ابو الحسن «3» مهیار بن مرزویه دیلمى بغدادى، ساکن کوى ریاح در محله کرخ بغداد: رفیعترین پرچم ادب که در شرق و غرب عالم باهتزاز آمده، نفیس- ترین گنجینه سرشار، از گنجینههاى فضیلت که پیشاپیش سرایندگان لغت عرب گام میزند: آنها که اساس سخن را پى ریختند و کاخ آنرا بر سما برکشیدند.
منتى که بر ادبیات درخشان عرب دارد، همواره با سپاسى فراوان یاد میشود، شعر و ادب به ثنا برخاسته، فضل و حسب زبان بتحسین گشاده، نژاد عرب با هر که بآنان پیوند خورده مدیون فضل بیکران اوست. گواه مدعا دیوان شعرش که در چهار دفتر پر ورق تنظیم یافته و فنون مختلفه شعر و ادب و شاخههاى بارور آنرا در برگرفته، جلوهگاهى از هنر او در پرورش خیال و تصویر معانى است، تا آنجا که معانى را بیپرده در برابر دیدگان مجسم میسازد، و جز با سبکى استوار، و ادبى توانا، و اسلوبى نوین، سخنساز نکند.
با آنکه بزرگان ادب، در عصر او فراوان بودند، بر همگان پیشى گرفت، روزهاى جمعه به مسجد جامع منصورى حضور مییافت و سرودههاى خود را انشاد میکرد «1» تصور نمیکنم با خرزى که در «دمیة القصر» ص 76 زبان به ستایش شاعر گشوده، راه مبالغه پیموده باشد، آنجا که گوید:
«هو شاعر له فى مناسک الفضل مشاعر، و کاتب تحت کلّ کلمة من کلماته کاعب. و ما فى قصائده بیت، یتحکّم علیه بلو و لیت، و هى مصبوبة فى قوالب القلوب، و بمثلها یعتذر الدّهر المذنب عن الذّنوب»:
«شاعرى که در رشتههاى فضل و ادب آوازهاى بلند دارد، نویسندهاى که از پرده کلمات شیرین دوشیزگان نمکین برآرد. در قصائد او بیتى یافت نشود که در آن جاى لیت و لعل باشد، سرودههایش در قالب دل جاى گیرد. گویا زمانه ناسازگار، با تقدیم این آهنگ خوشنوا، بندامت از گذشتههاى غمفزا برخاسته».
اما سرودههاى او در رشته مذهب، یکسره احتجاج و برهان است. در اشعار مذهبى او، جز حجت کوبنده، ستایش صادقانه، سوگ دردناک، نخواهى یافت.
گمان میبرم که همین قصائد مذهبى اوست که کینهوران و مخالفین مذهب او را وادار کرده تا فضل آشکار او را پنهان سازند و آن چنان که شاید و باید از ستایش مقام بلند او کوتاه آیند. از این رو معاجم ادب و کتب تراجم از یادآورى ادب بیکران و فضل شایان او تنها به شمهاى قناعت کردهاند، و این خود هنر والا و سخن دلرباى اوست که جلوهگر آمده آوازه او را همراه باد صبا در جهان منتشر ساخته، تا آنجا که بهر کجا گام نهى، نام مهیار، با سپاس و ثنا و بزرگداشت از مقام عظمت او توام بینى و دریابى که دیگران در فروغ هنر عالم آراى او گام میزنند.
بحق سوگند که این خود معجزه است که یک پارسى نژاد به سرودن شعر عربى دست یازد و بر همگنان عرب زبان فائق آید، و کمتر کسى را یاراى برابرى با او باشد. تا آنجا که همگان در ورود و خروج این آبشخور بدو اقتدا برند. و شگفت نباشد که مهیار دیلمى بر این پایه از معالى و مدارج برآید، چه او در مکتب استادان ادیب و ماهر از خاندان رسول، همچون سید مرتضى و شریف رضى و استاد آن دو، شیخ امت اسلامى شیخ مفید و امثال آنان پرورش یافته: با آنان همدم شده و از دریاى معارف بیکران آنان سیراب گشته است.
