کسی که همواره خودش را در معرض مسائل مشکل و علوم غامض و دشوار قرار میداد و فورا در موقع سئوال آن حل آن مشکل را نموده و با صدا و آوازى بلند بر بالاى منبرها فریاد میزد: سلونى قبل ان لا تسالونى و لن تسالوا بعدى مثلى «سئوال کنید از من پیش از آنکه نپرسید مرا و هرگز بعد از من مانند مرا نخواهید دید تا سئوال کنید.
حاکم در مستدرک ج 2 ص 466 نقل کرده و آن را صحیح دانسته و ذهبى هم در تلخیصش.
و قول آن حضرت علیه السلام، سئوال نمیکنید مرا از آیه اى در کتاب خداى تعالى و نه در سنّتى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مگر آنکه آن را به شما خبر میدهم، ابن کثیر در تفسیرش ج 4 ص 231 از دو طریق نقل کرده و گفته: ثابت شده نیز بدون هیچ اشکالى.
و گفته آن بزرگوار علیه السلام: بپرسید از من که به خدا قسم سئوال نکنید مرا از چیزى که واقع میشود تا روز قیامت مگر آنکه بشما خبر میدهم و سئوال کنید مرا از کتاب خدا که به خدا سوگند نیست هیچ آیه اى از کتاب خدا مگر آنکه من میدانم آیا در شب نازل شده یا در روز در زمین هموار آمده و یا در کوه.
مدارک این جمله
ابو عمر در جامع بیان العلم ج 1 ص 114 نقل کرده و محبّ الدین طبرى در ریاض ج 2 ص 198 و در تاریخ الخلفاء سیوطى ص 124 دیده میشود، الاتفاق ج 2 ص 319، تهذیب التهذیب ج 7 ص 338 فتح البارى ج 8 ص 485، عمده القارى ج 9 ص 167، مفتاح السعادة ج 1 ص 400.
و سخن آن حضرت علیه السلام: آیا مردى نیست که سئوال کند پس منتفع شود و همنشینان او هم سود برند.
ابو عمر در جامع بیان العلم ج 1 ص 114 نقل کرده و در مختصر آن ص 57 و گفته آن بزرگوار علیه السلام: به خدا قسم که نازل نشده آیه اى مگر آنکه من میدانم درباره چه نازل شده و کجا نازل شده.
بدرستیکه پروردگار من بمن قلبى دانا و آگاه و زبه آنى پرسنده و گویا بخشیده است، ابو نعیم آن را در حلیه اولیاء ج 1 ص 68 نقل کرده و صاحب مفتاح السعاده در ج 1 ص 400، آن را یاد نموده است.
و قول آن حضرت علیه السلام: سئوال کنید مرا پیش از آنکه مرا از دست بدهید، بپرسید از من از کتاب خدا و نیست آیه اى مگر آنکه من میدانم کجا نازل شده است به دامنه کوهى یا زمین هموارى.
و سئوال کنید: مرا از فتنه ها و جنگها که نیست هیچ فتنه و آشوبى مگر آنکه من میدانم چه کسى آن را برپا میکند و چه شخصى در آن کشته میشود.
امام احمد حنبل آن را نقل کرده و گفته از آن حضرت بسیارى از این مطالب روایت شده است. (ینابیع الموده ص 274)
و گفته آنجناب علیه السلام در بالاى منبر کوفه در حالیکه … زره پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله بر آن حضرت و شمشیر او بر کمرش بسته بود و عمّامه پیامبر بر سرش بود پس نشست بر منبر و شکم و سینه مبارکش را باز و فرمود: بپرسید مرا پیش از آنکه مرا نیابید پس جز این نیست که در میان قلب و سینه من علوم فراوانى است این است علم و دانش اینست لعاب آب دهان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، اینست آنچه که پیامبر خدا مرا خورانید و نوشانید نوشیدنى.
پس سوگند به خدا که اگر براى من مسندى گذارده شود و بر آن بنشینم هر آینه فتوا میدهم بر اهل تورات به توراتشان و باهل انجیل
به آنجیلشان تا آنکه خدا توراة و انجیل را بسخن آورد پس بگویند راست گفت على که بتحقیق فتوا داد شما را به آنچه که در منست و حال آنکه کتاب را تلاوت میکنید آیا پس اندیشه نمیکنید.
