اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

ماجرای عثمان و تبعید ابوذر

متن فارسی

 در داستان تبعید ابوذر گذشت که عثمان گفت: من تو را می فرستم به ربذه ابوذر گفت: بزرگ است خدا، راست گفت برانگیخته ی خدا (ص) که مرا از همه ی آن چه بر سرم می آید آگاه ساخت، عثمان گفت: مگر به تو چه گفت؟ گفت مرا آگاه ساخت که از بودن در مدینه و مکه ممنوع می شوم و در ربذه می میرم. این بود ابوذر و برتری ها و برجستگی ها و دانش و پرهیزگاری و اسلام و ایمان و بزرگواری ها و جوانمردی ها و روحیات او وخوی های برتر و آغاز و انجام کار و پیشینه و لاحقه ی او. آیا در کدام یک از این ها خلیفه موجب ایرادی بر وی یافته که پرداخته است به شکنجه کردن او و راندنش از زندانی به تبعیدگاهی و دستور جلب او را می دهد آن هم بر روی مرکبی که پالان آن روانداز نداشت و پنج برده ی سختگیر از خزریان آن را مانندباد می راندند تا او را که به مدینه رساندند کشاله رانش پوست انداخته و چیزی نمانده بود تلف شود و همچنان اورا با بدترین شکنجه ها آزار می کرد تا جان وی را در آخرین تبعیدگاهش- ربذه- باز ستاند همان جا که نه آبی بود و نه گیاهی، گرمای توان فرسا رواندازش بود نه هیچ دوست و یاوری داشت که پرستاری اش کند و نه کسی از قبیله ی وی در کنارش بود تا بدن پاکش را به خاک سپارد تنها درگذشت و تنها برانگیخته می شود. چنان که پیامبر (ص) که آن همه برتری ها را ارزانی وی داشت این ها را برایش پیش بینی کرده بود و برتر از این دو، خداوند پاک بهترین پشتیبان و دادخواه ستمدیدگان است و بنگر که در آن روز، رستگاری از چه کسی خواهد بود. راستی را که خلیفه در حاتم بخشی به خاندان خود و به کسانی که با گام نهادن در راه آنان به وی تقرب می جستند با باد مسابقه گذاشته بود تا از بذل و بخشش های او صاحب ملیون ها ثروت شدند با آنکه در میان ایشان هیچ کس نبود که در سوابق و برتری هایش به پای ابوذر رسد و در هیچ بزرگواری ای با او همسنگ باشد، با این همه، چه عاملی ابوذر را از آنان عقب انداخت تا حقوق مقرر او را بریدند و از رسیدن بهره ای ناچیز از آسایش به او جلوگیری کردند و او را از درون خانه اش و از همسایگی با پیامبر به دور ساختند تا زمین با همه ی فراخی اش بر وی تنگ شد. چرا در شام جار زدند که هیچ کس با وی همنشینی ننماید و چرا مردم را در مدینه از گرد او می پراکندند و چرا عثمان مردم را از همنشینی و هم سخنی با او منع می کرد و چرا مشایعت از اوبه دستور خلیفه ممنوع شد و چرا خلیفه به مروان دستور داد که نگذارد هیچ کس با وی سخن گوید. تا بر آن یار بزرگوار پیامبر، جز فرود آمدن در مکانی خشک و سخت را روا نشناختند و وی را جز به جایگاهی هراس انگیز کوچ ندادند که گوئی ابوذر فقط برای شکنجه آفریده شده بود و بس با آن که همان احادیثی که یاد کردیم برای شناساندن او کافی است و به حیات الهی سوگند که داستان او لکه ی ننگی است بر دامن تاریخ اسلام و خلیفه ی آن، که هرگز فراموش نمی شود.