آرى تیر دشمنانش به سنگ آمد و پندارشان خواب و خیالى کودکانه بود:
کمتر به شرح فضائل او پرداختند، و یا از نشر افتخارات او کوتاه آمدند تا از مقام والاى او بکاهند، و چه بسا با فسون و فسانه و تهمت و ناسزا بر او تاختند تا دامن امانت او را لکهدار نمایند، چونان که ابن جوزى در تاریخ «المنتظم» بینى خود را به خاک مالیده که داستانى جعل کرده و او را به غلو و افراط متهم کرده، حاشا که چنین باشد، این گفتارى مزور و نارواست.
اینک مهیار است که با ادب بارور، فضل نامور، سیرت پاک، فروغ تابناک، با راه و رسم علوى و سروده خسروانى، فرهنگ تراجم را از ستایش و ثنا و مکرمت و جلالت پرکرده و چه زیان است که دیروزش در مذهب مجوس سپرى گشته، با آنکه امروز، با آئین اسلام و مذهب علوى و ادب عربى قد برافراشته است. این سرودهها و نشید والاى اوست که از نهاد پاک و ضمیر ستوده او خبر میدهد، و این دیوان شعر اوست که روحیه بزرگوار او را مجسم و بر ملا و نام او را جاوید و ابدى ساخته.
چه مدارجى از شرف باقى مانده که بر آن بر نشده چه نبوغ و عظمتى سراغ دارید که توسن آنرا بزیر ران نکشیده؟ اگر او را به گذشتههاى تاریکش مؤاخذه کنیم، رواست که صحابه پیشین رسول را بجرم گذشتههاى سیاهشان بنکوهش در سپاریم. اسلام پیوند با گذشتهها را قطع میکند گویا پرونده اعمال را تجدید کرده باشند. از این رو میبینیم که مهیار دیلمى به خاندان خود که والاترین خاندان عجم است اظهار مسرت و غرور میکند و به شرافت اسلام و ادب والاى خود افتخار کرده و گوید:
اعجبت بى بین نادى قومها امّ سعد فمضت تسأل بی
– ام سعد، در محفل خانواده، شگفت زده از حال من جویا گشت.
– از رفتار و کردارم شادمان بود، خواست از تبار و خاندانم با خبر باشد.
– مپندار که نسب من مایه خوارى است، چون رضایت خاطرت را فراهم دارم.
– خاندان من با جوانمردى بر روزگار حکومت کردند و سالهاى سال پا بر سر سران نهادند.
عمّموا بالشّمس هاماتهم و بنوا أبیاتهم بالشّهب
– از خورشید آسمان عمامه بستند و کاخ خود را بر فراز اختران برافراشتند.
– پدرم کسرى بر ایوان خود تکیه دارد، کدامکس پدرى چو من دارد.
– صاحب صولت در میان سلاطین پیشین. علاوه بر شرافت اسلام و ادب وافرى که نصیب من گشته.
قد قبست المجد من خیر أب و قبست الدّین من خیر نبی
و ضممت الفخر من اطرافه سؤدد الفرس و دین العرب
– مجد و حسب از بهترین پدران دارم، و دین و آئین از سرور مرسلین.
– فخر و مباهات را از همه جانب گرد آوردم: سیادت عجم و آئین عرب.
* مهیار دیلمى بدست سرورمان شریف رضى در سال 394 بشرف اسلام مشرف گشت «1» و در مکتب او به آموزش شعر و ادب پرداخت و در شب یکشنبه پنجم جماداى دوم به سال 428 درگذشت.
در هیچیک از کتب تراجم و فرهنگهاى ادبى تاریخى، اختلافى در تاریخ وفات او نیافتیم، شرح حال او را در این مصادر خواهید یافت:
تاریخ بغداد ج 3/276، منتظم ج 8/94 تاریخ ابن خلکان ج 2/277 مرآة یافعى ج 3/47 دمیة القصر 76 تاریخ ابن کثیر ج 2/41 کامل ابن اثیر ج 9/159 تاریخ ابى الفداء ج 2/168، أمل الامل شیخ حر عاملى، روض المناظر ابن شحنه، اعلام زرکلى ج 3/1079 شذرات الذهب 3/247 تاریخ آداب اللغة ج 2/259 نسمة السحر (شرح حال آنان که براه تشیع رفته و قصیده سرودهاند) دائرة المعارف فرید و جدى ج 9/484 سفینة البحار ج 2/563 مجله المرشد 2/85.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 325