شیخ الاسلام حموى آن را در (فرائد السمطین) از ابى سعید نقل کرده سعید بن مسیّب گوید: کسى نبود از صحابه که بگوید: سلونى بپرسید مرا مگر على بن ابیطالب علیه السلام «1» و آن حضرت بود که هر گاه از مسئله اى سئوال میشدند مانند سکّه داغ شده (سرخ میشد) و میفرمود:
اذا المشکلات تصدین لى کشفت حقائقها بالنظر
هنگامی که مشکلاتى براى من پیش می آمد حقایق آن را با نظر و اندیشه ام میگشودم.
فان برقت فى مخیل الصواب عمیاء لا یجتلیها البصر
پس اگر جرقه اى زند در تصوّر عقل مسئله کور و پیچیده ای که نگرشى آن را روشن نمیکند.
مقنعة بغیوب الامور وضعت علیها صحیح الفکر
که پوشیده باشد بمطالب نهائى بکار اندازم بر آن اندیشه صحیح را
لسانا کشقشقة الارحبى او کالحسام الیمانى الذکر
زبه آنى را که چون تیغ کچ یا مانند شمشیر بمانى نام آور است.
و قلبا اذا استنطقه الفنون ابّر علیها بواه درر
و قلبی که هرگاه فنون مختلفه از آن سئوال کند احسان نماید بر آن بدرهاى سفته.
و لست بامعّة فى الرجال یسائل هذا و ذا ما الخبر
و نیستم من که بگویم من با مردم و از خودم نظرى ندارم در بین مردانیکه میپرسند از این و آن چه خبر است.
و لکن مذرب الاصغرین امین مع ما مضى ما غیر و لکن من قلب و زبه آن تیزى دارم که بیان میکنم آینده را با آنچه گذشته است.
ابو عمر در العلم ج 2 ص 113 و در مختصر آن ص 170 نقل کرده آن را و حافظ عاصمى در زین الفتى شرح سوره هل اتى و قالى در امالیش و حصرى قیروانى در زهر الاداب ج 1 ص 38 و سیوطى در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 5 ص 242 و زبیدى حنفى در تاج العروس ج 5 ص 268 نقل از امالى و میدانى دو بیت آخر آن را در مجمع الامثال ج 2 ص 258 یاد کرده.
شایان تامل است:
ندیدم در تاریخ پیش از مولایمان امیر المؤمنین علیه السلام کسى را که خودش را در معرض مسائل مشکله و سئوالات سخت قرار دهد و بلند کند صدایش را به احساس هیجان آمیزى میان گروه دانایان و دانشمندان بگفته اش، سلونى بپرسید مرا مگر برادر و قرین او پیامبر بزرگوار صلّى اللّه علیه و آله که بسیار میفرمود سلونى عما شئتم بپرسید از من آنچه میخواهید و قول او سلونى، سلونى و گفته او سلونى بپرسید و نمىپرسید از چیزى مگر آنکه شما را به آن خبر میدهم پس همچنان که امیر المؤمنین علیه السلام وارث علم او صلّى اللّه علیه و آله شد وارث این مکرمت و بزرگوارى و غیر آن گردید، و آن دو در تمام مکارم همزاد و قرین یکدیگرند (مگر در نبوت و رسالت. مترجم)
و هیچکس بعد از امیر المؤمنین علیه السلام این سخن را به زبان نیاورده مگر آنکه مسلّما رسوا شده و در زحمت و گرفتارى افتاده و با دست خودش پرده از کمال نادانى خود برداشته است.
مانند:
1- ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مغیره مخزونى قرشى والى مکه و مدینه و امیر حاج هشام بن عبد الملک سال 107 با مردم حج کرد و در مدینه خطبه خواند، سپس گفت: سلونى فانا بن الوحید لا تسألوا احدا اعلم منّى: بپرسید از من که من فرزند یگانه علمم، سئوال نمیکنید از کسی که داناتر از من باشد، پس مردى از اهل عراق برخاست و از او قربه آنى پرسید که آیا واجبست آن؟ پس ندانست چه بگوید، تا از منبر بزیر آمد.
(تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 305)
2- مقاتل بن سلیمان: ابراهیم حربى گوید: مقاتل بن سلیمان نشست و گفت: سلونى عما دون العرش الى لویانا: بپرسید از من از آنچه زیر عرش است تا (لویانا)، پس مردى به او گفت وقتیکه آدم حج نمودکى سر او را تراشید ابراهیم گوید، پس مقاتل به او گفت، این سئوال از اندیشه خاطر و عمل شما نبود، و لیکن خدا خواست مرا رسوا کند بغرور و اعجابى که بخودم کردم.