آری انتقادهای ابوذر برای این بود که چرادر بذل و بخشش، آن همه ریخت و پاش می شود و آن همه اموال به افرادی نالایق داده می شود. انتقادهای او در این باره- و در هر مورد دیگر- برای آن بود که چرا سرپیچی از شیوه نیکوی پیامبر، روشی عادی گردیده و چرا پیشینه داران توده ستم می بینند و آن هم به دست فرمانروایان اموی یا همان مردان هرزه و تبهکار که می پنداشتند تخت سلطنت آن روز بر آن گونه کارها استوار شده و می دیدند که گوش فرا دادن مردم به سخن ابوذر و همگنان او از نیکان صحابه موجب می شود که پایه های آن تخت به لرزه درآید و از جای خود دور شود یا کسانی که با چهار نعل تاختن به سوی آزمندی ها بر آن همه دارائی های گزاف دست یافته بودند ترس آن را داشتند که اگرکسی سخنان او را در بیابد آن چه دارند از دستشان به در رود و این بودکه پیرامون او گرد آمدند و با فریبکاری های گوناگون خلیفه ی آن روز را بر علیه او به اقدام واداشتند تا شد آن چه شد زیرا خلیفه همچون برده ای بود در دست هوس های فامیلش که خواسته های ایشان او را به هر سوی میخواست می راند و او خود تحت تاثیر مهر ورزی به فرزندان نیاکانش بود هر چند ایشان همان شجره و درختی بودندکه وصف ایشان در قرآن آمده است وگرنه ابوذر ایشان را در به دست آوردن ثروت از راه صحیح باز نمی داشت و نمی خواست کسانی را که مالکیت ایشان به نحو مشروعی حاصل شده خلع ید نماید و انتقاد او به کسانی بود که حقوق مسلمانان را ربوده و به خود اختصاص داده و مال خدا را چنان می خوردند که شتران گیاه بهاری را. آری خواست او همان بود که خداوند پاک در این آیه آشکار ساخته: کسانی که- از زر و سیم- گنجینه ها می سازند و آن را درراه خدا نمی دهند مژده ده آنان را به کیفری دردناک. و همان بود که پیامبر در زمینه های مالی آورده است.

احمد در مسند خود 164:5 و 176 از طریق احنف بن قیس آورده است که گفت: من در مدینه بودم که ناگهان مردی را دیدم که چون چشم مردم به او می خورد از وی می گریختند از او پرسیدم تو کیستی گفت: من ابوذر یار رسول خدا هستم گفتم چرا مردم از تو می گریزند گفت من به همان گونه مردم را از فراهم آوردن گنجینه ها باز می دارم که پیامبر بازمی داشت و به عبارت مسلم در صحیح خود 77:3 : احنف بن قیس گفت: من میان گروهی از قریش بودم که ابوذر بگذشت و می گفت: گنجینه سازان را مژده ده که پشت ها و پهلوهاشان را داغ نهند و نیز پس گردنهایشان را چنان داغ می نهند که از پیشانی ایشان بیرون آید احنف گفت: سپس وی کناری گرفت و نزدیک ستونی نشست پرسیدم این کیست گفتند این ابوذر است من برخاسته بسوی او شدم و پرسیدم، چه بود که شنیدم پیشتر گفتی؟ گفت: من چیزی نگفتم مگر همان چه را از پیامبرشان شنیدم گفت: گفتم درباره حقوقی که من می گیرم چه می گوئی گفت: آن را بگیر زیرا هزینه ی امروزه است ولی هر گاه همچون بهای دینت گردیدآن را رها کن ” سنن بیهقی 359:6 و بونعیم در حلیه 162:1 از طریق سفیان بن عیینه به اسناد  خود از ابوذر آورده است که امویان مرا به تهیدستی و قتل بیم دادند و زیرزمین برای من محبوب تر است از روی زمین، و تهیدستی نزد من محبوب تر است از توانگری. مردی به او گفت: ای ابوذرچرا هر گاه تو نزد گروهی می نشینی برمی خیزند و تو را ترک می کنند گفت: چون من ایشان را از فراهم کردن گنجها باز می دارم و در فتح الباری 213:3 به نقل از دیگران می نویسد”: درست آن است که انتقاد ابوذر به سلاطینی بوده که دارائی ها را برای خویش می گرفتند و آن را در راه لازم به مصرف نمی رساندند ” و نووی دردنباله ی این سخن، پرداخته است به اثبات نادرست بودن آن به این بهانه که در آن هنگام، سلاطین کسانی همچون بوبکر و عمر و عثمان بودند و این ها هم خیانت نکردند پایان.

