فشار قرار دادند، قیس به خدمت أمیر المؤمنین پیوست.
معاویه نامهاى خشم آگین به اسود و مروان نوشت و تذکر داد که شما دو نفر على را بواسطه قیس و افکار عالیهاش کمک نمودید و کارى کردید که قیس بطرف على رود، بخدا سوگند اگر شما صد هزار جنگجو بکمک على میفرستادید نزد ما از این بدتر نبود که قیس را وادار کردید نزد على رود و کمک کار او باشد «2».
معایه دل یاران خود را از راه دیگر به دست آورد و آنها را از جانب قیس با نامهاى که بسوى او نوشت و جوابى را از قول او درست کرد و ساختگى بر مردم شام خواند مطمئن ساخت تفصیل این داستان خواهد آمد.
قیس خود را در زیرکى و تدبیر برتر از همه و مقدم بر تمام نام آوران میدانست و میگفت: اگر نه این بود که از رسول خدا شنیدم میفرمود: مکر و فریب در آتش است هر آینه من از مکارترین افراد این امت بودم «1» و میگفت: اگر اعتقاد اسلام من نبود حیلهاى مینمودم که هیچ عربى تاب مقاومت در مقابل آن نداشته باشد «2».
بنابر این شهرت یافتن قیس به دور اندیشى و کاردانى با وصف پاى بندى او بدین و دفاعش از حریم مقدس شریعت و التزام کامل او در تطبیق ایدهها و نظریاتش با متون اسلامى و هم آهنگى افکارش با خواستههاى پروردگار و خوددارى از مخالفت دستورات خداوند، برترى او را از هر جهت و پیش آهنگى و ظهور شخصیت او را در بین سیاستمداران و متفکرین و زیرکان عرب ثابت میکند و جز عبد اللّه بن بدیل هیچ یک از کاردانان و سیاستمداران پنجگانه عرب با او برابرى نخواهند کرد، علت اشتراک نامبرده با عبد اللّه ابن بدیل این جهت است که ایندو در ایده و افکارشان با یکدیگر شریک بوده و از یک سرچشمه سیراب میشدند و در التزام به آئین پاک حنیف اسلامى و خوددارى از پیروى هواهاى نفسانى و وقوف در مقابل فتنههاى گمراه کننده همصدا بودند.
سخن او به مالک اشتر (مالک چه مالکى و تو ندانى مالک کیست؟) نمودارى است از عقل سرشار و تدبیر نیکو و اندیشه محکم و استوار و ایمان نیرومند او، این سخن از جمله کلمات نورانى و حکمتهاى تابنده او است، شیخ الطایفه شیخ طوسى این سخن را در ص 86 «امالى» در ضمن حدیثى طولانى نقل کرده است و گوید: مالک اشتر به أمیر المؤمنین عرض کرد: اى أمیر المؤمنین اجازه بده تا حملهاى بر این افراد متخلف که تو را تنها گذاشته و به دنبال دشمنانت رفتهاند بنمایم و بر آنها یورشى آورم.
حضرت به او فرمود: مالک دست از من بردار.
مالک اشتر غضبناک و خشم آلوده برگشت، در بین راه به قیس و چند نفر دیگر از یاران أمیر المؤمنین برخورد کرد.
قیس رو به مالک نموده و گفت اى مالک هر گاه سینهات از برخورد با ناملایمات تنگ میشود، آن را از دل بیرون میاندازى و هر گاه کارى را دور میپندارى به سوى آن شتابان حرکت میکنى، اى مالک بدان که آئین شکیبائى تسلیم است و راه و رسم شتاب و عجله مدارا کردن و آرامش داشتن است، بدترین گفتار سخنى است که با زشتى و عیب همانند و بدترین اندیشهها آن است که با تهمت و بدگمانى همراه باشد، هر گاه دچار چیزى شدى بپرس و آنگاه که ماموریّتى یافتى فرمانبردار باش، قبل از آزمایش لب به سؤال مگشاى و پیش از آن که دستورى فرا رسد خود را مکلف مساز و بزحمت میانداز، آنچه بر خاطر تو میگذرد و تو در دل دارى ما نیز در دل داریم، بر صاحب و مولاى خود سخت مگیر.