(تاریخ خطیب بغدادى ج 13 ص 163)
3- سفیان بن عیینه گوید: روزى مقاتل بن سلیمان گفت بپرسید از من آنچه که زیر عرش است، پس شخصى به او گفت اى ابو الحسن آیا ذرّه و مورچه را دیده اى بگو آیا دل و جگر و روده اش در جلوى او یا در عقب اوست، گوید: پس شیخ (بیچاره) ندانست چه بگوید به او سفیان گوید: من گمان کردم که آن عقوبتی است که به آن گرفتار شد.
(تاریخ خطیب بغدادى ج 13 ص 166)
4- موسى بن هارون حمّال: گوید بمن رسید که قتاده وارد کوفه شده و در مجلسى که براى او بود نشسته و گفته سلونى عن سنن رسول الله صلّى اللّه علیه و آله، تا بشما پاسخ دهم، پس جماعتى به ابو حنیفه گفتند برخیز و از او سئوال کن، پس ابو حنیفه برخاست و گفت: اى ابو الخطاب چه میگوئى درباره مردیکه از عیالش غایب شد، پس زنش شوهر کرد سپس شوهر اولش آمد و بر آن داخل شد و گفت: اى زنا کار شوهر کردى و حال آنکه من زنده ام سپس شوهر دوّم آمد و به او گفت اى زناکار شوهر کردى و حال آنکه شوهر داشتى، لعان چگونه است پس قتاده گفت این قصّه واقع شده پس ابو حنیفه گفت: هر چند که واقع نشده باشد ما باید براى آن آماده باشیم، پس قتاده به او گفت:
من در این مسئله چیزى بشما نمیگویم از قرآن از من بپرسید؟ پس ابو حنیفه گفت: چه میگوئى در قول خداى عزّ و جل: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِه
«1» گفت آنکسیکه نزد او علمى از کتاب بود من میآورم آن را. آیا او چه کسى بود، قتاده گفت این مردى از فرزندان عموى سلیمان ابن داود بود که اسم اعظم را میدانست.
ابو حنیفه گفت: آیا سلیمان این اسم را میدانست گفت: نه گفت سبحان الله و بود در حضور پیامبرى از پیامبران کسیکه داناتر از او بود، قتاده گفت: من از تفسیر پاسخ شما را نمیدهم از آنچه مردم در آن اختلاف و تنازع دارند بپرسید.
ابو حنیفه گفت: آیا تو مومنى، گفت: امیدوارم، ابو حنیفه به او گفت پس چرا نگفتى چنانچه ابراهیم گفت در آنچه از او حکایت نموده خدا وقتی که به او گفت: آیا ایمان ندارى گفت: بلى قتاده گفت: دست مرا بگیرید که به خدا قسم هرگز داخل این شهر نمیشوم.
(انتفاء ابى عمر صاحب استیعاب ص 156)
5- از قتاده حکایت شده که او داخل کوفه شد پس مردم دور او جمع شدند، پس گفت: بپرسید از هر چه میخواهید. و ابو حنیفه در میان مردم و در آنروز جوانى نورس بود. پس گفت: بپرسید از او مورچه سلیمان آیا نر بود یا ماده پس پرسیدند، پس نتوانست جواب دهد، پس ابو حنیفه گفت: ماده بود پس به او گفتند: چطور دانستى این را گفت از قول خداى تعالى: (قالت) و اگر نر بود میفرمود: (قال) و گفت نمله مانند حماسه و شاة است که بر نر و ماده اطلاق شود.
(حیاة الحیوان ج 2 ص 368)«1»
6- عبید الله بن محمد بن هارون گوید: شنیدم شافعى در مکّه میگفت: بپرسید از من آنچه میخواهید که خبر میدهم شما را از کتاب خدا و سنّت پیامبرش، پس به او گفتند اى ابا عبد الله، چه میگوئى در محرمیکه زنبورى را بکشد، گفت: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوه
– سوره حشر آیه 8- آنچه که پیامبر براى شما آورده آن را بگیرید. (طبقات حفاظ ذهبى ج 2 ص 288)
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج6، ص: 271