و این سخن وی پرده پوشی آشکاری در بر دارد زیرا روزی که ابوذر عقاید خود را اعلان کرد نه روزگار بوبکر و عمر بلکه روزگار عثمان بود که شیوه ی او، هم با روش آن دو مخالفتی آشکارا داشت و هم- مطابق همه مواردی که ذکر کردیم- با شیوه ی پیامبر منافی و مغایر بود و از همین روی نیز ابوذر (ع) در روزگار آن دو، دم فرو بسته و ایرادی نداشت و به عثمان نیز می گفت: افسوس بر تو ای عثمان آیا پیامبر را ندیدی و آیا بوبکر و عمر را ندیدی؟ آیا شیوه ی ایشان این بوده تو با من به گونه ی گردنکشان خشم می گیری و سختگیری می نمائی و می گفت: پیرو شیوه ی دو دوستت (بوبکر و عمر) باش تا هیچ کس را بر تو سخنی نباشد برگردید به ص ابوذر چاره ای نداشت جزآن که آوای خود را، هم برای دعوت بهکارهای نیکوئی که از بین رفته بود بلند کند و هم برای جلوگیری از کارهای زشتی که رایج شده بود زیرا اودر سراسر شبانه روز این آیه را می خواند که: باید در میان شما گروهی باشند که مردم را به نیکوکاری بخوانند و از کار بد باز دارند و ایشان اند رستگاران ابن خراش گفت: ابوذر را در ربذه در سایبانی موئین یافتم و گفت: همچنان امر بمعروف و نهی از منکر کردم تا حق گوئی برایم دوستی نگذاشت.

آری ایراد او به معاویه بود که با تن آسائی و گشاد بازی و اختصاص دادن اموال عمومی به خود، عادت و روش پادشاهان ایران و روم را در پیش گرفته بود با آن که در روزگار پیامبر یک گدای بی چیز بیشتر نبود و پیامبر نیز او را به همین گونه وصف کرد. و به عبارتی گفت: معاویه مستمند و تنگدست است در این هنگام ابوذر چه باید بکند؟ مگر او همان نیست که پیامبر هفت موضوع را به او سفارش کرده یکی این که حق را بگوید هر چند تلخ باشد و دیگر این که از سرزنش هیچ کس نهراسد. در این حال چه سودی برای او دارد که عثمان بگوید: تو را چه به این ها؟ مادر مباد تو را؟ و ابوذر را رسد که بگوید همچنان که گفت: به خدا که عذری برای من می یابی مگر امر بمعروف و نهی از منکر. آن چه ابوذر آوای خود را برای اعلان به آن برداشت مطلب تازه ای نبود که در روزگار پیامبر سابقه نداشته باشد و او نیز آوای خودرا تنها به شنوانیدن سخنی برداشت که از کتاب خدا و سنت پیامبر آموخته و از دو لب دعوت کننده ای بس بزرگوار فرا گرفته بود. و پیامبر هم هیچ کس از یارانش را از ثروت وی عاری نساخت با آن که در میان ایشان بازرگانان و افراد مرفه و ثروتمند بودند.  و از ایشان افزون بر آن حقوقی که خدا بر گردنشان نهاده بود نگرفت وابوذر هم در دعوت و و تبلیغ به راه او رفت.پیامبر (ص) ابوذر را از گرفتاری ها و رنج هائی که بر سر وی می آید و از آن چه با او می کنند- تبعید او از شهرهای پایگاه اسلام: مکه، مدینه، بصره، کوفه، شام- آگاه ساخت و گفت که او در آن هنگام از نیکمردان است و بایستی شکیبائی نماید و آن چه را بر سرش می رود در راه خدا به شمار آرد و ابوذر نیز گفت: خوشا به فرمان خدا. پس شایستگی ابوذر او را مانع از آن می گردد که بر خلاف دستور پیامبر کاری کند که نظام جامعه از هم بپاشد و این که گرفتاری اش در راه خدا است مانع می شود که کارهای او را- که موجب پدید آمدن آن گرفتاری ها برای وی شد- ناروا بشماریم. زیرا اگر آن کارها هم با مصالح عمومی و با رضای خدا و پیامبر مخالف بود می بایستی پیامبر وی را از ایراد و اعتراض هائی که در آینده به آن می پردازد باز دارد زیرا می داند که آن دعوت سیل بلا و آسیب را به سوی او سرازیر می کند و خلیفه ی مسلمانان را بدنام گردانیده صفحه ی تاریخش را سیاه می سازد و لکه ی ننگی به او می چسباند که هرگز برداشته نمی شود. نه آئین آسانگیر ما چنان حکم دشواری که بوذر را به آن متهم داشته اند آورده و نه خود او هرگز چنان مقصودی داشته است زیرا- به گواهی پیامبر- وی در میان توده ی محمدیان در پارسائی و عبادت و نیکوکاری و کوشش و روش و راستگوئی و اخلاق همانند عیسی است با این همه چه باید کرد که عثمان چون بر وی خشم گرفت گفت: به من بگوئید با این پیر دروغگو چه کنم؟ بزنمش، زندانش کنم؟ یا بکشمش؟ و آنگاه نیز که حدیث مربوط به فرزندان عاص را از وی شنید او را به دروغگوئی نسبت داد. شگفتا آیا این است پاداش کسی که در راه خدا و پیامبر اندرز دهد و نیکخواهی نماید و با راستی از سوی آنان پیامگزاری کند؟ نه به خدا این ادبی است ویژه  خلیفه! و شگفت تر آن که چون سرور ما علی (ع) به پشتیبانی از ابوذر گفت: من همان پیشنهادی را به تو می دهم که مومن خاندان فرعون (درباره موسی به ایشان) داد… عثمان چنان پاسخ زننده ای بر زبان آورد که واقدی آن را پنهان کرده و خوش نداشته است آن را یاد کند و ما نیز گرچه از طریق دیگری از آن آگاهی یافتیم ولی نامه ی خویش را با یاد از آن نمی آلائیم.

