استاد ما ابوالحسن قطب الدین راوندی در نگارش خود الخرایج و الجرایح آورده است که فاطمه بنت اسد گفت چون عبد المطلب درگذشت ابوطالب بنابر وصیت پدرش پیامبر (ض) را برگرفت. من نیز به پرستاری او برخاستم و در بوستان خانه ما درخت های خرمایی بود و آن هنگام نوبر خرما بود و من و نیز کنیزم هر کدام هر روز یک مشت یا بیشتر از خرما برمی گرفتیم. تا روزی چنان پیش آمد که من و کنیزم هر دو از یاد بردیم کهچیزی برگیریم و محمد خوابیده بود و کودکان در آمدند و هر چه خرما ریخته بود برگرفتند و برگشتند. من خوابیدم واز شرم این که محمد (ص) بیدار شود آستینم را بر چهره افکندم. پس محمد بیدار شد و به درون بوستان رفت و خرمایی بر روی زمین ندید. پس به درخت خرما اشاره کرد و گفت ای درخت من گرسنهام پس من دیدم که درخت شاخه هایش را که خرما بر آن بود فرود آورد تا او هر چه از آن خواست خورد. سپس آنرا بر سر جای خود بالا برد. من از این به شگفت آمدم و آن هنگام ابوطالب (ص) نبود و چون بیامد و در را کوفت من پابرهنه به سوی او دویدم و در را بازکردم و آنچه را دیدم باز گفتم او گفت جز این نیست که او پیامبری خواهد بود و تو نیز پس از نازایی ات دستیاری برای او خواهی زایید پس چنانکه او گفته بود من علی (ع) را زاییدم.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 536)