در آن هنگام که أمیر المؤمنین على علیه السّلام به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند معاویه از بیعت با أمیر المؤمنین امتناع کرد و گفت: اگر آن حضرت حکومت شام را همانطور که عثمان به من سپرده بمن بسپارد و کارى به کار من نداشته باشد با او بیعت خواهم کرد، مغیرة بن شعبه نزد أمیر المؤمنین آمده و گفت: اى على تو معاویه را خوب میشناسى و خلیفه پیش از تو ولایت شام را به او سپرده تو نیز اکنون که تازه به خلافت رسیدهاى تا آن هنگام که کارها رونقی گیرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود باقى گذار، بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستى او را از مقامش بر کنار کن.
أمیر المؤمنین به او فرمود: اى مغیره آیا ضمانت میکنى که من از هم اکنون تا آن وقت که کارها روبهراه شود زنده بمانم؟ پاسخ داد: نه.
حضرت فرمود: من نمیخواهم که خداوند مرا مؤاخذه نماید و باز خواست کند که چرا او را در یک شب تاریک بر دو نفر مسلمان مسلط کرده و زمام امور آن دو را بدست او دادهام؟ من هرگز گمراهان را یار و مددکار خود نخواهم گرفت، لکن من کسى را بدو گسیل خواهم داشت، و او را به روش حقى که در دست دارم خواهم خواند، اگر پاسخ مثبت داد، او هم چون فردى از جامعه اسلامى است هر حقى که براى سایرین است او نیز دارا میباشد و هر چه را که بقیه باید بپردازند او نیز باید بپردازد، ولى اگر سرپیچى نمود و اطاعت نکرد کار او را بخدا واگذار کرده و حکم الهى را درباره او جارى خواهم ساخت.
مغیره از نزد آن حضرت مرخص شد در حالی که با خود میگفت: اى على او را به خدا واگذار و حکم خدا را دربارهاش اجرا کن! و در بین راه این اشعار را با خود میسرود:
نصحت علیا فى ابن حرب نصیحة فرد فما منى له الدهر ثانیه
على را درباره فرزند حرب (معاویه) نصیحت نمودم او نپذیرفت و دیگر روزگار نخواهد دید که بار دیگر او را نصیحت کنم.
و لم یقبل النصح الذى جئته به و کانت له تلک النصیحة کافیه
نصیحتى که باو نمودم قبول نکرد و نپذیرفت و حال آنکه این نصیحت او را بس بود و کافى.
و قالوا له: ما اخلص النصح کله فقلت له: ان النصیحة غالیه
به او گفتند: تمام خیر خواهیها از روى اخلاص و صفا نیست ولى من به او گفتم:
این نصیحت و خیر خواهى که از روى صفا و پاکى است بسیار گرانبها است.
قیس که از این موضوع خبر دار شد از جاى حرکت کرد و گفت: اى أمیر المؤمنین مغیرة بن شعبه موضوعى را درباره شما اشاره کرد که خداوند آن را نخواسته، او قدمى جلو گذاشت و پائى عقب کشید و کارى کرد که اگر پیروزى به دست تو باشد و بر معاویه پیروز شوى به خاطر نصیحت امروزش از نزدیکان تو گردد و اگر زمام امور به دست معاویه افتد چون از خیر خواهان او بوده از نزدیکان او به حساب آید.
سپس این اشعار را سرود:
یکاد و من أرسى ثبیراً مکانَهُ مُغیرةُ أن یقوى علیک معاویهْ
قسم بآن کسى که کوه بثیر را بر جاى خود استوار و محکم ساخته نزدیک بود مغیره معاویه را بر تو پیروز گرداند و چیره سازد.
و کنتَ بحمدِ اللَّهِ فینا موفَّقاً و تلک التی أرآکها غیر کافیهْ
تو بحمد اللّه در بین ما موفق و مؤید بودى و این نظریه ایکه اظهار داشته به هیچ وجه کافى نیست.
فسبحانَ من علّا السماء مکانَها و أرضاً دحاها فاستقرّت کما هیهْ
پاک و منزه است خداوندى که آسمان را بر جاى خود مرتفع و بلند ساخت و زمین را گسترش داد و آنچنانکه هست بر جاى خود مستقر و پا بر جا شد.
او در پیشگاه پیشواى طاهر و پاک یگانه صاحب نظرى بود که در مقابل آراء پلید و بی ارج و پستى که در موارد تیرگى و مهالک از انگیزههاى روحى و معنوى بدور و محصور به زشتیها و بدى بود مقاومت میکرد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 121