و البته عثمان یک بار دیگر هم با ترشروئی در برابر امیرمومنان سخنانی زننده بر زبان راند و این همان هنگامی بود که حضرت و دو فرزند او- دختر زادگان پیامبر- به مشایعت بوذر رفتند و او را که زیر نظر مروان به سوی تبعیدگاهش رهسپار بود راهنمائی کردند که گسترده داستان در ص تا گذشت و دیدیم که عثمان به علی گفت: تو نزد من برتر از مروان نیستی.  راستی این از پستی گیتی نزد خدا است که به برتری نهادن میان علی با مروان- همان قورباغه قورباغه زاده و نفرین زده نفرین زده زاده- بپردازند. من نمی دانم آیا آن همه گفته های آشکار و بی چون و چرای پیامبر درباره مروان در برابر خلیفه نبوده؟ و آیا مروان و آن همه گرایش های تبهکارانه اش دوراز چشم و گوش وی بوده؟ یا این که قوم و خویش بازی، وی را برانگیخته است تا از همه این ها صرف نظر کند و پسر حکم را همسنگ کسی بشمارد که خدای بزرگ او را پاک شمرده و او را در نامه ی فرزانه اش جان پیامبر برتر شمرده. گران است سخنی که از دهان ایشان به درمی آید… آیا داوری روزگار جاهلیت را می خواهید؟ و برای گروهی که یقین دارند کیست که بهتر ازخدا داوری نماید؟

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 8 ص 450 تا 455)

متن عربی

6- مرّ فی (ص 296) فی حدیث تسییر أبی ذر: قال- عثمان-: فانّی مُسَیّرک إلى الربذة. قال- أبو ذر-: اللَّه أکبر صدق رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قد أخبرنی بکلّ ما أنا لاقٍ. قال عثمان: و ما قال لک؟ قال: أخبرنی بأنّی أُمنَع عن مکة و المدینة و أموت بالربذة. الحدیث.

هذا أبو ذر

و فضائله و فواضله و علمه و تقواه و إسلامه و إیمانه و مکارمه و کرائمه و نفسیّاته و ملکاته الفاضلة و سابقته و لاحقته و بدء أمره و منتهاه، فأیُّ منها کان ینقمه الخلیفة علیها «2»، فطفق یعاقبه و یطارده من مُعتقل إلى منفى، و یستجلبه على قتب بغیر وطاء، یطیر مرکبه خمسة من الصقالبة الأشدّاء حتى أتوا به المدینة و قد تسلّخت بواطن أفخاذه و کاد أن یتلف، و لم یفتأ یسومه سوء العذاب حتى سالت نفسه فی منفاه الأخیر- الربذة- على غیر ماء و لا کلأ، یلفحه حرّ الهجیر، و لیس له من ولیّ حمیم یمرّضه، و لا أحد من قومه یواری جثمانه الطاهر، مات رحمه اللَّه وحده، و سیحشر

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 450

وحده کما أخبره رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم الذی خوّله بتلکم الفضائل، و اللَّه سبحانه من فوقهما نعم الخصیم للمظلوم، فانظر لِمن الفَلْج «1» یومئذٍ.

لقد کان الخلیفة یباری الریح فی العطاء لحامّته و من ازدلف إلیه ممّن یجری مجراهم، فملکوا من عطایاه و سماحه الملایین، و لیس فیهم من یبلغ شأو أبی ذر فی السوابق و الفضائل، و لا یشقّ له غباراً فی أُکرومة، فما ذا الذی أخّر أبا ذر عنهم حتى قطعوا عنه عطاءه الجاری؟ و منعوه الحظوة بشی‏ء من الدعة، و أجفلوه عن عقر داره و جوار النبیّ الأعظم، و ضاقت علیه الأرض بما رحبت، و لما ذا نودی علیه فی الشام أن لا یجالسه أحد «2»؟ و لما ذا یفرّ الناس منه فی المدینة؟ و لما ذا حظر عثمان على الناس أن یقاعدوه و یکلّموه؟ و لما ذا یمنع الخلیفة عن تشییعه و یأمر مروان أن لا یدع أحداً یکلّمه؟ فلم یحلّ ذلک الصحابی العظیم إلّا محلّا وعراً، و لم یرتحل إلّا إلى متبوّأ الإرهاب، کأنّما خلق أبو ذر للعقوبة فحسب، و هو من عرّفته الأحادیث التی ذکرناها، و قصّته لعمر اللَّه وصمة على الإسلام و على خلیفته لا تُنسى مع الأبد.

نعم؛ إنّ أبا ذر ینقم ما کان مطّرداً عند ذاک من السرف فی العطاء من دون أیّ کفاءة فی المعطى- بالفتح- و مخالفة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فی ذلک و فی کلّ ما یخالف السنّة الشریفة، و اضطهاد أهل السوابق من الأُمّة بید أُمراء البیت الأمویّ رجال العیث و العبث؛ و کانوا یحسبون عرش ذلک الیوم قد استقرّ على تلکم الأعمال؛ فرأوا أنّ فی الإصاخة إلى قیل أبی ذر و شاکلته من صلحاء الصحابة تزحزحاً لذلک العرش عن مستقرّه، أو أنّ مُهمْلجة الجشع الذین حصّلوا على تلکم الثروات الطائلة خافوه أن یُسلب ما فی أیدیهم إن وعى واعٍ إلى هتافه، فتألّبوا علیه و أغروا خلیفة الوقت به بتسویلات متنوّعة حتى وقع ما وقع، و الخلیفة أسیر هوى قومه، و مسیّر بشهواتهم،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 451

مدفوع بحبّ بنی أبیه و إن کانوا من الشجرة الملعونة فی القرآن.

و ما کان أبو ذر یمنعهم عن جلب الثروة من حقّها، و لا یبغی سلب السلطة عمّن ملک شیئاً ملکاً مشروعاً، لکنّه کان ینقم على أهل الأثرة على اغتصابهم حقوق المسلمین، و خضمهم مال اللَّه خضمة الإبل نبتة الربیع، و ما کان یتحرّى إلّا ما أراد اللَّه سبحانه بقوله عزّ من قائل: (وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ‏)، و ما جاء به رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فی الجهات المالیّة.

أخرج أحمد فی مسنده «1» (5/164، 176) من طریق الأحنف بن قیس قال: کنت بالمدینة فإذا أنا برجل یفرّ الناس منه حین یرونه، قال: قلت: من أنت؟ قال: أنا أبو ذر صاحب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم. قال: قلت: ما یفرّ الناس منک؟ قال: إنّی أنهاهم عن الکنوز بالذی کان ینهاهم عنه رسول اللَّه.

و فی لفظ مسلم فی صحیحه «2» (3/77) قال الأحنف بن قیس: کنت فی نفر من قریش فمرّ أبو ذر رضى الله عنه و هو یقول: بشّر الکانزین بکیٍّ فی ظهورهم یخرج من جنوبهم، و بکیٍّ من أقفیتهم یخرج من جباههم قال: ثمّ تنحّى فقعد إلى ساریة، فقلت: من هذا؟ قالوا: هذا أبو ذر، فقمت إلیه فقلت: ما شی‏ء سمعتک تقول قُبَیْلُ؟ قال: ما قلت إلّا شیئاً سمعته من نبیّهم صلى الله علیه و آله و سلم. قال: قلت: ما تقول فی هذا العطاء؟ قال: خذه فإنّ فیه الیوم معونة، فإذا کان ثمناً لدینک فدعه. سنن البیهقی (6/359).

و أخرج أبو نعیم فى الحلیة (1/162) من طریق سفیان بن عیینة بإسناده عن أبی ذر، قال: إنّ بنی أُمیّة تُهدّدنی بالفقر و القتل؛ و لَبطن الأرض أحبّ إلیّ من ظهرها، و لَلفقر أحبّ إلیّ من الغنى، فقال له رجل: یا أبا ذر مالک إذا جلست إلى قوم قاموا و ترکوک؟ قال: إنّی أنهاهم عن الکنوز.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 452

و فی فتح الباری «1» (3/213) نقلًا عن غیره: الصحیح أنّ إنکار أبی ذر کان على السلاطین الذین یأخذون المال لأنفسهم و لا ینفقونه فی وجهه. و تعقّبه النووی بالإبطال لأنّ السلاطین حینئذ کانوا مثل أبی بکر و عمر و عثمان و هؤلاء لم یخونوا. انتهى.

و فی هذا التعقیب تدجیل ظاهر، فإنّ یوم هتاف أبی ذر بمناویه لم یکن العهد لأبی بکر و عمر، و إنّما کان ذلک یوم عثمان المخالف لهما فی السیرة مخالفة واضحة، و المبائن للسیرة النبویّة فی کلّ ما ذکرناه؛ و لذلک کلّه کان سلام اللَّه علیه ساکتاً عن هتافه فی العهدین و کان یقول لعثمان: ویحک یا عثمان أما رأیت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و رأیت أبا بکر و عمر؟ هل رأیت هذا هدیهم؟ إنّک تبطش بی بطش جبّار. و یقول: اتّبع سنّة صاحبیک لا یکن لأحد علیک کلام. راجع (ص 298 و 306).

و لم یکن لأبی ذر منتدح من ندائه و الدعوة إلى المعروف الضائع، و النهی عن المنکر الشائع، و هو یتلو آناء اللیل و أطراف النهار قوله تعالى: (وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏) «2». قال ابن خراش: وجدت أبا ذر بالربذة فی مظلّة شعر فقال: ما زال بی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر حتى لم یترک الحقّ لی صدیقاً «3».

و کان ینکر مع ذلک على معاویة المتّخذ شناشن الأکاسرة و القیاصرة بالترفّه و التوسّع و الاستئثار بالأموال، و کان فی العهد النبویّ صعلوکاً لا مال له و وصفه به رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم «4»

و فی لفظ: إنّ معاویة ترب خفیف الحال «5».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 453

فما واجب أبی ذر عندئذٍ؟ و قد أمره النبیّ الأعظم فی حدیث «1» السبعة التی أوصاه بها، بأن یقول الحقّ و إن کان مرّا، و أمره بأن لا یخاف فی اللَّه لومة لائم. و ما الذی یجدیه قول عثمان: مالک و ذلک؟ لا أُمّ لک؟ و لأبی ذر أن یقول له کما قال: و اللَّه ما وجدت لی عذراً إلّا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.

و لم تکن لما رفع به أبو ذر عقیرته جدّة لیس لها سلف من العهد النبویّ، فلم یهتف إلّا بما تعلّمه من الکتاب و السنّة، و قد أخده من الصادع الکریم من فَلق فیه، و لم یکن صلى الله علیه و آله و سلم یسلب ثروة أحد من أصحابه و کان فیهم تجّار و ملّاک ذوو یسار، و لم یأخذ منهم زیادة على ما علیهم من الحقوق الإلهیّة، و على حذوه حذا أبو ذر فی الدعوة و التبلیغ.

کان صلى الله علیه و آله و سلم أخبره بما یجری علیه من البلاء و العناء و ما یُصنع به من طرده من الحواضر الإسلامیّة: مکة، و المدینة، و الشام، و البصرة، و الکوفة. و وصفه عند ذلک بالصلاح و أمره بالصبر و أنّ ما یصیبه فی اللَّه، فقال أبو ذر: مرحباً بأمر اللَّه. فصلاح أبی ذر یمنعه عن الأمر بخلاف السنّة بما یخلّ نظام المجتمع، و کون بلائه فی اللَّه یأبى أن یکون ما جرّ إلیه ذلک البلاء غیر مشروع.

و إن کان ذلک خلاف الصالح العام و لم تکن فیه مرضاة اللَّه و رسوله لوجب علیه صلى الله علیه و آله و سلم أن ینهاه عمّا سینوء به من الإنکار و هو یعلم أنّ تلک الدعوة تجرّ علیه الأذى و البلاء الفادح، و تشوّه سمعة خلیفة المسلمین، و تسوّد صحیفة تاریخه، و تبقى وصمة علیه مع الأبد.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 454

و ما کانت الشریعة السمحاء تأتی بذلک الحکم الشاقّ الذی اتّهم به أبو ذر؛ و لم یکن قطّ یقصده و هو شبیه عیسى فی أُمّة محمد صلى الله علیه و آله و سلم زهداً و نسکاً و برّا و هدیاً و صدقاً و جدّا و خلقاً.

هکذا وصفه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم غیر أنّ عثمان قال لمّا غضب علیه: أشیروا علیّ فی هذا الشیخ الکذّاب، إمّا أن أضربه أو أحبسه أو أقتله. و کذّبه حین روى عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم حدیث بنی العاص، عجباً هذا جزاء من نصح للَّه و رسوله و بلّغ عنهما صادقاً؟ لاها اللَّه هذا أدب یخصّ بالخلیفة. و أعجب من هذا جواب عثمان لمولانا أمیر المؤمنین لمّا دافع عن أبی ذر

بقوله: «أُشیر علیک بما قال مؤمن آل فرعون».

أجابه بجواب غلیظ أخفاه الواقدی و ما أحبّ أن یذکره، و نحن و إن وقفنا علیه من طریق آخر لکن ننزّه الکتاب عن ذکره.

و قد تجهّم عثمان مرّة أخرى أمام أمیر المؤمنین علیه السلام بکلام فظّ، لمّا شیّع هو و ولداه السبطان أبا ذر فی سبیله إلى المنفى و مروان یراقبه و قد مرّ تفصیله (ص 294، 297) و فیه

قوله لعلیّ علیه السلام: ما أنت بأفضل عندی من مروان.

إنّ من هوان الدنیا على اللَّه أن یقع التفاضل بین علیّ و مروان الوزغ ابن الوزغ اللعین ابن اللعین، أنا لا أدری هل کان الخلیفة فی معزل عن النصوص النبویّة فی مروان؟ أو لم یکن مروان و نزعاته الفاسدة بمرأى منه و مسمع؟ أو القرابة و الرحم بعثته إلى الإغضاء عنها، فرأى ابن الحکم عدلًا لمن طهّره الجلیل و رآه نفس النبیّ الأعظم فی الذکر الحکیم؟ کبرت کلمة تخرج من أفواهم…

 (أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ‏) «1»